احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: مهران موحد - ۲۸ حوت ۱۳۹۱
۱-در سالیان اخیر، همهساله همینکه روزهای پایانیِ سال فرا میرسد و مردمِ ما خود را برای استقبال از نوروزِ خوشآیین آماده میکنند، برخی از بهاصطلاح علمای دین، با سرسختی و تلاشی مجدانه مردم را از برگزاری جشن نوروز برحذر میدارند و در منبر مساجد، برای نکوهش جشن نوروز، گلو پاره میکنند و آیین نوروز را نیز آیینی جاهلی قلمداد، و برگزاری آن را مصداق بارزِ پیروی از آتشپرستان (منظورشان پیروان زردشت است) میخوانند و حتا طرفداران برگزاری مراسم نوروز را متهم به کفر و شرک و نفاق میکنند.
فضای مجازی و رسانههای دیداری و چاپی نیز در روزهای پایانی سال، به عرصهیی برای کشمکش میان مخالفان و موافقان برگزاری جشن نوروز تبدیل میشود. جالب اینجاست که بارها دیده شده که مخالفان آیین نوروز، در موارد مشابه دیگر، چندان از خود جنبوجوش و تلاش و تقلا نشان نمیدهند و دربارۀ «منکرات»ِ دیگر حساسیت چندانی ندارند؛ ولی وقتی بحث نوروز و حواشی آن به میان میآید، مسأله را طوری جلوه میدهند که گویا با برگزاری جشن نوروز که جشن طبیعت است و یکی از بهترین و زیباترین جشنهای انسانی در روی کرۀ خاکی ـ آبیست و به تعبیر شریعتی «قرنهای درازی است که بر همۀ جشنهای جهان فخر میفروشد»، ارکان دین به لرزه درمیآید و ثوابت و ضروریات دین اسلام در معرض نابودی قرار میگیرد. زهی انصاف! آیا واقعاً چنین برخوردی، سزاوار نوروز است؟
جالب آنکه برخی از اینهایی که در مخالفت و دشمنی با نوروز داد سخن میدهند و به نام اسلام پنجه در پنجۀ نمادهای هویتیِ ما میافکنند، لقبهایی چون شیخالحدیث و شیخالقرآن و پوهنمل و پوهاند را نیز با خود حمل میکنند!
نهادی هست در افغانستان به نام «جمعیت اصلاح و انکشاف اجتماعی» که در کابل و چند شهر بزرگِ دیگر مشغول فعالیت است. این نهاد که از پول عربهای حاشیۀ خلیج فارس تمویل و تغذیه میشود، همهساله در نزدیکیهای نوروز، فعالیتهای نشراتی و فرهنگیِ خود را روی کوبیدن و کفری دانستنِ آیین نوروز متمرکز میسازد، بروشورهایی را در اینباره در میان شهروندان توزیع میکند، فعالیتهای آنلاین خود را برای بدنام کردن و ضد اسلام نشان دادن آیین نوروز شروع میکند و آدمهایی را به نام عالم دین و شیخالحدیث و چه و چه استخدام میکند تا برضد نوروز قلم و سخن بزنند. گویی مسألهیی مهمتر از بحث نوروز در کشور ما وجود ندارد و گویا اینها موظفاند اندک بهانههای ما را برای خوشحال بودن نیز از ما بگیرند.
جالب است بدانید نهاد مزبور همان نهادیست که در پیوند به موضوع «مصطلحات ملی» کار تمامیتخواهان را توجیه کرد و برای دفاع از عملکرد آنها بیانیه صادر کرد و خطاب به فارسیزبانان نوشت که چه اشکالی دارد وقتی واژههای انگلیسی را در زبان فارسی به کار میگیرید، کلمات پشتو را هم به کار ببرید. یعنی همان نهادی که سابقۀ فارسیستیزی دارد، بهشدت مشغول نوروزستیزی هم هست. بسیاری از آدمهایی که در این نهاد کار میکنند، پیشینۀ فعالیت در حزب اسلامیِ گلبدین حکمتیار را دارند و از همین رو، شدیداً با فعالیتهای حلقات هویتستیز در کشور ما همنوایی دارند، هرچند شعارهایی که میدهند شعارهای اسلامی است و ممکن است عدهیی را فریب دهد و از منویات اصلی آنها غافل بسازد.
شوربختانه، هویتستیزان با استفاده از احساسات دینی برخی از مردمانِ ما توانستهاند در پیشبرد پروژۀ «هویتزدایی»ِ خود تا حدودی موفق باشند و نمادهای هویتیِ ما را با استفادۀ ابزاری از شعارهای دینی، زیر سوال ببرند و محکوم کنند.
۲
مخالفت با نوروز، پیشینهیی درازدامن در تاریخ مسلمانان دارد. عبارتهای زیادی در کتابهای عالمان دینِ ما آمده در ذم و قدح جشن نوروز و سده و نظایر آنها. یکی از مشهورترین مخالفان نوروز در حوزۀ تمدنی ما، امام ابوحامد محمد غزالی طوسی، متکلم سدۀ پنجم هجری است. او در کتاب گرانسنگ «کیمیای سعادت»ِ خود جشن نوروز را «جشن گبران» میشمارد و مینویسد: «نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن را نبرد و اظهار شعار گبران حرام است».
بنا بر آنچه تاریخ طبری نقل میکند، بارها در اوایل ظهور اسلام، نوروزدوستان به جرم تجلیلِ نوروز یا برگزاری مراسمی چون آبپاشی و آتشبازی و نهالشانی، آزار و اذیت شدهاند یا حتا به زندان افکنده شدهاند.
با این همه، به نظر میرسد که مخالفت و دشمنی با نوروز، ریشۀ سیاسی داشته تا دینی. ظاهراً جنبشهای شعوبی در خراسان، برای حفظ هویتِ خود و قدرتنمایی و مقاومت در برابر سرکوب حاکمان عرب، از نوروز و جشنهایش به عنوان حربهیی برای ابراز وجود استفاده میکردهاند. آن شمار از حاکمان عربی که با شعوبیها عداوت داشتند و به خون آنها تشنه بودند، با هر حرکت هویتخواهانۀ خراسانیها به مقابله برمیخاستند و آن را به شدیدترین شکل سرکوب میکردند.
از همین رو است که میبینیم وقتی خراسانیها پس از مدتی توانستند قد راست کنند و در دستگاه خلافت اسلامی به نفوذ و اقتداری دست یابند، حاکمان نیز مخالفتی با تجلیل نوروز نکردند و حتا برای باشکوهتر برگزار کردنِ آن تلاش ورزیدند. یعنی وقتی انگیزههای سیاسی مخالفت با نوروز از میان رفت، زمامداران خلافت اسلامی، عنصری که در تضاد با احکام دین باشد، در نوروز ندیدند تا مجبور به مخالفت با آن شوند.
۳
مخالفت و دشمنی با نمادهای هویتی ایرانیها / خراسانیها منحصر به نوروز نمیشود. همانگونه که مشاهده میکنیم، طرفداران هژمونی عرب (برخی از حاکمان و فقیهان مسلمان) در سدههای نخست اسلام با زبان فارسی ـ که ستون فقرات هویت خراسانیها بوده است ـ نیز بهشدت مخالفت میورزیدهاند و در پی از میان برداشتن کاملِ آن بودهاند.
احمد ابن تیمیه، پیشوای سلفیها، در کتابی که به عنوان «اقتضاء الصراط المستقیم» نوشته است، بیپرده و پوستکنده، نژاد عرب را برتر از نژادهای دیگر و مقربتر از دیگران به درگاه خدا میشمارد. او حرفهای زیادی برضد فارسیزبانان و فرهنگ و زبانشان میزند. از جمله در نقل قولی، نیایش به زبان فارسی را نهی میکند و زبان فارسی را زبانی بد و زشت و نشانۀ مجوسیت و آتشپرستی مینامد. او حدیثی را از پیامبر اسلام نقل میکند به این مضمون که اگر کسی بتواند به زبان عربی سخن بزند ولی به زبان فارسی حرف بزند، منافق است. بازهم با نقل قولی از عمر بن خطاب، خلیفۀ دوم مسلمانان، مدعی میشود که سخن زدن به زبان فارسی، آدم را بیمروت و نامرد و پست و فرومایه میسازد. میگوید، باری سعد بن ابی وقاص شنید که مردمی به زبان فارسی سخن میزنند. خطاب به آنها گفت: «پس از آمدن اسلام بازهم دلبستۀ مجوسیت و آتشپرستی هستید؟» نیز از زبان مالک بن انس، یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت مینویسد که روزی خطاب به حاضران در مسجد نبوی در مدینه با لحن خشن و تهدیدآمیزی گفت: «هرگاه ببینم کسی به زبان فارسی حرف میزند، از مسجد بیرونش خواهم انداخت.»
میخواهم بگویم اگر قرار باشد به سخن آنهایی که اسلام را مرادف «عربپرستی» میشمارند و برداشتی ارتجاعی و انحرافی از اسلام دارند گوش دهیم، باید از خیر خیلی چیزهای باارزش فرهنگِ خود بگذریم. اینها میخواهند با پنهان شدن پشت شعارهای دینی، هویت اصلی خود را مخفی نگهدارند. امروز از حرام بودنِ برگزاری جشن نوروز سخن میزنند، فردا مسالۀ دیگری را پیش خواهند کشید. اگر قرار باشد به یاوهبافیهای اینها گوش دهیم، باید کاملاً هویت خود را از دست دهیم و به هویتی جعلی بچسبیم. دشمن در تلاش است که خاکریزهای فرهنگی ما را یکی پس از دیگری فتح کند و به تدریج، هویت ما را از بین ببرد. بیگمان «نوروز» نمادی از هویت و فرهنگِ ماست. پس باید دو دستی به آن بچسبیم و با دشمنانِ هویت و تاریخ و فرهنگ ملیمان، همنوا نشویم.
۴
خوشبختانه آنهایی که با برگزاری جشن نوروز مخالفت و دشمنی میورزند، اگرچه میکوشند برای کار خود با استناد به فقه و شرع توجیه بتراشند، اما هیچ مستمسک و دلیل متقاعدکنندهیی برای اثبات ادعاهای خود ندارند.
آیا صلۀ رحم، دید و بازید از خویشاوندان و عیادت بیماران که معمولاً در چنین مناسبتهایی انجام میگیرد، اشکال شرعی و فقهی دارد؟
آیا رفتن به دامن صحرا و لذت بردن از زیبایی و طراوت طبیعت، ایراد شرعی دارد و با احکام دین در تضاد است؟
میتوان گفت، نوروز یکی از مناسبترین و فطریترین جشنهاییست که در میان بسیاری از ملل جهان برگزار میشود؛ زیرا با آمدن نوروز، بهار طبیعت نیز از راه میرسد و مردم را به صحراها و کوهها و جاهایی که در آنجاها به طبیعت بیشتر احساس نزدیکی میکنند، میکشاند.
نوروز، جشنِ شکفتن و رستن و دگرگونی و آغازِ نو است.
تنها مستندی که مخالفان نوروز به آن چسبیدهاند، روایتیست که انس بن مالک نقل کرده: حضرت رسول (ص) وقتی به مدینه آمد، متوجه شد که مردم این شهر در زمان جاهلیت، دو روز را در سال جشن میگرفتهاند. ایشان رو به مسلمانان کرد و گفت: «خداوند برای شما عیدهای فطر و اضحی را به جای آن دو عید تعیین کرده است.»
اول اینکه در این روایت، هیچ ذکری از نوروز یا مهرگان نیامده است و از دو عید جاهلی سخن زده شده است. بعدها کسانی آمدهاند و روایت بالا را به «نوروز» و «مهرگان» پیوند دادهاند. بنابرین، سخن شارحان حدیث که مبنای درستی ندارد، برای ما حجت نیست.
افزون بر آن، به فرضِ اینکه بپذیریم حضرت رسول این سخن را دربارۀ نوروز و مهرگان ایراد کرده، ولی بازهم این روایت، برای حرام بودنِ برگزاری جشن نوروز یا مهرگان نمیتواند به کار رود. شاید این سخن پیامبر گرامی اسلام (ص) در وضعیتی بیان شده بود که مراسم نوروز با خرافات و بدعتهایی آلوده بوده و آن حضرت برای اینکه مسلمانان را از ارتکاب اینگونه خرافات برحذر داشته باشد، به آنها چنین دستوری داده است. همانند اینکه رسول اکرم در آغاز، مسلمانان را از نگاهداری مایعات در ظرفهای خاص نهی کرد. آن ظرفهای مخصوص، ظرفهایی بود که در گذشته، مردم در آنها به نگهداری شراب میپرداختند. رسول اکرم با این نهی خود، خواست رابطۀ آنها را با گذشته به کلی قطع کند و عادت شرابنوشی را از سرشان به کلی بیرون سازد، ولی چندی بعد پس از اینکه به وضعیتِ جدید خو گرفتند، اعلام کرد که استفاده از آن ظرفها دیگر بلامانع است.
همچنان روایات بسیاری وجود دارد که مسلمانان را بهشدت از مجسمهتراشی یا نگاهداری مجسمه در خانه و این قبیل مسایل منع کرده است. با آنهم، در تاریخ اسلام مشاهده میکنیم که برخی علمای بزرگ ـ مثل شهابالدین القرافی، فقیه و اصولی بزرگ مالکی ـ به نگاه داشتن مجسمه در خانۀ خود مبادرت ورزیدهاند.
آیا عالمان مزبور از روایتهایی که دربارۀ مجسمهسازی یا نگهداری تندیس آمده، به کلی بیخبر بودهاند؟!… بدون شک که علمای مزبور بهخوبی از این روایات آگاه بودهاند ولی آنها این را نیز میدانستند که نهی حضرت رسول در مورد مجسمهسازی یا نگاه داشتن مجسمه، با توجه به اوضاع واحوالی که این نهی در آن صادر شده، معنا پیدا میکند
به عبارت دیگر: اینکه میبینیم حضرت رسول از یک چنین کارهایی منع کرده است، به خاطر این بوده که مردم تازه به اسلام گرویده بودهاند و تاهنوز رسوباتی از افکار شرکی در اذهان برخی وجود داشته است و شاید نگاهداری یا تراشیدن مجسمه، در اذهان آنها رسوم و خرافات جاهلی را احیا میکرده است. ایشان با قدغن کردنِ ساختن مجسمه یا نگاهداری آن، خواسته بود بقایای افکار جاهلی را از ذهن و ضمیر آنها بزداید.
ولی هنگامی که وضعیت به حالت عادی برگشت، دیگر اشکالی وجود نداشت که یک مسلمان اقدام به تراشیدن مجسمه کند و یا آن را در خانۀ خود نگه دارد، چرا که اسلام هیچگاه نخواسته است جلو رشد و شکوفایی هنر و استعدادهای هنری را بگیرد و بدون شک، رسامی و نقاشی و مجسمهتراشی و… از جمله مهمترین گونههای هنر به حساب میآیند.
باید به این نکتۀ مهم توجه کنیم: برخی از احکام دین، تختهبندِ زمان و مکانی خاصاند و تعمیمپذیر نمیباشند. از همین رو، برای ما بسیار اهمیت دارد که بدانیم حکمی که در قرآن آمده یا سخنی که حضرت رسول (ص) زده، در چه اوضاع و احوالی در قرآن آمده یا بر زبان پیامبر اسلام جاری شده است. از همین رو، علمای مسلمان به شأن نزول آیههای قرآنی، اهمیت فراوانی قایل شدهاند و حتا کتابهای مستقلی در این زمینه تدوین کردهاند. حضرت عمر بن خطاب، خلیفۀ دوم مسلمانان، چندی پس از وفات پیامبر اسلام، با نصی قرآنی (سورۀ توبه، آیۀ ۶۰) در مورد سهم «مولفهالقلوب» مخالفت ورزید، چرا که گمان میکرد شرایط فعلی جامعۀ اسلامی با شرایط مسلمانان در زمان نزول آیت، فرق میکند و هیچ یک از یاران پیامبر با این موضعگیریاش مخالفتی از خود نشان نداد. آیا این به معنای این نیست که تحولات تاریخی و اجتماعی، در احکام شرع دگرگونی ایجاد میکند حتا پس از وفات حضرت رسول؟
همچنین عالمان دینِ ما در گذشتهها و اکنون نیز به «ناسخ و منسوخ» اهمیت و ارزش فراوانی قایل شدهاند و میشوند و مطالب فراوانی در این زمینه گرد آوردهاند. حالا پرسشی که مطرح میشود این است که آیا معقول است در طول ۲۳ حیات پیامبر اکرم، ضرورتها و مصلحتهای جامعۀ اسلامی دگرگون شود و احکامی بروند و بهجای آنها احکامی دیگر جایگزین شوند، اما همینکه حضرت رسول از جهان رخت بربست و پس از صدها سال، همچنان نیازها و مصلحتهای جوامعِ ما دگرگونی نپذیرند و پابرجا بمانند؟
بحث «ناسخ و منسوخ» به خوبی این نکته را ثابت میکند که احکامِ دین اسلام با توجه به واقعیتها و ضرورتها و تحولات جامعۀ آن روز عربستان پدید آمدهاند. اما آیا واقعیتها و ضرورتها در زمانِ ما همانهایی هستند که در هنگامِ نزول قرآن بودند؟ اینهمه تحولات شگرف و عمیق در زندهگی آدمیزادهگان، هیچ دگرگونییی در احکام دین پدید نمیآورند و دین از اینهمه تحولات برکنار میماند؟
از سوی دیگر، بر مبنای آنچه فقیهان مسلمان ـ همانند شاه ولیالله دهلوی ـ گفتهاند، اکثریت مطلق احکام اسلام، «امضایی»اند. یعنی اینکه این احکام پیش از ظهور اسلام در میان مردمان عربِ جزیرهالعرب وجود داشتهاند و مردم عرب به آنها عمل میکردهاند؛ ولی هنگامی که اسلام آمد، برخی از آن احکام را بدون دگرگونی و برخی از آنها را پس از اصلاح و دگرگونی، پذیرفت و به عنوان «احکام شرع» به مردم عرضه کرد. از جملۀ این احکام میتوان به حج و حدود و قصاص و آداب خانوادهگی اشارت کرد. درست است که اسلام بسیاری از عنعنات و آداب و رسوم و آیینهای عرب را اصلاح کرد، اما تا جایی که میشد با آنها از ریشه دشمنی نورزید.
آیا این روش برخورد اسلام با سنن و آداب مردم عرب در عربستانِ آن زمان، همانگونه که از یکسو تأثیرپذیری اسلام را از فرهنگ و آداب و سننِ عرب نشان میدهد، از جهت دیگر به ما این را یاد نمیدهد که نباید به بهانههای واهی و توجیههای سست، با سنتهای پسندیده و آداب متعارفِ جامعههای گونهگون (از جمله نوروز) مخالفت ورزیم و یکسره آنها را میراثی جاهلی بپنداریم؟ آیا اسلامی که با آیینها و اعرافِ عرب مخالفت نورزید و آنها را رعایت کرد و در ضمنِ احکامِ دین جای داد، با آیینِ خوشآیینی همچون نوروز، دشمنی میکند و آن را نمیپذیرد؟
صاحبنظران میگویند: اگر فقیهان مسلمان در سدههای نخست تاریخ اسلام، گرفتار جمود و فسردهگی و سکون نمیشدند و جسارت به خرج میدادند و با الهام از شیوۀ برخورد پیامبر اسلام با آداب و سنن و اعرافِ مردم عربستانِ آن زمان، تجارب و آداب و سنن و آیینهای ملتهای دیگری را که بعدها مسلمان شدند در فقه اسلامی میگنجانیدند، حالا وضعیتِ ما خیلی بهتر از اینی که هست میبود و فقه پویاتری میداشتیم که میتوانست همنوا با تحولات گام بردارد و مقتضیات زمان را پاسخگو باشد و احتمالاً نیازی نمیداشتیم که در عرصۀ قانونگذاری دست به دامن بیگانهگان شویم و از آنها کمک بخواهیم. اما افسوس که چنین نشد!
۵
این موضوع بسیار بر سر زبانها افتاده که نوروز یادگار آیین زردشت است. دشمنان نوروز نیز با استناد به همین ادعا، برگزاری جشن نوروز را شرک و کفر تلقی میکنند و حتا در عقیده و ایمان تجلیلکنندهگان نوروز، تشکیک میکنند. جالب اینکه در کشور ما که «کشور معماها و چرا و چهگونهها و حوادث مبهم و ناگشوده» است، هیچ کسی نمیتواند با قاطعیت دربارۀ بسیاری از حوادثی که ۱۰۰ سال یا ۲۰۰ سال پیش اتفاق افتاده اظهارنظر کند، اما وقتی نوبت به آیینِ چندهزارسالۀ نوروز میرسد، همهگی با قطعیت سخن میزنند و آن را به آیین زردشتی پیوند میدهند و آیینی انحرافی میپندارند.
ولی طبق آنچه محققان گفتهاند، این جشن ریشه در اعماق تاریخ دارد و صدها سال پیش از ظهور زردشت نیز در حوزۀ تمدنیِ ما مورد تجلیل قرار گرفته است. میگویند در اوستا هیچ یادی از نوروز نشده است. برعلاوه، اگر فرض کنیم که نوروز مربوط به آیین زردشت است، پس چرا برخی مسیحیان در مصر یا سودان یا اتیوپیا از آن تجلیل به عمل میآورند؟
برخی علمای تاریخ اسلامی، با بدبینی خاصی به موضوع برگزاری جشن نوروز پرداختهاند، ولی مسلم است که سخن هیچ کسی برای ما ملاک و معیار نیست جز آنگاه که بر اساس مستندات روشن بنا یافته باشد.
این عده از علما، جشن نوروز را جشن دینی زردشتیان پنداشتهاند، ولی حالا که محققان برخلاف گفتۀ آنها سخن میگویند، دیگر محلی از اعراب به این قبیل سخنان باقی نمیماند، چرا که علمای مزبور، صاحبنظر در مسایل دینی بودهاند، نه محقق در تاریخ.
همچنین برخی از مخالفان نوروز، با استناد به حدیثی که میگوید: «من تشبه بقوم فهو منهم = کسی که خود را شبیه مردمی دیگر بسازد، از آنها به شمار میآید»، تجلیل نوروز را حرام میدانند، چرا که این کار، مصداق «مشابه ساختنِ خود به زردشتیان» است. اما این در حالیست که همانگونه که قبلاً گفتیم، نوروز یک جشن دینی نیست و پیوندی به زردشتیگری ندارد. از سوی دیگر، «تشبُّه» همانگونه که صاحبنظران گفتهاند، دو شرط دارد: نخست اینکه… ادامه صفحه ۷
نوروزِ خوشآیین و…
آن سنت و رویهیی که شخص میخواهد در آن از دیگران تقلید کند، منحصر به آن مردم باشد و دیگر مردمان، چنین رویه و سنتی نداشته باشند؛ و دوم اینکه شخصی که آن کار را انجام میدهد، هدفش تقلید و پیروی باشد. حال آنکه معمولاً نوروزدوستان، به پیروی از زردشتیان این کار را انجام نمیدهند. علاوه بر آنکه جشن نوروز، ویژۀ زردشتیان نیستـ چنانکه پیشتر گفتیم.
رو در رو قرار دادنِ هویت فرهنگیِ یک ملت با ارزشهای مذهبی آن، نتایج و پیامدهای خوبی به ارمغان نخواهد آورد و تبعات ریشهبراندازی دارد. ولی متأسفانه در کشور ما کسانی میکوشند هویت فرهنگی و مدنیِ ما را در تضاد با ارزشهای دینی و مذهبی قرار دهند.
به نظر میرسد که جریانی در افغانستان در صددِ آن است که به بهانۀ دفاع از ارزشهای دینی، به مسخ هویت فرهنگیِ ما بپردازد. این در حالیست که هیچ تعارضی میان این دو وجود ندارد. اسلام توانسته با هویتهای گونهگون در سطح جهان همنشین و سازگار باشد و آداب و سننِ آنها را رعایت کند. مگر اینکه اسلام را دینی عربی بشماریم و جاودانهگی و جهانی بودنِ آن را انکار کنیم.
۶
ما در مبحث «نوروز» با معضل دیگری نیز مواجهایم و آن اینکه مخالفان نوروز برای اثبات ادعای خود مبنی بر حرام بودنِ تجلیل از نوروز به سخنان فقیهان استناد میکنند و عبارتهایی را که در کتابهای مثلاً متأخرین احناف آمده، مثل نُقل و نبات نقل میکنند، گویی که این فقیهان با کانون وحی در ارتباط بودهاند و سخنشان خللناپذیر است. من نمیدانم این چه منطقی است. چه کسی گفته که سخن فقیهان ـ آنهم فقیهان درجه چهار و پنج ـ برای ما حجت شرعی است؟ همانگونه که همه میدانند به جز آنچه برای پیامبر از طریق وحی آمده (قرآن و سنت)، هیچ سخن دیگری از نظر شرعی الزامآور نیست. حتا همۀ سخنان پیامبر اسلام هم حجت شرعی نیستند. فقط آن بخش از سخنان ایشان حجت شرعی هستند که ثابت شود مستند به کانون وحی استند.
واقعاً سخنگویان دین در کشور ما (اگرچه اصولاً دین سخنگویی ندارد، اما طرز رفتار برخی از متدینان نشان میدهد که آنها خود را سخنگوی دین میشمارند) وضعیت تأسفآوری را پدید آوردهاند. فرض کنیم فقیهی در هزار سال یا هشتصد سال یا پنجصد سال پیش، خون به مغزش نرسید و حرف بیپایه و نامستندی زد، ما هم باید از او پیروی کنیم و همان سخنِ بیمبنا و بیمنطق را تلقین و تکرار کنیم؟ آیا فقط گذشتهگان ما صاحب عقل و خرد بودهاند و ما از خرد خدادادی بهرهیی نبردهایم؟
طرفه آنکه: اینها نه به خود جرأت و جسارت در برابر «سلف صالح!» را میدهند و نه دیگران را میگذارند که عقل و منطقِ خود را به کار بیاندازند و سخنان پیشینیان را نقد و بررسی کنند، و از آن بالاتر، «جسارتکنندهگان» را متهم به «بیادبی و هتاکی و بیدینی و بیاعتقادی» میکنند. ظاهراً اینها به این گماناند که بهشت و دوزخ، ملک مطلقشان است که به هر کس دلشان خواست ببخشند و از هر کسی که دلشان خواست دریغ کنند. ظاهراً اینها تاهنوز از ورطۀ قرون وسطا رهایی نیافتهاند.
آیا صدای اینهمه تحولات شگرف در عرصههای فرهنگ و اقتصاد و سیاست و… تا هنوز به گوشِ اینها نرسیده است؟ آیا خردورزانه است که ما پس از اینهمه تحولات عظیمی که در گیتی رخ داده، بازهم ذهن و ضمیرِ خود را تعطیل کنیم و همۀ این تحولات و دگرگونیها را نادیده بیانگاریم و بچسبیم به پیروی کورکورانه از گذشتهگان و قدما؟
واقعاً از نظر اینها فقه همین است که عبارتها و متون فقهی را از بر کنیم و طوطیوار تحویل مخاطب بدهیم؟ اگر فقه این است، پس وای بر ما!
من منکرِ این نیستم که مردهریگ فقهی مسلمانان، یکی از عظیمترین مردهریگهای فقهی در عرصۀ دنیاست، اما این به معنای آن نخواهد بود این میراث سترگ را نقد و بررسی نکنیم و آن را دربست بپذیریم و مقدسش بشماریم.
فقیهان مسلمان هم همانند همۀ انسانها، محدود به زمان و مکانِ خود بودند و معصوم و عاری از اشتباه نبودند. به جز از پیامبران، دیگران همهگی اشتباه میکنند و گاهی نیز اشتباههای بزرگی مرتکب میشوند و حرفهای چرتوپرتی میگویند. میخواهید از سخنان بیپایه و چرتوپرتی که عالمان دینِ ما در گذشته زدهاند، برای شما چیزهایی نقل کنم؟ اگر این کار را بکنم، مسلماً به قول مولانا «مثنوی هفتاد من کاغذ» میشود. پس همان بهتر که این بخش را مسکوت بگذاریم، زیرا نه من حوصلۀ نقلِ آن را دارم و نه شما شکیبایی خواندنش را.
Comments are closed.