احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۶ حمل ۱۳۹۲
اکثریتِ خانوادهها کوشش میکنند که هنگام حلول سال نو بیدار باشند، شمع یا چراغ نیز فروزان باشد، شیر یا شیربرنج آرامآرام روی دیگ بجوشد تا زندهگیِ خوش و روشن و سفیدرویی را در سال نو نصیب شوند.
صبح روز نوروز آدمان بر وقت میخیزند و پس از صحبتی کوتاه، شیرینی به دهان میکنند و بعداً به همدیگر آب میپاشند و بعد این با پیروی از آیین نیاکان، گرد کدورتها از آینۀ دلها میزدایند، رنج و غم و اندوه را به کنار مینهند و با مقصد پذیرایی از نوروز و سال نو لباسهای تازۀ خود را به تن کرده، با چهرههای گشاد و با دلهای پر از شادی و نشاط و سرور، گروه گروه به میلهجایها و جشنکدهها و سیرگاهها میروند و به خاطر احترام و بزرگداشت نوروز و سال نو، میله و مراسمهای عیدانه برپا میکنند، به افتخار جشن نوروز و سال نو کف میزنند، رقص میکنند و سرود و ترانهها میخوانند.
مردم معتقد برآناند که شخصی که در جشن نوروز به طبیعت زیبا نظر میافکند، از بوی خوش گلهای بهاری نفس کشد و در آغوش دشتهای سبز و خرم میرقصد و سرود میخواند، دیگر نمیتواند دل خود را به خانۀ کینه و دشمنی تبدیل دهد، نمیخواهد کسی را رنجیده و یا باعث آزردهگی خاطر دوستان گردد. شاید روی همین عقیده باشد که اکثریت میله و مراسمهایی که به نوروز بخشیده میشوند، عادتاً در محلههای خوشمنظره و جایهای خوش باد و هوا ـ در دامن کوهها، چمنزارها و در آغوش گلهای شقایق و لالهزارها دایر میگردد. آدمان در این میله و مراسمها همدیگر را به عید سال نو و بهار نو تبریک و تهنیت میگویند، صمیمیترین تمنیات و بهترین آرزوهایشان را به همدیگر، به یار و دوستان و خویش و اقربای خود تقدیم میدارند. در روز جشن، عبارتهای «نوروز مبارک»، «هر روز شما نوروز، نوروز شما پیروز» و امثال اینها قریب از دهان هر فرد به گوش میرسد. رادیو و تلویزیون کابل نیز برنامههای خود را به جشن نوروز مطابق میسازند و توسط آنها بیشتر سرود و ترانههای نوروزی و پیامهای سال نو میشنوندانند.
در سیرگاه و میلههای شهرهای مرکزی مملکت، نمایش نسلهای ذات حیوانات اهلی، از جمله گاو شیری، برزهگاو، بوقا، شتر، اسپ، گوسفند، بز، مرغ و غیره و قدر گردان نوعهای بهترین آنها به جایزههای مناسب مالی و مادی نیز از رسم و رواجهای ملی و از واسطههای دلخوشی و سرگرمیهای مردم در نوروز است. چنین نمایشها، خصوصاً در کابل در استادیون مرکزی شهر، خیلی باشکوه و باطنطنه میگزارند.
در روزهای جشن نوروز از همه بیشتر کودکان و نورسان، سرخوش و مسرور میباشند و آنها این عید را با اسپسواری و چرخفلکسواریها، گودیپرانیها (بادبادکبازیها)، خواندن ترانههای نوروزی، گلگردانیها و تماشای هرگونه بازی و مسابقههای شوقآور پذیرایی مینمایند. در بعضی از میلهها، بچهها در میدانها آتش میافروزند و از بالای آن خیز زده، این عبارتها را به زبان میآورند:
زردی روی من از تو
سرخی روی تو از من
این عمل، یعنی پریدن از بالای آتش فروزان و به زبان آوردنِ عبارتهای فوقالذکر، روی همین عقیده صورت میگیرد، که با ختم سال و افروختن آتش در این هنگام، تمام فلاکتها و نحوستهایی که در طول سال رونما شده بودند، از بین برداشته میشوند. در میلههای نوروزی به جز نغمۀ دستههای ساز و سرود و رقص و افروختن آتشها، انواع مختلف بازیهای ملی از قبیل کشتیگیری، بزکشی، اسپدوانی (پایگه)، نیزهبازی، چوببازی، بیلبازی، داربازی، توپبازی، چوگان بازی، شمشیربازی، سنگاندازی و غیره نیز نمایش داده میشود.
به مناسبت بزرگداشت نوروز و سال نو، اهل تمام کسبها شایستهترین هنر دستان خود را در میلهجای و سیرگاهها و بازار و کوچهها مورد فروش قرار میدهند. مثلاً نجاران، آهنگران، کولالها [=سفالگران]، دایرهسازان، گودیسازان، (لوختکسازان=عروسکسازان) و بازیچهسازان اسبابهای بازی را که برای اطراف در طول زمستان در خانههایشان ساختهاند، در این جشن به فروش میرسانند. همچنین کُلچهپزها، شیرینیپزها، حلواگرها، کبابیها، آشپزها و چایخانهچیها و پزندهگان و کیوانها[کدبانوها] انواع دیگر خوراک ـ همه با محصول کسب و هنر دستان خود در خدمت مردم قرار میگیرند. یکی از سنتهای امودۀ مردم در نوروز، فرستادن «نوروزی» و یا تحفههای سال نو است. والدین پسران و دخترانی که به هم نامزد شدهاند، به مناسبت عید نوروز و بهخاطر احترام و دلگرمی طرفین از قبیل طعامهای لذیذ، نان و کلچههای شیری و روغنی، لباس یا لباسواری، مقداری پول به حیث عید پولی و دو ـ سه خیل شیرینی طبق عنعنههای ملی به خانۀ همدیگر با نام «نوروزی» تحفه ارسال مینمایند که در این کار خانوادۀ طرف داماد، سهم بیشتر دارد.
در مورد فرستادن تحفۀ نوروزی یک مسالۀ دیگر نیز مطرح است. این مساله از آن عبارت است که: دلدادهها در روزهای جشن نوروز با فرستادن تحفه نوروزی خود، میخواهند در میان رفیقان و همسالانشان بنازند و شاد باشند و از حرمت و احترام نامزدشان و نزدیکانِ او افتخار کنند، با لباسهای نو فرستاده شده به دامنۀ کوهها به سبزه لگدکنی و به گلگشتها برآیند و غیره.
آنگونه که فولکورشناس اسداله. شور تذکر میدهد، در روزهای جشن نوروز مردم از نقل روایتها و قصهها و افسانهها نیز استفادۀ شایان به عمل میآورند. در این هنگام بیشتر اثرهایی مورد استفاده قرار میگیرند که آنها از یگان جهت به نوروز ارتباطی داشته باشند. یکی از همینگونه اثرها «نوروز» نام افسانهیی هجوآمیز بوده است که آن را در شبهای جشن نوروز ریشسفیدان و زنان سالخورده در اکثر عایلهها برای خنداندنِ اعضای عایلۀشان و سرگرمی و خشنود گردانیدنِ آنها به شوق نقل میکردهاند. متن افسانه را ذکر مینماییم:
«مردی زنی احمق و کمعقل داشت که در کارهای ابلهانۀ خود یکۀ روزگار بود. با فرا رسیدن ایام نوروز، مرد با هزار خواری و خونجگری یک مشت پول فراهم آورده و برای جشن نوروز مقداری برنج، سبزی، گوشت، هفتمیوه و غیره خریده به خانه آورده و به زنش میگفت که آنها را درست نگاه دارد که برای نوروز آورده است.
زن که یکی دو روز از آنها مواظبت کرد، بالاخره حوصلهاش به تنگ آمد و هزاران دشنام به نوروز فرستاد که چرا مواد خوراکیِ خود را به خانۀ آنها فرستاده است. وی که مقصد شوهرش را از نوروز ندانسته، گمان برده بود که آنها از آن کسی است که نوروز نام دارد. از اینرو زن به بالای بام برآمده، با عصبانیت به هر سو فریاد میزد:
آ، نوروز، د قاری (قهری) خدا شوی! بیا سودایته بُبر، که جای مرا تنگ کرده! تا کی زومتایته (زحمتهایت را) مه (من) کشوم؟
مرد چالاکی که این را بشنوید، به حماقت زن پی برده، به آن زن گفت که او نوروز است و برای اخذ (گرفتن) سودای خود آمده. زن هم هر چی بود به او داد و خود را از زحمتِ آن راحت ساخت. شب که شوهرش به خانه آمد، دید که از سودایی که آورده بود، اثری دیده نمیشود. از زن پرسید:
ـ مواد خوراکی نوروز کجاست؟
ـ آنها را خود نوروز برد.
مرد که چندین بار ضرر کارهای احمقانۀ همسرش را دیده بود، به مقصد پی برد و از فرط عصبانیت، زن را از خانه بیرون کرد. زن ابله رو به صحرا نهاده، از حماقتِ خود خون دل میخورد. بالاخره خسته شده، بالای سنگی نشست و غرق تفکر بود که آوازی او را به خود آورد. دید که گربهیی به طرف وی مینگرد و «میو میو» میکند. زن گمان برد که شوهرش گربه را نزد وی فرستاده تا به خانهاش باز گرداند. او برآشفته گفت:
ـ برو، گم شو، خاک دَ سرت! آقایت روان کده؟ دیگه نفر قت (قحط) بود که تو زوالشده را پشت من روان کده؟ به خودا اگه برم. برو! رنگته دَ گور کن!
یکی دو ساعت بعد، سگی که از آنجا میگذشت، خیره خیره به طرف زن دوید. زن اینبار نیز گمان کرد که سگ نیز عقب وی آمده است. با همان عصبانیت به سگ گفت:
ـ بورو، رنگت دَ گور! کوکچوجا را پیشتر روان کده بود، حالی کته ترش را روان کده؟ بورو، برش بگو، تا خودش نیاید، مه دیگه دَ عمرِ خود دَ خانش نمیآیم.
نزدیکیهای چاشت بود که مرکب تشنه و گرسنه از راه میگذشت. چون نزدیک زن رسید، شروع نمود به هنگ زدن. این بار زن با ناز و نزاکت گفت:
ـ بیچاره، حالی باز تو را روان کد که به زور گریه مرا ببری؟ مه کو گفتم، به خدا که اگه خودش نیاید تا قیامت از این جا شور بخورم!
آفتاب آهسته آهسته دَ عقب کوه مینشست که از دور اشتری پیدا شد. اشتر که از قافلۀ شاهی عقب مانده و راه را گم کرده بود، با بار پر از جواهرات سوی زن آمده، به طرف وی لب میجنباند. زن جانب شتر دید و گفت:
ـ چشمای آقایت بترکه که خودش نیامده. دَ «میو میو»ی گربه نرفتُم، دَ «گوگو»ی سگ نرفتُم، دَ «هنگ هنگ» خر نرفتُم. چی کنُم زور تو گردنِ دراز را ندارُم.
این را گفت و بالای شتر سوار شده، جانب خانه حرکت کرد. شبهنگام چون شوهرش بیرون آمد، دید که زنش با اشتری پر از جواهرات در عقب در ایستاده و میگوید:
ـ پیشکه روان کدی، نیامدُم، سگه روان کدی، نیامدُم، خر را روان کدی نیامدُم. اما زور این گردندرازه نداشتُم، اینه قتیش آمدُم.
شوهر دید که زن اینبار با باری از جواهرات آمده است، او را با بار جواهرات به خانه برد و شتر را از محلۀ خود بیرون ساخت. همانطوری که از حرکت زن خود بسیار خسارت دیده بود، اینبار توسط این حماقت ثروتمند گردید.» (۱۸)
کجفهمی، یعنی جشن نوروز را به عوض نام شخصی فهمیدنِ زن سادهلوح، در بنیاد پیدایشِ این افسانه نقش اساسی بازیده، و باعث به وجود آمدنِ خندۀ بهذوق و فرحبخش شده است.
به مناسبت فرا رسیدن جشن نوروز و سال نو، مردم اینچنین به عیادت بیماران میروند، به آدمان نیازمند صدقه میدهند، در خانههایشان آدمان را دعوت نموده، به آنها خیر و خدایی میکنند. در روزهای جشن نوروز، آدمان گناهان همدیگر را میبخشند، جویبارها را پاک میکنند و به کارهای صحرایی آغاز مینمایند.
نوروز را در اکثریت شهرها و ناحیهها و دهات افغانستان به نامهای «جشن نهالنشانی»، «جشن دهقان» و «میلۀ گربهکشی» تجلیل میکنند، که مراد از آن تأمین سرسبزی و آبادانی کشور و دعوت دهقانان به کار و فعالیتهای کشاورزی میباشد.
مردم افغانستان نوروز را که مهمترین جزء از فرهنگِ گذشتهگانشان است، ارج میگذارند و عزیز و گرامی میدارند و فرا رسیدن آن را در سراسر مملکتشان، صمیمانه و با طنطنه پذیرایی میکنند.
نوروز جشن طرب و سرور، فراوانی ناز و نعمت و نیتِ آرزوهای نیک است. در نوروز «جشن گل سرخ» ـ که در شهر مزار شریف با اشتراک نمایندهگان اهالی ولایتها و شهرها و ناحیههای اساسی افغانستان دایر میگردد و چهل روز ادامه مییابد ـ خیلی باشکوه و شور و هلهله میگذرد.
یک جهت خاص نوروز این است که در روزهای جشنگیری آن، هر کس میخواهد و امید میکند که سال نو، برایش سالی پرفیض و با برکت باشد و با خوشی آغاز یافته، با خوشی به پایان برسد. از اینرو وی سعی مینماید و کوشش به خرج میدهد که به افتخار جشن نوروز، هر هنری که دارد بهکار برد: رقصد، سرود خواند، به آدمان نیکی کند و غیره. به این وسیله وی اینچنین میخواهد در پذیرایی شایسته و افزودنِ شکوه و جلال این جشن، سهمگیر و حساسگذار باشد.
نوروز را در گذشتههای دور، از جمله در دورۀ ساسانیان نیز مردم بیش از دیگر جشنها گرامی میداشتند. در آن ایام، آن روز دست از کار میکشیدند و به آبادی و ترفه و سرگرمیهای گوناگون میپرداختند، میرقصیدند، سرود میخواندند و غیره.
این عید خصوصاً در دربار با شکوه و ارجگزاری فراوان برگزار میشد. اینچنین رسم بود که در این روز مردم برای ابراز تبریکات نوروزی به دربار پادشاه میآمدند و طرز ابراز این تبریکات در چنین شکل صورت میگرفت: شخصی که چهرهیی زیبا و نام دلپسندی داشت و به نکورویی معروف بود، به نزد پادشاه میآمد. پادشاه میپرسید که: «تو کیستی و ز کجا آمدهای و به کجا میروی و چه کسی تو را به اینجا آورده است و با چه آمدهای و با خود چه داری؟» آن زیباروی نکونامِ خوشسخن پاسخ میدهد که: «از سوی سعادت و برکت میآیم و به جایی که صداقت و برکتدار آن است، میروم. پیروز نامی مرا به این جا فرستاده است و نامم خجسته است. با سال نو آمدهام»؟
Comments are closed.