احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:منوچهر - ۳۰ حمل ۱۳۹۲
تعریف افراد نخبه و توده در جامعۀ ما چندان سخت نیست. زیرا در اکثر جوامعی که ساختار قبیلهیی دارند، نخبهگان بسیار انگشتشمار و به عنوان رهبرانِ تودهها ظاهر میشوند. در حالی که تودهها جماعتهاییاند که بیشتر نیازمند رهنمایی و رهبریِ همین نخبهگان مینمایند. در کنار این مسأله، متفکران و فعالان سیاسی، احزاب و شخصیت مای ملی، روشنفکران و آگاهان جامعه، نخبهگانیاند که هرکدام توانایی ایفای نقش مثبت در برابر رویدادها و پیشآمدها دارند.
ظاهراً به نظر میرسد که در چنین جوامعی تفاهم بر سر مسایل کلی و کشوری باید سهل و عملی باشد؛ چون وقتی نخبهگان و رهبرانِ این جوامع انگشتشمار اند، پس تفاهم در میانِ این اقلیت میتواند به تصمیمگیریهای بزرگ منجر شود. اما در عمل چنین دریافتی همواره نادرست بوده است؛ زیرا اختلاف سلیقه در میان نخبهگان آنقدر شدید بوده که ما کمتر شاهد یکجا شدنِ این افراد و گروهها بودهایم.
برای اینکه بحث را بیشتر بشکافیم، باید نمونههای عینیتری را یادآور شویم.
در اوایل دهۀ گذشته، زمانی که نظام کنونی به وجود آمد؛ توقع بر آن بود که نیروهای مقاومتگر و رهبران اصلی مردم افغانستان، با ایجاد یک تفاهم در میان خود، تیم جدیدِ رهبری را بسازند و این کشور را به مسیر درستش رهنمایی کنند. این مساله چنان داغ بود که هیچ جای تردید نداشت و حتا افراد تازهبهمیدانآمدهیی نظیر رییس جمهور کرزی نیز به همین باور بودند و این نکته، یگانه منبع هراسِ آنان بود.
اما اختلاف سلیقه میان همین نخبهگان باعث شد که تیم بر سر اقتدار با هر کدام از آنها جدا جدا برخورد کند و در چند دَور آنها را از بدنۀ رهبری به دور افگنَد. در پی این سیاست و برخورد، نه تنها که شمار زیادی از این نخبهگان نتوانستند برای نجات کشور کاری از پیش برند، بل مردمیکه از آنان تبعیت میکردند نیز از آنها خسته شدند. در مقابل، حکومت هر طوری که دلش خواست، برای کشور خط و نشان کشید و سرانجام کشور را بر لبۀ پرتگاه قرار داد.
چنین تجربهیی به قیمت صرف میلیاردها دالر، گسترش ناامنیها، رسمی شدن موقف طالبان، بیداد روزافزون فساد، گسترش کشت و قاچاق مواد مخدر و… به دست آمد؛ اما تجربهیی بود سخت آموزنده که باید از آن درسی تاریخی گرفت. اما امروزه در کنار نخبهگان و افراد موثر دیروزی، شماری از افراد و جریانهای سیاسی نیز وارد عرصه شده اند و این گونه، تشکیل نامنظم جریان های سیاسی و همین گونه نخبهگان سیاسی بیشتر از پیش شده است.
اکنون ما در برابر یک آزمون دشوارِ دیگر قرار داریم و آن فرا رسیدن سال ۲۰۱۴ و خروج کامل نیروهای خارجی است که برای همۀ مردم چونان هیولایی مینماید.
تردیدی نیست که همۀ روند نظامسازی به گونههای مختلف و در ساحتهای گوناگون با بنبستهایی مواجه شده و اینکه سال ۲۰۱۴ سنگ تمام بر این پروسه میگذارد، یک واقعیتِ قابل پیشبینی است. بنابرین تنها راهی که باقی مانده، همانا سمتوسو دادنِ سیاستهای انحرافی حکومت، در مسیر درست است که میتواند این واقعیت را به کذب مبدل کند. زیرا در شرایط کنونی به طرح و راهبردی نیاز داریم تا ۲۰۱۴ را با دست خودمان به سمت ثبات و تعالی رهنمون سازیم و نگذاریم این کشور با خروج نیروهای خارجی و سیاست نظامبرانداز دشمنان، به ورطۀ سقوط کشانده شود. بنابراین باید روی طرح «اجندای ملی» که در این روزها خیلی مطرح شده، مکث کنیم.
زیرا برای نجات از هیولای ۲۰۱۴، به یک بسیج همهگانی و تفاهم بر سر مسایل کلی و کشوری ضرورت است که نه تنها وظیفۀ فلان یا بهمان حزب و گروه است، بلکه مسوولیت همۀ افراد و گروههای نخبه به عنوان محرک های اصلی جامعه سیاسی میباشد.
از اینرو در گام نخست، تفاهم میان این نخبهگان ضروری مینماید تا در پی آن، بسیج این نیروها و در نهایت نیروی بازدارنده به وجود آید. آنچه زمینۀ این تفاهم را مساعد میسازد، به غیر از در نظر گرفتنِ چند نکته نخواهد بود:
۱- خواستن عدالت برای همه
۲- کنار گذاشتن عقاید قومی، سلیقهیی و شخصی
۳- تفاهم روی مسایل کلان کشوری
۴- طرح یک استراتژی ملی برای عبور از بحران
فاکتهای بالا به نحوی با هم ربط دارند؛ به گونهیی که این عدالتخواهی برای عموم مردم افغانستان میتواند به عنوان یک هدف کلی مطرح شود که در پی تحقق آن، بحث عقاید قومی، سلیقهیی و شخصی، خود به خود منتفی میشود. همچنان، همین عدالتخواهی برای همه، میتواند نخبهگان را گرد یک آجندای ملی و یک طرح افغانستانشمول جمع کند.
هر چند در ظاهر، این خواستهها را حکومت نیز علم کرده است؛ طوری که تیم بر سر اقتدار اکثر «برنامههای منفعتطلبانه و گروهی» خود را به «برنامههای افغانستانشمول» مسما ساخته است، اما در عمل ثابت شده که این برنامهها به جز از پیگیری سود گروه حاکم، هیچ چیز دیگری را در نظر نگرفته است.
در هر حال، تفاهم و جمعآمدِ نخبهگان میهن، یگانه راه باقیمانده برای عبور از بحران کنونیست و با گذشتِ هر روز، نه تنها نیاز به این مأمول شدیدتر حس میشود، بلکه از دست رفتنِ فرصت و زمان و نیز احتمال نفی چنین طرحی، عملیتر به نظر میرسد.
Comments are closed.