- ۰۶ سنبله ۱۳۹۱
تهیه و تنظیم: انسیه قمصری و ربابه ریاضینسب
بخش سوم و پایانی
بنابر سبک داستان و اینکه چهقدر میخواهید به آن عمق بدهید، شخصیتهای شرور را میتوان به اندازۀ شخصیتهای دیگر به یاد ماندنی کرد. برای شناخت شخصیتهای شرور، درک رابطه بین نیکی و بدیِ موجود در اکثر داستانها مفید است. در نتیجه بدی با نیکی ضدیت میکند. به عنوان نویسنده میتوانید به عوامل اجتماعی و فردی خاصی که مولد این خصوصیات منفی بوده دقت کنید، آنگاه متوجه خواهید شد که هیچ آدمی «ذاتاً بد» نیست. بنابراین، شخصیت را با ارایۀ نکات مثبت، عقدههای روانی و عواطفی چون ترس، خشم، غضب، ناکامی و یا حسادت جامع میسازید. اکثر تحلیلهای جرایم خشونتبار زندهگی واقعی «بر شخصیت شرور به عنوان مجرم» متمرکز است. اینکه مردی آرام دست به جنایت میزند، معمولاً زندهگی خانوادهگی سخت و بیثبات و غالباً فقر و تجاوز به حقوق، سرکوبی احساسات شخصی و زندهگی گوشهگیرانه و انزواطلبانه عنوان میشود.
اگر بخواهید شخصیتهای شرور خلق کنید، باید خوبیِ برتر یا آنچه را آنها خوبیِ برتر میدانند و آنها را تحریک میکند، کشف کنید. آیا خوبی برتر آنها میل به داشتن امنیت است؟ عشق به خانواده؟ تامین برای خود یا نزدیکان؟ دنیایی بهتر، شاید دنیایی بیطبقه و یک شکل؟ هرچند چنین انگیزهیی احتمالاً وجوه مثبتی دارد، اما به شکل اعمال منفی بروز میکند؛ زیرا باید نظام ارزشی شخصیت شرور به دیگران تحمیل شود که منجربه یک گونه سرکوبی خواهد شد.
بسیاری از داستانهای خوب به علت وجود شخصیتهای فرعی به یادماندنی میشوند. شخصیتهای فرعی میتوانند داستان را به پیش برانند، نقش شخصیت اصلی را روشن کنند، به کار بافت و رنگ بدهند، درونمایه را عمیقتر و رنگمایههای کار را گستردهترکنند و جزییات جالب توجهی به حتا کوچکترین صحنهها و کوچکترین لحظات کار اضافه کنند. گفتوگوی خوب مثل یک قطعه موسیقی ریتم و ضرباهنگ دارد.
گفتوگوی خوب، کوتاه و موجز است. به طورکلی، هیچ شخصیتی بیش از دو سه جمله نمیگوید. گفتوگوی خوب مثل بازی تنیس است. توپ بین بازیگران رفتوآمد میکند و تبادل نیرویی را اریه میدهد که میتواند جنسی، جسمی، سیاسی یا اجتماعی باشد.
گفتوگوی خوب، کشمکش قصد و طرز برخوردها را القا میکند و به جای اینکه مستقیماً چیزی دربارۀ شخصیتها بیان کند، آنها را برملا میکند.
گفتوگوی خوب، ریتم دارد و به راحتی در دهان میچرخد. گفتوگوی بد، خشک و تصنعی است و در دهان نمیچرخد. در گفتوگوی بد، تمام شخصیتها مثل هماند و هیچ کدام واقعی نیستند.
نویسنده همواره در حال یادگیری است. یادگیری گفتوگو شامل: گوش دادن، خواندن و بلند بیان کردن گفتوگوی خوب برای درونی کردن آوا و ریتم آن است.
گفتوگو، موسیقی و ریتم و ملودیِ متن ادبی است. برای تمام نویسندهگان امکانپذیر است که گوش خود را آموزش دهند و گفتوگویی بنویسند که طرز برخورد و عواطف شخصیت را انتقال دهد و بسیاری از پیچیدهگیها و عقدههای وی را بیان کند.
شخصیتهای تمثیلی تکبعدی هستند. کسی انتظار ندارد چندبعدی باشند. ویژهگی خاصی را مجسم میکنند که معمولاً مبتنی بر فکرهایی چون عشق، خردمندی، بخشش یا عدالت است. این شخصیتها در داستانهای غیر واقعی از جمله در داستانهای اسطورهیی، داستانهای خیالی یا فانتزی و چه بسا در داستانهای متکی به سبک طنز اغراق آمیز ـ مثلاً داستانهای سوپرمن ـ بسیار خوب کار میکنند.
سرآغاز شخصیت تمثیلی را در تراژدیهای یونانی و رومی میتوان یافت. خدایان و الهگان به طور عام با یک مشخصه تعریف میشدند.
خلق شخصیت غیربشری را میتوان با تاکید بر جنبۀ انسانی حیو ان، آغاز کرد (بسیار وفادار و مهربان). دستهبندی شخصیتهای واقعی نسبت به شخصیتهای غیربشری مشکلتر است. احتمالاً، وفاداری شخصیتهای واقعی در موقعیتهای خاصی که جانشان به خطر میافتاد، تضعیف میشود یا ممکن است خوشبینی آنها در یک موقعیت تراژدیک عوض شود. اما شخصیت غیربشری طرز برخورد کاملاً مشخصی دارد که هرگز عوض نمیشود. هرچند این برخوردها مبتنی بر خصوصیات بشری است، اما تنوع و زیروبمهای طرز برخورد شخصیتهای بشری را ندارد.
خلق شخصیت اسطورهیی ساده نیست. از طرفی شخصیت باید چندبعدی باشد تا مثل آدم واقعی به نظر برسد و از طرف دیگر، باید نوعی راز و نیاز تا حدی عدم فردیت داشته باشد تا نمایندۀ یک شخص خاص به حساب نیاید، بلکه فکر خاصی را ارایه دهد. شخصیت اسطورهیی؛ هم مثل انسان است، هم تمثیلی؛ و هیچ یک از این دو وجه بر دیگری نمیچربد.
قدرت داستان بسیار زیاد است و شخصیت توان بالقوۀ زیادی دارد، طوری که میتواند ما را در سطوح مختلف تحت تاثیر قرار دهد. گاهی به ما روحیه میدهد، محرک رفتار ما میشود، ما را در شناخت خود و دیگران یاری میدهد. آگاهی ما را به اتخاذ تصمیمهای جدیدی هدایت میکند.
شخصیت قالبی را میتوان تصویر ذهنی دایمی عدهیی از مردم که فقط چندخصوصیت خا ص دارند، تعریف کرد. تاثیر شخصیت قالبی معمولاً منفی است. گاهی تعصب فرهنگی نویسنده را نسبت به خصوصیات فرهنگش نشان میدهد. چنین نویسندهیی شخصیتهای فرهنگ غیر را محدود و گاهی با رفتاری غیر انسانی تصویر میکند.
نویسندهگان گیر میکنند. شخصیتها نیز گیر میکنند. گاهی صرفاً ایدهها جاری نمیشوند. گاهی به نظر میرسد شخصیتها راه به جایی نمیبرند و تمام پرسشهای اساسی بیپاسخ میمانند: خواستۀ شخصیت چیست؟ این شخصیت کیست؟ در داستان چه میکند؟
این لحظات برای نویسندهگان کُشنده است. بعضی این لحظات را به عنوان بخشی از روند خلق به حساب میآورند.
گاهی نویسندهگان به این دلیل ساده که زیاد کار کرده اند، گیر میکنند. آنقدرخسته اند که مغزشان خوب انجام وظیفه نمیکند. بعضی از مسایل مربوط به شخصیت به علت عدم تحقیق کافی نویسنده، به وجود میآیند. اگر نویسنده بطن شخصیت را نشناسد، شخصیت به خوبی کار نمیکند. علت مسایل دیگر این است که نویسنده تمام وقت کار میکند و زندهگی خود را متوقف کرده است.
کارل ساوتر میگوید: «باید زندهگی کنی. باید متوجه باشی که فقط نویسنده نیستی و دنیایی هم آن بیرون وجود دارد. اگر در آن دنیا سیر نکنی آنطور که باید و شاید، خوب کار نمینویسی چون جریان زندهگی را از دست میدهی.»
روبهرو شدن با مسایل شخصیت، کاری غیرعادی نیست. هر نویسندهیی با این مسایل مواجه میشود. این مسایل معمولاً در یکی از مقولات زیر جای میگیرد.
گاهی نویسنده به این دلیل شخصیت را درک نمیکند که بخش تنفرانگیز شخصیت، قسمتی از وجود خود نویسنده است. اگر نویسنده بتواند با این بخش تنفرانگیز یکی شود، به شخصیت دست خواهد یافت. در وجود همۀ انسانها قساوت، حماقت، لجاجت و تمام خصوصیات تنفرانگیزِ دیگر هست و همه سعی میکنند این خصوصیات منفی را اصلاح کنند و سرکوبشان سازند و به این ترتیب، باورشان میشود که دیگر وجود ندارند. برای همین، وقتی آدم این خصوصیات را در دیگران میبیند، خشمگین میشود.
رابرت بنتون نیز همین اعتقاد را دارد: «شخصیتهایی بوده اند که میدانستم باید بنویسمشان و فقط به این دلیل نتوانسته ام که آنها را دوست نداشتم و بعد مجبور میشدم شخصیتهای دیگری بیابم. همچنین، گاهی شخصیتی را نوشته ام که نباید مینوشتم. این نوع شخصیتها هرگز کار نمیکنند.»
اگر یکی از شخصیتها، بازتابی از «سایه»ی خود شما باشد، احتمالاً دوست داشتنش سخت است. اما با شناخت و پذیرفتن روحیۀ خود، میتوانید شخصیتهایی را بنویسید که احتمالاً نظری منفی نسبت به آنها دارید.
رابرت بنتون میگوید: «من وقتی از نوشتن بسیار لذت میبرم که شخصیتی غالب بشود و وقتی نوشتن را دوست ندارم که شخصیتها را دنبال خودم بکشم.»
معنیاش این است که دارم اشتباه میکنم. اگر شخصیتی غالب شود، حس بزرگی برای داستان است. برخی شخصیتها بسیار مطیع هستند. انگار نویسنده دارد عروسکگردانی میکند. در این صورت، نویسنده عروسکهای خیمهشببازی را میچرخاند، نه اینکه به تدریج با شخصیتها رابطهیی پویا برقرار کند و کاری انجام دهد که آنها نیز حرف خودشان را بزنند.
شلی کاپف میگوید: «یکی از کارهایی که نویسندۀ مبتدی باید انجام دهد، این است که دست شخصیتها را باز بگذارد و به آنها فرصت دهد که در داستان بسط پیدا کنند. گاهی برای ایجاد کشش و تعلیق، واجب است که شخصیتها حیات خاص خود را به دست آورند.»
نویسندهگان مجرب با تکنیکهای مختلف، از بنبستهای مربوط به شخصیت نجات مییابند.
گیل استون میگوید: «اجرای تکنیک «جریان سیال ذهن» گاهی کمک میکند. این تکنیک در اصل، عبارت است از نوشتن هر چیزی دربارۀ آدمهایی که میشناسی، آدمهایی که میتوانی تخیل کنی، و صحنههایی که میبینی. شاید فقط از پنجرۀ اتاق به بیرون نگاه کنی و منظرۀ روبهرو را شرح دهی. این کار اغلب به آدم کمک میکند تا به تدریج با چیزی که از ذهن جاری میشود و راهحل مسالۀ شخصیت داستان یا طرح است، پیوند برقرار کند.»
شلی لون کاپف میگوید: «اگر گیر کنم، به نقشههایی که شخصیتهای اصلی در ذهن دارند و چیزی که واقعاً میخواهند، فکر میکنم. کشف نقشهها به من کمک میکند تا دوباره شخصیت را درک کنم.»
کورت لوتکه: «اگر در مورد شخصیتی گیر کردید، کسی را پیداکنید که نوشتۀ شما را بخواند. وقتی نوشته را خواند، میگوید: سر در نمیآورم؛ چرا چنین و چنان میکند. همین اظهار نظر میتواند دیدگاه شما را عوض کند تا از شر چیزی که دربارهاش فکرمیکنید، رهایی یابید.»
اگر بازهم مساله داشتید، تکنیک «چه میشود اگر» را امتحان کنید. چه میشود اگر این شخصیت پای چپ نداشته باشد. چه میشود اگر در سن پانزده سالهگیاش فلان اتفاق بیفتد.
اگر شخصیت اصلی کار نکند، مسالهیی جدی دارید. اما اگر مساله مربوط به شخصیت فرعی باشد، راحتتر میتوان آن را برطرف کرد. برای این شخصیت میتوان تحقیق کرد یا به جستوجوی شخصیت دیگری پرداخت که بتواند وظایف داستانی را به عهده بگیرد.
اگر در مورد شخصیت اصلی یا شخصیت فرعی فقط یک حق انتخاب داشتیم، او را به مونث و یا برعکس، به مذکر تبدیل میکردیم. با این کار، طرز برخوردها و هیجان جدیدی نسبت به شخصیتها پیدا میشود؛ زیرا رفتار ما با زنان و مردان فرق میکند.
کارن هوارد: «گاهی آدم یک اسم دارد که هیچ اتفاقی برایش نمیافتد. به نظر من، اسم خیلی مهم است. بعضی اسمها بار عاطفی خاصی دارند و فکرخاصی به ذهن متبادر میکنند. اگر آدم اسم درستی پیدا کند و تداعیها آن را بیابد، شخصیت جان میگیرد.»
جیمز دیردن میگوید: «وقتی گیر میکنم، با زنم حرف میزنم. موضوع این است که میگذاری مساله هوا بخورد. توپ را مرتب به دیوار میزنی و سعی میکنی دربارهاش فکر کنی؛ به همین دلیل در زندهگی هر نویسنده، شخصی به نام ویراستار هست. نویسنده دستنوشته را برای ویراستار خود میفرستد. آنوقت نوشتهیی همراه با یادداشت و راهنمایی و پیشنهادها برمیگردد. این به این معنی نیست که نویسنده کارش را بلد نیست، بلکه به این معنی است که نمیتواند جنگل و درخت را از هم تمییز دهد.»
اظهار نظر دربارۀ مسالۀ شخصیت، به نویسنده کمک میکند که بفهمد وجود مساله برای یک نویسنده کشنده نیست و اتفاقاً جزیی از روند خلق و راهیابی نویسنده به شخصیت است.
گاهی نویسنده مسایل شخصیت را هرگز حل نمیکند. این امر در مورد بهترین نویسندهگان نیز صادق است. وقتی شخصیتی را بر مبنای یک شخص واقعی بنویسید، حل مسایل سختتر میشود. گاهی در مورد شخص واقعی، مصالح تحقیقی کافی نداریم. گاهی کشمکش یا آرزوها و اهداف روشنی در زندهگی شخص واقعی وجود ندارد که بتوان بر این مبنا شخصیت دراماتیک را کارامد ساخت. گاهی راهحل مسایل شخصیت مدام از دست نویسنده بیرون میرود و این ربطی به مهارت نویسندهگی ندارد.
خلق شخصیتهای خوب، روندی پیچیده است. در این راه، برخورد با مسایل مختلف، غیرعادی نیست و گیر کردن نیز جزیی از این روند است.
هر نویسنده حرف با ارزشی برای گفتن و دیدگاه خاصی نسبت به دنیایی که از طریق اثرش منتقل میکند، دارد: ضرورت از میان برداشتن موانعی که آدمها را از یکدیگر جدا میکند یا رستگاری، یا آدمها در مواجه با انتخاب اخلاقی. در هر صورت، دیدگاهی فردی در کارشان خودنمایی میکند. نویسنده میتواند به این ندای درونی ایمان بیاورد و آن را پرورش دهد.
هرچند شکی نیست که استعداد نقش بسیار مهمی در نویسندهگی دارد، اما آن به سراغ کسی نمیآید. استعداد معمولاً عبارت است از تلاش، پشتکار، یادگیری، تمرین زیاد و آموختن این نکته: ایمان داشتن به دیدگاه فردی و با صراحت بیان کردنش.
امیدوارم ندایِ درونیِ خویش را بشنوید و بفهمید دانش شخصی شما، نقطۀ شروعی قوی برای خلق شخصیت است.
همچنین امیدوارم روند خلاقیت شما را تقویت کند و در طی این روند، به شما یاری دهد تا شخصیتها جان بگیرند و بهیادماندنی شوند.
Comments are closed.