احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۳ ثور ۱۳۹۲
محمدرضا شالبافان
ادبیات و بهویژه شعر در روزگار ما و حتا در روزگار پیش از ما، مانند تمام اجزای زندهگی در دنیای مدرن، به سمت رسانهیی شدن رفت و شاید به همین دلیل، به عقیدۀ عدهیی؛ دادگاه بزرگ خود، یعنی همان «تاریخ» را از دست داد.
در ادبیات کلاسیک و بهویژه در ادبیات سنتی فارسی، آسمان ادبیات برای خیلیها سایهبان بود و شاید از هر قرن چندین نفر در خاطرۀ ادبیات میماندند و با گذشت چندین قرن، «تاریخ» بر اساس مخاطبسنجی خاص خود و نه بر اساس تعداد مخاطبان عام، شاهدان را درجهبندی و دستهبندی میکرد.
اما ادبیات، پس از گسترش رسانهها از این حالت خارج شد و خود، دستهبندی و درجهبندی شاعران را در فاصلهیی اندک از خلق اثر ایشان بر عهده گرفت و جالبتر آنکه ادبیات معاصر و رسانههایش، به ادبیات کلاسیک هم رجوع کردند و خود را محقق دیدند که بر حکم دادگاه تاریخ ادبیات، مهر تجدید نظر بزنند.
این مسأله که بیتردید از سمتوسوی غرب جهان آغاز شد، به خوبی در اظهار نظرهای متفکران، ادیبان و مستشرقان غربی درباره شاعران سنتی پارسیگوی، خودنمایی میکند. ادبیات فارسی بیتردید در جهان، ماجرایی شناخته شده و جریانی سیال است و این منحصر به دیروز نیست. حتا در قرن معاصر هم با وجود تکزبانه شدن دنیا (به مفهوم سوء آن) و سلطۀ زبان انگلیسی بر ادبیات و حتا در مواقعی سلطۀ فلسفۀ جهان، شاعران بسیاری به دنیا معرفی شدند و خود را به شعر جهان تحمیل کردند.
اما چرا در میان تمام شاعران نامدار پارسیگوی، «حکیم عمر خیام» جهانیترین شاعر به شمار میآید؟
من در بزرگی خیام شکی ندارم. از بضاعت بالای او در علم ریاضیات و محاسبات مشهورش در علم جبر ـ که البته به ناحق «مثلث پاسکال – خیام» نامگذاری شده ـ تا شناخت دقیقش از چرخش کرات آسمانی که سبب شد دقیقترین تقویم خورشیدی جهان را پایهگذاری کند، همه شاهد این هستند که این مرد، یگانۀ علوم زمانۀ خود بوده است. اما «خیام شاعر» در ادبیات فارسی تیغی است دو لبه. از یک موضع که همان موضع سنتی شعر فارسی است، شاید شاعری باشد که در کنار تمام دغدغههایش، گاهی شعر هم میگوید و اتفاقاً به دلیل همین ـ شاید ـ کمتوجهی خود به شعر، کوتاهترین قالب را برگزیده است.
در این دیدگاه شاید شعر خیام سرشار باشد از پرسشهایی بیپاسخ و تردیدهایی بیدلیل که با رسالت سنتی ادبیات که بوستان سعدی را به کمال میستاید و مثنوی معنوی را عاشقانه دوست میدارد، در تناقض بنیادین باشد.
در این نگاه، حتا انتهای داستان «کاوه و ضحاک» شاهنامه به وضوح ستوده میشود، زیرا پیر توس با توصیه به مخاطبان خود برای ظلمستیزی، «آفریدون» را هم مانند ایشان یک انسان معرفی کرده. این نگاه چنان در ادبیات ما پرسابقه است که هنوز به عقیدۀ من، مانع شده تا استادان دانشگاهی ادبیات به تحقیقی سترگ درباره رباعیات نه چندان پرحجم خیام بپردازند.
اما نگاهی دیگر که پس از آغاز دوران تجدد و در ذهن و زبان کسانی شکل گرفت که دیدگاههای مارکسیستی و چپ داشتند، بر همین مبنا، اما با نتیجهگیری کاملاً متفاوتی بود. در نگاه این جماعت، خیام تنها شاعر پارسیگوی بوده که در متن ادبیاتی ایدیولوژیک و شاعران متافیزیکدوستی(!) چون حافظ بر پایههای اعتقادی متافیزیک الهی علامت سوال گذاشته و با همین استدلال تنها شاعر مدرن و قابل پذیرش ادبیات کلاسیک فارسی را خیام میدانستند.
تقریباً این نگاه، بازخوردی بود از اقبال جهانی و یا بهتر بگوییم، غربی به ترجمۀ «فیتز جرالد» معروف از خیام گمنام! ترجمهیی که به فاصلهیی اندک کشورهای صنعتی اروپایی غربی و امریکا را درنوردید و به واسطۀ کوتاهی پارهها، همان رباعیات، نقل زبان انگلیسیزبانان جهان شد.
البته نباید از این نکته گذشت که برخی از ادیبانِ پارسیگوی نزدیک به همین نگرش، به سمت تحقیقاتی جامع دربارۀ اشعار خیام رو آوردند که نمونۀ بارز آنها هدایت بود که با تصفیۀ تعداد زیادی از رباعیات منسوب به خیام، او را شاعری کاملاً متشرع معرفی کرد.
خیام و ترجمۀ مذکور، به نوعی دروازهیی شد برای ورود ادبیات فارسی به اذهان جهان چشمسبزها. در این میان، باید به یک مغلطۀ مشهور اشاره کنم.
تا پیش از خیام، شاید تنها شاهنامه و آنهم به واسطۀ لزوم تطبیق اساطیر ملل در غرب شناخته شده بود و اینکه مشهور است که مثلاً حافظ بسیار بر «گوته» تأثیر داشته، به هیچ وجه دلیل بر حضور حافظ در میان آلمانیها نیست.
هر چند به عقیدۀ من هنوز، آنچنان که باید ادبیات ناب فارسی، غزلیات مولوی، سعدی، حافظ و بیدل در جهان منعکس نشده و نخواهد شد؛ زیرا ادبیات امروز، دقیقاً در حال طی کردن مسیری بر عکس جهانیسازی است.
واقعیت آن است که شعر خیام، در متن سر درگمی و دلزدهگی جامعۀ صنعتی وارد بازار راکد غرب شد. جامعۀ غربیِ قرنهای هجده و نوزده، آنقدر ساکن بود و آنقدر به بنبست رسیده بود که هر روز نظریاتی جدید را برای خود بازآفرینی میکرد تا بهانهیی شود برای حرکت! درست مانند اینکه در یک برکه، ماهیها با هم متحد شوند تا آب را به تموج درآورند، حال آنکه مشکل از جای دیگری است. در همان اثنا بود که مکاتبی چون مارکسیسم هم با استفاده از همین رکود پا به عرصۀ وجود گذاشتند. این برداشت به واقع نادرست از نگاه خیام به دنیای شعر هم، بهانهیی شد برای همین تلاشها که البته به ثمر هم نرسید و در نهایت جنگهای جهانی را به عنوان راه حل برگزید.
به عقیدۀ نگارنده، هر دو برداشت یاد شده از «خیام شاعر» اشتباه است و در نهایت شهرتی هم که بر مبنای این دیدگاهها در غرب برای خیام شکل گرفته، نمیتواند مایۀ افتخار باشد.
بدون تردید، مجال رباعی، از نظر عناصر ادبی با مجال قالبی چون غزل بسیار متفاوت است. تقریباً هم، در طول تاریخ ادبیات فارسی ما شاعری چون خیام که تنها رباعی بسراید، نداریم. پس در همین ابتدا، باید به این باور رسید که خیام، به قول معروف، کوپنش را از تمام شارعان فارسی جدا میکند. به عنوان مثال: نمیتوان نمادگرایی حافظ، زبان بازی مولوی و تغزل سعدی را با خیام مقایسه کرد.
صنایع بدیع هم در شعر خیام آنچنان که به نظر برسد، به چشم نمیآید.
با این نگرش و توضیح میتوان خیام را شاعری آماتور دانست؛ زیرا ادبیات دیروز و حتا در مواردی امروز، به امتحان شاعران میپردازد. انجمنهای ادبی دهههای گذشته را هنوز عدهیی به خاطر دارند که در آنها یک شاعر را تنها با گذشتن از مراحل مختلف اقتراح، به عضویت میپذیرفتند. با این همه رباعیات خیام در پیوندی عمیق میان فرم و محتوا به چیزی میرسد که به عقیدۀ من، بر ادبیات پس از خود تأثیری پنهان میگذارد.
در نهایت گریزی نیست از اینکه نگاهی هم به ویژهگیهای شعر او داشته باشیم.
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه بیشتر ز ما مست شدند
این رباعی، زیبایی است از «تشبیه چند عبارتی» مجلس عمر، به مجلس بزم تشبیه شده و با تقارنسازی عناصر، به ضربۀ پایانی مناسبی رسیده است.
آن کاخ که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چهگونه گور بهرام گرفت
این رباعی بسیار مشهور به خوبی با بهره بردن از ایهام تناسب و جناس تام و با اشاره به اساطیر تاریخی ایرانزمین به شکلی جامع دست مییابد که از خواست محتوایی شاعر پا را فراتر میگذارد و امروز، بیت دوم آن فارغ از توصیۀ دوری از دنیاطلبی کل رباعی، برای هر اتفاق وارونهیی استفاده میشود.
اما ماجرای محتوای شعرهای خیام در نوع خود از عجایب روزگار است.
با توجه به بحث صنایع ادبی در شعر خیام که به آن اشاره شد و همچنین مجال اندک شعر برای بروز آن، خواه ناخواه محتوای شعر خیام تقریباً عریان دیده میشود و شاید به واسطۀ همین برخورد بیپرده است که خیام با تمام پرسشگری خود، به بیدینی(!) متهم میشود.
خیامی که اتفاقاً بسیار از حکم دادن پرهیز میکند و به واقع محتوای شعر خود را در حریری از جنس پرسش مطرح میکند.
قومی متحیرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران! راه نه آن است و نه این
این رباعی خیام هم از جمله تأثیرهای او بر ادبیات پس از خود به شمار میآید که به وضوح در بیت زیر از حافظ به چشم میخورد.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
در مقایسۀ این دو سخن، به وضوح احتیاط خیام در برابر رُکگویی حافظ به چشم میخورد. خیام تنها از احتمال گمراهی اهل فلسفه و اهل اشراق میترسد، اما حافظ تمام هفتاد و دو ملت را گمراه معرفی میکند و حتا علت این گمراهی را هم با طبع شاعرانۀ خود بیان میکند. اما بیت حافظ در میان ابیاتی تزیین شده و با آغازی عرفانی چون «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» گم میشود و بدین ترتیب خیام، مانند همیشه و مانند دیگر شاعران پارسیگوی در برابر رندی حافظ کم میآورد. یا مثلاً تفکر اختلاط «عیش و عشق» که شاید از این رباعی و رباعیات مانند آن در زبان خیام آغاز شده، بارها در طول ادبیات فارسی تکرار میشود:
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چون پیراهن گل
با همین نگاه است که سعدی میگوید:
من آن نیام که حرام از حلال نشناسم
که بادۀ تو حلال است و آب بیتو حرام
و حافظ هم به وضوح با نگاه از روی دست او میسراید:
در مذهب ما باده حلال است و لیکن
بی روی تو ای سرو گلاندام حرام است
ماجرای تفکر تزویرستیزی خیام هم که مشهور است و به وضوح تأثیرگذار بر ادبیات پس از خود:
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
و حافظ هم که میگوید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
خلاصه آنکه به عقیدۀ من، محتوای شعر خیام، بر خلاف نظر هر دو گروه دانشگاهی و روشنفکر با محتوای شعرهای هنرمندانۀ دیگر شاعران بزرگ پارسیگوی تفاوت فاحشی ندارد.
البته از این بین، باید شعرهایی چون مدایح، بهاریهها، تعلیمیهها و دیگر شعرهای نه چندان ناب را استثنا کرد. تنها چیزی که سبب میشود این تفاوت، به اشتباه به نظر بیاید، آن است که رباعی خیام، به واسطۀ رابطۀ تار عنکبوتی کلمات و شکل گرفتن در بستر ساختاری عمیق و منبعث از فرم، به عمد راه فراری برای خود، نمیگذارد، اما بقیۀ شاعران پارسیگوی و بهویژه در غزل با استفاده از ویژهگی ارتباط عمودی ابیات، دست خود را چه در طرح پرسشهای بنیادین و چه حتا در نتیجهگیری های خلاف ذایقۀ جمع باز میبینند و از این راه فرار استفاده میکنند.
جای بسیار تعجب است که بسیاری از بزرگان ادبیات بر این شواهد چشم بستهاند و تعجببرانگیزتر آنکه «دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی»، به گمانم، در ذیل غزل معروف:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم، آخر ننمایی وطنم
مینویسد که این غزل در نسخههای قدیمیتر دیوان کبیر به چشم نمیخورد و البته تفکر تردید در برابر مقصد هم تفکر خیام است و نه تفکر مولانا!؟
اما نکتۀ آخر آنکه خیام در چند رباعی به خوبی از لحن طعنآمیز استفاده میکند و شگفتا که این شاهبیت غزل رباعیات خیام، کاملاً پنهان مانده است.
این بحث، مجالی بسیار فراخ میخواهد و شواهدی متعدد از دیگر شاعران که در این مورد هم از خیام متأثر بودهاند.
تنها به عنوان فتح باب در ذهن شما ادبدوستان عزیز، میتوان به این رباعی اشاره کرد که:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آن جا می و جام و انگبین خواهد بود
گرما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
واضح است که در نگاه اول، این رباعی، خود را کفرآمیز مینمایاند، اما چنانچه با نگاهی عمیقتر، آن را بازخوانی کنیم، درمییابیم خیام نیز مبلغ عشق الهی است و حربۀ او در این تبلیغ، کم کردنِ خوف و افزودن رجا در ذهنِ مخاطبان است.
Comments are closed.