گزارشگر:عبدالبشیر بخشی - ۰۳ جوزا ۱۳۹۲
بخش نخست
نسبتِ میان دین و اخلاق چیست؟ آیا دین و اخلاق عینِ همدیگرند یا غیرِ همدیگر؟ اگر دین و اخلاق عین همدیگرند و فقط در کلمات با هم فرق دارند، پس اخلاق و دین در مفهوم و مصداق مترادفاند و اخلاق غیر دینی وجود ندارد. و اما اگر دین و اخلاق غیرِ همدیگرند، این غیریت چهگونه قابل توضیح و دفاع است؟ آیا اخلاق و دین با هم سازگارند یا ناسازگار؟ اگر دین و اخلاق سازگارند، وجوهات مشترکشان کدامها اند، و اگر ناسازگارند، وجوه افتراقیِ آنها چیست؟
اینها از زمرۀ پرسشهای بحثبرانگیز و جدی استند که ذهنِ فیلسوفانِ دین را به خود مشغول کرده و رویکردهای متفاوتی را در پی داشته است.
کسانی خواستهاند اخلاق منهای دین را عرضه کنند و به اخلاق، استقلالیت قایل شوند. کسانی هم ارزشهای اخلاقی را امری مولود ضعفاء پنداشته و آن را از مواصفاتِ بردهگان خواندهاند. فیلسوفانی هم اخلاق یا عقلِ عملی را به تعبیر کانت، مرتب و متکی بر دین دانسته و نقشِ دین را حداقل در حوزۀ اخلاق، تعیینکننده میدانند.
آنچه در این میان بدیهی مینماید، همانا دیالوگ مستمر و پردامنۀ تاریخی میان اخلاق و دین است. به گواهی تاریخ ادیان، دین نقش پیمایشناپذیری بر ارزشهای اخلاقی داشته و حتا در مواقعی، موسس یک رشته ارزشهای اخلاقی نیز بوده است.
یکی از پرسشهای بنیادینی که امروزه دینداران با آن مواجهاند، همانا تبیین عقلانی دین و اخلاق و چهگونهگی نسبت میانِ آنهاست. بدون تردید، این پرسش خود همانند انبوه پرسشهای دیگریست که از بیرون وارد حوزههای دینی شده و دینداران از روزنههای مختلفی به آن نگریستهاند.
تحدید مفهومی اخلاق و دین:
اخلاق و دین از زمرۀ واژههاییاند که عمدتاً با خوانشهای گوناگونی همراه بودهاند و از هر یک از این دو مقوله، قرائتهای عرفی متفاوتی وجود دارد. چنانکه دین گاهی به صورت خاص بر ادیان الهی و به شکل اخص بر دین مقدس اسلام اطلاق میشود و اخلاق نیز فقط بر آنچه که از آن به فضایل اخلاقی تعبیر میشود، اطلاق میگردد و رذایل اخلاقی مانند: دروغ گفتن، تعهدشکنی، ظلم و غیره به گونۀ سادهاندیشانه، اعمال غیراخلاقی تلقی میشوند. حال آنکه مصادیق واژۀ اخلاق به مراتب فربهتر است و میتواند در بطن خودش، فضایل و رذایل اخلاقی، هر دو را بگنجاند.
به هر حال، منظور از پسوند اخلاقی در این نوشتار، همانا اخلاق به معنای فضایل و رذایل اخلاقیست و منظور از دین هم همانا دین به معنای اخصِ کلمه یعنی دین مقدس اسلام است. چه تبیین نسبت اخلاق و دین به معنای اعم، مجالی بیشتر و فرصتی فراختر میطلبد.
نیازمندی اخلاق به دین:
نیازمندی اخلاق را به دین میتوان در دو حوزۀ نظر و عمل توضیح داد. چنانکه اخلاق در تعریف مفاهیم اخلاقی و صدق گزارههای اخلاقی در حوزه نظر؛ و در کشف گزارههای اخلاقی (مقام ثبوت) و تحقق عملی (مقام اثبات) در حوزۀ عمل نیازمند است.
از این میان، بحث روی نیازمندی اخلاق به دین در حوزۀ تصدیق و تحققِ عملی بااهمیتتر است، که به هر یک از آنها جداگانه میپردازیم:
نیازمندی اخلاق به دین در صدق گزارهها:
فعل اخلاقی، معمولاً در برابر فعلِ طبیعی قرار میگیرد و در تقابل با آن تعریف میشود. توضیح اینکه: فعل طبیعی به مقتضای طبیعتِ انسان صورت میگیرد و انسان به حیث انسان، به یکچنین اعمالی متوسل میگردد. خوردن وقتی انسان گرسنه است، نوشیدن وقتی انسان تشنه است، خوابیدن وقتی انسان کسل باشد؛ از زمرۀ افعال طبیعیِ انسان شمرده میشوند. اما فعل اخلاقی بر مقتضای طبیعتِ انسان انجام نمیشود، بل با اختیار و ارادۀ انسان شکل میگیرد .
سخنی از داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱) نویسندۀ معروفِ روسی در باب اخلاق درخور تأمل است. وی میگوید: «اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است.» یعنی، یگانه معیار برای اینکه انسان برای خودش «باید» و «نباید» داشته باشد که این کار خوب است و آن کار بد است، این کار را باید کرد و آن کار را نباید کرد؛ همانا کارکرد دین است .
حالا در رابطه به اینکه معیار فعل اخلاقی چیست؟، برخیها گفتهاند که معیار فعل اخلاقی این است که هدف غیر باشد، یعنی هدف خود انسان نباشد و هر عملی که هدفِ آن خود انسان نباشد بلکه غیرخودش و انسانهای دیگر باشد، آن فعل اخلاقی است.
این تعریف، فعل اخلاقی را به غایتِ آن تعریف کرده است. تعریف یا به عللِ داخلی یعنی جنس و فصل (ماده و صورت) صورت میگیرد یا به علل خارجی. تعریف به علل خارجی، همانا تعریف شیء به علتِ غایی و علتِ فاعلی را شامل میگردد. بنا بر آنچه گفته آمدیم، این تعریف بر مبنای علت غایی صورت گرفته و فعل اخلاقی را به هدف و غایتِ آن تعریف کرده است.
گروهی گفتهاند معیار فعل اخلاقی آن است که ناشی از احساساتِ نوعدوستانه باشد. اینان فعل اخلاقی را به علت فاعلیِ آن تعریف کردهاند و عمل را زمانی اخلاقی میپندارند که ناشی از احساسات نوعدوستانه باشد.
اما بر هر دو تعریف، نقدها و نظرهایی وارد است که مختصراً به آن میپردازیم:
چه بسا اتفاق میافتد که فعلی، هدفِ آن غیر است اما فعلِ اخلاقی نیست. مثلاً: احساسات مادرانه که اختصاص به انسان هم ندارد و در حیوان هم است، آیا فعل اخلاقیست یا طبیعی؟ در اینجا فداکاریهای مادرانه که به انسان اختصاص ندارد، غایتش خودش نیست بلکه غیر است و ناشی از احساساتِ نوعدوستانه هم هست، اما نمیتوان آن را عمل اخلاقی نامید؛ چون مادر بر حسب فطرت چنین کاری را انجام میدهد و با همین خویِ فطری به دنیا آمده است و غریزۀ طبیعیِ وی به حساب میآید .
دیدگاه کانت:
ایمانویل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) از جمله فلاسفهییست که در اواخر قرن هیجدهم میلادی میزیسته؛ عصری که بهنام عصر روشنگری نامیده شده و خود کانت نیز به یکی از برجستهترین پیشقراولانِ روشنگری تبدیل شده است. سخن معروفِ ایمانویل کانت در «روشنگری چیست»، به عنوان شعارِ روشنگری و بذرِ مدرنیته شناخته میشود: «روشنگری یعنی خروج از صباوت به تقصیر خویشتن… شجاعتِ اندیشیدن داشته باش.»
احمد تابعی قرن هیجدهم را چنین توصیف میکند:
«سدۀ هجدهم، دورۀ روشنگری و عصر تاجگذاریِ عقلِ مدرن بود. عصری که تمام فعالیتهای انسان به زیر سیطرۀ عقل یا «منِ نقدکنندۀ دکارتی» درآمد و تمام ابزارها و منابع دیگر دانش، مشروعیتِ خود را در برابر آن از دست دادند. عقل، معیار هستی شد و این باور رشد کرد که عقلانیت علمی، آخرین نسخۀ فهم جهان است و هیچ چیز به ارزش و توانِ آن نخواهد رسید.»
کانت در یکچنین فضایی که همهچیز با محکِ عقل سنجیده میشد و حتا اعتقادات دینی هم در صورت عدم معقولیت، پذیرفتنی نبودند؛ دستکم دین را در حوزۀ اخلاقیات، عاملی تعیینکننده میدانست و خداوند جلمجده را نیز از طریق براهین اخلاقی اثبات میکرد که این خود بر جایگاه دین و نقش آن در حوزۀ اخلاق، تأکید میکند.
کانت از آنهاییست که ایمان را به ضمیر نسبت میدهند و بر براهین عقلی که از ظواهر طبیعت استنباط میشود، اعتمادی ندارند . ما از طرح براهین اخلاقیِ کانت در این نوشتار صرفنظر میکنیم.
صلاحالدین سلجوقی مینویسد:
«مردم خیال میکنند کانت فیلسوف آلمانی، اولین کسی است که ضمیر را در سلوک و معاملاتِ بشر اهمیت داده است. ایشان خبر ندارند که تقریباً چهارده قرن پیش از این، قرآن مجید اولین و آخرین کتاب آسمانی است که نیت و عمل و ضمیر و عقل و اخلاق و حقوق را با هم جمع نموده و از آن جمله در سورۀ مبارکۀ «والشمس» بعد از آنکه مظاهر و خاصیتهای دنیای طبیعت را به یک اسلوب معجز بیان تصویر میفرماید و صفات ذاتی اجزای کون را از قبیل مهر و ماه، روز و شب و آسمان و زمین بهطور جامع و مانع بیان میکند، در مقابل همۀ اینها نفسی «خودییی» را یاد میکند که به راستکاری و پرهیزگاری و هم به کجرفتاری و بزهکاری خود الهام میشود. آری این نفس است که این امتیاز را یافته است و همین ممیزه است که زمامِ اراده را بهدست اختیار و انتخاب اخلاقیِ شخصِ انسان میگذارد و همین چیز است که بار امانت را بر دوش میگیرد.
اراده که جرثومۀ اولیِ خود را در نبات یافته بود، کمال خود را در انسان سراغ میکند. زیرا انسان است که خدا او را به این برگزیده که به خیر و شر و تقوی و فجور خود از طرف او تعالی الهام شود. حیات، مولودی است که طفولیتِ آن در نبات و کودکیِ آن در حیوان و رشد و بلوغِ آن در انسان مشاهده میشود و ما نیز زمانی به فرزندان و موجوداتی که زیر حضانتِ ما است، آزادی اراده و اختیار میدهیم که به ما ثابت شود که آنها به خیر و شرِ خود میدانند. پس بدون هیچ شک و اندیشه، تمییز و مخصوصاً تمییزِ خیر و شر و فرقِ مابین تقوی و فجور شعوری است مخصوص نوع انسان.»
اگر از رهگذر قرآن کریم به کاوش موضوع بپردازیم، درمییابیم که خداوند جلمجده در سورۀ والشمس میفرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» (سورۀ والشمس: آیات ۷-۸)، که بعد از تسویۀ نفس، خوب و زشت را به وی الهام کردیم، که این آیه مبارکه میتواند موید، بلکه موسسِ نظریاتی باشد که اخلاق را از مقولۀ تکلیف وجدانی میدانند و نقش ضمیر را در تفکیکِ میان خیر و شر، تعیینکننده تلقی میکنند.
روایتی هم داریم که در کتب معتبرِ حدیث آمده است که وابصه به نزد پیامبر بزرگوار اسلام صلالله علیه و سلم آمده و از آنحضرت صلالله علیه و سلم در رابطه به اثم میپرسد. پیامبر اسلام صلالله علیه و سلم با دو انگشت به سینۀ وی زدند و فرمودند: «یا وابصه استفت قلبک واستفت نفسک ثلاث مرات… الخ. از این روایت نیز میتوان به گونهیی معیار فعل اخلاقی را ضمیر انسان معرفی کرد و تکلیف وجدانی را باعثِ التزام به احکام اخلاقی دانست.
با کمی مداقه روی آیت و روایت فوق میتوان پی برد که هم خداوند جلمجده و هم رسول گرامی وی، ارزشهای اخلاقی را ودیعۀ الهی در ضمیر انسانها توصیف کرده که از آن میتوان به همزاد بودنِ انسان و ارزشهای انسانی استناد کرد.
پیامبر بزرگوار اسلام صلالله علیه و سلم در روایتی چشماندازِ نهاییِ بعثتش را تصویر میکند و در یک ترسیم کلی، اتمام ارزشهای اخلاقی را طرح نهاییِ نبوتِ خویش میخواند: «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.» ترجمه: برگزیده شدم تا خوبیهای اخلاق را تمام نمایم. این روایت اشاره دارد بر اینکه دین موسس ارزشهای اخلاقی نیست، بلکه متمم و مکمل ارزشهای اخلاقی است. توضیح اینکه: منشای ارزشها و احکام اخلاقی، فطرتِ انسان است و انسان به حکم فطرت، موجودی اخلاقمدار است. اما دین عاملِ بیرونیست که با آن میتوان به اتمامِ این ارزشها در حوزۀ تحقق نایل شد؛ هرچند ممکن است در نبود دین، ارزشهای اخلاقی وجود داشته باشد اما به صورت ناقص و بدوی.
Comments are closed.