احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نگاهی به کتاب «مولانا و مسایل وجودی انسان» اثر مهدی کمپانی زارع

- ۱۸ جوزا ۱۳۹۲

سیرانوش موسوی
بخش نخست

اساساً انسان‌ها بیش از آن‌که طالب رهایی باشند، گرفتار رهایی‌اند. ما از این تنهایی، به سوی انواع و اقسام فعالیت‌ها، اشتغالات و خودفریبی‌ها می‌گریزیم. این فعالیت‌ها می‌توانند از منظر عمومی، مثبت و سازنده یا احیاناً مخدر و مخرب باشند. ارتباطاتِ ما با دیگر اشیا و افراد نیز در این فضای ترس و گریز، راهی است برای پرکردنِ تنهایی آزاردهنده. این شتابزده‌گیِ ناشی از خوف غم، موجب می‌شود که نه ماهیت تنهایی را دریابیم و نه خود و دیگران را بشناسیم و نه بتوانیم از زنده‌گی استفاده کنیم و لذت ممکن را ببریم. مولانا معتقد است که عموم انسان‌ها از خوف غم، غمگین‌اند. یعنی بی‌آن‌که غمی به سراغ آنان آمده باشد، از این‌که مبادا غمی روی نماید، ترسان و غمناک‌اند.
جمله‌شان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم.
نویسـنده در این فـصل ضمن برشمردنِ انواع تنهایی، توصیه‌های مولانا را برای مواجهه با هر نوع، به نحو مجزا بیان می‌کند.
در فصل چهارم به «غفلت» در اندیشه‌های مولانا پرداخته می‌شود. به بیان نویسنده، مولانا معتقد است که غفلتی فراگیر و سیستماتیک در این عالم برای انسان‌ها وجود دارد. به باور وی، این غفلت فراگیر سیستماتیک میان تمام اجزای عالم ناسوت و تمام موجودات ادنی به اعلی وجود دارد. همه سرخوش به محدوده خود اند و از این‌رو از دیگران خبر نمی‌گیرند یا نمی‌توانند که آگاه شوند. حد وجودیِ موجود ادنی در هر مرتبه‌یی، مانع از فهم بی‌حدی مرتبه مافوق است. بدین‌خاطر نیز از آن غافل است. این غفلت البته خاص دنیا نیست و شامل جمیع مراتب طولی عالم می‌شود. اما در عالم خاکی علاوه بر این غفلت‌های طولی، غفلت‌های عرضی نیز وجود دارد. مولانا بر آن است که چه غفلت و چه هوشیاری اگر به تنهایی در عالم می‌بود، موجب ویرانی عالم می‌شد. این همراهی غفلت و هوشیاری است که جهان را برپا داشته است. به اعتقاد وی کارکرد اصلیِ غفلت در این دنیا، تضمین بقای آن است. اگر انسان‌ها دایم از آن‌چه انجام می‌دهند ملول می‌شدند، دیگر رغبتی به ادامه زنده‌گی نداشتند. قوامِ دنیا بدان است که خلق با لذت به کار خویش ادامه دهند و از عیوب و آثار اعمال و افکارِ خود سراغ نگیرند و به نحو بازیگرانه‌یی در عالم مشغول باشند. نویسنده در ادامه این فصل به بحث از نسبت غفلت به عاشق می‌پردازد و آن را مورد نقادی قرار می‌دهد.
در فصل پنجم، به بحث از جایگاه غم و شادی و انواعِ آن و نیز عوامل پدیدآمدنش نزد مولانا پرداخته می‌شود. نویسنده بر آن است که شیوه معیشت انسان در غم‌باره‌گی یا شادمانی وی مدخلیتِ تام دارد. هرچه افق دیدِ انسان وسیع‌تر باشد، به تبع آن جهان فرد نیز بزرگ‌تر خواهد شد و بند تعلقاتش با فروتر از خود کم‌تر می‌شود و اساساً چیزی نمی‌تواند وی را احاطه کند تا موجب تنگی عرصه فکر و عمل و غمِ ناشی از آن شود. این‌که عارفان، غم‌های متعارف و معمولِ میان خلایق را نداشتند، ناشی از آن بود که مبتلای تنگیِ جهان نبودند. عموم انسان‌ها نمی‌دانند که بر هرچه می‌لرزند، همان می‌ارزند. قواره وجودی هر انسانی در دایره داشته‌ها و خواسته‌های وی، معین و محدود می‌شود و با محبت و میل به هر چیز، جهان خود را فراخ و تنگ می‌کند. اگر محبوب و خواسته به دام هیچ تقیدی درنیاید، هیچ غمی رخ نخواهد نمود. غم و گرفته‌گی به هر میزان آن، تابعی است از تنگیِ جهان انسان‌ها. به اعتقاد وی، مولانا مهم‌ترین سبب ایجاد غم را در جهان انسانی، تنگی جهان آن‌ها می‌داند. هم‌چنین مولانا معتقد است که شادی، روی در بی‌کرانه‌گی دارد؛ از این‌روست که انسان‌ها به گاه شادی می‌گویند که در پوست خود نمی‌گنجیم.
نویسنده در ادامه این فصل، به بحث از خدمات غم به شادی می‌پردازد. نویسنده بر آن است که غم، دخل شادی است. شادی همه خرج‌وصرف است. باید گنجی یافت تا بتوان بر سر آن نشست و خرج کرد. عارفان این گنج را در غم جسته‌اند. غم‌ورنج و به تبع آن زاری و گریه جلب‌کننده رحمت‌اند. نویسنده بیان می‌دارد که مولانا مکرر مثال کودکان را ذکر می‌کند. آنان راهی به بیان خواسته‌های‌شان و نیز جلب دوستیِ دیگران جز از طریق گریستن ندارند. خدا نیز چون اراده یاری بنده‌یی می‌کند و می‌خواهد شادمانی‌یی را نصیب وی کند، او را غمگین و دل‌گرفته می‌کند تا ابرهای رحمتش را بر او ببارد.
چون خدا خواهد که ما یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
ای خُنُک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخرِ هر گریه آخر خنده‌یی‌است
مرد آخربین مبارک بنده‌یی‌است
در پایان این فصل، به بحث از غم و شادی در عشق پرداخته می‌شود. مولانا عشق را برای عاشق، وافی و کافی می‌داند. برای وی جز عشق و معشوق، همه‌چیز مُرده و پرده‌اند و از سپندان تا به عود، برای وی نامی جز نامِ عشق وجود ندارد تا بدان بپردازد. عاشق چونان ماهی است. ماهی، هوا و آب و نان و مسکن و دارو و خواب و هرآن‌چه در نظر آید، از آب می‌ستاند؛ از این‌روست که جز وی همه از آب سیر می‌شوند و ماهی از فرط نزدیکی، پرس‌پرسان نشان آب می‌جوید. همه‌چیز عاشق را نیز باید از عشق دانست و در آن جست‌وجو کرد. شادی و غمِ عاشق نیز از این قاعده مستثنا نیست و عین عشق و معشوق است.
در فصل ششم به ایمان و لوازمِ آن پرداخته می‌شود. نویسنده پس از بحث از چیستیِ ایمان در اندیشه مولانا به این می‌پردازد که نسبت قول و فعل به ایمان از منظر وی چیست. وی برای فعل و زبان، جز نقش حکایتگری قایل نیست و به هیچ روی آن‌ها را نه جزوِ ایمان و نه عین آن نمی‌داند، بلکه گویی آن را از لوازم ذاتیِ ایمان به شمار می‌آورد. دلیل مولانا بر این‌که قول و فعل نمی تواند جزء یا عین حقیقت ایمان باشد، آن است که بسیاری که مدعی ایمان‌اند و در حقیقت کافر اند و نفاق می‌ورزند، می‌توانند اعمالی انجام دهند که ظاهراً با عمل مومنان هیچ تفاوتی نداشته باشد. به عبارت دیگر، چه بسا کسانی که در عین داشتن حُسن فعلی، فاقد حُسن فاعلی باشند. از سوی دیگر، عمل و قول، قابل تقلید است.
در حالی که حقیقت ایمان، امری غیرقابل انتقال و تقلید به غیر است. نویسنده به اهمیت عنصرِ اختیار و تعلیق در ایمان از منظرِ مولانا اشاره می‌کند و رابطه ایمان با معجزات انبیا را در آثار وی تشریح می‌کند. مولانا معتقد است معجزه برای شکست دشمنان و اسکات خصم است و ستاندنِ تیغ شبهه و اشکال از دست آنان. با بستن گردن کسی، نمی‌توان وی را به زور دوست خود کرد. مومن صدا و بوی حقیقت را می‌شناسد و به آن دل می‌بندد.
موجب ایمان نباشد معجزات
بوی جنسیت کند جذب صفات
معجزات از بهر قهر دشمن است
بوی جنسیت پی دل بردن است
قهر گردد دشمن اما دوست نی
دوست کی گردد به بسته گردنی
در فصل پایانی، به بحث از دعا و ماهیتِ آن پرداخته می‌شود. نویسنده اظهار می‌دارد که مولانا، امر به دعا را فضل و موهبت الهی می‌داند. وی ضمن توضیح این معنا، علت دعوت انسان‌ها را به دعا، آن می‌داند که خدا کمالات پایان‌ناپذیری را برای انسان در نظر گرفته و بدین واسطه، آن کمالات را به ایشان خواهد داد. همه کمالات الهی در هیات اسما و صفات وی به دنبال مظهر اند و طالب تجلی. غنای حق، فقیر می‌جوید و علم وی، جاهل و مجیب بودنش، داعی. حتا همین مظهرطلبی نیز مظهر می‌طلبد. انسان که کونِ جامع است و همه کمالات الهی را اجمالاً در خود دارد، بهره‌یی از همه آن‌چه خواستنی است، در خود دارد. اگر چیزی را می‌خواهد، مزه آن را اندکی در خود یافته است، وگرنه هیچ‌کس جویای مجهولِ مطلق نیست. مولانا معتقد است «حق تعالی چون خواهد که چیزهای گوناگون از غرایب و عجایب و باغ‌ها و بوستان‌ها و مرغزارها و علوم و تصنیف‌های گوناگون در عالم پیدا کند، در اندرون‌ها خواستِ آن و تقاضای آن بنهد تا از آن، این پیدا شود.» ایجاد میل خواستن در انسان‌ها از ناحیه خدا، فرع بر بودنِ آن چیز نزد اوست. هرچه که میل آن را در انسان قرار داده‌اند، موجود است و نمودنِ آن چیز و بیان این‌که فلان چیز را به فلان کس دادیم؛ برای آن است که آن را بدهند. مولانا دعا را دام دیدار می‌داند و عجز و درد و طلب را از مقومات آن به شمار می‌آورد. نویسنده در ادامه این فصل به آثارِ دعا می‌پردازد و نشان می‌دهد که در دعا هم شناخت حاصل می‌شود و هم پاکی و هم… . بحث از دعای بی‌خودان نیز از دیگر مباحث این فصل است. مولانا از کسانی سخن می‌گوید که اهل دعا به معنای متعارف نیستند. نویسنده توضیح می‌دهد که با تامل در سخنان مولانا، متوجه می‌شویم که منظور از دعا در این‌جا صرف مواجهه و عرض نیاز و بنده‌گی و عشق ورزیدن به حق نیست، بلکه مراد از دعا «جستن دفع قضا» و «طلب کردن خلاص» است.
به عبارت دیگر، داعی در این مرتبه، دعا را وسیله‌یی جهت دفع آن‌چه ضرر می‌پندارد و جلب آن‌چه سود می‌داند، قرار نمی‌دهد. مولانا چون غزالی معتقد است که دعا منافیِ مقام رضا نیست. قیدی که در این‌جا مهم است این‌است که داعیان این مقام «کفرشان آید طلب کردن خلاص»، این نکته مبیّن آن است که آن‌چه به واسطه حسن ظن از این داعیان صادر نمی‌شود، چیزی جز رهایی از ابتلا و گریز از حکم تقدیر و قضا نیست و قرینه آن نیز این است که داعیان ناخواهنده از زبان مولانا این‌گونه توصیف شده‌اند که در دعاهای‌شان نیز حظی برای خود نمی‌جویند و دعای‌شان نیز چون وجودشان فانی در حق است. در پایان این فصل، ماهیت اجابت دعا و دلایل عدم اجابت برخی دعاها از منظر مولانا بررسی می‌شود.
این اثر در نمودنِ چهره انسانیِ عرفان اسلامی و کاربرد آن برای بشر جدید، گامی تازه است که امیدواریم استمرار داشته باشد. یکی از نقاط مثبت این اثر که در سرتاسرِ آن ملاحظه می‌شود، اتکای نویسنده به میراث شخصِ مولانا و اطرافیانِ اوست.

منابع:
ـ کمپانی زارع، مهدی. مولانا و مسایل وجودی انسان، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۹۰
ـ مولانا جلال‌الدین، فیه ما فیه، تصحیحِ توفیق سبحانی، تهران، پارسه، ۱۳۸۸
ـ مثنوی معنوی، تصحیح عبدالکریم سروش، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.