مارکز و صد سال تنهایی‌اش

گزارشگر:1 سرطان 1393 - ۳۱ جوزا ۱۳۹۳

mnandegar-3گابریل گارسیا مارکز در رمان صد سال تنهایی، به شرح زنده‌گیِ شش نسل خانوادۀ بوئندیا می‌پردازد که نسل اولِ آن‌ها در دهکده‌یی به‌نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم‌شخص حکایت می‌شود. طی مدت یک قرن تنهایی، پنج نسل دیگر از بوئندیاها به وجود می‌آیند و حوادث سرنوشت‌ساز ورود کولی‌ها به دهکده و تبادل کالا با ساکنین آن، رخ دادن جنگ داخلی و ورود خارجی‌ها برای تولید انبوه کیله را می‌بیننـد.

شخصیت‌های مهم رمان عبارت‌اند از: خوزه آرکادیو بوئندیا که اولین مرد وارد شونده به سرزمینی‌ست که بعدها ماکوندو نام می‌گیرد. زنِ او به نام اورسولا که در طی حیات خود، اداره کردنِ خانواده را با تحمیل مقرراتِ خود به کودکان عهده‌دار می‌شود و تولد چندین نسل را به چشم می‌بیند. اورسولا به ساختن آب‌نبات‌های کوچک به شکل حیوانات می‌پردازد تا مخارج خانواده را تأمین کند. دو پسر او آئورلیانو و خوزه آرکادیو هستند که اولی در جنگ شرکت می‌کند و به عنوان سرهنگ و رهبرِ آزادی‌خواهان به مبارزه با دولتِ محافظه‌کار می‌پردازد، و دومی ‌به سفر می‌رود و بعد از بازگشت به دهکدۀ ماکوندو، به کارهای خلافِ اخلاق می‌پردازد.
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در طی سال‌های جنگ از زن‌هایی که با آن‌ها در جبهۀ جنگ آشنا شده، صاحب پسرانِ بسیار می‌شود. دختر اورسولا به نام آمارانتا برخلاف دو برادر خود، تا آخر عمر مجرد می‌ماند و سرپرستی کودکانِ دیگران را بر عهده می‌گیرد.
نسل‌های بعدیِ این خانواده از خوزه آرکادیو و همسرش ربکا به وجود می‌آیند. آمارانتا که قبل از ازدواج ربکا با خوزه آرکادیو، برای ازدواج با یک مرد ایتالیایی رقابت می‌کند، کینۀ ربکا را به دل می‌گیرد. از ازدواج پسر خوزه آرکادیو و ربکا پسری به دنیا می‌آید که اسمش را آرکادیو می‌گذارند. خوزه آرکادیو و برادرش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا با زنی به نام پیلار ترنرا که فال ورق برای اعضای خانواده می‌گیرد، رابطه برقرار می‌کنند که پسر سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به نام آئورلیانو خوزه از همین زن به وجود می‌آید.
همسر جوان سرهنگ به اسم رمدیوس، بعد از ازدواج با او بدون آن‌که برایش فرزندی بیاورد، می‌میرد. اسم دیگر پسرهای سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را که از زن‌های دیگر در جبهۀ جنگ به وجود آمده‌اند، آئورلیانو می‌گذارند و اسم مادرهای‌شان را به اسم هر کدام اضافه می‌کنند تا مادر هر یک از آن‌ها مشخص باشد.
آرکادیو، پسر خوزه آرکادیو در غیاب سرهنگ، ادارۀ ماکوندو را بر عهده می‌گیرد، اما با ظلم و ستم به مردم دهکده، همه را از خود بیزار می‌کند. حتا اورسولا مادرکلانش از ظلمِ او ناراضی‌ست و این نارضایتی را با کتک زدنش به او نشان می‌دهد. آرکادیو از سانتا سوفیا دلا پیه داد، صاحبِ یک دختر به نام رمدیوس و دو پسر دوگانه‌گی به نام‌های خوزه آرکادیوی دوم و آئورلیانوی دوم می‌شود. از ازدواج آئورلیانوی دوم با فرناندا دل کارپیو دو دختر با نام‌های آمارانتا اورسولا و رناتا رمدیوس و یک پسر به اسم خوزه آرکادیو به‌وجود می‌آیند. رناتا رمدیوس از پسری به اسم مائوریسیا بابیلونیا که شاگرد مستری است، صاحب فرزندی به اسم آئورلیانو می‌شود. این آئورلیانو کلان می‌شود و با آمارانتا اورسولا که خالۀ اوست، در غیاب شوهرش گاستون که بلژیکی است، رابطه برقرار می‌کند و از او صاحب پسری به اسم آئورلیانو می‌شود که آخرین نسل از خانوادۀ بوئندیاست. ملکیادس که از کولی‌های دارای تجربه در فروش کالاهای اختراعی دنیای خارج به اهالی دهکده است، به خوزه آرکادیو بوئندیا و دیگر اهالی دهکده، اختراعاتی را نشان می‌دهد که همۀ آن‌ها را مجذوب شگفتیِ آن اختراعات می‌کند.
وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا زمام امورِ شورشیان آزادی‌خواه را بر عهده می‌گیرد و با متحد کردنِ آن‌ها به قدرت می‌رسد، به یک دیکتاتور تبدیل می‌شود و در اواخر دورۀ جنگ نسبت به همه حتا به مادر خود اورسولا نیز بدبین می‌گردد، طوری که وقتی وارد خانه می‌شود، به اورسولا دستور می‌دهد از فاصلۀ سه متر به او نزدیک‌تر نشود. او برای کسب قدرت از کشتن نزدیک‌ترین دوستان خود دریغ نمی‌کند و مارکز در خلال داستان نقل می‌کند که او در عمر خود به هیچ کسی حتا به زن‌هایی که مادر فرزندانش بودند، واقعاً دل نبست و زنده‌گی را در جنونِ قدرت و بی‌اعتمادی به دیگران گذراند.

ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت‌های داستان، به جادویی شدنِ روایت‌ها می‌افزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران، کشته شدنِ همۀ پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهۀ جنگ به وجود آمده‌اند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادنِ پیشانی آن‌ها که علامت صلیب داشته و طعمۀ مورچه‌ها شدنِ آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمدۀ آمارانتا اورسولا، از این موارد است.

شخصیتِ اورسولا و پیلار ترنرا از بقیۀ افراد خانواده متفاوت است؛ زیرا این دو نفر با حس ششمِ خود و گرفتن فال ورق، می‌توانند آیندۀ افراد را پیش‌بینی کنند. پس از مرگ اورسولا این فرناندا دل کارپیو است که کنترل زنده‌گی افراد خانواده را بر عهده می‌گیرد و نظراتش را بر آن‌ها تحمیل می‌کند. چون او از ارتباط دخترش رناتا رمدیوس با مائوریسیا بابیلونیا ناراضی‌ست و نمی‌خواهد مردم دهکده در جریان رابطۀ آن دو قرار بگیرند، مرگِ آن جوان را سبب می‌شود و دخترش را به یک صومعه نزد عده‌یی راهبه می‌فرستد تا در آن‌جا تا پایان عمرش بماند. وقتی راهبه‌یی به خانۀ فرناندا می‌آید و نواسۀ او که فرزند رناتا و مائوریسیا است را با خود می‌آورد، با وجود آن‌که فرناندا در ابتدا قصد کشتنِ آن کودک را دارد، اما از فکرِ خود منصرف می‌شود و آن کودک در آن خانه بزرگ می‌شود.

تغییراتی که کولی‌ها در زنده‌گی خانوادۀ بوئندیا می‌دهند نیز جالب است. ملکیادسِ جادوگر که به عنوان کولی همراه با کولی‌های دیگر وارد دهکدۀ ماکوندو می‌شود، پس از مدتی در خانۀ بوئندیاها ساکن می‌شود و به نوشتن مکاتیبی به زبان سانسکریت می‌پردازد که خوزه آرکادیو و بعدها آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس، با خواندنِ این مکاتیب سعی در برملا کردنِ راز آن نوشته‌ها می‌کنند، اما خوزه آرکادیو ناموفق می‌ماند و آئورلیانو با خریدن تعدادی کتاب قدیمی ‌از یک کتاب‌فروشی و خواندن آن کتاب‌ها، به‌تدریج راز آن نوشته‌ها را کشف می‌کند. او در بخش پایانی داستان، به نحوۀ مردنِ افراد خانوادۀ بوئندیا از نوشته‌های ملکیادس پی می‌برد. ملکیادس نوشته است که اولین فرد خانواده یعنی خوزه آرکادیو بوئندیا، با بسته شدنِ زیر یک درخت می‌میرد و آخرین فرد خانواده، خوراک مورچه‌ها می‌شود. در پایان داستان، طوفانی اتفاق می‌افتد که آئورلیانو در حین خواندنِ واقعۀ طوفان و مرگِ خود در اثر طوفان، در جریان نحوۀ مرگِ خود قرار می‌گیرد و دیگر هرگز از اتاق ملکیادس خارج نمی‌شود؛ زیرا با وقوع طوفان، زنده‌گی او نیز به پایان می‌رسد و داستان تمام می‌شود.
تغییر ارتباط زن‌ها و مردها از یک نسل خانوادۀ بوئندیا به نسل دیگر در داستان جالب است. در نسل دوم، پسرها ارتباطی باز با زن‌های متعدد دارند، به طوری که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از داشتنِ این ارتباط‌های متعدد صاحب پسرانِ بسیار می‌شود. اما در نسل‌های بعدی می‌بینیم که از تعداد زن‌های مربوط به هر مرد رفته رفته کم می‌شود تا جایی که گاستون شوهر بلژیکی آمارانتا اورسولا، به داشتنِ همان یک همسر قناعت می‌کند و با وفاداری با او در دهکده زنده‌گی می‌کند، و آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس نیز بعد از مراجعت گاستون به بلژیک، برای خرید هواپیما و انتقال آن به دهکده، با آمارانتا اورسولا رابطه برقرار می‌کند.
تغییر زنده‌گی مردان خانواده بوئندیا از چندزنه بودن به تک‌زنه شدن را می‌توان در دو علت دید. سخت‌گیری مادرها در کلان کردن پسرهای‌شان و تحمیل نظرات‌شان به آن‌ها یکی از این عوامل است و عامل دیگر، چسبیدن شبانه‌روزی پسرها به نوشته‌های ملکیادس برای رمزگشایی از آن‌هاست که از ارتباط آن‌ها با دیگر افراد به اندازۀ قابل توجهی کم می‌کند، طوری که آن‌ها فقط برای احتیاجات‌شان از اتاق ملکیادس به آشپزخانه و توالت می‌روند و همۀ وقت خود را در اتاق ملکیادس برای خواندنِ نوشته‌هایش می‌گذرانند.
سبک رمان صد سال تنهایی، ریالیسم جادویی‌ست. مارکز با نوشتن از کولی‌ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادوییِ آن‌ها می‌پردازد و شگفتی‌های مربوط به حضور آن‌ها در دهکده را در خلالِ داستان کش‌وقوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زنده‌گی در کلمبیا شباهت دارند، با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک ریالیسم جادویی به‌وجود آید. فرود آمدنِ گل‌های زرد از آسمان، تولد فرزند دُم‌دار در اثر ازدواج فامیلی، زنده شدنِ ارواح و گشت‌وگذار مرده‌گان در خانه، بوی رمدیوس و فرستادنِ مردها به کام مرگ توسط او، وجود پروانه‌های زردرنگ بالای سرِ مائوریسیا بابیلونیا که همراه او همه‌جا می‌روند، مردن پرنده‌گان در اثر آمدنِ هیولا به دهکده، و بلند شدن مکاتیب ملکیادسِ کولی به هوا با نیرویی نامریی، بخش‌های جادوییِ این داستان را تشکیل می‌دهند.
مارکز در چند جای رمان، زمان را به عقب می‌برد، اما این برگشت زمانی به گذشته، تأثیری در انسجامِ روایت‌ها ندارد و باعث پیچیده‌گی داستان نمی‌شود.
داستان تنها یک راوی دارد که سوم‌شخص است، اما اگر مارکز در بخش‌های مختلفِ رمان روایت را به شخصیت‌های مختلف می‌سپرد، با توجه به تفاوت ذهنیتی که هر کدام نسبت به دیگران دارد، داستان زیباتر می‌شد و در عین حال، روایت از این ساده‌گی بیرون می‌آمد.
رمان صد سال تنهایی، با روایت جزییات زنده‌گی در دهکده‌یی تصوری که به زادگاه مارکز بی‌شباهت نیست، زنده‌گی در کلمبیا را به‌خوبی به ذهنِ خواننده منتقل می‌کند و تداخل اثرِ شخصیت‌های مختلف داستان در واقع شدن حوادث، به زیبایی در آن شرح داده شده است.

منبع: بنیاد ادبیات داستانی ایران

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.