مـا وامدارِ فردوسی استیم (پرس‌وشنود با جاوید فرهاد پیرامون زبان پارسی دری)

گزارشگر:فاروق پوپل - ۰۸ سرطان ۱۳۹۲

زبان فارسیِ دری، باتوجه به پیشینۀ فرهنگی آن در منطقه، همواره به منظورِ اندیشـیدن به کار رفته است. اما پس از گذشتِ چند دهه جنگ در کشور و گمانه‌زنی‌ها در مورد این‌که گویا فارسی و دری دو زبانِ جداگانه‌اند، این موضوع مشکل‌آفرین شده است. شماری از نویسنده‌گان افغانستانی معتقد استند که جدا دانستنِ زبان دری و فارسی از هم، صرفاً جنبۀ سیاسی دارد. پیرامون همین موضوع، خواستیم برخی از پرسش‌ها را با جاوید فرهاد شاعر و پژوهنده، در میان بگذاریم تا برخی ابهام‌ها در این‌باره رفع گردد.

بی‌گمان می‌دانید که تا اکنون، تعریف‌های گوناگونی از زبان ارایه شده است؛ امّا تعریفی که تاحدّی عامه‌شمول پنداشته می‌شود، این است که «زبان، وسیله‌یی برای افهام و تفهیم» است. می‌خواهم بدانم تعریفِ معیّنِ شما از پدیده‌یی به نامِ زبان چیست؟
با تنها تعریفی که به‌شدت با آن مخالفم، همانا تعریفِ مقولۀ زبان در حدِ «ابزاری دانستنِ آن در روند «افهام و تفهیم» است، و شاید هم بدترین، کهنه‌ترین و عقب‌مانده‌ترین تعریف از زبان همین باشد که اکنون مطرح شد؛ زیرا اگر معیار برای سنجشِ مقولۀ زبان تنها در حدِ افهام و تفهیم باشد، پس جانوران و حیوانات در طبیعت، بیشتر از ما به‌واسطۀ آواها، اشاره‌ها و حرکت‌های معینی که از حنجره، حرکات و اندام‌های فیزیکی‌شان برمی‌آورند، در ایجادِ این رسانه‌گی مستعد استند. با ذکرِ این مثال، می‌بینیم که فرایندِ «افهام و تفهیم» (به تعبیر پاروپیرار) و بحث ابزاری بودنِ زبان به عنوان وسیله‌یی برای «افهامِ صرف و تفهیمِ مطلق»، رنگ می‌بازد و گپ‌هایی جدی‌تر از آن‌چه گفته شد، دربارۀ زبان مطرح می‌گردد.
«یان ریپکا» (مؤلف کتاب تاریخ ادبیات ایران)، زبان را «مجموعه‌یی از قراردادهای از پیش تعیین‌شده می‌داند که به منظورِ درک و شناخت در حوزۀ رسانش شکل می‌گیرد». امّا «نوام چامسکی» زبان‌شناسِ مشهورِ امریکایی، زبان را «مهم‌ترین ابزار برای اندیشه و قدرتِ اندیشه‌گی می‌داند» و به این باور است که «این تنها زبان است که به وسیلۀ آن انسان می‌تواند بیاندیشد». این برداشتِ چامسکی در مقایسه با تعریف‌های دیگری که به گونۀ سطحی از زبان ارایه شده است، تا حدِ زیادی ژرف است و می‌تواند در حوزه‌های معناشناسی نیز تعمیم و گسترش یابد. «چامسکی» در این تعریف، زبان را بستری می‌داند که در آن می‌تواند انسان ژرف بخواند و ژرف ارایه بدهد. پس با توجه این مسأله، دیده می‌شود که درک ماهیتِ زبان، فراتر از تلقی صرفِ آن در حوزۀ «افهام و تفهیمِ مطلق» است.
از سوی دیگر، «پُل ریکور» فیلسوف مُدرن، بحثِ ابزاری بودنِ زبان را رّد می‌کند. او می‌گوید: «زبان، ابزاری برای تبیین هیچ چیزی جز خودش نیست»؛ این نگرۀ «ریکور» به معنای آن است که زبان به لحاظ ماهیت، پدیده‌یی‌ست که تنها ماهیتش را خودش را برمی‌تابد، یا به تعبیر ساده‌تر: ابزاری برای تبیینِ خودش است و نه چیزِ دیگر.
«محمد رضا باطنی» زبان‌شناس حوزۀ زبان فارسی، زبان را به گونه‌یی»بازگوکنندۀ واقعیت‌های ذهنی گوینده‌گان» آن می‌داند. باطنی در بحثی زیرِ نام «زبان در خدمتِ باطل» در کتابی زیر عنوان «دربارۀ زبان» (که مجموعه‌مقالاتِ اوست و در سال ۱۳۶۷ منتشر شده است) می‌نویسد: «زبان، بازگوکنندۀ واقعیت‌های ذهنی گوینده‌گان آن است؛ یعنی دربرگیرندۀ افکار، احساسات، مفاهیم، نیات و دیگر پدیده‌های ذهنی ـ که در این‌جا به همۀ آن‌ها ذهنیّات می‌گوییم و فی‌الواقع در ذهن گوینده وجود دارد‌ ـ است».
با توجه به نگره‌هایی که در این‌جا نقل کردم، توجیه (و نه تعریف) من از زبان، بیشتر در حوزۀ همان رویکرد اندیشه‌ورزی و فرایند اندیشه‌گی شکل می‌گیرد. از دیدِ من، زبان، رویکردی برای توان‌مندی شناختِ انسان از اشیا، پدیده‌ها و در کُل هستی است؛ هر چیزی به باورِ من در فرایندِ زبان است که اتفاق می‌افتد و به عنوان مهم‌ترین برآیند شکل می‌گیرد وقابلِ رؤیت می‌شود.
اکنون برمی‌گردیم به طرحِ چند پرسشِ مهم دربارۀ زبان فارسی. برخی‌ها (که شمارشان اندک هم نیست) باورمند اند که زبانِ دری با فارسی تفاوت دارد؛ امّا شماری (که تعدادشان کم است) باورمند اند که زبان فارسی، هیچ تفاوتِ ذاتی با «دری» ندارد و هر دو یک زبان اند. شما در این‌باره چه‌گونه می‌اندیشید؟
زبان فارسی که از روزگارِ باستان تا اکنون، یعنی در سه مرحلۀ زبانی (پارسی باستان = زبانِ روزگار هخامنشیان، پارسی میانه = زبانِ دورۀ اَشکانیان و زبان فارسیِ امروز که از آن در کلیدواژه‌های زبان‌شناختی به نامِ «فارسی نو» یاد می‌شود)، هیچ تفاوتِ ماهوی و ذاتی با زبان دری ندارد؛ یعنی در واقع می‌شود گفت که هر دو (فارسی و دری یا به تعبیری فارسیِ دری، هیچ‌گونه فرقِ مفهومی با دری که واژۀ دیگر و گویشی از زبان فارسی است، ندارد. به زبانِ ساده‌تر می‌توان گفت که زبان فارسی، نام دیگرش همان دری است که به دلیل برخی گرایش‌های سیاسی در برابرِ فارسی کاربُرد یافته است؛ در حالی که هردو واژه در واقع نامی‌ست برای یک زبان که همان فارسی است. بسیاری‌ها به دلیل سیاست‌های عوام‌فریبانه و گرایش‌های شوونیستی که بر آنان ـ عمداً ـ اعمال شده، به غلط این تفاوت در گویش (لفظ) را به معنای تفاوت در زبان تلقی کرده‌اند و برداشت‌شان این بوده (وتا اکنون نیز این برداشت وجود دارد) که دری زبانی‌ست که در جغرافیایی به نام افغانستان، و فارسی هم زبانی‌ست که در سرزمینی به نام ایران کاربرد دارد (و به همین قیاس تاجیکی هم در تاجیکستان). حال آن‌که با توجه به پیشینۀ زبان فارسی ـ که بحثش در حوزۀ زبان‌شناسی تاریخی مشخص است ـ دری و تاجیکی دو گویش با دولفظ‌اند که بیشتر تفاوت صوری‌شان در لهجه و گویش است و نه در ساختارِ اصلی و چارچوبِ ماهوی زبان.
بر بنیاد نمونه‌هایی از شعر سخنورانِ فارسی مانند: فردوسی، ناصرخسرو بلخی، حافظ و… هیچ تفاوتی میانِ زبان فارسی (پارسی) و دری نیست؛ بل هر دو نام (فارسی و دری) نام‌هایی‌اند از یک زبان که فارسی یا پارسی نامیده می‌شود. فردوسی می‌گوید:

«بسی رنج بُردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی»
ناصرخسرو گفته است:
« من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظِ دری را»

و حافظ نیز اشاره می‌کند:
« ز شعرِ دلکشِ حافظ کسی شود آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتنِ «دری» داند»
افزون بر این نمونه‌ها، کاربرد ترکیبِ «فارسیِ دری»، بازگوکنندۀ یگانه‌گی دو نام برای یک زبان است (و در واقع اشاره‌یی‌ست به این که میانِ فارسی و دری هیچ فرقی در معنا وجود ندارد)؛ چنان‌که زنده‌یاد قهار عاصی نیز گفته است:

«تا پارسیِ دری سخندان آرد
از بلخ و نیشاپور و بدخشان آرد»

در مورد مسالۀ «سیاسی‌سازی زبان فارسی» و تعصب در به‌کارگیری واژه‌هایی مانند «دانشگاه»، «دانشکده»، «نگارستان» و… که امروز به‌گونه‌یی مطرح‌اند، دیدگاه‌تان چیست؟
برخورد زبان با سیاست در حوزۀ فرهنگی، در اصل، برخوردِ هویت‌ساز است؛ یعنی به تعبیر ساده، زبان، ظرفِ هویت‌‎سازی است برای مظروفِ سیاست. امّا با دریغ که در افغانستان برخورد سیاست با مقولۀ زبان، برخورد یک‌سویه و نه هویت‌ساز بوده است. با آن‌که در قانون اساسی کشور، دربارۀ مسالۀ رشد و توجه به اصالت‌های زبانی به گونه‌یی تأکید شده؛ ولی عمل‌کردِ برخی از سرانِ دولت در برابرِ زبان فارسی، با تعصب همراه بوده و ایجادِ محدودیت در زمینۀ کاربردِ واژه‌های اصیلِ پارسی مانند: «دانشگاه، دانشکده، نگارستان و…» هم‌چنان به‌شدت ادامه دارد.
برخورد یک‌سویۀ دولت با زبان فارسی، از دیدِ من سامان‌مند نیست؛ زیرا برخی از سیاسیونِ بر سرِ اقتدار با یک تصور نادرست (یعنی محدود ساختن واژه‌های کاربُردی در زبان فارسی)، فکر می‌کنند با این‌گونه مُمیّزی و تعصب می‌توانند در برابرِ رشد گستردۀ زبانِ فارسی سد شوند؛ در حالی ‌که چنین چیزی اصلاً ممکن نیست و از سوی دیگر، تبعات این مُمیّزی و تعصب به روندِ تکاملی زبان‌های دیگر نیز آسیب می‌رساند؛ زیرا برخورد سیاسی برای محصور ساختن یک زبان و برعکس تبلیغِ ناشی از تعصب برای رشدِ زبان دیگر، حساسیت‌های بیشتری را نسبت به عدمِ یادگیریِ مخاطبان از زبانِ مورد نظر (زبانی که برایش تبلیغ می‌شود و با تعصب آن را می‌خواهند اِعمال کنند) برمی‌انگیزد.
رشد هر زبانی، بدون اِعمال تعصب، بسته به ظرفیتِ تاریخی، داشتنِ فرهنگِ گستردۀ واژه‌گانی، پیشینۀ فرهنگی و میزان علاقه‌مندی مخاطبانِ آن به آن زبان است.
گپِ دیگر (همان‌گونه که پیشتر گفتم) این است که بسیاری از سیاسیون ما، تاهنوز تفاوت میانِ گویش (لهجه) و زبان را نمی‌دانند و یک‌سره کاربرد واژه‌هایی با شناس‌نامۀ فارسی را به عنوان واژه‌های زبان ایرانی، غیرمُجاز می‌پندارند و به هر واژۀ اصیلِ فارسی، هویتِ ایرانی می‌بخشند.
نخست از همه، اینان باید بدانند که واژه‌های فارسی در هر دو حوزۀ جغرافیایی افغانستان و ایران، دارای هویت یگانه‌اند و زبان فارسی، زبان واحدِ فارسی‌زبانانِ جهان است.
در افغانستان از چندسال به این‌سو نامِ فروشگاه‌ها، دُکان‌ها، برخی از دواخانه‌ها، درمانگاه‌ها، مکان‌های بازرگانی و جاهای مهمِ دیگر به زبانِ خارجی اما به خط فارسی نوشته می‌شود، مانند: جنرل ستور، نیو طبی لابراتوار، واچ میکر، چکن کارن سوپ، هیراستایل و… . از دید شما این رویکرد سبب ناهنجاری‌های گسترده در حوزۀ زبانی نمی‌شود؟
بی‌گمان، بی‌توجهی و سهل‌انگاری در این زمینه، به‌تدریج به معنای اعلامِ فاتحۀ زبان است. شما می‌دانید که بحثِ پالایش زبان، از مواردِ بسیار جدی و مهم برای زنده نگه داشتنِ آن پنداشته می‌شود. فرهنگ یک ملت و یک مردم زمانی می‌میرد که توانش‌های زبانیِ آن دچار آسیب گردد. این آسیب، زمانی از سرِ نابخردی و تساهل، و زمانی هم به گونۀ سازمان‌یافته در برابرِ زبان اِعمال می‌شود.
کاربرد واژه‌های خارجی با خطِ فارسی و گاه با خطِ اردو به زبان فارسی در لوحه‌ها در شهرها ـ به ویژه در شهر کابل ـ و به‌کارگیری واژه‌های انگلیسی و واژه‌های خارجی دیگر در حوزۀ زبانِ فارسی در نوشتار و گفتار، هویت زبانیِ ما را بسیار آسیب زده است؛ زبانی را که فردوسیِ بزرگ «سی سال» برای زنده نگه‌داشتن و پالایشش دشواری کشید، اکنون از سر نابخردی با هویت تاریخیِ آن بازی می‌شود و بی‌مهابا هرچه دل‌مان خواست، می‌گوییم و می‌نویسیم. این بی‌توجهی در کاربرد نابه‌هنجار زبان، در واقع بی‌توجهی به گذشتۀ پُربارِ این زبان و نیای بزرگِ زبان فارسی، فردوسی است.
فردوسی با به یادگار گذاشتن شاهنامه، تاریخ و فرهنگ زبانیِ ما را ساخت و اکنون این ماییم که وامدارِ فردوسی هستیم.
بی‌توجهی به زبان فارسی، بی‌توجهی به فرهنگِ یک جغرافیای محدود نیست؛ بل بی‌توجهی به سرزمین‌ها و جغرافیاهای گسترده‌یی مانند افغانستان، ایران، فرارود یا آسیای میانۀ کنونی و در گذشته بخش‌هایی از پاکستان و هندوستان است.
پیشتر در یکی از نوشته‌های‌تان (شیوه‌های درست‌نویسی و درست‌گویی) گفته‌ بودید که بسیاری از وام‌واژه‌های به‌ظاهر عربیِ رایج در زبان فارسی، ریشۀ عربی ندارند؛ یعنی از زبان فارسی به عربی راه یافته‌اند. می‌خواهم در این‌باره کمی توضیح دهیـد؟
بلی، همان‌گونه که شما یاددهانی کردید، بسیاری از این وام‌واژه‌ها از زبانِ فارسی به زبانِ عربی رفته‌اند و دوباره از زبانِ عربی به زبان فارسی به عنوان وام‌واژه‌‌ها آمده‌اند؛ در حالی که بسیاری از این واژه‌ها در اصل فارسی ‌استند مانند: «خندق» که اصلش در فارسی «گندک» است، «هندسه» که از «اندازه»ی فارسی و»ابریق» که از «آبریز» فارسی به عربی رفته‌اند و بر بنیادِ سازوکارهای زبانی که در زبانِ عربی وجود دارد، هویت این واژه‌های فارسی دچار عربی‌مآبی شده و سپس با این پنداشت که این واژه‌ها عربی‌اند، دوباره به عنوان وام‌واژه‌ها، ویزای ورود در قلمروِ زبانِ فارسی را دریافت کرده‌اند.
منظور نخستِ من از نشان دادنِ این وام‌واژه‌ها که توسط پژوهش‌گرانِ برجسته شناسایی شده و من آن را به حیثِ نمونه در آن نوشته آورده‌ام، توجه به پیشینۀ پُربارِ زبان فارسی در فرایندِ تأثیرگذاری بر زبان‌های دیگر ـ به ویژه زبان عربی ـ است.
دیدگاه‌تان دربارۀ موضوع تأثیرپذیری و ورود واژه‌های بیگانه به زبان فارسی چیست؛ آیا روند تأثیرگذاری و ورود واژه‌گان خارجی را یک امر طبیعی در زبان تلقی می‌کنید؟
هر زبانی در فرایندِ دادوستدهای فرهنگی (یا آن‌چه به آن مرحلۀ دادودهش زبانی می‌گویند)، هم تأثیرپذیر می‌شود و هم تأثیرگذار. نمونه‌اش را هم در جستارِ مربوط به وام‌واژه‌ها که پیشتر به آن اشاره کردم، می‌توان دریافت. ببینید با آن‌که پس از ورود اسلام، زبان عربی بر زبان فارسی تأثیرِ چشم‌گیر و محسوسی برجای گذاشت؛ امّا در فرایندِ دادوستد زبانی، زبان عربی نیز واژه‌های فارسی مانند: «نرگس» و»استاد» را از فارسی وام گرفت و آن‌ها را به گونۀ «نرجس» و «استاذ» درآورد و به کار بُرد (چون گپ به درازا می‌انجامد، فقط به این دو نمونه بسنده می‌کنیم).
بر بنیادِ آن‌چه گفته شد، دیده می‌شود که فرایندِ تأثیرپذیری و تأثیرگیری، یک مرحلۀ طبیعی است و به همین‌گونه در برابرِ ورود برخی از واژه‌های بیگانه ـ به ویژه که امروز همزاد با فناوری در حوزه‌های نویسش و گفتار کاربُرد می‌یابند ـ گزیری نیست؛ امّا با ذکرِ این نکته که در برابرِ برخی از واژه‌های خارجی (حتا در زمینۀ فناوری، امروز برابرهایی ساخته شده است) مانند «دیپارتمنت» که در فارسی در برابرش واژۀ «بخش» وجود دارد و نیز «مانیتورنگ» که برابرش را واژۀ «دیده‌بانی» دانسته‌اند. از سوی دیگر، واژه‌های برابرِ دیگر نیز موجود اند که باید این برابرهای جاافتاده و قشنگ، در زبان فارسی به کار روند.
آیندۀ زبان فارسی را چه‌گونه پیش‌بینی می‌کنید؛ آیا آسیب‌هایی، زبان فارسیِ امروز را تهدید نمی‌کند؟
اگر دچار توّهمِ خوش‌بینی و خطرِ بدبینی دربارۀ زبان فارسی نشوم، می‌خواهم بگویم که زبان فارسی در فرایندِ گفتار و نوشتار، با خطرهای بزرگی روبه‌رو است؛ یکی از این خطرها، جنون «انگلیسی‌زده‌گی» و سپس «اردوزده‌گی» و نیز چند زده‌گیِ دیگر است(مثلاً کاربرد واژه‌های مستعمل فرانسه‌یی مانند: ژانر، مونتاژ، لوژ و…، واژه‌های عربی مانند: علی‌الرغم، هکذا، مرقوم، فلهذا و… ، به همین قیاس، واژه‌های خارجیِ زبان‌های دیگر که برابرهای آن‌ها در زبان فارسیِ دیروز و امروز وجود دارد). پس اگر در مورد آسیب‌هایی که به مثابۀ بزرگترین خطر، زبان فارسی را تهدید می‌کند، توجه جدی نشود، هویت زبان فارسی پس از چندی دچار آسیب‌های گسترده‌تری خواهد شد.
به عنوان پرسش پایانی، با توجه به پیشینۀ پُرباری که زبان فارسی در روند اندیشه و فرهنگ داشته است، دربارۀ شکوه‌مندیِ آن چه گفتنی‌یی دارید؟
تنها همین که:
«گُل نیست، ماه نیست، دلِ ماست پارسی
غوغای کُه، ترّنمِ دریاست پارسی».

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.