وقتی گیسوانِ بریده‌ات را باد می‌آورد … (دمی ویژه بر اشعار مریم میترا ـ شاعر امروز)

گزارشگر:عبدالهادی ایوبی - ۲۴ سرطان ۱۳۹۲

آزادی را گل‌دوزی می‌کنم

بر چهارگوشه چادرم
گُلِ آزادی می‌روید از روسری‌ام
سبز
سپید
آبی
تا تو نپنداری «آزادی» پیراهنِ نیمه‌‌برهنه زنی‌ست
در دوردست
سال‌ها می‌گذرند، برف‌ها و تگرگ‌ها آب می‌‎شوند، موج‌های دریاها آرام می‌شوند، اما می‌توان همیشه به میزبانی شعرهای زیبایت نشست، بوی کلمات را می‌شود از میان اوراق حس کرد که ناگفته‌هایت در آن لمیده‌اند تا برای باغ‌های آتش‌گرفته نامه بنویسند. این را خوب می‌دانم که فاصله‌ها از تو گپ نمی‌زنند، اما روزهای آفتابیِ شعر به‌خاطر تو نفس می‌کشند، از قناری‌هایی حرف خواهند زد که تو برای‌شان سروده‌ای و با عطرهای آن به خواب می‌روند.
خیلی وقت‌ها پیش آمده که شعری را زیر لب زمزمه می‌کنیم و آن را به کرات از زبان اطرافیان شنیده‌ایم و یا می‌شنویم، بی‌آن‌که حتا نام شاعر را بدانیم. یا بارها ضرب‌المثلی را تکرار کرده‌ایم و به یاد می‌آوریم و بعد در جایی یا در کتابی خوانده‌ایم که تک‌مصرع، بیت یا قطعه‌یی از شعرِ یک شاعرِ مشهور است.
شعر اگرچه یک هنر محسوب می‌شود، اما در طول درازسالیان مانند یک ابزار به زنده‌گی ما وارد شده است؛ ما با شعر زنده‌گی می‌کنیم، می‌خندیم، می‌گرییم، ناسزا می‌گوییم یا مدح و ستایش می‌کنیم که بدون شک گاهی شعر خودش زنده‌گی می‌شود و زمانی شعر برای زنده‌گی سروده می‌شود.
از دید نگارنده، بهترین شاعر کسی‌ست که بزرگ‌ترین دغدغه‌های مردمش را با زیباترین سوژه‌ها و وضعیت‌هایی که مردم با آن نابرابری‌ها و یا زیبایی‌ها درگیر هستند بیان کند و برترین شعر، شعری‌ست که دردمندترین و صادقانه‌ترین حرف‌هایش را در خود خویش انعکاس دهد. اگر شاعری و یا نویسنده‌یی خیلی مردمی حرف بزند، اما احساس و انگیزه در میان توده‌ها ایجاد نکند، تصور می‌شود که زمان را به قتل رسانیده است و باید متوجه روزگار خویش از یک جادۀ دیگر باشد. من به شعری ارزش قایل هستم و آن را می‌پسندم که درد دل و ناگفته‌های مخاطبینش را در همان روزگار منعکس سازد، چون در همان زمان می‌تواند بسیار موثر تمام شود. این‌جا زمان در نشر شعر به خواننده‌ها خیلی ارزش دارد، زیرا در همان‌وقت نیاز مبرمِ مردم و انگیزه دادن به آن‌ها در یک مقطع حساس تاریخی و بهتر زنده‌گی کردن، اشد ضرورت است؛ چنان‌که گفته‌اند نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب مفید نیست.
انسان معاصر، انسان دیروز نیست و شاعر امروز، شاعر دیروز نیست. ابزارهای نوین در ابعاد مختلف زنده‌گی امروز، همه‌چیز را تغییر داده است. در این روزها شعر یا شاعر مردمی، تعریفِ دیگری دارد چرا که زنده‌گی ما، رویدادها، اتفاقات، الفاظ و کلمات، مولفه‌های جدیدی مثل اقتصاد بازار آزاد، تروریسم، انتحار، نقض حقوق بشر، و در زمینۀ خوراک واژه‌هایی مانند پیتزا، همبرگر، فلافل، ساندویچ، و هم‌چنان گسترش رسانه‌ها با مودل‌های جدید روزنامه‌نگاری و وسایل ارتباط همه‌گانی، ناامنی‌های منطقه‌یی، افزایش مداخلات بیگانه‌ها، بحث فقر و ثروت‌اندوزی، افزایش بیسوادی و بیکاری و عدم آگاهی، تبعیض و خشونت، نقض حقوق بشر و ورود فرهنگ‌های بیگانه، این‌ها مواردی اند که ذهن انسانِ قرن بیست‌ویک را خیلی مصروف نگه داشته و در همۀ موارد زنده‌گی‌شان را دگرگون ساخته است. ما با معیارهای امروزی شعر و شاعران برخورد می‌کنیم و آن‌ها را درست به معرفی می‌گیریم و آن‌چه هستند، به شناسایی‌شان می‌پردازیم. اما چه‌گونه؟
آیا شاعر امروز، شاعری است که نبض و درد و احساس مردمان عادیِ این سرزمین بلاکشیده را درک کند و آن‌چه که سوزهای دل همشهریانش است، به ورق‌های دفترچه‌ها بسپارد؟
این‌ها مواردی اند که باید بحث و مداقه در مورد آن صورت گیرد.
شعر شاعر با بال‌ها و پرهای زیبایش هرجا به پرواز می‌آید و فارغ از شاعر بودنش، هرجا بخواهد پر کشیده و مسیرش را خودش تعیین می‌کند، هر کجا را دلش بخواهد آباد و هر کجا را دلش بخواهد ویران می‌کند، برایش در هر شاخه و در کنار هر برگ و شاخچۀ تر و یا خشکی که انتخاب کند، آشیانه می‌سازد و نازک‌ترین خیالاتش را با اطرافیانش تقسیم می‌کند.
مریم میترا یکی از بانوان پُرکار و سرافراز سپیدسرای نسل خیابان‌های انتحار ماست که متولد سال ۱۳۷۱ خورشیدى در کابل بوده و در کنار پرداختن به ادبیات، دانشجوى رشتۀ روزنامه‌نگارى و ارتباطات نیز است. این شاعر فرهیخته در کارزار ادبیات به‌ویژه شعر سپید، تا اکنون پویا و نویسا در میان بانوان هم‌نسل درخشیده و جادۀ شعر را تا حال دقیق انتخاب کرده است. او را شعر سپید، وحشت‌ناک زیبا تسخیر کرده است. بستر شعر، کلید دریای شعر نیمایی و سپید را در دستش داده تا از آب‌های آن سیراب نشود.
شعر مریم میترا غالباً احساسات لطیفِ زنانه و نوع نگاه عاطفی وی را نسبت به مسایل اجتماعی مردمش نشان می‌دهد. صراحت لهجه، به‌کارگیری عناصر بدیع، تصاویر و تعبیرات جدید و هم‌چنین پرهیز از زیاده‌گویی و حشو و زواید، ویژه‌گی شعریِ اوست. شاعر بیشتر مسیر سبک شعر آزاد را به میزبانی نشسته است و واژه‌های شعری را ساده و عمیق، همراه با توصیفات ملموس زبان و ترکیبات غنایی و عاشقانه به‌کار می‌گیرد. وقتی اشعار بانو مریم میترا را مطالعه کنید، مثل این است که خواننده و شاعر آب‌ونمک شده و دیگر از هم دل‌کنده نمی‌توانند و در دوستی‌شان تا پای جان با هم خواهند بود.
بسیاری از کسانی هستند که شعر می‌خوانند، اما شعر را حس نمی‌کنند تا کیفیت و مزۀ شعر را بچشند. من فکر می‌کنم شعر زمانی به دل خواننده چنگ می‌زند که از عمق احساساتِ لطیف سرچشمه گرفته باشد. بنابرین همین حس عمیق و ژرف حتا در تار و پود خواننده‌ها تأثیر جدی می‌گذارد که این امر پویا بودن و پخته‌گی کار آفرینشگر را در عرصۀ سرودن شعر و پیدایش سوژه‌های بکر نشان می‌دهد.
این نخستین چند سطری است که برای شاعر گرامی مریم میترا می‌نویسم. وی را چند سالی است که می‌شناسم به‌ویژه اشعار زیبایش را که می‌توان در میان بانوانِ حوزۀ ادبی کابل برایش آفرین گفت. مریم میترا در قوالب گوناگون طبع‌آزمایی می‌کند به ویژه در قالب سپید و نیمایی که به‌جرأت می‌توان گفت که روند این سبک ادبی را خوب‌تر دنبال کرده و بهتر درخشیده است. به امید آن‌که شاهد نشر گزینه‌های اشعار زیبایش در این نزدیکی‌ها باشیم.
کنار خیابانی ایستاده‌ام در پایتخت
باران می‌بارد
کابل، غمگین‌ترین شهر جهان است
وقتی در آغوشش می‌گیرم
تو را به خاطر می‌آورم
که سال‌هاست از این‌جا رفته‌یی
انگار این شهر
زادگاه مادری‌ام نیست
که این‌قدر از خیابان‌هایش می‌ترسم
که درخت‌هایش تنهایی‌ام را جدی نمی‌گیرند
به من بگو
جهان هنوز دایره‌یی‌ست؟
جهان مساحت خیابانی‌ست در پایتخت؟
که نمی‌شود روی سنگ‌فرش‌هایش دراز بکشی.
در شعر فوق، دو تصویر قشنگ را می‌توان دریافت: یکی تصویر عاشقانه و دیگری تصویر غم و اندوهِ شهرش که سال‌هاست در زیر رگبار جنگ و خشونت‌های تحمیلی دست‌وپنجه نرم می‌کند. «کابل غمگین‌ترین شهر جهان است، وقتی در آغوشش می‌گیرم تو را به خاطر می‌آورم که…» شاعر خیلی زیبا توانسته تلفیق دو حالت و وضعیتِ متفاوت و متضاد را که سرور و شادی و غم و اندوه اند نشان داده و زنده ‌سازد. به نمونۀ زیر نگاه می‌کنیم:
چشم‌های قندهارى‌ات
بوی گیسوان سوخته هراتى‌ام را مى‌دهند
شعرهایت از بلندای کاخ رابعه به کابل نمی‌رسند
دیوارها مذکر اند؛
من این‌جا بر مزار نادیا می‌گریم
وقتی گیسوان بریده‌ات را باد مى‌آورد
باد از پنجره می‌آید
و من در سراسر سیاهی پخش مى‌شوم
بی فانوسی بر دست
بی نوری بر نگاه
جز چشم‌هایی که میراث مادری‌ام استند.
نسل امروز، نسل دردمند و متأثر از جو و زنده‌گی خویش‌اند؛ زنده‌گی‌یی که در شرایط کنونی بار دوش افراد شده است. شاعر توانسته اندوهگین‌ترین و تراژیدی‌ترین تصاویر و واژه‌ها را در خود جای بدهد و این درد مشترک را در تمام نقاط سرزمین نشان ‌دهد که بدون شک خوانندۀ امروزی را پریشان‌تر و کسل‌تر می‌سازد. اما بیان و به تصویر کشیدنِ این درد و احساس، بسته‌گی به مایه و درون‌مایۀ برداشت‌های آفرینش‌گر باانگیزه دارد که حالت اصلی و وضیعت زنده‌گی را در شعر خوب‌تر و رساتر بیان کند.
تو را دوست می‌دارم دگرگونه
همان‌سان که عشق دگرگونه است
به اندازۀ زیبایی عشق
دوستت می‌دارم
که عشق زیبایی نامکشوفی‌ست
که عشق آزادی‌ست؛
دوستت می‌دارم، نه مثلِ زنانِ سرزمینم که مردان‌شان را،
بت نمی‌سازمت
که با ضربه‌یی از من بشکنی
که من نابودت کنم
با مشت‌هایی که بر روحم می‌کوبم
تو را به‌سان رودخانه‌یی در رگ‌هایم
دوست می‌دارم
کشورهای جهان سوم مملو از مشکلات و رنج‌های تاریخی و طولانی هستند، این رنج‌ها ابعاد مختلف زنده‌گی‌شان را تسخیر کرده است، که سرزمین ما افغانستان از این امر مستثنا نیست؛ ازدواج های اجباری، حرف‌های زور و شلاق‌های جاهلانه، غیرت‌های بی‌جا و بی‌مورد، سطح پایین دانش و آموزش و ده‌ها مورد دیگر می‌تواند انسان امروزی به‌ویژه شاعر معاصر را متأثر سازد. شاعر توانسته با خامۀ بکر و توانایش این‌همه نابه‌سامانی‌ها را اول با تار و پودِ خون و استخوانِ خویش احساس کند، سپس آن‌چه را که تکامل یافته، با کلمات جاافتاده به خواننده‌گانش پیوند دهد. بنابرین مرحلۀ بعد به مخاطبان تعلق دارد که تا کدام حدود می‌توانند برداشت‌های ذهنی و احساس شاعر را درک نموده و به خامه و حرف‌هایش مهر تأیید بگذارند. بحث را ادامه می‌دهیم با شعر دیگری.
باید نامه‌یی برسد
همین روزها
از آن‌سوهای تنهاییِ من
باید نامه‌یی از هزار سال بعد برسد
خبر از کوتاهی شب‌ها بدهد
خبر از آرامش خیابانى بدهد
که سرگردانیِ ما پیر شد روی دست‌هایش
که خواب‌های ما گم شد در گیرودار شب‌هایش
باید نامه‌یی از تو برسد
که نوشته باشی
دوستم می‌داری
دوستم می‌داری
و بادی نمی‌وزد
که موهایم را سرگردان کند
تا مرزِ هزار سالِ دیگر
شاعر سوژه‌های نایاب را انتخاب می‌کند و احساس زنانه‌گی‌اش را با همۀ سوز و تصاویر عاشقانه و دل‌تنگی‌های متأثر از روزگار می‌ریزد. کشش و جاذبه در شعر فوق، خود را به صورت شفاف نشان می‌دهد و پرده از چهره برمی‌دارد. یکی از ویژه‌گی‌هایی که شاعر توانسته برازنده‌گی‌اش را بنمایاند این است که شعر را خوب آغاز می‌کند و در خاتمه به وجه خیلی سیستماتیک و ریخته‌شده به شعر پایان می‌بخشد. زمانی که خواننده این شعر را بخواند، درمی‌یابد که احساس و ناگفتنی‌های شاعر از چه قرار است، شاعر کدام هدف و مسیر را دنبال کرده است تا به خیابان اصلی‌اش برسد. این نکته از بارزترین کارهای یک آفرینشگر در زمینۀ شعر است که چنین ویژه‌گی در نگارش شاعر، پیوسته دنبال می‌شود.
من این‌جا پشت دیوار بزرگ و سخت تنهایی
شب یلدایی چشمانِ خود را می‌سرایم
با صدای خفته در اعماق خاموشی
من این‌جا درد را آواز می‌خوانم برای شب
کسی آن سوی دیوار بزرگ درد
آیا این صدا را دوست خواهد داشت؟
نمی‌دانم!
کسی آن سوی این دیوار
آیا هست؟
که بشناسد مرا
بعد از عبور بی‌صدایم از کنار سنگ‌های
تیرۀ دیوار
من این‌جا با صدای خویش
پدرودی نخواهم گفت
تنهایی!!
این شعر، حکایتگر روزگار تلخ زنان به‌ویژه بانوان مظلوم کشور ماست که سروده شده است. من عمقِ احساسات و قصه‌های نابرابری‌های روزگارِ این قشرِ ستم‌دیده را در این سروده دریافتم که بدون شک در برابر این‌همه دوگانه‌گی‌ها و برتری‌جویی‌ها، باید زبان قلمِ شاعر خنجر شود و بر همۀ خرافات و بزرگ‌منشی‌های کاذبی که در بستر فرهنگ و جامعۀ ما نهادینه شده و بیداد می‌کند، یک‌سره خط بطلان بکشد.
زنده‌گی خیلی کوتاه هست و انتحاری هم در کنار حیات امروزی ما، بستر هموار کرده است. این حرف‌ها و دغدغه‌ها و برداشت‌های من بود که در مورد شعرهای بانو میترا شاعر گرامی با خواننده‌گانِ ورجاوند در میان گذاشتم.
رویکرد:
• تارنمای قفس http://www.qafas.blogfa.com/
• سنگ‌ها برایت آواز می‌خوانند: محمدرضا مهدی‌زاده

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.