احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۲ اسد ۱۳۹۲
صلح پایدار به شرایطی گفته میشود که در آن تمام عواملِ بالفعل و بالقوۀ برهمزنندۀ صلح و امنیت، کاملاً مهار گردیده باشند. فراهم کردن و برقرار کردن چنین شرایط، مستلزم اقداماتِ سنجیدهشده و تعریفشده میباشد که توسط نخبهگان فکری، تعریف گردیده و توسط نظام سیاسی به انجام میرسد. من سعی میکنم این اقدامات و پیششرطها را به گونۀ فشرده و در چند محور مشخص در حوزۀ داخلی، توضیح داده تا فهمی دقیقتر و تصویری روشنتر از صلح پایدار فراهم آید.
مشارکت ملی
مشارکت ملی به شرایطی گفته میشود که در آن نظام سیاسی مبتنی بر اراده و آرای مردم شکل گرفته باشد و اقشار مختلف جامعه حضور خود را در آیینۀ این نظام، تماشا نموده و سهم عملیِ خود را در تمام ساختار و مکانیزم نظام تجربه نمایند. مشارکت ملی، پایههای تعلق خاطر، دلبستهگی، اعتماد و اعتقاد شهرواندان را به مدیریت سیاسی جامعه استحکام میبخشد و از طرف دیگر، ظرفیت و قدرت نظام سیاسی را در تعامل با قضایای ملی و بینالمللی افزایش میبخشد. مشارکت ملی، جریان رشد و شکوفایی فکری و ذهنی جامعه را تسهیل مینماید که این تعامل جامعه را از حالت سکون و رکود به حرکت و تکاپو درآورده و روند توسعۀ اجتماعی را سرعت میبخشد. اما متأسفانه در افغانستان چنین پدیدهیی به تجربۀ عملی منجر نگردیده است. تاریخ افغانستان روایتگرِ این واقعیت است که این کشور در محور نظامهای استبدادی قومی چرخیده و امکانات دولتی نیز برای تبلیغ و ترویج عصبیتهای قومی و تکثیر تنفر و کدورت به کار رفته است. در افغانستان نظامهای سیاسی سعی ورزیدهاند که با استفاده از امکانات دولتی، استعداد و خلاقیتهای ذهنی کثیری از مردم این کشور را سرکوب نموده و احساس تعلق آنها را نسبت به نظام، به کینه و تنفر تبدیل نمایند. افغانستان در تمام حیات سیاسی خود، یک جامعۀ راکد، ایستا و متفرق بوده است که همواره در محور نظامهای قومی و مخالف با مشارکت ملی چرخیده است.
توزیع عادلانۀ امتیازات ملی
نظام سیاسی، قدرت و امکاناتی را در اختیار دارد که از منابع مختلف فراهم میآیند و از آن به نام قدرت و ثروت ملی تعبیر میشود. این قدرت و ثروت متعلق به تمام شهرواندان جامعه میباشند که در فراهم کردن آن در اشکال مختلف سهیماند. نظام سیاسی مکلف است که این ثروت و قدرت را در اشکال مختلف خدمات عامه برای مردم عرضه کرده تا از آن طرف در اشکال مالیات و عواید ملی چرخۀ اقتصادی نظام را به چرخش درآورده و رفاه اجتماعی و امنیت اقتصادی را تأمین نماید. در افغانستان، امتیازات ملی هیچگاه به صورت عادلانه در اختیار مردم قرار نگرفته است. استقرار نظامهای مستبد و متعصب همراه با نگرش مریض و آلوده به عصبیتهای قومی، سبب گردیده است که امتیازات ملی به صورت امتیازات قومی در جغرافیای مشخص و برای گروههای مشخص اختصاص یافته و یا توسط عناصر مشخص مورد دستبرد قرار گرفته است. نمونههای زیادی را در این راستا میتوان سراغ گرفت که بیانگر این واقعیت میباشند. عدم توزیع عادلانۀ امتیازات ملی، احساس تعلق و باور شهروندان را نسبت به نظام به بدبینی و نفرت تبدیل کرده است که این روند در یک چرخۀ ویرانگر از یکطرف به توسعۀ فقر کمک کرده است و از طرف دیگر، ثبات سیاسی را همیشه در معرض تهدید قرار داده است.
فقرزدایی و توسعۀ اقتصادی
فقر، یک پدیدۀ بسیار ویرانگر و مصیبتگستر میباشد که اندام زندهگی یک جامعه را از کار انداخته و آن را فرو میریزد. فقر در افغانستان یک مصیبتِ عام و فراگیر میباشد که آثار بسیار عمیق و تلخی را در عرصههای مختلف زندهگی مردم این کشور بر جای گذاشته است. این پدیده که شبیه یک مرض کشنده در تمام تار و پود زندهگی مردم تنیده است، فرصتهای بالندهگی فکری، تکامل ذهنی و آسایش را از مردم سلب کره است. فقر در یک چرخش ویرانگر باعث گردیده است که تکامل و پویایی اجتماعی در تمام حوزههای زندهگی متوقف گردد. آثار و تبعات فقر در اشکال مختلف روانی و فرهنگی، روحیه و رفتار مردم را از حالت عادی به حالت دلمردهگی، تولید خشونت و ناامیدی گرفتار کرده است. توسعۀ فقر در نهایت به فقر فرهنگی و اخلاقی منجر گردیده است که در گام نخست، تولید تفکر و اندیشه را متوقف کرده است. بیسوادی، معلولیتهای روانی و آسیبهای جسمی، از پیامدهای فقر دانسته میشوند که شبیه یک مصیبت سنگین، بر زندهگی مردم افغانستان سایه افگنده است. نظامهای سیاسی در افغانستان کمترین توجه را در زمینۀ فقرزدایی و توسعۀ متوازن اقتصادی مبذول داشتهاند که این بیتوجهی، شکافهای اجتماعی و بیثباتی سیاسی را عمق و پهنای بیشتر بخشیده است. فقرزدایی و توسعۀ اقتصادی قبل از همهچیز به تولیرانس اجتماعی منجر میگردد و در این بستر، خشونت به ملایمت، دلمردهگی به دلبستهگی، نومیدی به امیدواری، و سکون و سکوت به حرکت تبدیل میشود که در نهایت، به استحکام ثبات و امنیت میانجامد.
پرورش اجتماعی
پرورش اجتماعی یا جامعهپذیری به روندی اطلاق میگردد که در جریان آن شهروندان یک جامعه از آغاز طفولیت تا واپسین روزهای زندهگی، هنجارها و رفتارهای مسلط بر مناسبات اجتماعی را فرا گرفته و آن را بهصورت ارزشهای نهادینهشده در مناسبات اجتماعی تمثیل میکنند. این روند در افغانستان یک روند کاملاً قومی بوده است که آدمها از آغاز طفولیت تا واپسین لحظات حیات، از بستر علایق و باورهای قومی وارد حوزههای مناسبات اجتماعی میگردند. به همین دلیل است که در افغانستان بهندرت اتفاق میافتد که دلبستهگیها و علایق قومی جایش را به دلبستهگیها و علایق فراقومی بسپارد که این علایق بر اساس فضیلتهای شهروندی تعریف و تدوین گردیده باشد. در افغانستان شبکههای روابط اجتماعی، عمدتاً بر اساس تعلقات قومی تعریف میگردند و مردم بیشترینه از حوزۀ علایق قومی، وارد مناسبات و تعاملات با همدیگر میشوند. این وضعیت سبب گردیده است که چیزی به نام خویشاوندی ملی در این جامعه توفیق ظهور نیافته و رفتارها و هنجارها بر اساس تعلقات قومی، مورد قضاوت قرار گیرند. روند قومیسازی پرورش اجتماعی در افغانستان، شکافهای بسیار عمیقی را در زندهگی اجتماعی مردم ایجاد کرده است که تجزیۀ اجتماعی، تکثیر و ترویج عصبیتهای قومی از پیامدهای آن میباشند. روند قومیسازی پرورش اجتماعی، تهدیدی بسیار جدی برای ثبات و امنیت دانسته میشود که علاج آن، تعریف این روند بر اساس فضیلتهای شهروندی میباشد.
تولید تفکر و اندیشه
تولید تفکر و اندیشه به مثابۀ گردش خون در شریانهای اندام یک جامعۀ پویا و متحرک دانسته میشود که جامعه را در مسیر تکامل و توسعه هدایت میکند. قراردادهای اجتماعی که در اشکال قانون و نظامهای سیاسی، مناسبات انسانها را قانونمند ساخته و بر آن نظارت میکنند، حاصل تفکر و اندیشۀ بشری میباشند که با گذر زمان و با توجه به نیازمندیهای جامعه، مستلزم بازتعریف و بازپرداخت میباشند. این قراردادها باید در تناسب با نیازمندیهای معاصر و همخوان با واقعیتهای ملموس و محسوس در جامعه و به منظور ارایۀ خدامات و تأمین آسایش بهتر برای شهرواندان تعریف و تدوین گردند. در افغانستان متأسفانه تاهنوز جریانی به نام تولید اندیشه و تفکر، وارد شریانهای زندهگی مردم نگردیده است که بتواند دیوارههای سکوت و سکونِ این جامعه را فرو ریخته و بر اندام جامعه، قدرت تحرک و تکامل ببخشد. صرفنظر از رخدادهای تاریخی، دقت و تأمل در متن و محتوای رخدادهای معاصر، نشان میدهد که جایگاه تفکر و اندیشه در حل معضلات این جامعه، بسیار ناچیز و اندک میباشد. در فقدان تفکر و اندیشه، از یکطرف سکوت و سکونِ محض بر زندهگی مردم سایه میاندازند و از طرف دیگر، عواطف اجتماعی جایش را به اِعمال خشونت و تولید کینه و تنفر میسپارد که فرایند این تعامل نیز به بازتولید خشونت و ترویج و تکثیر فرهنگ خشونت منتهی میگردد. فرهنگ خشونت در واقع زاییده جامعۀ فاقد تفکر و اندیشه میباشد که از آن به عنوان ابزار برتر در تعاملات و مناسبات اجتماعی استفاده میگردد.
نتیجه:
آنچه که گفته آمد، به صورت فشرده، بیان پیششرطهای اولیۀ صلح پایدار میباشد که یک جامعه را از سایۀ تهدید ناامنی به روشنایی ثبات و امنیت میکشاند. تأمین این پیششرطها در گام نخست، مستلزم تولید تفکر و اندیشه میباشد که این پیششرطها را متناسب با شرایط و نیازمندیهای جامعه، تعریف و تدوین کرده و در گام بعدی، مستلزم نظام متعهد و کارآمد سیاسی میباشد که این قراردادها را عملی سازد. صلح پایدار قبل از اینکه یک پدیدۀ عینی باشد، یک پدیدۀ ذهنی است که نه در میادین نبرد، بلکه در بستر ذهن و تفکر شهروندان شکل میگیرد. این شکلگیری به صورت یک روند سیال، وارد مناسبات عملی گردیده و از یک طرف، ساکنان یک جامعه را در محور علایق و ارزشهای شهروندی، به شهروندانِ با حقوق و امتیازات مساوی تبدیل نموده و از طرف دیگر، با ترمیم شکافهای اجتماعی، ثبات و امنیت را در عرصههای مختلف زندهگی تأمین میکند.
Comments are closed.