احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۱ اسد ۱۳۹۲
با سلام و تشکر!
بحث بسیار جالب و دلچسپ است؛ اما متأسفانه که من از آغاز برنامه نتوانستم حضور داشته باشم.
من چند تبصره در خصوص حرفهای جناب میران صاحب دارم.
میران صاحب در مورد مشارکت و استقرار صلح پایدار صحبت کردند و من میخواهم بگویم که مشارکت میتواند به شکل فردی باشد، یا به شکل گروهی و یا هم به شکل قومی و در بسیاری از کشورهای دموکرات حتا شکایت میشود که مشارکت به اندازۀ کافی نیست و ۲۸ درصد مردم در انتخابات شرکت دارند و در حال حاضر حتا در سطح نژادی گفته میشود که سیاه پوستان امریکا در انتخابات حضور پر رنگ ندارند؛ بنابراین بسیار مهم است زمانی که ما از مشارکت صحبت میکنیم باید سطح آن معلوم باشد.
با وجود این که من طرفدار مشارکت قومی و ملی استم؛ اما باید متوجه بود که ما یک اصل دیگر هم داریم که آن اصل شایستهسالاری است و بسیار اوقات اگر مشارکت به صورت گروهی، قومی و منطقهیی باشد، شایستهسالاری را نفی میکند. در این جا سوال به وجود میآید که مشارکت مقدم است، یا شایستهسالاری و هر کدام آن از خود دلایل دارد و بحث این است که نفع شایستهسالاری نه تنها به کسی میرسد که استعداد خوب دارد، بل به کل جامعه نیز میرسد و نباید فراموش کرد که شایستهسالاری قومی هم جایگاه خود را دارد.
در کشورهای نسبتاً پیشرفته مانند امریکا از سالهای ۶۰ به بعد صحبت از مشارکت قومی و نژادی شد و بحث طوری بود که در رقابت سیاه پوستها برای چند صد سال تحت ظلم نژاد دیگر قرار گرفته بودند و رقابت برایشان بسیار مشکل بود؛ بنابراین در سال ۱۹۶۴ پالیسییی را تحت عنوان تغییر مثبت به وجود آوردند که براساس آن به مشارکت نژاد سیاه پوست کمک زیادی کرد.
برای اینکه ما یک بیعدالتی تاریخی را جبران کرده باشیم، نیاز به تغییر مثبت داریم و باید در پالیسی خود اشتراک بعضی از اقوام را زیادتر بسازیم.
به باور من مشارکت اقوام در کوتاهمدت خوب است؛ اما در طولانیمدت باید مشارکت براساس افراد باشد و به همۀ مردم حقوق مساوی داده شود و در طولانیمدت باید به شایستهسالاری اهمیت بیشتر بدهیم.
مسالۀ دیگر تقسیم عادلانه ثروت است که تقسیم عادلانۀ ثروت هم به شکل فردی و هم به شکل گروهی مطرح شده میتواند.
در مورد تقسیم عادلانۀ ثروت به شکل فردی مطالعات صورت گرفته است و در ممالکی که ثروت به صورت عادلانه تقسیم میشود، شاید صلح متضرر نشود؛ اما استقرار سیاسی تا حدی متضرر شده و میشود.
اینکه برداشت ما از تقسیم عادلانه چیست، نظریات مختلف وجود دارد، طور مثال در مکتب بازار آزاد چنین نظر وجود دارد که هر قیمت و هرعایدی را که بازار عرضه و تقاضا به میان آورد عادلانه است.
مثال: اگر یک داکتر مراجعین زیاد داشته باشد و سالانه حدود دو میلیون دالر عاید داشته باشد و اگر یک کسی دیگر روزانه حدود هشت ساعت کار کند؛ اما سالانه حدود ۲۰ هزار دالر در آمد داشته باشد، به نظر پیروان این مکتب عادلانه است؛ اما توجه داشته باشیم که مساله مالیات نیز مطرح است که توازن را برابر میسازد.
اما فیلسوف جان رالز به صورت علمی فلسفه سوسیال دموکرات را مطرح کرده و میگوید که کرامت انسانی تقاضای این را دارد که حد اقل زندهگی برای هر انسان تعیین شود و بالاتر از آن براساس استعداد، بازار و غیره تعیین شود که به باور من این نظریه بسیار خوب است و این نظریه در جوامع پیشرفته عملی میشود؛ اما متاسفانه در کشورهای مانند افغانستان عملیشدن آن در حال حاضر غیر ممکن به نظر میرسد.
زمانیکه فیلسوف راد از پرده بیخبری صحبت میکند و در مورد فرد حرف میزند، فرضاً شما امروز نمیدانید که یک انسان معیوب استید و یا نمی دانید که یک انسان بیکار استید؛ بنابراین زمانیکه پردۀ بیخبری یا تجاهل موجود باشد، ضرورت است تا سطح زندهگی با شرایط موجود به پیش برود؛ اما پیروان این مکتب هیچگاه به سطح قوم صحبت نمیکنند و استدلال آنان برسطح فرد است و چون در این جلسه مقایسه میان دایکندی و هلمند صورت گرفت و این مقایسه به سطح قوم است؛ بنابراین اگر یک گروپ از مردم به طور سیستماتیک از ثروت محروم شوند، افراد نیز محروم خواهند شد و استدلال راد هرچند براساس افراد است؛ اما این استدلال برای قوم نیز به کار خواهد رفت و عین نتیجه به دست خواهد آمد.
مساله دیگر اینکه هر جامعه براساس یک تفکر بنا یافته است و افغانستان امروز نیز براساس تفکری بنا یافته است که در کنفرانس بن مطرح شده بود و این تفکر یک تفکر لیبرال است؛ اما هر جامعه هر قدر که ایدیوژیک هم باشد، بازهم انحرافات به میان میاید چه به سطح گروهی و چه به سطح فردی و زمانی که تضادها زیاد شد، جامعه استقرار خود را از دست میدهد.
موضوع چهارم مسالۀ ملت است و ما استدلال کرده میتوانیم که با وجود اینکه ما ملت داریم؛ اما ملت ما پخته نیست و باید به طرف آن حرکت کنیم و این را نیز باید بپذیریم که یک مقدار زیادی از فعالیتهای سیاسی ما در چوکات قومی وجود دارد و فعالیتهای سیاسی براساس چوکات قومی صورت میگیرد، پس چطور ما میتوانیم این فعالیتها را از چوکات قومی به چوکات ملی مبدل سازیم.
به باور من ما برای حل این مساله با در نظر داشت واقعیتهای جامعۀ افغانستان هم به بحثهای بیشتری و هم به زمان زیادی ضرورت داریم.
من تقریباً ۱۶ سال پیش یک رساله نوشته بود به نام اصول ساختار یک جامعه ملی و من در این رساله به دو اصل رجوع کردم که یکی اگر ما میخواهیم جامعه ملی را بسازیم، پس باید با هویت ملی موافقت کنیم، چون مشکلات امروزی ما ناشی از عدم موافقت با هویت ملی است و دوم اینکه تمام افراد جامعه را از هر قوم، هر منطقه و هرمذهبی که استند باید حقوق آنان را بپذیریم و من فکر میکنم که مورد دوم آن قدر مشکل نیست؛ اما مشکل اساسی در مورد اول است و به بحث بیشتری نیاز دارد.
افغانستان تنها کشور کثیرالاقوام نیست، بل اکثریت کشورهای همسایه ما از اقوام مختلف تشکیل شده اند؛ اما یک تعداد از این کشورها توانستند ملت خود را بسازند؛ بنابراین ما نیز باید برای ملت شدن تلاش کنیم.
بعضی از دانشمندان سیاسی مانند گیدنز که میگوید ضرور نیست تا اقوام در یک کره ذوب شوند تا یک ملت به وجود بیاید، بل هر قوم با حفظ هویت میتوانند در کنار هم زندهگی مسالمتآمیز داشته باشند و خود من نیز شخصاً طرفدار این نیستم که اقوام ذوب شده و یک ملت را تشکیل بدهند.
اشراق حسینی:
با اجازه من یک تبصره کوچک دارم و سخنی از دانشمند امریکایی جان دیوی معروف در مورد دموکراسی را مطرح میکنم که ایشان میگویند، برای دموکراسی تنها انتخابات و یا فرستادن نماینده به پارلمان کافی نیست، بل دموکراسی باید به فرهنگ و منش یک جامعه مبدل شود.
شکی وجود ندارد که ما از چنین وضعیتی فاصلۀ زیادی داریم و اما این که چگونه جامعۀ ما باید در این مسیر گام بردارد مهمترین بحث این است که تصمیمگیرندهگان چگونه پیش فهم را با خود حمل میکنند و من فکر میکنم که در یک جامعه اگر تصمیمگیرندهگان پیش فهم قبلی داشته باشند به اقوام تقسیم میکنند و اگر نفی تبعیض را در نظر بگیرند بازهم به همین شکل به پیش خواهند رفت و به باور من هنوز ما به آن مرحله نرسیدهایم که دموکراسی به یک فرهنگ مبدل شده باشد و این مساله ایجاب میکند تا مشارکت باید ساختارمند شود و اگر مشارکت آگاهانه صورت گیرد، شکی وجود ندارد که این مشارکت از دل شایستهسالاری بر میخیزد؛ اما اگر یک مشارکت تودهوار رخ دهد، نه شایستهسالاری را به بار خواهد آورد و نه دموکراسی را.
من فکر میکنم که بعضیها شایستهسالاری را با نظریه مُثل افلاطونی پیوند میدهند و میگویند که افلاطون تأکید داشت که باید حکیمان پادشاه باشند چون آنان خیر مردم را بیشتر از دیگران میدانند؛ اما فهمیدن خیر با غرقشدن در دریا فساد باهم تفاوت دارد و این نظریۀ افلاطونی یک نوع برتری ذاتی را توجیه میکند و من فکر می کنم که اگر ما بگویم که انتخابات و مشارکت یک چیز است و شایستهسالاری باید ترجیح داده شود و شایستهسالاری باید از دل مشارکت آگاهانه بیرون بیاید.
مسالهیی را که شما مطرح کردید به باور من فرصتهای برابر در بحث ثروت و حتا قدرت مطرح است.
در هویت ملی و نفع تبعیض که شما مطرح کردید، به باور من یک نوع تقدم وتأخر خیلی مهم است که اول هویت ملی شکل گیرد یا نفی تبعیض و من فکر میکنم که اگر اول نفی تبیعض و دوم بر بناء نفی تبیعض و برابری یک هویت جمعی و ملی شکل بگیرد، بسیار خوب خواهد بود.
Comments are closed.