ادبیات چیست؟

- ۰۹ سنبله ۱۳۹۲

نویسنده: رابرت استکر
مترجم: علی ثباتی

بخش دوم
۳٫ ادبیات به مثابۀ نهاد
پیشنهادی جدیدتر و نویدبخش‌تر ادبیات را هم‌چون کاربست یا نهادی غیررسمی در نظر می‌گیرد. «یک متن وقتی به عنوان ادبیات شناخته می‌شود که بتوان قصد مولف را بازشناخت و نیز آن قصد این بوده باشد که متنِ تولیدشده در چارچوب عرف‌هایی که کاربست ادبیات را تعریف می‌کند خوانش شود.»۵ به نظر اولسن (Olsen) و لامارک (Lamarque) قصد اساسی این است که مخاطب در برابر اثر موضعی خاص اتحاذ ‌کند: «توقع ارزشی زیبایی‌شناسیک و ادبی.»۶ به زعم لامارک و اولسن،‌ ارزش زیبایی‌شناسیک ادبی از دو جزو ساخته شده است. جزو «خلاقانه -‌ خیال‌پردازانه» شامل تحمیل فرم یا وحدت به موضوع است. از همین روی، آخیلوس، سوفوکل و یوریدیس هریک موضوع واحدی را برمی‌گزینند، داستان اورستس/الکترا را، و با تحمیل فرم‌هایی متفاوت به داستان، روایات‌های متفاوتی از آن عرضه می‌دارند. آن‌ها هم‌چنین مفهوم‌های متفاوتی را از اهمیت آن داستان به دست می‌دهند. جزو «تقلیدی» ارزش ادبی زیبایی‌شناسیک این داعیه را دارد که ادبیات از محتوایی برخوردار است جالب‌توجه از منظری انسانی، تجسم‌ یافته در درون‌مایه یا درون‌مایه‌هایی دیرپای و بیان شده در اثری که در اهمیت بخشیدن به روایتی از داستانی [واحد] نقش دارد. شاید این اندیشه به میان آید که جزو تقلیدی ارزش ادبی و زیبایی‌شناسیک چنین می‌نمایاند که ادبیات به همان اندازه که ارزشی زیبایی‌شناسیک دارد، از ارزشی شناختی نیز بهره‌مند است؛ اما لامارک و اولسون این‌طور فکر نمی‌کنند. آن‌ها این مساله را رد نمی‌کنند که یک اثر ادبی مفروض می‌تواند ارزش شناختی هم داشته باشد، ولی در نظر آن‌ها این ارزش آنی نیست که به‌نحوی متمایز ادبی باشد و این ضمانت را ندارد که به اثری با درون‌مایه‌یی دیرپای در فرمی پیچیده ولی در عین حال یک‌پارچه تعلق داشته باشد. فرمی از آن دست، جهانی خیالی را ارایه می‌کند که باید به‌خاطر خویشتن خویشش فهمیده شود، هرچند در قالب عباراتی که از منظری انسانی معنادار باشند. نگریستن به زنده‌گی در پرتوی این جهان خیالی «افزوده‌یی دل‌بخواه» است.۷
این نگرش، تلفیقی خارق‌العاده از صدق و کذب در دست دارد. این داعیه که اثر ادبی می‌باید مبتنی بر ارزش ادبی تعریف شود، پذیرفتنی‌ست. با این حال، دریافتی را که لامارک و اولسن دربارۀ ارزش ادبی به دست می‌دهند نباید پذیرفت. درست است که قصد آفریدن چنین ارزشی، و قصد ایجاد این توقع در مخاطبان که به‌دنبال چنین ارزشی باشند، در تعیین چیستی اثر ادبی نقش مهمی ایفا می‌کند؛ با این حال، درست نیست که تنها آن آثاری ادبی هستند که بر اساس قصدی از این دست شکل گرفته باشند. در نهایت، مساله‌یی چون کاربست ادبیات وجود دارد، اما لامارک و اولسن درباره‌‌اش مرتکب دو خطا می‌شوند. نخست، در همان حین که به نظر می‌رسد کاربست ادبیات را از زمان یونان باستان اساساً بدون تغییر در نظر می‌آورند، در طول زمان حقیقتاً به میزان بسیار زیادی تغییر یافته است (می‌توانستم این پرسش را طرح کنم که آیا قدمتِ مفهوم ادبیات به زمان یونان باستان می‌رسد یا نه.) دوم، درست نیست که ادبیات بودن اثری نیاز به این داشته باشد که آن اثر جزیی از کاربست ادبیات باشد، به این معنی که بر طبق قصدهای یادشده نوشته شده باشد.
از آن روی که در ارایۀ نگرش خود، برای دیدگاه‌هایی که در پاراگراف آخر این قسمت عنوان شده‌اند، دلایلی پیش خواهم نهاد، این‌جا استدلالی برای‌شان نخواهم کرد. در عوض، به ارایۀ دریافت خودم از طبیعت ادبیات بازمی‌گردم.

۴٫ ادبیات به مثابۀ نوشتار مخیل
برخی از نویسنده‌گان متفق‌القول‌اند که در اثنای قرن نوزدهم پیکره‌یی از نوشتارهایی که بنا بود زیر عنوان «ادبیات» گردآورده شوند، با آن نوشتارهایی هم‌سان انگاشته شدند که می‌شد به درستی به‌عنوان هنر در نظر آوردشان، و این به نوبۀ خود منجر شد به این‌که ‌هم‌چون نوشتار مخیل فهمیده شوند.۸ هرچند بسیاری از نظریه‌پردازان فعلی، شامل برخی از هواخواهان نگرش‌هایی که تا به ‌این‌جا بررسی کرده‌ایم، هریک به دلیلی بر این باورند که این دریافت می‌باید رد شود، توافقی چشمگیر وجود دارد مبنی بر این‌که همین دریافت به آثار اصیل ادبی کنونی‌مان سر و شکل داده است.۹
اگر چنین اذعانی صحیح باشد،‌ این‌طور به نظرم می‌رسد که آن دسته ‌از پیشنهادهایی که می‌گویند مفهوم ادبیات به‌ مثابۀ نوشتاری مخیل باید جای خود را به مفاهیم دیگری بدهد، [خود] می‌باید هم‌چون پیشنهادهایی نیازمند به بازنگری نگریسته شوند، هم‌چون پیشنهادهایی که باید به جای این شیوه‌یی که هم‌اکنون عملاً برای طبقه‌بندی‌شان به کار می‌بریم، به شیوه‌های مختلف [تازه‌یی] طبقه‌بندی‌ شوند. به هر ترتیب، اگر بر آن‌ایم که بفهمیم این پیش‌نهادها را حقیقتاًً به چه شکل طبقه‌بندی می‌کنیم، باید مفهوم ادبیات به مثابۀ نوشتاری مخیل را دریابیم.
کلیدواژۀ ما «مخیل» است. این عبارت گاه برای پرداختن به آن طبقه‌یی از ژانرها به کار رفته است – رمان، قصه، نمایشنامه – که همه‌گی‌شان دارای خصوصیت‌ داستان بودن هستند. به هر شکل، پیش‌تر دیدیم که این امر نمی‌تواند درست باشد. «مخیل» هم‌چنین ناظر بر آن کاری نیست که نویسنده می‌باید برای خلق اثری ادبی انجام دهد. بلکه، در عوض، ناظر به طیفی از ارزش‌ها‌ست که به خاطرشان آثار ادبی مشخصاًً ارزشمند دانسته شده‌اند.
ارزش ادبی اغلب با ارزش هنری همسان پنداشته شده است، [یعنی با] ارزش تجربه کردنِِ اثری ادبی. پیش‌تر دیدیم که لامارک و اولسن این‌گونه ارزش ادبی را مشخص کرده‌اند، و بی‌شک دیگر کسانی هم چنین کرده‌اند.۱۰ من این را رد می‌کنم که رویکردی از این دست بتواند به‌شکلی بسنده ارزش ادبی را ویژه‌گی‌شماری کند، و مدعی‌ام که طیف ارزش‌هایی که مشخصۀ نوشتار مخیل هستند، بین چند مقولۀ بنیادین توزیع می‌شوند. یکی از آن‌ها مسلماً ارزش زیبایی‌شناسیک است،‌ اما گونۀ متمایزی از ارزش شناختی نیز این‌چنین‌ است، و ارزش تأویل‌محور هم این‌گونه است.
در این مقال نمی‌گنجد که بخواهم شرحی درخور به دست دهم از این‌که به چه معناست اگر اثری از خصوصیت‌های ارزشمند برخوردار باشد.۱۱ به‌طور خیلی خلاصه، برای من ارزش زیبایی‌شناسیک پاره‌یی از یک نوشتار شامل توانایی لذت‌بخشی به کسانی‌ست که به نحوی خیالی جهان اثر را تجربه یا در آن غور می‌کنند. این امر را می‌توان روشن‌تر ساخت، همان‌طور که لامارک و اولسن، مبتنی بر درک فرم‌ها و درون‌مایه‌ها، روشن‌تر‌ش کرده‌اند، اما به نظرم این کار صرفاً یک رویکرد است در میان چندین رویکرد مشهود. تجربۀ خیالی اثر ادبی بسی چندوجهی‌تر از آن است که لامارک و اولسن پیشنهاد می‌کنند. اگر می‌خواستم این مساله را در حدِ ایده‌یی ساده تقلیل دهم، به این شکل درمی‌آمد: هستۀ مرکزی تجربۀ زیبایی‌شناسیکِ‌ اثری ادبی شامل غور در مفاهیمی‌ست که به پیشگاه تخیل عرضه می‌دارد بهر ِ التذاذی که از چنین غوری می‌توان به‌دست آورد. این امر به‌حتم لذت [برآمده از] این مفاهیم به آن شکلی که مدِّ نظر لامارک و اولسن است را پذیرا می‌شود، ولی هم‌چنین دیگر شیوه‌های لذت‌بردن از این مفاهیم را دربرمی‌گیرد – هم‌چون رسانیدنِ زمان، مکان، تجربه یا شخصی که به‌طوری غنی و انضمامی به خیال درآمده است، نیز هم‌چون نمایاندنِِ دوپهلویی یا ایهام‌انگیزیِ زبان، تجربیات، یا تأویل‌هایی که برای‌شان به‌دست می‌دهیم، و هم‌چون ارایه دادنِ رخ‌داد‌هایی سرشار از تناقض‌های درونی، یا مملو از انسجام و اتفاق.
من گونۀ متمایز ارزشِ شناختی را (که از این پس «ارزش شناختی» خواهم نامید) دربردارندۀ دو چیز در نظر می‌گیریم: ۱٫ مفهوم سرراستی که از اثر استخراج می‌کنیم (برای مثال، مفاهیم مربوط به سنخ‌ها، ‌کاربست‌ها، ایده‌ها، ارزش‌ها، و رمزگان اخلاقی، نظریه‌ها و تبعات‌شان و نظایر آن)؛ ۲٫ آن‌چه دربارۀ خود می‌آموزیم، و به شکلی نظری‌پردازانه‌تر، دربارۀ سایر مردم می‌آموزیم وقتی می‌بینیم که چه‌گونه به این مفاهیم واکنش نشان می‌دهند. توجه داشته باشید که چه‌طور مورد شمارۀ (۱) بلاواسطه از لذت زیبایی‌شناسیک ادبیات برمی‌آید و با این حال باید از آن متمایز باشد، چراکه در این‌جا تأکید بر این است که ما چه‌‌چیزی را برای این‌که بهتر دربارۀ جهان واقعی بیاندیشیم از اثر برمی‌گیریم. ارزش شناختیِ (۱) شامل فراهم آوردن شیوه‌هایی تازه برای اندیشیدن به هر جنبۀ بالقوۀ تجربۀ انسانی‌ (یا مفاهیم تازه) است، آن‌هم به شکلی که ما صرفاً این ایده‌ها در سطحی انتزاعی در سر نمی‌پرورانیم، بلکه به‌نحوی انضمامی متصور می‌شویم که وقتی کسی به این شیوه به جهان می‌اندیشد، چه می‌کند و چه احساسی دارد. برای مثال، می‌توانیم فایده‌باوری (utilitarianism) را تعریف کنیم و بر له یا علیه آن در سطح انتزاعیِ نظریۀ اخلاقی به بحث بپردازیم، ولی در یک رمان می‌توانیم فردی فایده‌باور را در حین عمل نظاره کنیم،‌ و با این امر مواجه شویم که ارزیابی کردن و دست به کنش زدن در تطابق با این نظریه چه معنایی دارد. مورد شمارۀ (۲) مشخص‌کنندۀ فایدۀ شناختیِ افزون‌تری از آن درگیریِ خیالی‌ست که ادبیات فراهم می‌آورد. این امر دانش ما از خویشتنِ خویش است وقتی می‌بینیم که چه‌طور به مفاهیمی که تخیل به دست می‌دهد واکنش نشان می‌دهیم. تا جایی که دیگران هم‌چون ما باشند، نه تنها به دانشی از خود می‌رسیم بلکه آن‌ها را نیز می‌شناسیم.
در نهایت، ارزشِ تأویل‌محور وجود دارد. ما به این جهت به ارزش‌نهادن بر ادبیات رسیده‌ایم که فراخواننده یا خواهانِ تأویل است. ایدۀ بنیادین این‌جا به این ترتیب است که ادبیات، هم‌چون سایر اشکال نوشتار، نه تنها ما را برانگیخته می‌کند تا ببینیم که شخصی دیگر (یعنی نویسنده) در اثر به چه کاری مبادرت می‌ورزد، بلکه برخلاف سایر اشکال نوشتار، از ما می‌خواهد که به اثر معنا بدهیم. از ما می‌خواهد خلاق باشیم و در آفریدن چیزی مشارکت کنیم. بخشی از ارزش پرداختن به چنین کاری در آفریدن ارزش‌هایِ شناختی و زیبایی‌شناسیکِ تازه نهفته است. به همین دلیل، ارزشِ تأویل‌محور کاملاً از این ارزش‌های دیگرگونه متمایز نیست. به هر ترتیب،‌ بخشی از ارزشِ آن مبتنی بر فراهم آوردن فرصتی‌ست تا ما ظرفیتِ خویش در آفریدن را به کار بریم، و این جنبۀ ارزش آن متمایز از سه نوع دیگر ارزش است.
پس بر طبق تحلیل ما از نوشتار مخیل، آن پاره‌یی از نوشتار می‌تواند به عنوان ادبیات طبقه‌بندی شود که رابطه‌‌یی با هریک از این سه مقولۀ ارزشی مورد بحث داشته باشد. چند کاندیدا برای رابطۀ صحیح وجود دارد، ساده‌ترین‌اش می‌تواند برخورداری از ارزش ذیلِ این یا آن مقوله باشد. برای این امر سرانجامی متصور نیست. مثال‌هایی می‌توان داد از آثاری که از ارزشِ شناختی برخوردارند اما در زمرۀ آثار ادبی نیستند. و از میان این‌گونه نوشتارها، یکی هم مثال‌های خیالی‌یی‌ست که عموماً در نوشتارهای فلسفی یافت می‌شوند. به اعتقاد من، همین امر در مورد دیگر مقوله‌ها هم صدق می‌کند. همین‌قدر نیز نابسنده خواهد بود که رابطۀ با مقولات یادشده را مطابق با قصدی تعیین کنیم که معطوف به آفریدن آثاری باشد برخوردار از این ارزش‌ها. مثال نقض مورد نخست به این مورد نیز تعمیم‌ می‌یابد. حتا برخورداری توأمان از این ارزش‌ها نیز کافی نخواهد بود تا چیزی به ادبیات مبدل شود. قطعه‌یی از مکاتبه‌یی خصوصی، که از هرکدام از این ارزش‌ها به میزانی اندک برخوردار است، چندان مدعی ادبیات نیست.
متأسفانه رابطه‌یی که ما می‌جوییم، رابطه‌یی‌ست پیچیده. در واقع، دو رابطۀ متمایز باید برای دربرگرفتنِ دو نوع اثرِ ادبی تصریح شوند. ژانرهای به‌خصوصی از نوشتار تقریباً در نظر همه‌گان هم‌چون فراهم‌آورندۀ آثار اصیل ادبیات در شمار آورده می‌شوند. این ژانرها رمان، داستان کوتاه و قصه، نمایش‌نامه، و تمامی انواع شعر هستند. برای این‌که اثری در هرکدام از این ژانرها اثری ادبی باشد، کافی‌ست نویسنده قصد کرده باشد که این اثر در هرکدام از مقولات یادشده دارای ارزش باشد، و او برخوردار باشد از مهارت فنی کافی‌یی برای پی‌گیری جدی چنین قصدی. بیرون از این ژانرها،‌ آثار متعددی وجود دارد که به ادبیات تعلق می‌گیرند:‌ این امر شامل برخی از مقالات، برخی آثار تاریخی،‌ فلسفی،‌ علوم اجتماعی و طبیعی، بعضی سفرنامه‌ها، برخی وصف طبیعت‌ها، خاطرات روزانه و رویدادنامه‌ها، برخی هجویه‌ها یا امثال و حکم‌هایِ گردآوری شده، بعضی یادنامه‌ها، زنده‌گی‌نامه‌ها و خودزنده‌گی‌نامه‌ها می‌شود. ضمن این‌که فعلاً خصوصیت‌‌های متنوعی را که بناست در ادامه مطرح کنیم کنار می‌گذاریم، می‌توان گفت که این آثار اگر به میزان شایانی از یکی از این ارزش‌ها برخوردار باشند، جزو ادبیات هستند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.