احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد نسيم فقيري استاد دانشگاه كابل: - ۱۷ سنبله ۱۳۹۲
طی فرمان رییسجمهور در خزان سال ۱۳۷۸ با حفظ وظیفه ( سکرتر در مشهد) به حیث سخنگوی ریاستجمهوری تعیین گردیدم.
در یک پرواز مستقیم از مشهد به دوشنبه رفتم و منتظر پرواز هلیکوپتر افغانی از دوشنبه به داخل کشور بودم…
به ما اطلاع دادند که فردا صبح در موتر سفیر، جناب سید ابراهیم حکمت، به جایی میرویم…
آقای سفیر رانندهگی میکرد و من
در کنار او نشسته بودم.
استاد شاداب در سیت عقب تنها نشسته بود و موتر در درِ ورودی اقامتگاه شهید احمدشاه مسعود که برای چند روز کوتاه به شهر دوشنبه آمده بود، توقف کرد، لحظات
بعد شهید مسعود به موتر ما سوار شد و در کنار استاد شاداب نشست.
محافظین در موتر عقب به دنبال ما راه افتادند…
شهید مسعود در بارۀ سفر من پرسید و من گفتم که به هدایت رییسجمهور به حیث سخنگوی ریاستجمهوری به کشور میروم.
در فاصلۀ کوتاه شهر دوشنبه تا فرودگاه، حرفهایی در مورد حوادث و جریانات کشور گفته شد و یکبار مسعود شهید از وصول یک نامه از کانادا صحبت کرد و بعد ما به فرودگاه رسیدیم…
مسعود شهید قبل از پرواز به من اطمینان داد که با رسیدن به پنجشیر طیاره را خواهد فرستاد تا ما را به بدخشان ببرد…
روز دیگر هلی کوپتر آمد و ما و چند نفر را به ولایت تخار برد، چون رییسجمهور در همان روز از بدخشان به تخار آمده بود…
پرواز هلیکوپتر حدود یک ساعت به تأخیر افتاد، ما حدود بیست نفر بودیم و پیلوت خطاب به ما گفت: من توقع زندهگی را ندارم؛ اما به شما میگویم که طیاره حد اکثر توان حمل هجده نفر را دارد. وضع غیرعادی است و طالبان در کندز سنگر دارند و طیاره ما در معرض خطر قرار دارد…
در این دقایق یک تابوت با چهار نفر به میدان رسید. یک خانم افغان در مسکو فوت شده بود و چهار نفر تابوت را به افغانستان میبردند…
تعداد مسافرین بیشتر شد و اخطار پیلوت قوت گرفت.
ما در اطراف تابوت به طرف افغانستان پرواز کردیم، از دریای آمو گذشتیم و بالاخره طیاره در یکی از زمینهای زراعتی و دورتر از فرودگاه تخار به زمین نشست.
موترها ما را به مهمانخانۀ ریاستجمهوری بردند و دقایق بعد موتر دیگر از قرارگاه شهید انجنیر محمد عمر که مرکز استاد سیاف بود، آمد و ما را به قرارگاه برد.
در آنجا استاد سیاف مهماندارِ رهبر جهاد و مقاومت کشور بود و جمعی از مجاهدین نامدار و مشهور نیز در مهمانخانه نشسته بودند…
حاجی عبدالقدیر، آقایان انوری، شهید کاظمی، سباوون، قوماندان داوود، امین سایق، سید نورالله عماد، عبدالباری راشد، آقای قاضیزاده و… هم از مهمانان استاد سیاف بودند.
بعد از نیم ساعت استاد سیاف از مجاهدین پرسید: کسی از مهمانان باقی نمانده و همه آمدهاند؟
در جواب گفتند که فقط مولوی صاحب ربانی از کنر را نیافتیم، سایر مهمانان همه آمده اند.
استاد سیاف گفت: گرچه مولوی صاحب چندان مهمان هم نیست و اکثر وقتها با ما میباشد، از این رابطه یک حکایت دارم: چند خانم داماد دار در یک جلسه بودند، همه به طرف یک خانم اشاره میکردند که داماد شما زیاد به خانۀ شما میآید.
این خانم با قهر گفت: چرا پشت داماد بیچارۀ من را گرفتهاید، او تنها سال دوباربه منزل ما میآید و هر بار شش ماه را سپری میکند!
بعد رهبر جهاد و مقاومت تشریف آوردند و استاد سیاف به دقت به طرف ایشان میدیدند…
رییسجمهور به استاد سیاف گفت: چرا به دقت به طرف من نگاه میکنی؟
استاد سیاف گفت: زمانی که شما از هلیکوپتر پیاده شدید و گارد مراتب احترام را تقدیم کرد، جناب شما به جای این که دست را به سوی سر بالا کنید، سر را خم کرده و به طرف دست خم کردید… با این سخنان همۀ مهمانان خندیدند و استاد سیاف بلا فاصله گفت: استاد! من یک عسکر شما هستم؛ ولی واقعیت امروز را بیان کردم.
رهبر جهاد و مقاومت به طرف آقای سباوون دیدند و گفتند: آقای سباوون در روزهای ریاستجمهوری من در کابل، به اندازهیی راکت ریخت که من اصلاً نتوانستم مراسم سلام و احترام را یاد بگیرم!
من حدود بیست روز در تالقان ماندم و در کنار رییسجمهور بودم، در جلسات شورای بزرگان شرکت میکردم و یک روز نتایج آن شورا را به رادیو بیبیسی از تالقان گزارش دادم. در همان روز قوماندان عبدالله خان وردک (شهید) به من به زبان پشتو گفت: این نخستین و آخرین مصاحبۀ رادیویی تو خواهد بود!
من به بیماری شکر و قلبی مبتلا بودم و لازم بود تا در دو هفته یکبار نزد داکتر خود در مشهد مداوا شوم. مطلب را خدمت رییسجمهور به عرض رسانیدم و ایشان بدون کدام ملاحظه و یا دلیل موافقت کردند و نامهیی عنوانی سفیر افغانستان در تاجکستان نوشتند و با ایشان و برخی از برادران خدا حافظی کردم و از تالقان وارد دوشنبه شدم…
دو پرواز بعد از دوشنبه به مشهد پرواز کردم.
این بود آخرین دیدار سبز با مسعود شهید که یک دیدار بسیار کوتاه بود و در مسیر راه شهر تا فرودگاه و در یک موتر ایشان را همراهی کردم.
روان مسعود شهید و شهیدان جهاد و مقاومت شاد باد.
Comments are closed.