شامِ پیروزی تیم ملی و نخستین شادی همه‌گانی ‌ما

گزارشگر:شفيق شرق- استاد دانشگاه - ۲۳ سنبله ۱۳۹۲

مردم افغانستان در درازنای تاریخ، به‌وی‍‍‍ژه در پنجاه سال پسین، کمتر از عمق دل شاد بوده‌اند و کمتر لبخند واقعی‌یی داشته‌اند. در طول تاریخ اندک اتفاق افتاده که ما مردم افغانستان، همه باهم خندیده و یا همه با هم گریسته باشیم. ما شادی مشترک و اندوهِ مشترک نداشته‌ایم. گاهی هم شده که کتله‌یی از مردم در گوشه‌یی از کشور به دلیلی شاد بوده اند، اما کتله‌یی دیگر از کنار شادی آن‌ها بی تفاوت گذشته و در لبخند آن‌ها شریک نشده اند. این هم واقع شده است که ما در اندوه و ماتم دیگری خندیده‌ایم و غمِ یکی، بر دیگرِ مان شادی بوده است.

چند روزی که تیم ملّی فوتبال افغانستان در جنوب آسیا، هر روز داشت پیروزی‌های شگفت انگیزی به دست می‌آورد، بگو مگوهای مردم در میان شهرهاو در نهایت در همه جا، متفاوت از هر وقت دیگر شده بود. همه ازفوتبال می‌گفتند و همه از پیروزی و قهرمانی.
راه‌یابی تیم ملّی ما به مرحلۀ نهایی مسابقات ملت‌های جنوب آسیا، شور و انگیزۀ پیروزی را لحظه به لحظه بیشتر کرد. صبح روز چهارشنبه، یگانه حرفِ بر سر زبان‌ها، فوتبال بود و یگانه آرزو، قهرمان شدن تیم ملّی کشور در مسابقات جنوب آسیا.
چهار شنبه بیستم شهریور، مصادف به یازهم سپتامبر، روز اندک اندک به پایانش نزدیک می‌شد و مردم با هیجان و شور بی‌پیشینه، به لحظه‌یی انتظار نزدیک می‌شدند. یازدهم سپتامبر۲۰۰۱، دقیق همان روزی است که یکی از مرگ‌بارترین حمله‌های تروریستی به بزرگترین کشور دنیا صورت گرفته بود و افغانستان در آن زمان، پناه‌گاه القاعده پنداشته می‌شد.
همان روز ساعت درسی من، ۵ عصر در دانشگاه کابل شروع می‌شد؛ ۵ عصر دقیق همان ساعتی که مسابقهۀ تیم ملّی ما با هندوستان نیز آغاز می‌یافت. من در دوراهه گیرمانده بودم، از خود می‌پرسیدم: « به صنفدرسی بروم یا به تماشای فوتبال؟» تلفون همراهم انترنت نداشت، به یکی از دوستانم زنگ زدم و از او خواستم که گزارش لحظه به لحظۀ فوتبال را از طریق پیامک با من شریک سازد. روانه‌یی دانشگاه کابل شدم. در مسیر راه، هر جایی که زمینه برای تماشای تلویزیون فراهم بود، صدها تن هجوم آورده بودند و انتظار شروع بازی را می‌کشیدند. داخل دانشگاه کابل شدم، در بسیاری از صنف‌های درسی، دانشجویان تلویزیون آورده بودند و از استادانی که بالای شان درس داشتند، خواسته بودند که تا پایان مسابقه‌یی فوتبال، درس را آغاز نکنند.
به صنفی که خودم درس داشتم رفتم. صنفی که در ساعات عادی درسی، ۶۰ نفر حضور می‌داشت، بیش از بیست نفر حضور نداشتند. پرسیدم: دیگران کجا هستند؟
یک صدا پاسخ دادند: به تماشای فوتبال رفته اند.
مثل روزهای پیش درس را آغاز کردم. پس از گذشت چند دقیقه به خوبی احساس کردم که مخاطب ندارم؛ به درستی می‌فهمیدم که چشم دانشجویان به‌سوی من و قلب شان در میدان سبز نیپال است، همه تلفون‌های همراه شان را، برخلاف روزهای دیگر در دست داشتند و انتظار رویدادی را می‌کشیدند.
دقیق نمی‌دانم ساعت ۵ و چند دقیقه بود، صفحه‌یی تلفونم روشن شد، نخستین پیامک را دریافت کردم، تا پیامک را بخوانم، فریادی بلند و اما جمعی ازصنف منزل پایانی به گوش رسید و هم‌زمان با آن، یکی از دانشجویان در صنف درسی من، یخن خود را درید و به صدای بلند فریاد زد: زنده باد افغانستان! همه دانشجویان حاضر درصنف با هیجان از جای خود برخاستند و شعار هم صنفی‌شان را باصدای بلند بیش از ده بار تکرار کردند. اندکی بعد فضای صنف آرام شد و اما عنوان درس من عوض شد به فوتبال!
با گذشت چندین دقیقه‌یی دیگر، خبر به سر رسیدن دومین گول تیم ملی، این بار پیش از رسیدن پیامک، از طریق فریاد بلند دانشجویانی که در صنف‌های شان تلویزین تماشا می‌کردند، به گوش رسید. کلاس درسی از کنترول من خارج شد، همه ریختن به دهلیز ها و صنف‌هایی که در آن تلویزیون وجود داشت.
همزمان با اعلام پایان بازی، من به دروازه‌یی شمالی دانشگاه کابل رسیدم. صدها دانشجو از خواب‌گاه دانشگاه کابل و جمعیتی بزرگ مردمی که منازل شان در نزدیکی دانشگاه کابل است در حالی که بیشتر آن‌ها، لباس‌های برتن داشته‌یی شان را دریده بودند، رقص کنان و شادی کنان به خیابان دانشگاه کابل ریختند. جمعی اشک شادی می‌ریختند، جمعی می‌رقصیدند، و کسانی هم بالای خودروها و موتر سایکل ها سوار، بلند فریاد شادی سر می‌دادند و بیرق سه رنگ افغانستان را با عشق و شور بی سابقه می‌بوسیدند و تکان می‌دادند.
چند صحنه‌یی دیدنی
من از دانشگاه کابل، به شهرنو و از آن‌جا تا ساعت دوازده شب به خیرخانه آمدم. دقیق نمی‌توانم آمار ارایه کنم، خیابان‌ها حضور بی سابقه‌یی مردم را شاهد بودند، خیلی راحت می‌توانم بگویم که ده‌ها هزار نفر به خیابان‌های شهر کابل ریخته و شور و شادی برپا کرده بودند. آسمان شهری که سال‌ها مصیبت باریده بود، چهارشنبه شب، سرور می‌بارید؛ شهری که سال‌ها گریسته بود، به صدای بلند می‌خندید؛ مردمی که سال‌ها نوا و ناله‌یی ویران شدن، کشته شدن، زخمی‌ها، یتیمان و بیوه زنان را شنیده بودند؛ از همه جا خنده می‌شنیدند و شادی. آن‌چه را در خواب نمی‌شد دید، در بیداری دیدیم. مردمی که گمان می‌رفت، روحِ شادبودن، شادی کردن و شاد زیستن برای همیش درآن‌ها مُرده است، چنان مست می‌رقصیدند و کف می‌زدند و فریاد سرور سر می‌دادند و هم‌دیگر را صمیمانه در آغوش می‌گرفتند و مبارک‌باد می‌گفتند که اصلاْ از تصور خارج بود. از میان صحنه‌های دیدنی، چندی از آن را به روایت می‌کشم:
تاکسی کهنه و تبل دل انگیز
از سیمای مردی ریش سفید که خودروی تاکسی نه چندان جدید داشت، پیدا بود که شاید خودرو اش، یگانه وسیله‌یی نان آور برای خانواده و فرزندانش باشد، با تاکسی‌اش از میان انبوهی از شادی کنندگان می‌گذشت. ده‌ها نفر در درون و بیرون تاکسی‌اش سوار شده بودند، تایر های تاکسی زمین‌گیر شده بود، مو سفیدِ تاکسی‌ران، غرق خنده بود و یکجا با بچه‌ها شعار می‌داد: زنده باد افغانستان، زنده باد افغانستان. اصلاً خمی به ابرویش دیده نمی‌شد. پش از چند دقیقه، یکی از بچه‌های شاد و شوخ، به آهن عقبی تاکسی، تبل زدن را آغاز کرد، تاکسی خیلی آهسته راه می‌کرد و جمعیت بزرگی از مرم روبروی تاکسی می‌رقصیدند و این آهنگ را سر می‌دادند: « پیروزی از آنِ ماست، پیروزی از آنِ ماست.»
تماشای دیپلومات‌های خارجی
حد اقل من از مقابل سفارت خانه‌یی جمهوری اسلامی ایران گذشتم، چندین دیپلومات ایرانی، از دروازه‌یی سفارت شان بیرون شده بودند و با تعجبِ تمام، شادمانی بی‌سابقۀ مردمی را تماشا می‌کردند که سال‌ها در خون زیسته اند.
رقص و پای‌کوبی در شهر نو
تا نیمه‌های شب، خیابان‌ها عجیب شوری داشت. در شهرنو کابل، هزاران نفر سوار و پیاده، قهرمانی شان را جشن گرفته بودند. در کنار پارک شهرنو، یک دوکان کوچکِ کَسِت فروشی است. کست فروش، آهنگ میهنیِ شادی را بلند پخش کرده بود و خود در کنار صدها جوان دیگر، در میان خیابان، بی باکانه و مستانه می‌رقصید و همه می‌رقصیدند و می‌رقصیدند.
از فرق سر تا پنجه‌یی پا تر شدم
من در شهر نو، در کنار خیابانی ایستاده و با لبخند، صحنه‌های جالب شادمانی را تماشا می‌کردم. یک خودروی لُکس که شماری از بچه‌های شوخ و خندان سوار آن بودند و بیرق‌ افغانستان را تکان می‌دادند و فریاد می‌کشیدند، در میان انبوهی از جمعیت خندانِ شهر، آهسته آهسته نزیک من رسید. یکی ازبچه‌های سوار بر آن خودرو، مرا به سوی خود خواند، نزدیک رفتم. یک بُشکه آب در دستش بود، با لبان خندان به من گفت: تو چرا آرام ایستاده‌یی؟ باید تر شوی!
من دستانم را بلند گرفتم، خندیم و گفتم: در خدمت ام برادر!
بشکۀ آب را بر سرم خالی کرد و من از فرقِ سر تا پنجه‌یی پا تر شدم و همه مشترک خندیدیم.
شلیک‌های شادیانه
همزمان با ریختن مردم به خیابان‌ها و شور و رقص و فریاد، شلیک‌های شادیانه هم آغاز شد. مرمی‌های سُرخِ «رسام» را همه می‌توانستند در آسمان کابل تماشا کنند.
شلیک‌های شادیانه‌یی چهارشنبه شب، از سوی شماری از کاربران شبکه‌های اجتماعی در افغانستان، مورد انتقاد قرار گرفته است. بیشتر آن‌ها، شلیک شادیانه را در شهر آشوب زده‌یی کابل، بد توصیف کرده و این عمل را نکوهش کرده اند.
واما آتش باری و آتش بازی از گذشته‌های دوری به این طرف، در مراسم شادی مردم ما رایج است. هنوز هم در مراسم عروسی در اطراف افغانستان، شلیک‌های شادیانه صورت می‌گیرد و هنوز در شماری ازولایت‌ها، هنگامی که نخستین کودک در خانواده‌یی به دنیا می‌آید، تفنگ بازی می‌کنند و آتش باری.
پولیس افغانستان نیزحق دارد شاد باشد، بسیاری ازشلیک‌های شادیانه از سوی پولیس صورت گرفت، اما آنچه نگران کننده بود این‌که از خانه‌های مردم ملکی نیز، صدای شلیک‌های زیادی به گوش رسید.
شادی بی خشونت
من تقریباً از بسیاری مناطق مهم شهرکابل گذر کردم، چهارشنبه شب، شور و شادی بدون خشونت را در میان مردم به خوبی به چشم خود دیدم. حتا موردی ازخشونت علیه کسی و یا شکستن و زدن و ریختن به نشر نرسیده است. چهار شنبه شب، ما نخستین نظم طبیعی را نیز تجربه کردیم، همه شاد بودند و از خودگذری و مدارا در میان همه شادی کنندگان به نیکویی دیده می‌شد. شیشه‌یی نشکست، سری خون نشد و به هیچ کسی و چیزی آسیب نرسید. درشهر، به جز پولیس ترافیک، سایرنیروهای امنیتی حضور کم رنگ و خیلی ناچیز داشتند، گویا همه مطمین بودند که حادثه‌یی بدی رُخ نخواهد داد.
گزارش‌ها از سایر شهرهای افغانستان نیز شبیه به کابل است، همه جا مردم به خیابان‌ها ریختند و شاد بودند و پای کوبیدند و رقصیدند. حد اقل در یکی دو قرن اخیر، ما شاهد چنین شادی همگانی و بزرگ در کشور خود نبوده ایم.
شعارهای واحد
چند شعار مشخص از سوی همه شادی کنندگان سر داده می‌شد: زنده باد افغانستان، زنده باد تیم ملی ما، ما قرمان شدیم، ماهم می توانیم پیروز باشیم!
من هیچ‌گاه لبخند صادقانه‌یی را که چهارشنبه شب در لبان هر شهروند افغانستان می‌دیدم، شاهد نبوده‌ام، همه را از عمق دل مسرور می‌دیدم، همه به افغانستان فکر می‌کردند. ما نخستین جشن ملی ما را تجلیل کردیم، نخستین شادی مشترک را تجربه کردیم و ما نخستین قهرمانی و پیروزی ورزشی‌مان را همه باهم تجلیل کردیم.
به یک نتیجه می‌رسیم: وقتی دست به دست هم کار کنیم، پیروز می‌شویم، تفکیک و تبعیضی باقی نمی‌ماند، وقتی همه پیروز می‌شویم، همه شادیم و می‌خندیم و همه صمیمانه در کنار هم‌دیگر قرار می‌گیریم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.