استعاره‌درمانی؛ راهی متفاوت برای مداوای مشکلات روحی

گزارشگر:داکتر ناصر همتی - ۳۰ سنبله ۱۳۹۲

بخش سوم

قصه‌درمانی در زمینۀ درمان‌گروهی

بسیاری از بیماران مبتلا به روان‌نژندی بر این باور اند که چیزی برای ارایه به دیگران یا بخشیدن به آن‌ها ندارند. آن‌ها خود را از «ایثار» و گذشت محروم می‌دانند و احساس می‌کنند باری بر دوش خانواده و دوستان اند و به دلیل اعتماد به نفس خدشه‌دار شده، در گروه هم کم‌تر حرف می‌زنند یا غالباً فکر می‌کنند. حرفی برای گفتن ندارند و از آن‌‌جا که هدیه دادن راهی است برای دوست داشته شدن، خود را محبوب کسی نیز نمی‌بینند. قصۀ «سوپ سنگی» مناسب افرادی است که به این دلیل یا فقدان اعتماد کافی در گروه از خود حرفی نمی‌زنند. این قصه برگرفته از فولکلور اروپای شرقی است:
سه سرباز در بازگشت از جنگ وقتی به سوی موطن خود برمی‌گشتند، راه را گم کردند و بدون آذوقه وارد سرزمینی دیگر شدند. در اولین روستا وقتی درخواست غذا و جایی برای خواب کردند، ساکنان روستا جز دست رد چیزی به آنان ندادند. سربازان در نهایت از روستاییان اجازه خواستند که برای درست کردن «سوپ سنگی» آتشی برپا کنند و از آنان یک دیگ بزرگ خواستند و مقداری آب. پس از این‌که آب به جوش آمد، از روستاییان حیرت‌زده خواستند که تعدادی شن و قلوه سنگ بدهند و در دیگ بیاندازند. هم‌چنان که سنگ‌ها را در آب جوش می‌انداختند، یکی از سربازان گفت: «ای کاش کمی زردک داشتیم… سوپ سنگ با زردک عالی می‌شود.» سرباز دیگر به او گفت که: «زردک کجا بود؟» و یک روستایی جواب داد: من کمی زردک در منزل دارم و برای آوردن آن به منزل رفت. به همین صورت اقلام دیگری که لحظه به لحظه به ذهن سربازان می‌رسید، به سوپ سنگ اضافه می‌شد. روستاییان که ناخودآگاه در پختن سوپ سنگی سهیم شده بودند، منتظر آماده شدن آن بودند و در نهایت پس از آن‌که سوپ را با سربازان میل کردند، برای شب آن‌ها را به منزل خود دعوت کردند.
مهم‌ترین نکتۀ آموزشی قصۀ سوپ سنگ، این است که هرکسی، چیزی دارد که آن را روی میز بگذارد و نه تنها خود، که دیگران را هم سیر کند. درس دوم این است که کل از تک‌تک اجزای آن بزرگ‌تر است؛ اصلی بدیهی که گاهی به راحتی فراموش می‌شود. زردک، کچالو، گوشت و حبوبات هر کدام به تنهایی «یک» چیز اند، ولی جمع آن‌ها غذایی کامل و البته به اندازۀ همه است: یک سوپ کامل برای سربازان و روستاییان، یک غذای کامل برای بدن و خوراکی روحانی برای ذهن و روان و احساس مطبوع گرمی و تعلق به گروه همه از ثمرات مشارکت در این کار گروهی است.

استعاره‌های چند وجهی
استعارۀ درخت در کتاب «قدرت استعاره» به چاقوی سربازان سوییسی و به عبارتی، رینج تشبیه شده است. زیبایی چشم‌نواز آن مظهر ارزش دیداری درخت است؛ تنه و شاخه‌های خشک شده‌اش هیزمی برای گرما و زنده‌گی و میوۀ آن نماد غذا و سلامتی است. آن‌گونه که در انجیل می‌آید، درخت نمادی از دانش است و بنا بر متون بودایی، مظهر رشد و بالنده‌گی است و سیر زنده‌گی آن (دانه، شخم زدن زمین و آماده کردن) درست مانند شکل‌گیری تدریجی «خود» است. دانه‌یی که به آرامی سر از خاک بر می‌آورد و تنۀ درخت با ساقه‌های متعدد، شاخه‌ها و برگ‌ها هریک نمودی از ابعاد «self» را باز می‌نمایاند: ریشه بازتاب رهایی از وابسته‌گی‌هاست؛ تنه، بر قدرت و توانمندی درخت دلالت دارد که منشای آن، تکیه بر اصول و مبانی محکم و تمرین و عمل است؛ شاخه‌ها، هارمونی و اعتدال را تصویر می‌کنند و برگ‌ها، جوانه‌ها و گل‌ها، هریک ابعاد متفاوتی از رشد آرامی را نماینده‌گی می‌کنند و در نهایت میوۀ درخت، نماد کمال و نهایت بالنده‌گی و خلق است: یکی شدن جسم، ذهن و روح با نیروی برتر جاری در همۀ هستی.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.