مدرنیته؛ پروژه‌یی ناتمام (بررسی‌ مفهوم‌ مدرنیته‌ از دیدگاه‌ هابرماس)

گزارشگر:نسرین پورهمرنگ - ۲۸ میزان ۱۳۹۲

بخش سوم و پایانی

اما در عنوان‌ این‌ نوشتار به‌ نقل‌ از هابرماس‌ از مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژه؛ پروژه‌یی‌ ناتمام‌ نام‌ برده‌ شده‌ است، اینک‌ توضیحی‌ بیشتر دربارۀ‌ این‌ اطلاق. روشن‌گران‌ قرن‌ هجدهم‌ برای‌ رهایی‌ از معضلات‌ ناشی‌ از جهان‌بینی‌های‌ کهن‌ سه‌ حوزۀ‌ شناخت‌ علمی، اخلاقی‌ و زیبایی‌شناختی‌ را از یک‌دیگر جدا کردند تا با تخصصی‌ کردنِ‌ هر یک‌ از آن‌ها، توان‌مندی‌های‌ شناختی‌ آن‌ها را آزاد نموده‌ و در جهت‌ پیشرفت‌ و افزایش‌ نظارت‌ نیروهای‌ طبیعی افزایش‌ درک‌ جهان‌ و درک‌ خود، پیشرفت‌ اخلاقی، به‌ عدالت‌ نهادها و حتا سعادت‌ انسان‌ها به‌ کار گیرند. اما ورود به‌ قرن‌ بیستم‌ هم‌زمان‌ بود با رنگ‌ باختن‌ امید دست‌یابی‌ به‌ این‌ اهداف. اگر چه‌ حوزه‌های‌ سه‌‌گانۀ‌ فرهنگ‌ یعنی‌ عقلانیت‌ شناختی، ابزاری، عقلانیت‌ اخلاقی‌ ـ عملی‌ و عقلانیت‌ زیباشناختی‌ ـ بیانی‌ تخصص‌ شدند تا کارشناسان‌ هر حوزه‌ به‌ تأمل‌ در آن‌ها بپردازند، اما حاصل‌ کار چیزی‌ نبود که‌ به‌ سرعت‌ در حوزۀ‌ عمل‌ پدیدار شود و در عمل‌ هدف‌مند روزمره‌ به‌ صورت‌ عادت‌ درآید. نتیجۀ‌ افزایش‌ فاصله‌ میان‌ نخبه‌گان‌ و کارشناسان‌ با توده‌هایی‌ بود که‌ اینک‌ جهان‌ زیستی‌شان‌ جوهرۀ‌ سنتی‌ خود را نیز از دست‌ داده‌ بود و بی‌حاصل‌ ایام‌ سپری‌ می‌کردند. هابرماس‌ معتقد است‌ که‌ برای‌ رهایی‌ از چنین‌ وضعیتی،‌ باید مدرنیته‌ را از اختیار و احاطه‌یی‌ که‌ هنر بر آن‌ دارد، خلاصی‌ دهیم‌ و به‌ آن‌ به‌ عنوان‌ یک‌ پروژه‌ توجه‌ کنیم. در این‌ صورت‌ ناگزیر نخواهیم‌ بود که‌ اهداف‌ و نیات‌ ضعیفِ‌ روشن‌گری‌ را ادامه‌ دهیم‌ یا این‌که‌ مدرنیته‌ را به‌ عنوان‌ هدفی‌ گم‌شده‌ اعلام‌ کنیم، بلکه‌ باید مدرنیتۀ‌ زیباشناختی‌ و هنر را تنها به‌ عنوان‌ بخشی‌ از یک‌ عام‌ به‌ نام‌ مدرنیتۀ‌ فرهنگی‌ به‌ حساب‌ آوریم.

وقوع‌ جنگ‌ اول‌ جهانی،‌ پدیداری‌ فاشیسم، نازیسم، جنگ‌ دوم‌ جهانی، کمونیسم‌ و استالینیسم‌ و سیطرۀ‌ رو به‌ گسترش‌ پوزیتیویسم‌، موجی‌ رو به‌ گسترش‌ از منتقدان‌ عقلانیت‌ ابزاری‌ پدید آورد. دیالکتیک‌ روشن‌گری‌ اثر هورکهایمر و آدورنو یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار عرضه‌ شده‌ در این‌ باره‌ است. هابر ماس‌ اگر چه‌ خود از ادامه‌ دهنده‌گان‌ ـ البته‌ بازسازی‌‌گر ـ مکتب‌ فرانکفورت‌ است،‌ اما بدبینی‌ و تردید مطلق‌ نظریه‌پردازان‌ و رهبران‌ نسل‌ اول‌ این‌ مکتب‌ را نسبت‌ به‌ دیالکتیک‌ روشن‌گری‌ ندارد. او مزایای‌ بالقوۀ‌ علم‌ و تکنولوژی‌ را قبول‌ دارد و به‌ جای‌ انکار عقل‌ و کاربردهای‌ آن‌ و نفی‌ مدرنیته‌، از پروژۀ‌ ناتمام‌ مدرنیته‌ سخن‌ می‌گوید و در راستای‌ بازسازی‌ نظریۀ‌ انتقادی‌، سخن‌ از موقعیت‌ ارتباطی‌ به‌ میان‌ می‌آورد. به‌ نظر او، موقعیت‌ ارتباطی‌ خود فراهم‌ کنندۀ‌ شرایط‌ لازم‌ برای‌ یک‌ بحث‌ اصیل‌ خواهد بود چرا که‌ در موقعیت‌ ارتباطی،‌ ناگزیری‌ از پذیرش‌ِ برخی‌ قواعد و هنجارها وجود خواهد داشت. البته‌ ایراد لیوتار که‌ می‌گوید آیا حقیقت‌ دارد که‌ افراد بشر بخواهند یک‌دیگر را درک‌ کنند و اجماع‌ آرا خود را بالاتر از هر چیز بدانند، نکته‌یی‌ است‌ قابل‌ تأمل، به‌ ویژه‌ که‌ خود هابرماس‌ ایدۀ‌ تمیز میان‌ نظریۀ‌ سیاسی‌ هنجاری‌ و علوم‌ سیاسی‌ تجربی‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ و به‌ پیوند علوم‌ اجتماعی‌ با نقد اجتماعی‌ معتقد است.
هابرماس‌ در دفاع‌ خود از مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژه‌یی‌ ناتمام‌ در برابر پست‌‌مدرنیته‌ به‌ عقب‌نشینی‌ هنر مدرن‌ پس‌ از عصر روشن‌گری‌ به‌ عرصه‌یی‌ غیرمحسوس‌ و غیر قابل‌ لمس‌ استقلال‌ کامل‌ اشاره‌ می‌کند که‌ موجب‌ پدیداری‌ و تلاش‌های‌ بی‌ثمر سورریالیست‌ برای‌ هم‌تراز ساختن‌ هنر و زنده‌گی، تخیل‌ و عمل، مجاز و واقعیت‌ و محصول‌ هنری‌ و فایدۀ‌ مترتب‌ بر آن‌ شد. این‌ تلاش‌های‌ بی‌ثمر حاصل‌ وعده‌های‌ بی‌سرانجام‌ هنر مدرن‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ سعادت‌ و خوش‌بختی‌ بود که‌ راه‌ را برای‌ سورریالیست‌ها باز کرد تا به‌ تلاش‌ برای‌ حذف‌ هر گونه‌ معیار و برابر گرفتن‌ حکم‌ یا داوری‌ زیبایی‌شناختی‌ با بیان‌ تجربیات‌ ذهنی‌ بپردازند و اعلام‌ کنند که‌ هر چیز می‌تواند هنر باشد و هر کس‌ می‌تواند هنرمند باشد. آندره‌ برتون‌ بنیان‌گذار سورریالیسم‌ هدف‌ نضهت‌ را برطرف‌ ساختن‌ شرایط‌ و اوضاع‌ تناقض‌آمیز رویا و واقعیت‌ پیشین‌ و تبدیل‌ آن‌ها به‌ واقعیتی‌ مطلق‌ یا واقعیتی‌ برین‌ و ابر واقعیت‌ می‌دانست. اما به‌ نظر نمی‌آید که‌ سورریالیسم‌ چیزی‌ بیشتر از یک‌ رویکرد بدیل‌ برای‌ فرمالیسم‌ و صورت‌گرایی‌ غالب‌ بر کوبیسم‌ و سایر هنرهای‌ انتزاعی‌ باشد. هابرماس‌ نیز قیام‌ و شورش‌ سورریالیستی‌ را صرفاً‌ جای‌گزین‌ یک‌ انتزاع‌ می‌داند. وی‌ دگماتسیم‌ و خشونت‌ حاصل‌ از تلاش‌هایی‌ که‌ در حوزۀ‌ معرفت‌ نظری‌ و اخلاق‌ نظری‌ صورت‌ گرفت‌ تا همانند برنامۀ‌ سورریالیستی‌ نفی‌ هنر، به‌ نفی‌ فلسفه‌ بپردازد را موازی‌ و در یک‌ راستا می‌داند. چارۀ‌ کار در بازگذاشتن‌ حوزه‌های‌ فرهنگی‌ اسیر چارچوب‌ نیست. هابرماس‌ تلقی‌ ریشه‌ داشتن‌ خرد ارعاب‌آمیز (عقل‌ تروریستی) در سنت‌ روشن‌گری‌ را رد می‌کند و این‌ را کمتر از کوته‌نظری‌ کسانی‌ نمی‌داند که‌ معتقدند رعب‌ و وحشت‌ مداوم‌ و عظیمِ‌ بوروکراتیک‌ که‌ در سلول‌های‌ تاریک‌ و نمور و دخمه‌های‌ زیرزمینی‌ ارتش‌ و پولیس‌ مخفی‌ و در اردوگاه‌ها و بازداشتگاه‌ها اعمال‌ می‌شد، علت‌ وجودی‌ دولت‌ مدرن‌ می‌باشد، چرا که‌ چنین‌ سیستم‌های‌ رعب‌آوری، از ابزار قهرآمیز نظام‌های‌ بوروکراسی‌ مدرن‌ استفاده‌ می‌کنند.
هابرماس‌ از تخصصی‌ شدن‌ِ تولید هنری‌ به‌ عنوان‌ تضمیمی‌ برای‌ تداومِ‌ آن‌ یاد می‌کند، اما معتقد است‌ که‌ پذیرش‌ هنر از سوی‌ اشخاص‌ عادی‌ و معمولی‌ یا از سوی‌ افراد خبره‌ و کارشناس‌ یا متخصصان‌ روزآمد، مسیر و جهتی‌ کاملاً‌ متفاوت‌ با پذیرش‌ هنر از سوی‌ منتقدان‌ حرفه‌یی‌ دارد. اما او همین‌ نگاه‌ غیرمتخصصانه‌ را موجد تغییر و تبیین‌ تازه‌یی‌ از نیازهای‌ انسان‌ می‌داند که‌ می‌تواند به‌ درک‌ و دریافت‌های‌ جدیدی‌ منجر شود و حتا‌ در انتظارات‌ هنجاریِ‌ انسان‌ها رسوخ‌ کرده‌ و موجب‌ تغییر نحوۀ‌ ارتباط‌شان‌ شود.
هابرماس‌ این‌ قسم‌ از پذیرش‌ هنر را برای‌ تکمیل‌ پروژۀ‌ ناتمام‌ مدرنیته‌ لازم‌ می‌داند، اگرچه‌ فقط‌ یک‌ وجه‌ از سه‌ وجه‌ لازم‌ برای‌ انجام‌ کار باشد. برای‌ تکمیل‌ پروژه‌، باید نوسازی‌ اجتماعی‌ صورت‌ بگیرد؛ نهادهایی‌ که‌ بتوانند در برابر جازم‌های‌ نظام‌ اقتصادی‌ محدودیت‌هایی‌ ایجاد کنند. اگرچه‌ دیگر شانس‌ چندانی‌ برای‌ این‌ کار نمی‌بینند، چرا که‌ محافظه‌کاران‌ نو با رندی‌ شکست‌های‌ طرف‌داران‌ نفی‌ فلسفه‌ و هنر را به‌ نفع‌ مواضع‌ خود تعبیر می‌کنند. فیلسوف‌ در ادامه‌ محافظه‌کاران‌ را به‌ سه‌ دستۀ‌ جوان، پیر و نو تقسیم‌ می‌کند. بر‌ اساس‌ کار محافظه‌کاران‌ جوان‌ که‌ بر مدرنیتۀ‌ زیباشناسی‌ قرار دارد و در عین‌ حال‌ به‌ توجیه‌ نوعی‌ ضد مدرنیسم‌ آشتی‌ناپذیر می‌پردازند. به‌ محافظه‌کاران‌ پیر که‌ از آلوده‌ شدن‌ به‌ مدرنیسم‌ فرهنگی‌ پرهیز می‌کنند و چاره‌ را در عقب‌نشینی‌ به‌ موضعی‌ پیش‌ از مدرنیته‌ اعلام‌ می‌کنند و از محافظه‌کاران‌ نو که‌ از علم‌ مدرن‌ برای‌ تثبیت‌ و تحکیم‌ مدیریت‌ عقلانی‌ خود و رشد سرمایه‌داری‌ استفاده‌ می‌کنند.
هابرماس‌ هدف‌ این‌ سه‌ گروه‌ را ـ که‌ محدود و مقید ساختنِ‌ قهری‌ و قطعی‌ علم، اخلاقیات‌ و هنر به‌ حوزه‌های‌ مستقلِ‌ جدا شده‌ از زیست‌ جهان‌ و تحت‌ نظارت‌ و مدیریتِ‌ کارشناسان‌ و متخصصان‌ است ـ‌ موجد نتیجه‌یی‌ می‌داند که‌ در صورت‌ رها کردن‌ کل‌ پروژۀ‌ مدرنیته‌، به‌طور دربست‌ و یک‌جا و چشم‌‌پوشی‌ کامل‌ از آن‌ حاصل‌ می‌شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.