گزارشگر:خواجه بشیر احمد انصاری ۳۰ میزان ۱۳۹۲
حزب تحریر از یکسو بیعت و رأی مردم را شرط انعقاد خلافت میداند و از سوی دیگر معتقد است که اگر فردی از راه زور بر منصب خلافت تکیه زند و باز مردم را بفهماند که خیر و مصلحتشان در پیروی از حضرت خلیفه نهفته است، چنان خلافتی مشروعیت کسب مینماید. پرسش ما این است که تفاوت میان آن خلیفه و زمامداران دیکتاتور و مستبدی که مردم را به زور ارتش و وسایل اطلاعات جمعی و روحانیان و ادارات دولتی وا میدارند تا به شخص زمامدار رأی دهند، چه خواهد بود؟ از همین رو زمامداران مستبدی چون اسد و مبارک و قذافی در جهان اسلام همیشه ۹۹٫۹۹% رأی به دست میآوردند. این چیزی نیست جز نتیجه قرار گرفتن بخشی از صلاحیتهایی که حزب تحریر برای خلیفه در نظر گرفته است.
حزب تحریر معتقد است که خلافت اسلامی با وفات پیامبر اسلام آغاز و تا عزل آخرین سلطان عثمانی در (۱۹۲۴ م) ادامه یافته است. این از یکسو و از سوی دیگر میگویند که زمامدار تا زمانی که مردم بر او بیعت نکنند، خلیفه شمرده نمیشود. پرسشی که مطرح میشود آیا تمامی کسانی که شما آنها را خلیفه می نامید، بر مبنای بیعت و رأی مردم آمده اند. پرسش دوم اینکه آیا راستی تمامی جهان اسلام و در تمامی این دوره از سوی خلفا اداره می شده است؟ تاریخ برخلاف شما پاسخ منفی دارد و نمونهاش کشور خود ما است که از عباسیان به بعد رابطهیی با خلافت نداشته است، چه رسد به شبهقاره هند و شرق آسیا و آسیای میانه و قلب افریقا و ایران و نقاط دیگر جهان اسلام. هدف نویسنده در اینجا اشاره به عدم دقت حزب تحریر در ادبیات سیاسیاش میباشد، نه بهراه انداختن یک بحث تاریخی که این مقاله گنجایش چنان امری را ندارد.
اعضای حزب تحریر پیوسته تکرار میکنند که نظریات حزبشان برخاسته از فقه اسلامی است، بیخبر از اینکه آنچه مرحوم تقیالدین نبهانی در رابطه با خلافت نوشته، متفاوت از افکاریست که در فقه سیاسی سنتی میخوانیم که میتوان به نکات اساسی ذیل اشاره نمود:
تقیالدین نبهانی خلیفه را نماینده مردم خوانده و مشروعیت او را برخاسته از اراده و رضای مردم میداند، به این معنی که از نظر او یک شخص وقتی خلیفه گفته میشود که مردم با او بیعت کنند. نکته دوم اینکه کاندیدای خلافت باید انسانی صالح باشد و کاندیداتوری انسانی فاسق از نظر او درست نیست. نکته سوم اینکه او بر خلاف جمهور فقها، قریشی بودن خلیفه را شرط نمیداند. چهارم اینکه نبهانی مخالف ولیعهدی و وراثت در امر خلافت میباشد. نکته پنجم اینکه او مخالف کودتای عسکری و غصب قدرت از راه زور میباشدـ فراموش نباید کرد که او در این زمینه بازهم نظری دارد که مسأله را متفاوت نمیسازد. نکته ششم اینکه ایشان حتا اعضای مجلس شورا را انتخابی میدانند. نکته هفتم اینکه عزل خلیفه را از وظایف محکمه مظالم میداند. نکته هشتم اینکه معتقد به فعالیت احزاب بوده است، به شرط آنکه تمامی این احزاب اسلامی باشند.
اما مشکل حزب تحریر این است که از یکسو شخصی را خلیفه مشروع میداند که هم در زمان انعقاد خلافت و هم در دوره خلافت باید عادل و پرهیزگار باشد و از سوی دیگر میگوید که اگر خلیفه ظلم و ستم و فسق هم روا دارد، باید از او اطاعت شود.
حزب تحریر و تهمت همنوایی با استعمار:
گروهی که به نام حزب تحریر شهرت یافته است، تاریخچه سیاهی در رابطه با تهمتبندی و دشنام دارد. هر کس که به نقد فکریشان بپردازد، او را دشمن شمرده و با تمام نیرو در صدد ترور شخصیتِ او برآمده و در این راه همان شعار ماکیاولی را که میگوید «هدف وسیله را توجیه میکند» عملاً تطبیق میکنند. همان طوری که گفتیم، گروه تحریر اعلامیه مضحکی را زیر عنوان «نویسنده مشهور همراه با استعمار در برابر حزب تحریر» در وبسایت خود نشر نموده است که از خواندن آن انسان تعجب میکند که چهطور می شود گروهی خود را مسلمان بدانند ولی در قسمت هتک حرمت انسان دیگری پابند به هیچ معیار انسانی، دینی، اخلاقی، مطبوعاتی، حقوقی و منطقی نباشند. آنها در آن اعلامیه مرا متهم ساختهاند که آله دست کدام حلقه استخباراتی و یا هم کدام جناح کینهتوز شده، امتیاز گرفته و همنوا با اشغال و استعمار و حکومت مزدور، از دموکراسی حمایت کرده و بر دولتی توهین کرده ام که مؤسس آن رسول الله صلی الله علیه وسلم میباشد. پرسش من این است که آیا هر کسی که نقدی بر شما و افکار و ادبیات تان نوشت، آله دست استخبارات و یا کدام گروه کینهتوز است؟ من با خدای خود تعهد نمودهام که هر آنچه را که حق می دانم در پیشگاه خواننده بگذارم و در این راه حتا گروهی را نقد کردهام که سه دهه عمر خود را در آن سپری نمودهام. ای کاش شما پیش از بلند نمودن پرچم توحید و داعیه خلافت، توجهی به الفبای اخلاق انسانی می نمودید و باز از اسلام حرف می زدید، اما سخن از خلافت مرحله بسیار پیشرفتهیی است که من فکر نمیکنم شما با چنین اخلاقی شایستهگی آن را داشته باشید. آیا نقد افکار نبهانی و غیر نبهانی و مدعیان خلافت نامنهاد شما، توهین به پیامبر بزرگ اسلام است؟ فرض کنیم که نویسندهیی وابسته به استعمار و اشغال و حکومت مزدور و استخبارات و یا دستگاه جهنمی دیگری باشد و نقدی بر شما بنویسد؛ شما که دعوای فکر و اندیشه و ثقافتتان جهان را پر کرده است، چرا نیاز به اعلامیه احساس میکنید. شما باید بدانید که فکر را تنها فکر میتواند شکست دهد، نه دشنام و تهمت و هتک حرمت.
در پاسخ به اعلامیه و اتهامات حزب تحریر چند پرسش دارم. شما که منکر اعتقاد به عذاب قبر هستید، در حالی که دهها صحابه آن را روایت نمودهاند و دانشمندان به تواتر آن اعتقاد دارند، و شما که بر خلاف تمامی مذاهب اسلامی و سنت پیامبر اسلام و ادله واضح و آشکار در قسمت روابط زنان و مردان دست به اجتهادات عجیبی زده اید، و شما که منکر حدیث اسراء هستید، با کدام جرأت دیگران را متهم به بیحرمتی به سنت پیامبر میکنید؟… پرسش دیگری که دارم: شما که جهاد زیر امر امیری که خودش مزدور بیگانهگان است و برای منافع بیگانهگان میجنگد واجب میدانید، چهطور جرأت میکنید با وجود چنین اندیشهیی دیگران را منسوب به استعمار نمایید؟
دانشمند معروف فلسطینی عبدالله عزام که هنگام تدریس در دانشگاه اردن بهخاطر ترس از حکومت آن کشور زیر نام مستعار «صادق امین» مینوشت، کتابی دارد به نام «الدعوه الاسلامیه: فریضئ شرعیه وضروره بشریه». او در صفحه ۱۲۳ کتاب خویش با استناد به صفحه ۶۲ سطر ۲۵-۳۷ دوسیه حزب تحریر، یکی از فتواهای آن حزب را چنین نقل میکند: «و هنا یرد سؤال أن العمیل قد یهئ معرکه مصطنعه مع الکفار لتنفیذ خطه لدوله کافره فهل فی هذه الحال یجب القتال تحت رأیه ذلک الحاکم العمیل؟ والجواب: إن کانت هذه الخطه لیست فیها ضرب للمسلمین ولا ایقاع أذى بهم فالقتال واجب تحت رأیه ذلک الحاکم ولو کان تنفیذا لخطه دوله کافره مادام قتالا للکفار و لأن أدله الجهاد جاءت عامه غیر مقیده وتقیدها بأیه حاله من الحالات یحتاج إلى دلیل من الکتاب أوالسنه حتى یصلح لتقیید المطلق ولم یأت دلیل یقید والعقل لا یصلح لتقیید النص لذلک کان القتال واجبا». ترجمه: «اینجا پرسشی مطرح می شود که اگر «زمامدار» در حالی که مزدور بیگانهگان است وارد معرکهیی ساختگی با کفار شده و برنامه دولت کافری را اجرا نماید، آیا در چنین حالتی جهاد زیر پرچم زمامداری که مزدور بیگانه است باز هم واجب میباشد؟ پاسخ: اگر کوبیدن مسلمانان جزو آن برنامه نباشد و ضرری به آنها نرسد، جنگ در زیر پرچم آن حاکم مزدور واجب است ولو که هدف او تطبیق برنامه دولتی کافر باشد، زیرا او با کافران میجنگد و چون ادله جهاد عام و غیر مقید بوده است و تقیید آن به یکی از حالتها نیازمند دلیلی از قرآن و سنت می باشد تا آنکه مطلق را مقید سازد. ولی در اینجا دلیلی در جهت مقید ساختن آن حکم عام نیامده و عقل نمی تواند متن حدیث را مقید سازد، به همین دلیل جنگ در آن معرکه واجب است».
شاید این متن برای خواننده پرسشبرانگیز باشد که چهطور میتوان چنین سخنی را از گروهی شنید که خود را دوآتشهترین گروه سیاسی جامعه اسلامی معرفی مینمایند. کسانی که باور ندارند می توانند به کتابی که توسط یکی از رهبران و نویسندهگان خیلی معروف حزب تحریر در اردن به نام یوسف احمد سباتین زیر عنوان «التبصره» نگاشته شده است، مراجعه فرمایند. آقای سباتین خیلی کوشیده است تا بر این فتوا رنگ دینی ببخشد، ولی باز هم در فرجام نتوانسته است آن را توجیه دینی نماید. او می گوید که پیامبر اسلام فرموده است «جهاد زیر پرچم امیر صالح و فاسق واجب است» و مزدوری کافران و بیگانهگان زیر حکم «فسق» مطالعه میشود؛ به این مفهوم که بر امیرِ مزدورِ بیگانه حکم فاسق تطبیق میگردد و در نتیجه حکم جهاد زیر پرچم او واجب میباشد. مفتی محترم خیلی کوشیده است که به شرط عدم رساندن ضرر به مسلمانان ترکیز نماید، غافل از اینکه همین نفس وارد شدن مسلمانان در یک معرکه و آنهم برای تحقق برنامه بیگانهگان، خود ضرر رساندن به آنهاست؛ زیرا دشمن نمیتواند با پرتاب گل و سنبل سر و رویشان را نوازش دهد.
نتیجه:
حزب محترم تحریر در این شصت سالی که گذشت، استراتژی گام به گام را گزیده و در مسیر آن قدم برمیدارد که میتوان آن را به صورت ذیل خلاصه نمود:
۱- در قدم نخست اسلام را در یک بخش زندهگی که از آن به نام «خلافت» یاد میشود اختصار نمود.
۲- سپس مدت ۱۳ تا ۳۰ سال را برای تأسیس این خلافت تعیین نمود و مردم را منتظر خلیفه نگه داشت.
۳- پس از آن واضح نساخت که این خلافت از راه کودتا برپا میشود یا انقلاب مسلحانه و یا هم رأی و دموکراسی. این گروه یگانه کاری که در جهت تحقق این رویا انجام داده، حرف زدن و به گفته خود آنها «تثقیف امت» بوده است؛ همان طوری که دیروز احزاب کمونیستی از آگاهی بخشیدن به تودهها حرف میزدند. اما غافل از اینکه قرآن تنها بر بُعد فکری اکتفا ننموده و همیشه ایمان و عمل نیکو را در کنار هم ذکر میکند: «آمنوا و عملوا الصالحات».
۴- پس از آن یورش بر تمامی گروهها و شخصیتهایی که با ایشان صد در صد موافق نبودهاند.
۵- سپس محکم گرفتن از پای آن عده جنبشهای اسلامی که با اتکا به رأی ملتهایشان به قدرت رسیده اند و خاین خواندن برخی از آنها که چرا وزارت خارجهشان نامهیی ـ که در روابط بین الدول میان کشورهایی که دارای روابط دیپلماتیک هستند معمول است ـ به اسراییل فرستاده اند؛ در حالی که خود شان حاضر اند تا دولتی اسلامی به دولتی غیر اسلامی جزیه دهد.
۶- سپس تغییر دادن پالیسی اجتناب از جنگ به استراتژی جنگی و جنگیدن در کشورهایی که خارج از ساحه نفوذ کشورهای اروپایی و امریکا قرار دارند، مانند سوریه و امثال آن.
لباسی را که حزب تحریر برای خلیفه دوخته است، مطابق به قد و اندام ملا عمر آخوند میباشد. پرسشی که مطرح میشود: چرا حزب تحریر در سالهای حکومت طالبان نیامد تا با «امیرالمؤمنین» طالبان بیعت نماید؟ زیرا من در رسالههای حزب تحریر چیزی نیافتهام که خلافت و امیرالمؤمنینی ملا عمر را نقض نماید.
در پایان میخواهم بگویم که دولت در اسلام دارای شکل و قالب و اسم و رسم خاصی نیست. زمانی که پیامبر اسلام (ص) وفات نمود، توصیهیی در این زمینه نداشت. مردی که پس از ایشان زمام امور را به عهده گرفت، به نام خلیفه رسول الله شناخته میشد. فرد دیگری که آمد خود را خلیفه خلیفه رسول الله گفت و سپس او را امیرالمؤمنین خطاب نمودند. کسان دیگری نامهای ملک و سلطان و امیر و اصطلاحات دیگری را برای خود گزیدند تا اندازهیی که سلطانمحمد فاتح گاهی خود را «قیصر روم» معرفی مینمود.
خلافت و یا دولت اسلامی، چیزی جز قرارداد اجتماعی نیست که بر بنیـاد بیعت استوار بوده و بیعت هم در زبان عربی از ریشه «بیع» که در قرآن کریم به معنی خرید و فروش آمده، اشتقاق یافته است. بر بنیاد این قرارداد اجتماعی، مردم از یکسو و زمامدار از سوی دیگر، بر سر اموری اتفاق نموده و با هم تعهد میبندند. این قرارداد در زندهگی پیامبر اسلام بهصورت واضح جلوه نموده و بر بنیاد قناعت مردم بنیانگذاری شده است، نه لبه شمشیر و تیغ تکفیر. شریعت اسلامی هم از سوی دولتی تطبیق گردید که در قدم نخست بر پایه قرارداد اجتماعی و رضایت مردم بنا یافته بود. باید در نظرداشت که قناعت مردم تنها از راه کار و فعالیت عملی، تربیتی، اخلاقی، اعتقادی، فکری و فرهنگی ممکن خواهد بود، نه از طریق «تخدیر» و «تکفیر» و ایجاد تشنج در جامعه.
Comments are closed.