احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور - ۰۳ عقرب ۱۳۹۲
جهان اسلام دستکم از دو سده بدینسو در وضعیت اسفباری بهسر میبرد؛ فقر، تهیدستی، بیماری، بیسوادی گسترده، جنگهای خونین، مسلمانان را به تیرهروزی کشانیده و در بدترین حالت قرار داده است. در این مدت تلاشهای زیادی صورت پذیرفته و خونهای فراوانی در راه بیرون کشیدن مسلمانان از این وضع ریخته شده است؛ اما این همه زحمات و فداکاریها اثر مطلوبی برجا ننهاده است. بهراستی علت و سببِ اصلیِ این ناکامی چیست؟ و سر آن در کجاست؟
سرزمینهای اسلامی در حال حاضر از آشوبزدهترین مناطق جهان، و مسلمانها از بدبختترین باشندهگان این کره خاکیاند که یا به وسیله زمامداران قلدر و مستبدشان به زنجیر کشیده شده و یا هم توسط قدرتهای جهانی به بردهگی گرفته شدهاند. هرچه از جنگ و کشتار خبر میشنوی، بیشتر متعلق به کشورهای اسلامی است. هرچه از فقر و بیماری گزارش داده میشود، سهم جغرافیای اسلامی را در آن برجسته مییابی و بر عکس در عرصههای دانش آموزی، سازندهگی و توسعه انسانی، مسلمانان دستاوردهای اندکی دارند. عامل این همه چیست؟ و ریشه آن از کجا آب میخورد؟
پاسخ ساده، آشنا و تکراری آن است که گفته شود، قدرتهای استعماری نمیگذارند آب در دل مسلمانان گرم شود. «کفار» نمیگذارند مسلمانها دل خوش داشته باشند. جنگ میان حق و باطل است که در طول تاریخ جریان داشته است و در نتیجه، مسلمانان را به این حالت رسانده است. اما پرسش اینجاست که چرا پنجه این قدرتهای استعماری تنها به گلوی مسلمانها میچسپد؟ چرا مسلمانان زمینی مستعد برای باروری توطیههای نامسلماناناند و پیوسته در دام آنها اسیر میشوند و به شکست و ذلت میافتند؟ چرا مسلمانها نمیتوانند دشمنانشان را سر جایشان بنشانند و دستشان را از گریبان خود کوتاه بدارند؟
توطیه در همه جا است، علیه همه کس است؛ اما چرا دیگران قادر به خنثاسازی آناند و فقط مسلمانان شکارش میشوند؟
نباید انتظار داشت که کسی یا جناحی با مسلمانان به رقابت نپردازد و ضد آنها دسیسه نچیند. بلکه انتظار درست این است که مسلمانان باید چنان عیار شوند که در برابر ویروسهای بیرونی ایمن باشند. اگر یکسویه به ملامت بیگانهگان پرداخته شود و حرفهای درشت به مذمت آنها گفته آید (طوری که تاکنون گفته شده است) و به کار اساسی که تقویت مسلمانهاست توجه صورت نگیرد؛ کار همان کار دیروزی و وضعیت همان وضعیت گذشته خواهد بود و هرگونه امید به بهبودی وضعیت، آرزویی خام و خیالی باطل میباشد.
در سـده اخیر، در گوشه و کنار عالم اسلام، احزاب و گروههای سیاسی متعددی فعالیت داشتهاند. این گروهها طیف وسیعی از روشها و برنامهها را به تجربه گرفتهاند. شماری گامهایی به پیش گذاشته و در میان مردمشان به ملجأ و منبع امیـد تبدیل شدهاند. پارهیی هم در میانه راه باقی ماندهاند. احزاب و گروههایی هم با یکسونگری، همه دستاوردهایشان را با خاک یکسان داشتهاند. و سازمانهایی هم وجود دارند که با وجود قدامت تاریخی درجا زده و یارای گام برداشتن نیافتهاند. این احزاب شبشان بیفروغ و آسمانشان بیستاره بوده است. برای شکافته شدن بهتر این مسایل، گوشههایی از اندیشه و روش مبارزاتی این گروهها به بررسی گرفته میشود، تا درنگی باشد بر کارنامههای نهضتهای فکری اسلامی در قلمرو پهناور مسلمانها.
روش و ارزش
در پی متلاشی شدن خلافت عثمانی (حزب تحریر، ص۱۵) مسلمانان دلسوخته و آنهایی که در پی احیای مجدد اقتدار و عظمت اسلامی بـودند، تـلاشهایی را به خرج دادند که از آن میان یکی هم حلقه هوادار تقیالدین نبهانی (۱۹۹۸-۱۹۱۴) بود که اعاده خلافت را هدف قرار داد (حزب تحریر، ص ۵) و حزب تحریر را پایهگذاری کرد (۱۹۵۴). از دید این حزب، علت اساسی پریشانی مسلمانها، تقسیم شدن آنها به ملتهای گوناگون و نفوذ ناسیونالیسم در میان آنها بوده است. لذا حزب تحریر راهحل اساسی را در اعاده خلافت اسلامی میداند که از نظر آن، برچیدن مرز میان کشورهای اسلامی، سعی برای اعاده خلافت و نصب خلیفه واحد بر هر مسلمانی «واجب» شرعی میباشد.(حزب تحریر، ص ۴۷) این در حالی است که کثیری از احزاب اسلامی پرسابقه دیگر مانند اخوانالمسلمین مصر (۱۹۲۸)، جماعت اسلامی پاکستان (۱۹۴۱)، نهضت اسلامی افغانستان (۱۳۵۲) بدون آنکه ملیگرایی را بدیل اسلام بدانند و ناسیونالیسم را بر کرسی اسلام بنشانند؛ ملیگرایی را به حیث یک واقعیت اجتنابناپذیر دانستهاند و بدین ترتیب، فعالیتهایشان را در چهارچوب ملتها عیار کردهاند. از همینرو است که اخوانالمسلمین مصر، از اخوانالمسلمین سوریه و عراق جداست.
نهضت اسلامی افغانستان که خود را متأثر از آن میداند، افغانستان را مقدم شمرده به منافع آن اولویت قایل است. از دید این دسته از احزاب اسلامی، ملیگرایی گام بلندتری از «قبیلهگرایی» است و همچون بیماری سرخک است که هر کودکی باید آن را سپری کند.
ملیگرایی دارای درجات متفاوتی است. شعبهیی از آن از برتری قومی و نژادی سخن میزند، همه فضایل را در قوم و تبار معینی منحصر میداند و کلیه رذایل را به دیگران نسبت میدهد. از دل این گونه ناسیونالیسم، نازیسم برون میآید، راسیسم جوانه میزند و فاشیسم را میپرورد و افرادی چون هیتلر، موسولینی، استالین و نظایر آنها را به اجتماع تقدیم میکند. ولی بر اساس قرایت دیگری از ناسیونالیسم، هر ملتی در حالی که حق خود را محترم میشمارد؛ ملت خود، قوم و تبار خود را از هیچ کس کمتر نمیداند، به وطن و منافع آن عشق میورزد ولی به دیگران نیز احترام میگذارد و به منافع قانونی دیگران به نظر قدر مینگرد. بدین ترتیب این دسته از احزاب اسلامی، وطندوستی را پذیرفته، ولی تبعیض و برتریخواهی را مردود شمردهاند.
دلیل آنکه حزب تحریر راه خود را از بقیه جدا کرده، یکی این است که ضرورت نهاد کشور ملت را جدی نپنداشته و در ثانی اینکه بنیانگذاران حزب تحریر میان دو شعبه افراطی و میانهروِ ناسیونالیسم تفکیک نکردهاند و به صورت کلی ملیگرایی را مردود دانستهاند.
به بیـان دیگر، حزب تحریر تقسیم قلمرو اسلامی به کشورهای مختلف مانند، سوریه، اردن، عربستان، یمن، مصر، ایران، ترکیه و افغانستان و نظایر آنها را ناشی از توطیه استعمار میداند، لذا این کشورسازی را مردود دانسته و معتقد است که نظامهای کنونی حاکم بر کشورهای یاد شده، در مغایرت با اصول اسلامی بنا یافتهاند و فاقد اعتبار و بنای اسلامی میباشند. از این رو شاخههای حزب تحریر در کشورهای مختلف اسلامی، خود را با قید شاخه لیبیا، شاخه سودان، شاخه تونس، شاخه افغانستان، شاخه ازبکستان و مانند آن متمایز میسازند. منسوبین حزب تحریر از امکانات و امتیازات کشورهای اسلامی بهره میبرند؛ شناسنامه آنها را با خود حمل میکنند، در مکاتب و مدارس آنها آموزش میبینند، از بیمارستانهای آنجا بهره میبرند، در محاکم آنجا حل مشکل میکنند، ولی در کل، نظام حاکم بر آن کشورها را غیرشرعی میپندارند. برایند چشمپوشی از واقعیتها، میان اندیشه و عملِ منسوبین حزب تحریر تناقص بهبار آورده و بعید نیست که آنها را از درون مشوش و دچار بحران کرده باشـد.
احزاب اسلامی در سراسر جهان اسلام از مالیزیا و اندونیزیا گرفته تا سودان و مراکش، به گونهیی در بین مردمشان جا باز کردهاند و در میان کشورهایشان به اندازههای متفاوت نقش ایفا میدارند. فقط حزب تحریر است که در این قلمرو پهناور از خود اثری برجا نگذاشته است. دلیل آن چیست؟
به پندار نویسنده، دلیل آن به روش مبارزاتی آن گروه برمیگردد که «اعاده خلافت» را بدون مقدماتِ لازم مطالبه دارد؛ یعنی بدون اینکه متمایل باشد در دهکده یا شهری برنامه خود را تطبیق کند و یا کشوری را نخست تحت اداره خویش درآورد، کار را از گام آخر که اعاده خلافت است، آغاز داشته است. مقتضای این فکر این است که باید مسلمانهای سراسر جهان با نظام دلخواه آن حزب بیعت بدارند و زعمای کشورهای اسلامی نیز از استقلالیتشان چشم فرو بندند. به بیان دیگر، تعیین خلیفه واحد در اندیشه حزب تحریر چنان گُنده و مهم است که امور دیگر مانند امر به معروف و نهی از منکر، جهاد فی سبیل الله، ارایه خدمات اجتماعی و اهتمام به امور فرهنگی را به حالت تعلیق آورده است؛ چنان که این حزب در هیچ یک مبارزات آزادیخواهانه سهم نگرفته و حتا برای آزادی و نجات قدس گامی نبرداشته و موسسه و نهادی برای خدمتگزاری تدارک ندیده است. حزب تحریر که ناسیونالیسم را دشمن شماره یکِ مسلمانها میخواند، خود به نحوی اسیر ناسیونالیسم عربی میباشد؛ زیرا کشورهای عربی را مکانی شایسته برای خلافت میپندارد. (حزب تحریر، ص ۲۰)
در جهان، ظهور و زوال اقوام و گروههای زیادی با تعلقات فکری و دینیِ گوناگون دیده میشود. دیکتاتوران به اوج میرسند و بیخدایان راه پیشرفت و ترقی را میپیمایند، در مقابل فراواناشخاص و حلقههای باتقوا و مخلص عذاب میبینند و شکنجه میشوند. همه این رویدادها از یک اصل پیروی میدارد و آن اینکه با روش درست میتوان به هدف نامقدس دست یافت؛ اما یا یک روش نادرست، هدف والایی را نمیتوان تحقق بخشید. انتخاب روش چنان با اهمیت بوده است که عصر حاضر را عدهیی عصر روشها نام کردهاند. سخنی منسوب به امام جعفر صادق است که میگوید، اگر جهت حرکت درست نبوده باشد، سرعت و تلاش بیشتر نه تنها اینکه شخص را به مقصد نمیرساند، بلکه از هدف هم دور میگرداند.
علامه اقبال وقتی رکود و سکون را در میان مسلمانها میدید، آرزوی تپش و حرکتی را در جمع آنها در سر میپروراند که مسلمانها را از این حالت بیرون گرداند. اقبال آرزوی خود را چنین بیان میدارد:
زندهگی سوز و ساز به ز سکون دوام
فاخته شاهین شود از تپش زیر دام
در جای دیگر همین مضمون را پروردهتر میگوید:
مـا زنده به آنیم که آرام نـگیریـم
موجیم که آسودهگی ما عدم مــاست
آرزوی اقبال، آرزوی همه فصول و همه زمانهها نیست. اکنون که حرکتهای وسیعی در گوشه و کنار جهان اسلام وجود دارد، دیگر حرکت برای حرکت درست نیست، مبارزه برای مبارزه بهجا نمیباشد. خون برای خون موجه نیست. این جنبشها باید جهت خود را دریابند، مسیر درست خود را پیدا کنند، تا به هدف برسند. کوتاه سخن اینکه اندیشه احیای خلافت، تأمین اتحاد و همبستهگی میان مسلمانها، موضوع مشترکِ همه مبارزین، اندیشمندان و نخبههای مسلمان است که همه در هوای آن میسوزند، اما روشهایی که برای نیل به این هدف برگزیده شده، متفاوت میباشد.
«نصرت الهی» از مفاهیمی است که جنبشهای اسلامی روی آن بحث دارند و هنوز پایانی به آن مباحث دیده نمیشود. کثیری از مسلمانان بهویژه جنبشهای اسلامی، نصرت الهی را مرتبط با صفای نیت و اخلاص در عمل میدانند و بدین اندیشهاند که برای جلب نصرت و تأیید پروردگار کافی است که مسلمانی، نیت خود را خالص بسازد و در راه رسیدن به هدف خویش تا پای جان مبارزه کنـد. بازتاب این اندیشه را در مبارزات اسلامی به وفرت میتوان دید، اما پیامد آن جز در موارد اندک، قرین پیروزی و موفقیت نبوده است. در پاسخ به این مسأله نیز میان مصلحان دو دستهگی دیده میشود. شماری از اینها، وقتی با شکست روبهرو میشوند، خود را شایسته تأیید و نصرت الهی نمیدانند و به تقوا و خودسازی بیشتر رو میآورند؛ اما برخی هم هستند که در پهلوی تقوا و طهارت شخصی، نقش تدبیر و روش کار را نیز مهم میانگارند. به باور این عده، حضرت باری تعالی در نظام هستی، اصول و قواعدی را وضع کرده است و بیرون از دایره آن، کاری صورت نمیپذیرد. قاعده علت و معلول یکی از این میان است؛ بنابراین، هر انسانی که به آن قاعده عمل کند، نتیجه مطلوب را بهدست میآورد. از دید این گروه، پیروزی خاصِ گروه قومی، مذهبی یا دینیِ معینی نیست. سنت الهی بر آن است که رحمت خویش را از هیچ کسی دریغ ندارد. تفاوتی ندارد که این اصول در کجا و به دست چه کسی به منصه اجرا گذاشته میشود. اصول کار خود را میکند. بوش، پوتین، مرکل، خامنهیی، مرسی و حامد کرزی همه یکیاند و چنین نبوده است که گندم از دست پوتین، شلغم بروید و از دست اردوغان گندم. نهال بید بوش، سیب بر دهد و بید حامد کرزی بیثمر باشد.
Comments are closed.