احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت / 18 قوس 1392 - ۱۷ قوس ۱۳۹۲
مقدمه
یکی از پرسشهایی که در ادوار مختلف تاریخ، بهصورتهای گوناگون مطرح شده، همانا نسبت میان دین و هنر است و آن اینکه: «آیا میان دین و هنر بهویژه ادبیات و بهطور اخص شعر، رابطهیی وجود دارد؟ و اگر نسبتی هست، چیست؟ و چهگونه قابل توضیح میباشد؟ کاربرد محسنات لفظی و معنوی ـ که عمدتاً در اسلوب ادبی بهکار گرفته میشوند ـ در زبان دینی چهگونه است؟ آیا میتوان روی رابطۀ دین و ادبیات مکث کرد و نقطۀ مشترکی یافت؟ و اگر وجوه مشترکی هست، کدامها اند؟ مثلث زبان، ادبیات و وحی چهگونه قابل توضیح است؟ آیا ادبیات مورد تأیید دین است؟ آیا میان داوریهای ارزشی و زیباشناسانه، میانهیی هست؟ اگر هست، چیست؟»
پاسخِ این و صـدها پرسش دیگری که اذهانِ بیشماری را دچار وسواس و تردید کرده، بدون شک مباحث مفصل و مجالِ فراخ میطلبد. از این میان، آنچه در حوزههای دینی ما در رابطه با نقد و گاه حرمت شعر بیشتر بر آن اتکا میشود، همان آیات پایانی سورۀ شعراء است که گاهی روحانیون دینی ما بر مبنای آن به داوری ارزشی میپردازند و نشان میدهند که شعرا و پیروان آنها اغوا شدهاند و این امر را نگاه شریعت به شعر توصیف میکنند.
ما در این مقال در پی آنیم تا بدانیم که: آیا واقعاً شعرا اغوا شدهاند. وجه اغواشوندهگی شعرا و پیروان آنها چیست. آیا تمامی شعرا اغوا شدهاند یا این قاعده، کلیت و عمومیت ندارد. مواجهۀ تاریخی مسلمانها با شعر چهگونه بوده است، و طرز نگرش آنان به شعر از کجا نشأت گرفته است.
امیدواریم در این زمینه؛ بیغرضانه، بااحتیاط، مستدل و همهجانبه توضیح داده و حق موضوع را در حد توانایی بشریمان ادا کنیــم.
کدام شاعر اغوا شده است؟
وَالشعراءءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴿٢٢۴﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ﴿٢٢۵﴾ وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿٢٢۶﴾إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا ۗ وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ﴿٢٢٧﴾ [شعراء: ۲۲۴- ۲۲۷] ترجمه: شاعران کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی میکنند. آیا نمیبینی آنها در هر وادی سرگردانند؟ و سخنانی میگویند که (به آنها) عمل نمیکنند؟! مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام میدهند و خدا را بسیار یاد میکنند، و به هنگامی که مورد ستم واقع میشوند، به دفاع از خویشتن (و مومنان) برمیخیزند (و از شعر در این راه کمک میگیرند)؛ آنها که ستم کردند، بهزودی میدانند که بازگشتشان به کجاست!
این آیات قرآن عظیمالشأن واجد معانی ظریف و نکات درخور تأملی است که اینک به آن میپردازیم:
نکتۀ اول:
این آیۀ قرآن کریم پیروان شعرا را اغواشدهگان معرفی کرده و آنان را از پیروی شعرا برحذر میدارد سپس شعرا را به سرگردانی در هر وادی، و نایکسانی زبان و عمل مورد ایراد قرار میدهد. با این حساب، مخاطب آیۀ اولی، همانا پیروان شعرا است و در آیات ۲۲۵ و ۲۲۶ علت نکوهش شاعران توضیح میگردد آنهم با رساترین زبان، که از دو ناحیه ذیلاً شرح داده میشود:
۱٫ سرگردانی شاعران در همۀ وادیها: شاید منظور این است که شاعران عمدتاً غیرمتعهد اند و هر از گاهی به هر دامنی میلغزند و بدون اینکه استوار و با ارادۀ قاطع و صلابت تمام در مسیر تعیینشدۀشان به پیش بتازند، به هر جهتی سرگرداناند و هر جریانی را میآزمایند، اما به هیچ یک متعهد و پایبند نیستند؛ انسانهایی فاقد جهت و سرخورده از حوادث روزگار که حتا به درد خویش نیز نمیخورند و در مواقعی هم دیگران را به این مذهب فرا میخوانند که در نهایت مشتی از آدمهای کمخرد با الگوگیری از آنان اغوا گردیده و از جادۀ مستقیم حیات به منجلاب انحراف و گمراهی پرت میشوند.
معنای دیگری هم که میتوان فهمید، همانا تخیلبافیهای واقعیتگریزانهیی است که گاه شعرا با توسل به آن، از مرزهای محسوس و قلمروهای مادی عبور نموده، از ساحات وسیعی اخبار میکنند که نه دیده اند و نه هم شنیده اند. آنان به سفرهای خیالی میپردازند و از اموری گزارش میدهند که در عالم واقع برایشان قابل دسترس نبوده است.
۲٫آیۀ دوصدوبیستوششم با انگشت نهادن روی نایکسانی زبان و عملکرد شعرا، آن را یکی از مواردی توصیف میکند که شاعران واجد آن اند. هرچند این نایکسانی قول و عمل اختصاصی به شاعران ندارد، چه بسا افراد و اشخاص غیر شاعر که میان زبان و عملکرد آنها دوگانهگی وجود دارد و زندهگیشان بازتابندۀ چیزهایی است که در زبان خلاف آن را اظهار میدارند یا به تعبیری دیگر، زندهگی چنین افرادی، بازنمای عقاید و باورهای آنان نیست. اما توصیف شاعران به نایکسانی قول وعمل، به گونۀ دیگری است، آن اینکه غالباً منظور از قول در آیۀ کریمه همان شعر است که حربۀ شاعر دانسته میشود، نه زبان بسیط و سادهیی که در زندهگی روزمره بهطور وسیع به کار میرود.
از سویی هم باید ملتفت بود که این آیۀ کریمه التزاماً بر نسبت میان شعر و اخلاق و نیز معیار صدق اخلاقی دلالت دارد، توضیح اینکه شاعر بایست واژهها را به صورت مسوولانه بکار بندد و به محتوای معرفتی سرودهاش در عمل و نظر نیز پابندی نشان دهد؛ ورنه، خود یکی از مصادیق اغواشدهگان خواهد بود.
از سویی هم، میان صدق اخلاقی و صدق منطقی باید تفاوت نهاد. معیارها برای این دو نوع صدق مختلفاند چنانکه معیار در صدق قضایای منطقی، همانا مطابقت و عدم مطابقت با واقع است. هرگاه قضیهیی از وصف مطابقت با واقع برخوردار است، صادق و هرگاه قضیهیی از وصف مطابقت با واقع برخوردار نباشد، قضیه کاذب خواهد بود. اما معیار صدق اخلاقی به گونۀ دیگری است؛ معیار صدق اخلاقی همانا یکسانی زبان و عملکرد است. هرگاه میان زبان و عملکرد ما تطابق وجود داشته باشد، شخص به صدق اخلاقی توصیف شده و بالعکس نیز میتواند اتفاق بیافتد، مثلاً آیهیی از قرآن کریم مشخصاً واژۀ صدق را در مورد ایفای تعهد به کار میبندد:
«وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ» [عنکبوت: ۳] ترجمه: ما کسانی را که پیش از آنها بودند آزمودیم، (و اینان را نیز امتحان میکنیم)، باید علم خدا دربارۀ کسانی که راست میگویند و کسانی که دروغ میگویند، تحقق یابد.
در این آیۀ کریمه دقیقاً صدق اخلاقی منظور است و کاربردهای اخلاقی صدق، موضوعیت دارد و خداوند توضیح میدهد که دشواریها و معضلات، لابراتوارهایی اند که در آن ادعای یکسانی قول و عمل اشخاص و افراد تحلیل و تجزیه میشود و میتوان با آن ادعای صدق اخلاقی انسانها را مورد ارزیابی قرار داد.
در آیۀ فوق نیز معیاری که با آن شعرا مورد قضاوت قرار میگیرند، یکسانی ادعا و عمل (صدق اخلاق) تعریف شده است.
با اندک دقتی در آیۀ فوق، بهسادهگی میتوان فهمید که شعر تجربهیی آمیخته با زیبایی است و تجربه، خود نوعی مواجهۀ مستقیم است که البته برحسب استقرا و کاربردهای مختلف، اقسام و مصادیق گوناگونی دارد از جمله:
۱٫ تجربۀ دنیایی (حس مدار) که خود اقسامی دارد از جمله: الف: تجربۀ روزمره: تجارب پراکندهیی که هر فرد به طور روزمره از حوادث و وقایع اطراف خویش دارد؛ ب: تجربۀ مهارتی: حاصل تکرار کار علمی یا عملی بوده و انجام آن کار را برای شخص تجربهگر آسان میسازد؛ ج: تجربۀ علمی: تجارتی که از حالت تشتت درآمده و در قالب علم و رشتهیی از دانش با تعاریف و قواعد مشخص به نظم در آمده است.
۲٫ تجربۀ زیباییشناختی (استحسانی): تجربهیی زنده که برانگیزانندۀ احساس است (نه لزوماً معرفت و آگاهی) و آمیخته با هیجان و توأم با شگفتی تحسینآمیز، اما نه احساس تقدس و تعبد و ستایش و تعهد (چنانکه در تجربۀ دینی مطرح است).
۳٫ تجربۀ اخلاقی: احساسی است از تعالی و علو مقام معنوی توأم با آرامش وجدان که بر اثر انجام فعل اخلاقی یا پیدایش صفت یا ملکهیی نیکو در اخلاق فرد پدید میآید.(۴:۳۱-۳۲)
از اینجا میتوان به معنای تقریباً دقیق تجربیات زیباییشناختی دست یافت و تفاوت آن را با سایر تجربیات درک کرد. نکتۀ درخور تأمل اینکه: تجربیات زیباییشناختی، نوعی مواجهۀ مستقیم و بلاواسطه است که تبیین آن با ساختهای زبانی، کاریست بس دشوار و حتا ناممکن؛ زیرا احساس زیبایی در اصل، زبانی منحصر به فرد است که تنها شخص تجربهگر آن را درک میکند و هیچ فرد یا شخص دیگری ماسوای وی، قادر به فهم زبان احساس و تجربه نیست. با این وصف، بیان تجربیات درونی بهویژه تجارب زیباییشناختی آنهم با ترکیبها و تصاویر زبانی، به معنای ترجمۀ این یافتههاست و گویی شاعر با بهرهگیری از الفاظ به تصویرگری این تجربیات درونی میپردازد و با این حساب تلاش میکند تا تجربۀ مشابهی را در مخاطب برانگیزد و زنده سازد.
منتقل کردن تجربیات زیباییشناختی که بهشدت شخصی، نایکسان و غیرثابت اند، آنهم با ترکیبهای محدود زبانی، امر ناممکنی است و این تجربیات در اصل قابل انتقال نیستند؛ اما آنچه را که شعر در مخاطب برمیانگیزد، همانا احساس مشابهی است که از خلال تصاویر زبانی در مخاطب شکل میگیرد.
از سویی هم، کاربرد واژۀ «انتقال» در رابطه با تجربیات زیباییشناختی، متضمن آن است که پس از انتقال احساس شاعر به مخاطب، دیگر هیچ رد پایی از احساس و عواطف در فرد تجربهگر (شاعر) باقی نمیماند و گویی شاعر پس از ریختن احساسات و عواطف خویش در ظرف واژهها و انتقال آن به مخاطب، دیگر از احساسات و عواطف خویش خالی میشود و عین یافتههای خویش را به مخاطب هدیه میکند؛ در حالی که چنین طرز نگرشی به تجربیات زیباییشناختی، در خور تأمل و اندیشه است.
با توجه به آنچه گفته آمدیم، میتوان ادعا کرد که «شخصی بودن»، از ارکان تجارب زیباییشناختی است که در یکی از مصادیق خویش به شعر میانجامد.
با این حساب، آیۀ فوق از تبعیت شاعر هشدار میدهد و تصریح میکند که پیروی از شخصی که فقط به بازنمایی حالات درونی خویش ـ اگر هدف از شعر را بازنمایی بدانیم ـ میپردازد و یافتههای درونی خویش را با زبان تصویر، باز مینماید، عاقلانه و منطقی نیست؛ زیرا شاعر به منظور تسکین و آرامش روانی خویش و با بهرهگیری وافر از قوۀ مخیلهاش، به تصویرگیری حالات و یافتههای شخصی و درونی خویش میپردازد و شعر هیچ غایتی جز بازنمایی ادراکات باطنی شاعر ندارد. لذا پیروی شاعر با توجه به شخصی بودن و باطنی بودن تجربیات وی، امری غیرعاقلانه خواهد بود.
Comments are closed.