احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 11 عقرب 1395 - ۱۰ عقرب ۱۳۹۵
پل ریکور
مترجم: حسین نقوی
بخش دوم/
اما این واقعیت که استعاره اجازۀ بروزِ آن را در زبان میدهد، چیست؟ [آن واقعیت] دنیای اعیان و اشیای قابل کنترل با فنون علمی نیست، بلکه دنیای زندهگی، دنیای اشخاص، زیبایی، عشق، احساسات و ارزشها میباشد. اگر شیوۀ استعاری در کار نبود، تمام این واقعیتها غیرقابل بیان باقی میماندند. ادعایی که مدافعان زبان دینی در مخالفت با پوزیتویستها ایجاد کردهاند این است که واقعیت به چیزی که با معانی حقیقی لغات قابل توصیف است، محدود نمیشود. گزارههای دینی به همان شیوۀ گزارههای تجربی قابل اثبات نیستند؛ زیرا اگر [آنگونه] باشند، آنها با بُعد دینی تجربۀ انسان و دغدغۀ نهایی انسان در ارتباط نخواهند بود. کار ریکور در باب استعاره، بخشی از یک پروژۀ وسیعتر راجع به ایجاد نظریۀ تفسیر و هرمنوتیک است که قابل استعمال در زبان دینی است. زمانی که تلاش میکنیم تا متون دینی را بفهمیم، یکی از مشکلاتی که با آن مواجهایم این است که آنها اغلب در زمان گذشته توسط اشخاصی نوشته شدهاند که در وضعیتی بسیار متفاوت از وضعیت ما زندهگی کردهاند. این فاصله که ما را از اصل متون جدا میکند، یکی از مشکلاتی است که ما باید در فرایند تفسیر بر آن چیره شویم. اما ما نمیتوانیم به خلقِ مجدد معنایی که لغات برای مؤلف آنها داشتند، راضی شویم. متون مهم دینی، شعر خوب و آثار برجستۀ هنری همهگی میتوانند این فاصله را پُل بزنند؛ زیرا آنها به طور مستقیم با ما صحبت میکنند و بصیرتهای جدیدی از واقعیت را برای ما باز میکنند. به این دلیل است که ریکور میگوید: پرسش از ارجاع هنوز مهم است؛ زیرا دنیای گفتار شعری، دنیایی است «در مقابل متن»؛ دنیایی که در معنای مراتب جدید از واقعیت، دنیایی نو برای ما میگشاید. زبان دینی هنگامی پذیرفتنی است که معنای حقیقی لغات به گونهیی پیش بروند که شیوۀ استعاری بتواند اتفاق بیافتد؛ شیوهیی که مراتب جدید واقعیت و خودآگاهی را برای بیان کردن به وجود میآورد.
معناشناسی استعاره
بخش اول این تحقیق ما را از بلاغت به معناشناسی یا به عبارت دقیقتر، آنگونه که خیلی زود خواهیم دید، از بلاغت در لغت به معناشناسیِ گفتار یا جمله میبرد. در سنّت بلاغتی، استعاره در میان مجاز طبقهبندی میشود؛ یعنی در میان آن صنایع ادبی که به اَشکال متفاوتِ معنا در کاربرد لغات و به عبارتِ دقیقتر، در فرایند «تسمیه»۸ مربوط است. وظایف بلاغت از نوعی است که در پی میآید. خودِ لغات، معانی خودشان را دارند. به عبارت دیگر، معانی در یک جامعۀ گفتاری عمومی شده، به وسیلۀ هنجارهای کاربردی در این جامعه ثابت شده و در یک قانون واژگانی ثبت شدهاند. بلاغت جایی شروع میشود که این قانون واژگانی به پایان برسد. بلاغت با معانی صناعی یک لغت سروکار دارد؛ یعنی آن معانییی که از کاربرد عادی منحرف شدهاند. این اشکال متفاوت، این انحرافها و این صنایع ادبی چرا؟ دانشمندان گذشتۀ علم بلاغت عموماً به این پرسش اینگونه پاسخ دادهاند: آن (بلاغت) برای پر کردن خلأ یا تزیین گفتار است؛ زیرا تصوراتِ (معانی) ما بیش از لغات ماست که لازم است معنای آن لغات را فراتر از کاربرد عادی آنها بسط دهیم. یا اینکه ممکن است ما لغتی صحیح داشته باشیم، اما ترجیح دهیم لغتی مجازی برای لذت بردن و جذابیت داشتن، به کار ببریم. این راهبرد، بخشی از عملکرد بلاغت است که همان «متقاعدسازی» است؛ یعنی تأثیرگذاری بر مردم به وسیلۀ گفتار که نه در توان برهان است و نه خشونت، بلکه به وسیلۀ عرضۀ چیزی است که احتمالاً قابلیت پذیرش بیشتری دارد.
استعاره یکی از این صناعات است؛ همان که بهخاطر تشابه برای جانشین کردن یک لغت مجازی به جای یک لغت حقیقی ـ که وجود ندارد یا حذف شده است ـ مثل یک دلیل عمل میکند: استعاره از دیگر صنایع اسلوبی متمایز میشود؛ نظیر «دگرنامی»۹ (metonymy) که در آن، «ارتباط» نقشی را بازی میکند که «تشابه» در استعاره.
این یک خلاصۀ بسیار اجمالی از تاریخی طولانی است که با سوفسطاییان یونانی شروع میشود؛ از ارسطو، سیسرو و کوئنتیلیان (Quintillian) میگذرد و با آخرین رسالههای بلاغت در قرن نوزدهم به پایان میرسد. آنچه را در این سنت، ثابت باقی مانده است، میتوان در شش گزارۀ ذیل خلاصه کرد:
۱٫ استعاره مجاز است؛ یعنی صنعتی از گفتار که به تسمیه مربوط است.
۲٫ استعاره، مصداقی از تسمیه با منحرف شدنِ معنای حقیقیِ لغات است.
۳٫ دلیل این انحراف تشابه است.
۴٫ عملکرد تشابه، ایجاد زمینهیی برای جانشینی معنای مجازی لغت است که از معنای حقیقی لغتی که میتواند در همان موقعیت به کار رود، گرفته شده است.
۵٫ معنای جانشین شده هیچ نوآوری معنایی را دربر ندارد؛ بنابراین، ما میتوانیم استعاره را با بازگرداندنِ لغت حقیقی به جای لغت مجازی که جانشین شده است، ترجمه کنیم.
۶٫ به دلیل آنکه [سنّت] اجازۀ هیچ نوآوری را نمیدهد، استعاره هیچ آگاهییی دربارۀ واقعیت نمیدهد؛ فقط یک زینت گفتار است و بنابراین، میتواند در طبقۀ کارکرد عاطفیِ گفتار قرار گیرد.
تمام این پیشفرضهای بلاغی توسط معناشناسی مدرنِ استعاره مورد تردید قرار گرفتهاند. پیشفرض نخست که باید با آن درگیر شد این است که استعاره فقط یک اتفاق از تسمیه، یک جابهجایی و یک تغییر در معناست؛ یعنی تأثیر یک لغت بر تولید معنایی که یک گزارۀ کامل را شامل میشود.
در واقع، این کشف اولِ معناشناسی استعاره است. استعاره پیش از اینکه به معناشناسی لغت وابسته باشد، به معناشناسی جمله وابسته است. استعاره فقط داخل گزاره، معنادار است و پدیدهیی از حمل است. وقتی یک شعر از «نیایش آبی» یا «شفق سفید» یا «شب سبز» صحبت میکند، دو واژه را در تنش قرار میدهد که ما ممکن است همگام با آی. ا. ریچاردز آن را فحو۱۰ و محمل۱۱ بنامیم و دربارۀ آن [بگوییم] فقط کل، استعاره را میسازد. با توجه به این معنا، ما باید دربارۀ جملات استعاری ـ نه لغاتی که به طور استعاری به کار رفتهاند ـ صحبت کنیم. استعاره، از تنش میان تمام واژهها در یک گزارۀ استعاری آغاز میشود. این نظر نخست، مستلزم نظر دوم است. اگر استعاره با لغات سروکار دارد، فقط به خاطر این است که آن ابتدا در مرتبۀ کل جمله رخ میدهد. بنابراین، پدیدۀ اول انحراف از معنای اصلی و حقیقی لغات نیست، بلکه خود کارکرد حمل در مرتبه کلِ جمله است. آنچه ما آن را «تنش» نامیدهایم، صرفاً چیزی نیست که بین دو واژه از گزاره اتفاق بیفتد، بلکه بین دو تفسیر کامل از گزاره است. راهبرد گفتاری که گزارۀ استعاری معنای خود را با آن به دست میآورد، بیمعنایی است. این بیمعنایی برای یک تفسیر حقیقی به عنوان بیمعنایی بروز میکند. اگر «آبی» رنگ باشد، «نیایش» آبی نیست. بنابراین، استعاره به تنهایی موجود نیست، بلکه در یک تفسیر به وجود میآید. تفسیر استعاری یک تفسیر حقیقی را که از بین رفته است پیشفرض میگیرد. تفسیر استعاری به انتقال از یک خودشکنی و ناسازگاری ناگهانی به یک ناسازگاری معنادار متّکی است. این همان انتقالی است که به واژه، نوعی از «انحراف»۱۲ را تحمیل میکند. ما مجبور میشویم که به لغت یک معنای جدید بدهیم؛ مصداقی از معنا که اجازه میدهد در جایی که تفسیر حقیقی معنا ندارد، لغت معنادار شود: بنابراین، استعاره به عنوان جوابی به یک ناسازگاری خاص از گزاره است که حقیقی تفسیر شده است. ما ممکن است این ناسازگاری را «بیربطی معناشناختی» بنامیم تا بیانی منعطفتر و جامعتر از ناسازگاری و بیمعنایی به کار ببریم؛ زیرا در استعمال صرف معانی واژگانی معمولی لغات، فقط با حفظ گزارۀ کامل میتوانم معنایی ایجاد کنم. من لغاتی را میسازم که یک نوع بسط معنایی و یک نوع انحراف را متحمل میشوند که به وسیلۀ آن گزارۀ استعاری معنای خود را به دست میآورد. بنابراین، ما میتوانیم بگوییم که استعاره، اگر فقط لغاتش لحاظ شود، متّکی به یک تغییر در معناست. اما تأثیر این تغییر، کاهش تغییر در مرتبۀ گزارۀ کامل است. این تغییری که ما کمی پیش آن را بیربطی معناشناختی نامیدیم و اینکه وقتی حقیقی تفسیر شوند، به عدم تناسب متقابل در واژهها متّکی است.
اکنون رجوع به نظر سوم از مفهوم بلاغتی استعاره، یعنی نقش تشابه، امکانپذیر است. اغلب این (نقش تشابه) بد فهمیده شده و به نقش خیال در گفتار شعری فروکاسته شده است. در نزد بسیاری از منتقدان ادبی، به ویژه در میان گذشتهگان، مطالعۀ استعارههای یک مؤلف، مطالعۀ اصطلاحات خیالی است که نظرات او را به تصویر میکشد. اما اگر استعاره نه به بیان یک نظر در قالب یک خیال، بلکه تا حدی به کاهش شوک بین دو نظر ناسازگار وابسته باشد، پس در این کاهشِ تغییر و در این آشتی است که ما باید دنبال نقش تشابه باشیم. آنچه در گزارۀ استعاری در معرض خطر است، ایجاد یک خویشاوندی۱۳ است که وقتی بصیرت عادی اصلاً تناسب متقابلی مشاهده نمیکند ظاهر میشود. در اینجا استعاره به شیوهیی عمل میکند که به آنچه گیلبرت رایل آن را «خطای مقولهیی»۱۴ مینامد، بسیار نزدیک است. آن یک خطای حساب شده است و عبارت است از شبیه ساختنِ اشیایی که سازگار نمیشوند. اما به طور قطع، به وسیلۀ این خطای حساب شده، استعاره ارتباطی از معنا را که تا کنون پنهان بود، بین واژههایی آشکار میکند که طبقهبندیهای قبلی آنها را از رساندن [این معنا] منع کرده بودند. وقتی شعر میگوید «زمان گداست»، به ما میآموزد تا «ببینیم چنانکه گویی…» تا زمان را به گونهیی، یا شبیه یک گدا ببینیم. دو دسته مقولهیی که تا کنون [از هم] دور بودند، ناگهان نزدیک میشوند. نزدیک کردنِ آنچه «دور» بود، کار تشابه است. ارسطو به این معنا، درست میگوید که «ساختن استعارههای خوب درک شباهتهاست.» اما در عین حال، این درک یک نظریه است: استعارههای خوب، استعارههایی هستند که تشابه ایجاد میکنند تا آنهایی که صرفاً تشابه را نشان میدهند. از این توصیف دربارۀ کار یا تشابه در گزارۀ استعاری همچنین اعتراض دیگری به فهم بلاغتی خالص از استعاره وارد میشود. به یاد خواهی آورد که مجاز در بلاغت جانشینی ساده یک لغت به جای دیگری بود. اکنون جانشینی یک عمل بیحاصل است؛ اما در مقابل، در استعاره، تنش بین لغات و به ویژه تنش بین دو تفسیر (یکی حقیقی و دیگری استعاری) در کل جمله باعث خلق واقعی معنا میشود در ارتباط با بلاغتی که فقط نتیجۀ نهایی را درک میکند. در یک نظریۀ تنش، که من در اینجا آن را مقابل نظریۀ جانشینی قرار میدهم، یک معنای جدید ظاهر میشود که با کل گزاره سروکار دارد. از این لحاظ، استعاره یک خلق لحظهیی، یک نوآوری معنایی است که هیچ جایگاهی در زبان رسمی ندارد و فقط در توصیف اسنادهای غیرمعمول به وجود میآید. در این روش، استعاره به تحلیل فعّال یک راز نزدیکتر است تا به ارتباط ساده با تشابه. آن تحلیل یک ناسازگاری معنایی است. اگر ما فقط استعارههای مردهیی که دیگر استعارههای واقعی نیستند ـ برای مثال، پای صندلی یا پای میز ـ را در نظر بگیریم، به دقتِ این پدیده پی نمیبریم.
Comments are closed.