احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگوکننده: هارون مجیدی /سه شنبه 21 میزان 1394 - ۲۰ میزان ۱۳۹۴
بخش دوم و پایانی
از سوی دیگر، ما شاهد داستان تندروی دینی و یا افراطگرایی هستیم. میخواهم بپرسم که از چه زمانی اندیشههای افراطی در این حوزه بهویژه افغانستان وارد شد و در این زمینه سهم مسلمانان و غیرمسلمانان چهگونه بوده است؟
افراطگرایی به دو معنی شناخته میشود. یکی معنای خاصی است که ما از زمانِ طالبان و القاعده داریم و یک پدیدۀ کاملاً جدید است و به چند دهۀ اخیر ارتباط میگیرد، از این لحاظ طبیعیست که این فکر کاملاً بیگانه است. این فکر از بیرون از مرزهای ما آمده و ریشه در مصر و گروههای جهادی تکفیری دارد که در دوران جهاد به پاکستان رفتند و از این طریق با شهروندان افغانستان ارتباط برقرار کردند و از این آدرس توانستند بذر این افکار را بپاشند. اما یک تحول تاریخی در منطقۀ ما رُخ داده که به نظر من، زمینه را برای این نوع افکار بیشتر مساعد ساخته است. این تحول این است که مرکز تمدنی منطقه بعد از تیموریها فروپاشیده و این فروپاشی دلایل سیاسی داشته است. روی کار آمدن صفویها در یک قسمت منطقۀ ما، پیشروی تزارها به سمت آسیای میانه و از هم پاشیدن مناطق ماوراءالنهر در اثر آن، و از یک طرف دیگر ضعف و زوال امپراتوری اسلامی در هند بعد از آمدن استعمار بریتانیا. این چند مورد از دلایلی بوده که منطقۀ ما را از شکوفایی انداخته و از پیشروی و پیشگامی بازداشته است. در نتیجه، ما بعد از این وارد یک فاز تاریخی دیگر میشویم. این مرحله، عبارت از حالت تدافعی گرفتن مدنیت ما است، مدنیتی که اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و حس میکند که از هر طرف در معرض فشار، هجوم، حمله، سقوط و ضعف قرار دارد. زمانی که این روحیه حاکم میشود و هر مدنیتی که با این وضعیت روبهرو شود دروازهها و دریچههای خود را به روی بیگانهها میبندد، چون هراس دارد. در چنین حالتی دیگرهراسی و یا بیگانههراسی یک اصل است و اعتماد از بین میرود و نه تنها که به غیر اعتماد ندارد که به خود هم اعتماد ندارد.
در این مقطع، نوعی از گرایش و یا فکر دینی باب میشود و رواج پیدا میکند که بیشتر هویتمحور است و به همان عناصری که بیشتر بُعد تدافعی دارد، متمرکز میشود. تجسمِ آن را ما در قرائت دیوبند میبینیم، جریان دیوبندی در تاریخ اسلام در شبهقارۀ هند که شکل میگیرد و کم کم به افغانستان میآید و به مناطق آسیای میانه کموبیش اثرگذاری میکند. مکتب دیوبند در واقع جایگزین مکتب قبلی اهل سنت، احناف، ماتریدی میشود و این چیزی که در دو سدۀ اخیر اتفاق افتاده، به نظر من چون این قرائت محافظهکارانه، تدافعی و هویتمحور است، شباهت بیشتر به مکتب اهل حدیث دارد، و شبیه است به آنچه که در حجاز و عربستان بوده و بستری شده برای اینکه بعدها فاصلهیی که بین مکتب احناف و یا مکتب اهل رأی و جریانات قشری وجود داشت، کاهش پیدا کند و زمانی که جریانات افراطی از مصر و جهان عرب آمدند، زمینههای قبلی توسط این مکتب برایشان مساعد شده بود.
افکار افراطی چیست و چه تضادهایی میان اندیشۀ تمدنی ما و جریانات جدید وجود دارد؟
تضادهای اساسی میان فکری که در منطقۀ ما و جریانات جدید وجود دارد، یکی در نحوۀ فهم نصوص دینی است. در سنتی که ما از نیاکان خود به ارث بردهایم، زمینه برای تأویل و توجیهات نص دینی بسیار وسیع است؛ جاهایی تأویل عرفانی نیاز دارد و جاهایی به تأویل فقهی و یا کلامی نیاز است.
در مکتب اهل حدیث و جریانات قشری که از بیرون آمده، ظاهرگرایی غالب است و مجال برای تفسیر و تأویل چندانی نیست، تأویل که اصلاً وجود ندارد و آنچه که به نام تفسیر یاد میشود؛ یک تفسیر لفظی، سطحی و بدون میکانیسم عقلی است. به این خاطر فهم دینی در آنجاها خشک و سطحی میشود. این یکی از تفاوتهاست.
تفاوت دیگر این است که در مدنیتِ ما تعامل با شاخههای مختلف مدنیت و استقبال از آن، مثلاً استقبال از هنر، فلسفه، شعر و ادب و… بیشتر مورد توجه قرار گرفته، مجال داشته و آغوش این فکر و این مدنیت به روی شان باز بوده است. اما در فکر افراطی یک نوع دشمنی با هنر، فلسفه، ادبیات پیشرفته و حتا با فرهنگ دیده میشود.
الیور روا نویسندۀ فرانسوی که چند سال پیش کتابی نوشته به نام «زمانۀ بدون فرهنگ»، او در این کتاب پدیدۀ بنیادگرایی دینی را تحلیل کرده و گفته است که رویکرد بنیادگرایان فرهنگستیزانه است و فرهنگ را به رسمیت نمیشناسند، بههمین خاطر است که آنان در افغانستان مجسمههای بودا را منفجر کردند و حتا در مصر میخواستند که ابوالهول و الاهرام را نیز منفجر کنند؛ اما مردم مصر آنان را اجازه ندادندـ ولی تفکر افراطگرایان چنین چیزی بود. حالا هم میبینید که داعش در مناطقی که در عراق و سوریه به آن دست پیدا میکند، آثار باستانی را از بین میبرد و دست بهویرانی شهرها میزند. اینها همه همان فرهنگستیزی و هویتستیزی است که در این عرصه طالبان، داعش و القاعده همه مشترکاند و ریشههای این کار هم برمیگردد به مکتب قشری اهل حدیث که در تاریخ اسلام چنین رویکردی را داشتهاند.
اما مکتب فکری منطقۀ ما از این لحاظ تعامل بسیار معتدل با تمام پدیدههای انسانی و مدنی داشته و به رشد این پدیده کمک کرده است.
امروزه کدام گروهها در جهان اسلام با رویکرد افراطی فعالیت میکنند و پدیدۀ افراطگرایی در متن دین چه جایگاهی دارد؟
بسیاری از نصوص دینی، قابلیت تفسیرهای متفاوت را دارند. آنچه که تفسیرها را برجسته میسازد بستهگی به تفسیرگر دارد؛ حالا کسانی که تفسیرگران نصوص دینی هستند اگر پروردۀ یک مکتب افراطی و یا محصول یک دورۀ بحرانی یک تمدن و جامعه هستند و یا به وضعیتی ارتباط دارند که در آن اوضاع معتدل نیست و حالت آشفتۀ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی حاکم است، معمولاً تفسیرهایی که اینها از دین به دست میدهند معطوف به افراطیگری، تندروی، تحمل نکردن و دگرستیزی و دیگرهراسی است. اما زمانی که جامعه در وضعیت معتدل بهسر میبرد و انسانهای آن جامعه در وضعیت طبیعی، آرام و دور از آشوب زندهگی میکنند، معمولاً در آنجاها قرائتهایی از دین به دست میدهند که معتدلتر است.
آنچه که ما امروزه به نام جماعتهای افراطی میشناسیم، و نماد برجستۀ آنها داعش، طالب و القاعده و گروههای تکفیری شبیه اینهاست، اینها بیش از هر چیز محصول همان بحرانهای اجتماعی هستند و طبیعی است که برای قرائت خود کوشش میکنند تا دستآویز دینی داشته باشند. دستآویزشان هم این است که برخورد گزینشی با متن مقدس میکنند، آیات را از اینسو و آنسو میگیرند، از اول و آخر آن قیچی میکنند و آنان را به هم میچسپانند و چیز دیگری غیر از آنچه که است، ارایه میکنند. این گروهها دربارۀ حدیث و میراث علمییی که مسلمانان از گذشته به آن رسیدهاند نیز این کار را میکنند.
طبیعی است که این گروهها با متن دینی بی ارتباط نیستند و اینگونه نیست که این گروهها هیچ پایهیی در میراث دینی مسلمانان نداشته باشند. این تصور که بعضیها دارند که گویا این گروهها تنها ساخته و پرداختۀ دشمنان اسلاماند و آنان این گروهها را پدید آورده و رشد دادهاند، از نظر من کاملاً بیاساس است. ممکن است که این گروهها بازیچه قرار بگیرند و از آنان بهشکل ابزاری استفاده شود چون مردمانی سادهلوحاند و در بسیاری وقتها ناآگاهانه به کسانی خدمت میکنند که با آنان دشمنی میورزند.
در چند سال گذشته، یک عدۀ از اینها که میخواستند با بشارالاسد مقابله کنند و او را سرنگون سازند، در حقیقت بیشترین خدمت را به تداوم قدرت او انجام دادند و در جاهای دیگری نیز تجاربی از همینگونه وجود داشته است. از این لحاظ، من کاملاً معتقد نیستم که اینان کاملاً محصول توطیۀ بیرونیها باشند.
چرا این روزها در سرزمین ما و جوامع دیگر، انسانها زیر نامِ دین راحتتر از گوسفند کشته میشوند؟
سوال شما سوال مهمی است، اما جواب آن بسیار ساده نیست، چون این موضوع چندین عامل را در پشت سرِ خود دارد و اینطور نیست که اگر یک گروه افراطی دینی نباشد، این کار صورت نگیرد. تاریخ در جوامع مختلف نشان داده است که انسانها گاهی چنین وحشی میشوند. این وحشت ممکن است زیر نام ایدیولوژی و قوم اتفاق بیفتد، مثل تصفیههای قومی در رواندا و بروندی، یا این تصفیهها توسط یک حکومت استبدادی مانند استالین و یا نازیهای هیتلر و فاشیستهای ایتالیا به انجام برسد.
در جامعۀ ما اینگونه نیست که دین عامل این قضایا باشد، گروههایی که درگیر این جنایت و خیانتاند و این وحشت را میآفرینند، در واقع خودشان محصول آجنداهای سیاسیاند؛ همانگونه که خود آنها دارای آجنداهای سیاسی هستند و برای رسیدن به قدرت دست به هر کار و خشونت میزنند و کسانی که اینان را بازیچه قرار میدهند نیز آجنداهای سیاسی خود را دارند. در این معرکه دین به عنوان یک ابزار استفاده میشود یعنی اینان دین را به عنوان وسیلۀ مشروعیتبخشیدن برای جنایتهای خود قرار میدهند و اگر دین نمیبود هم مطمین هستم که چنین جریاناتی دست به جنایت میزدند، و شاید در آنزمان کارشان دشوارتر میبود بهخاطر اینکه توجیه دینی برای کار خود نداشتند و مجبور بودند که از آدرس دیگری مشروعیتی برای موجه جلوه دادن خود خلق کنند.
ما تجربۀ حضور گروه طالبان و القاعده در افغانستان را داریم. این روزها که سروصدای حضور گروه داعش بهگوشها میرسد، چه امکانات اجتماعی و گذشتۀ تاریخی وجود دارد و آیا داعش هم میتواند در افغانستان نطفهگذاری کند؟
بنا بر تجاربی که ما در چند دهۀ اخیر داشتهایم، این هراس و نگرانی را دارم که افغانستان مستعد این گپ است و میتواند در داعش، افکار طالبان و القاعده رشد کند و این کار دلایل مختلف دارد که یکی از این دلایل این است که ما جامعهیی جنگزده هستیم و هنوز هم از دورۀ جنگ عبور نکردهایم و همۀ جوامع جنگزده، جوامع مستعد آفت و عفونت تمدنی هستند و اینها در واقع همان عفونتهاییاند که از گوشه و کنار سر بر میآورند. در یک محیط متعفن ببینید چهگونه بکتریها شروع بهتکثر میکنند. محیط جنگزده دارای چنین یک حالتی است.
بهطور مشخص در افغانستان که چند اتفاق ناگوار افتاده است. در سالهای جنگ شکافهای قومی و قبیلهیی بسیار زیاد شده که همبستهگی را متزلزل و متلاشی میکند و طبیعی است که در چنین وضعیتی هر گروهکی در چنین وضعیت پُر از شکافی دست و پا کند و رو به گسترش باشد.
از طرف دیگر، مسألۀ فقر است که بخشی از مردم از این بابت طرف این گروهها میروند و از راه پیوستن به گروههای مسلح میخواهند امرار معیشت داشته باشند.
عامل بیسوادی نیز تأثیر خود را گذاشته که اکثریت مردم ما در قرن بیستویکم تا هنوز کتاب نمیخوانند و با کتاب خواندن و دانش سر و کار ندارند. طبیعی است که ذهنیتشان بسیار ابتدایی است و خیلی زود تحت تأثیر هر نوع تبلیغاتی قرار میگیرند. حتا بسیاری از باسوادان ما نیز از این ناحیه مصونیت ندارند، در دانشگاهها و دیگر مراکز علمی کسانی هستند که دچار اندیشههای افراطی شدهاند.
یکی از بحثهای دیگری را که جنگ در افغانستان ایجاد کرده، به میان آمدن ایدیولوژیهای مختلف بوده که از پاکستان، عربستان و جاهای مختلف به افغانستان سرازیر شده و همین حالا هم ما تضادهای ایدیولوژیک را در جامعۀ خود شاهد هستیم. مجموع این مسایل باعث میشود تا گروههای افراطی فرصت سربازگیری و رساندن پیام را داشته باشند.
چه راهکاری برای بازسازی دوبارۀ گذشتۀ تمدنی ما وجود دارد و نقش نخبهگان در این زمینه چیست؟
ما ناگزیر هستیم که مفتضیات عصرِ خود را بشناسیم. ما در عصری زندهگی میکنیم که در بسیاری از کشورهای جهان، ملت شکل گرفته و ساختاری به نام دولت-ملت به جود آمده است. ما نیاز به ملتسازی و دولتسازی داریم و نیاز به فرایند شهروند، دولت، دولت مدرن امروزی، دولت ملی و همچنین ملت به معنای امروزی داریم. ما باید خود را از گفتمانهای منسوخ نجات بدهیم و عبور کنیم. گذشتۀ تاریخی برای ما فقط یک هویت موروثی است، ما نیاز به بازخوانی گذشتۀ تاریخی خود داریم نه نیاز به بازگشت به آن. نیاز داریم که از نکات مثبت این میراث بهخوبی استفاده کنیم تا بهطرف آیندۀ بهتر برویم و نباید به گرایشهای گذشتهگرا دامن بزنیم و افتخارات گذشته را بسیار پُررنگ بسازیم و به آن دلخوش کنیم و از فکر کردن به آینده باز بمانیم. آنچه که شکاف را در میان مردم افغانستان بیشتر و پروسۀ ملت شدن را کُند و بین دولت و ملت فاصله ایجاد میکند، مجموع اینها از عواملیست که ما را از هر گونه رشد تمدنی باز میدارد. برای رفتن به آینده باید با ذهن باز و رها شده از تمام اسارتهای فکری حرکت کنیم و این کاری است که تا هنوز در افغانستان نمیبینم که صورت گیرد.
در ضمن، نخبهگان ما باید از دایرههای کوچک خود را نجات دهند و از افقهای تنگ باید عبور کنند و تا زمانی که در قالب تبار، زبان، منطقه و ایدیولوژی خاصی فکر میکنند، اینان نخبهگانِ فلاکتزده و ناکاماند. ما نیاز به نخبهگانی داریم که انسانی، ملی و جهانی بیندیشند.
در پایان، پیامتان برای نسل امروزی چیست و آنان چهگونه میتوانند خود را از اندیشههای افراطی و تندروانه به کنار داشته باشند؟
توصیه من به همۀ دوستان این است که مطالعه را بیشتر سازند و سنت کتابخوانی باید افزایش پیدا کند و در عین حال، آداب کتابخوانی. یعنی ما صرف به عنوان مُد سراغ کتاب نرویم، بلکه کتاب را بشناسیم، آن را توضیح و تحلیل کنیم و دستهبندی از کتاب داشته باشیم و کتابهای مفید را از غیرمفید بشناسیم و این کار را در جامعه گسترش دهیم.
Comments are closed.