گزارشگر:29 جدی 1392 - ۲۸ جدی ۱۳۹۲
مایکل استاین هوف
برگردان: غلامرضا صراف
بوریس سوورین، تبعۀ فرانسه یکی از بنیانگذاران جزب کمونیست فرانسه، عضو کمیتۀ اجرایی کمینترن و سردبیر نشریۀ اومانیته بود. با این وجود، وقتی در سال ۱۹۳۵، پژوهشی را زیر عنوان استالین- نظری اجمالی به تاریخچۀ بولشویسم، منتشر کرد، عمیقاً منتقد تحولات روسیه شده بود و جزوهاش، بختک در اتحاد جماهیر شوروی، طبق عنوانی که داشت، بر کیفیت کابوسگونهیی تأکید میکرد که خودش بعداً در حوادثی که در موطن سابقش رخ داد، آن را تجربه کرد. چاپ این اثر کوتاه در جولای ۱۹۳۷، تقریباً مصادف شد با بازگشت اورول از ماجراهای شخصییی که با وحشت استالینی در هسپانیه تجربه کرده بود. به ضرس قاطع میتوان گفت که بازگشت در همین زمان به او کمک کرد تا ایدههایش را دربارۀ شکل توتالیتاریسم روبهرشد در اتحاد جماهیر شوروی، عینیتر و با حس عمیقتری نسبت به اهمیت و دلالتشان، مدون کند
اورول علاقهیی دیرینه به تعدادی نویسنده داشت که به نسبت داستاننویسان، مستقیمتر درگیر مسایل مربوط به توسعۀ اجتماعی و ساختارهای سیاسی در جهان واقع بودند. هم تأمل بر اندیشههای آنها در ۱۹۸۴ و هم آنچه خود اورول در نوشتههای انتقادیاش دربارۀشان گفته بود، تقریباً معلوم میکند که آثار نویسندهگان مورد بحث به شکل دادن تصویر دولت توتالیتری که او قصد ترسیمش را داشت، کمک کرده است. این کتابها اتوپیایی نیستند، حتا به معنی کنایی کلمه که احتمالاً در مورد دنیای قشنگ نو (آلدوس هاکسلی- م.) یا ما (یوگنی زامیاتین-م.) به کار میبریم. از میان آنها، دو اثر به شرح رویدادهای معاصر در روسیۀ استالینی میپردازند: ظلمت در نیمروز نوشتۀ آرتور کستلر و مقالۀ جزوه مانند بختک در اتحاد جماهیر شوروی نوشتۀ بوریس سوورین. جزء جزء فضای رمان کستلر همان اندازه مهم است که توصیف جهان واقع در جزوۀ سوورین. نویسندهگان دیگر، نظیر هیلار بلاک در دولت نوکرمآب و جیمز برنهام در انقلاب مدیریتی، ماکیاولیها و جدال برای جهان، نگاه به آینده داشتند؛ اما اورول هیچگونه نوید اتوپیایی در آنچه آنها میدیدند نمییافت.
در آن هنگام که اورول به آینده میپرداخت، غالباً دو دگرگونی شرح داده شده در دولت نوکرمآب را در ذهن داشت. یکی این امکان که اکثر انسانها میتوانند برده شوند و دیگری اینکه سوسیالیسم میتواند الیگارشی شود به جای اینکه شکل دموکراتیک پیدا کند. نخستین مواجهۀ او با ایدۀ دوم ـ دستکم اولین باری که به دقت به آن از منظر تیوریک نگریست ـ به وضوح در قرائت کتاب بلاک بود که سال ۱۹۱۲ منتشر شد.
ما نمیدانیم که اورول اولین بار کی این کتاب را خواند، ولی در ۱۹۴۰ نوشت که «باید سی سالی از چاپ کتاب دولت نوکرمآب آقای هیلار بلاک گذشته باشد که در آن با دقتی حیرتانگیز مسایلی را که الآن دارند اتفاق میافتند، پیشگویی کرده بود.» او نظرش را در مقالهیی دربارۀ جیمز برنهام تکرار کرد و وقتی هرولدلسکی را به این خاطر مورد انتقاد قرار داد که نمیداند کمونیسم و فاشیسم دوقلواند، باز اشارهیی به کتاب بلاک کرد. «روایتی طبقاتی از سوسیالیسم («دولت نوکرمآب» هیلار بلاک) احتمالاً به اندازۀ آن یکی (یعنی روایت دموکراتیک) کاراست و در این برهه چشیدنش بسی لذتبخشتر.» روایت طبقاتی خود اورول از سوسیالیسم، اینگسوک، یکی دو سال بعد در ۱۹۸۴ آمد.
این ایده که ممکن است تمدن به دوران طولانی بردهداری برگردد، ذهن اورول را سالها به خود مشغول کرده بود. در اوایل سال ۱۹۳۳، برداشت شخصی خود را از آنچه دلالت احتمالی این موضوع میدانست، در آس و پاسها در پایس و لندن بیان کرد، آنجا که پس از توصیف چهگونهگی ظرفشوی شدنش مینویسد:
فکر میکنم باید با گفتن این جمله شروع کنم که ظرفشوی، یکی از بردهگان جهان مدرن است. نه اینکه نیاز به آه و ناله کردن داشته باشد، چون از خیلی کارگران یدی بهتر است، ولی با این وجود، چون خرید و فروش شده، آزادتر نیست. کارش سرویس دادن است، بدون هیچگونه هنری؛ به اندازهیی حقوق میگیرد که زنده بماند؛ تنها تعطیلیاش اخراج است… اگر ظرفشویان یک جو فکر داشتند، خیلی وقت پیش باید اتحادیهیی تشکیل میدادند و برای شرایط بهتر اعتصاب میکردند. ولی آنها فکر نمیکنند، چون هیچ فراغتی برایش ندارند؛ زندهگیشان از آنها برده ساخته است.
به بردهگی کشاندنِ انسان یا موجودی دیگر، درونمایهیی تکرارشونده در داستانهای اورول است و ـ از عدۀ قلیلی که مهار سیستم را در دست دارند بگذریم ـ از این ترس ناشی شده که مبادا دارودستۀ ظرفشویان عالمگیر بشوند. در نقدی که در مجلۀ نیو استیتسمن چاپ شد، اورول نوشت که «بردهداری که در سال ۱۹۳۲ به نظر میرسید همانقدر از ما دور است که آدمخواری، به وضوح در سال ۱۹۴۲ بازگشته است.» دو سال بعد در نقدی بر کتابی از ایچ.جی. ولز گفت: «خطری که به نظر میرسد فراروی ماست، انقراض نسل نیست: بلکه وجود یک تمدن مبتنی بر بردهداری است که فارغ از آشفتهگییی که به همراه میآورد، ممکن است ثباتی وحشتناک داشته باشد.»
دولت نوکرمآب طبق مقدمۀ مولفش نوشته شد تا «بر این نظر پافشاری ورزد که جامعۀ صنعتی، آنگونه که ما میشناسیم، گرایش خواهد داشت به تثبیت دوبارۀ بردهداری.» استدلال بلاک این است: بیثباتی زبانزد سرمایهداری ناشی از ناامنی مستمر تودههاست که آنهم به نوبۀ خود ناشی از تمرکز سنگین سرمایه در دستان عدهیی قلیل است؛ اکثریت آدمها نه زمینی دارند و نه سرمایهیی و از اینرو نمیتوانند امن باشند. برای مبارزه با این ناامنی، مردم بهتدریج وارد قراردادهای قانونی جهت فروختن خدماتشان به صاحبان سرمایه خواهند شد؛ و گرچه این قراردادها آشکارا ناعادلانهاند، ولی نیروی حامی دولت، پشتیبانشان است. بنابراین تودهها آزادی نظریشان را با امنیت اقتصادی معاوضه خواهند کرد و در عمل، جامعهیی مبتنی بر بردهداری از دل دولت نوکرمآب سر بر خواهد آورد.
بلاک سه احتمال را در این آیندۀ سیاسی پیشبینی کرد: نظام توزیع، بردهداری و سوسیالیسم. هرچند او چهارچوب نظام توزیع را ترجیح میداد ـ شاکلهیی برای نظام ارباب – رعیتی در دو سطح خرد و کلان ـ ولی به دلیل غیرعملی بودنش، آن را کنار گذاشت. اورول با بلاک سر آخری توافق داشت، چون درآوردن این عبارت در کتابش، احتمالاً به بلاک یا چسترتن اشاره داشته: «در یک بازۀ زمانی طولانی، جامعۀ طبقاتی تنها بر بنیان فقر و جهل امکانپذیر بود. بازگشت به گذشتۀ کشاورزی، آنگونه که برخی از متفکرین اوایل قرن بیستم رویای انجامش را داشتند، راهحلی عملی نبود.» تازه بلاک این احتمال را هم رد کرد که نظام غیرمسیحی بردهداری آزاد میتواند از نو تثبیت شود، به خاطر «تنفری که بازماندۀ سنت طولانی مسیحی ماست و برایمان طرفداری مستقیم از بردهداری را رقم زده [کذا].» گزینۀ باقیمانده، مالکیت جمعی یا سوسیالیسم است، که هدفش آگاهانه به وسیلۀ سوسیالیستها و ناآگاهانه به وسیلۀ کسانی که بلاک «مردان عمل» مینامد، بیان شده. کوششهای هر دو گروه جامعه را به سوی اتخاذ رسمی مفهوم وضعیت یا طبقه سوق خواهد داد و به این ترتیب، انسانها استقلال سیاسی ظاهریشان را به نفع امنیت اقتصادی واقعی کنار خواهند گذاشت: «دولت سرمایهداری نظریهیی مبتنی بر مالکیت جمعی را میپروراند که در آن عمل آگاهانه چیزی کاملاً متفاوت از منافع جمع را تولید میکند: یعنی دولت نوکرمآب را».
نادرست خواهد بود اگر بگوییم اورول جزءبهجزء تحلیل بلاک را قبول داشت، ولی قضاوتش در مورد دولت نوکرمآب این بود که «کتاب خیلی پیشگویانهیی است» و به شیوهیی فراموش نشدنی شرحی منسجم و قانعکننده از چهگونهگی امکان ظهور دولتی مدرن مبتنی بر بردهداری ارایه میدهد و تازه نشان میدهد چهگونه بردهداری با سوسیالیسم و کاپیتالیسم (سرمایهداری) سازگار بوده؛ چیزی که اورول در دهۀ ۱۹۴۰ نسبت به امکان آن بسیار حساس شده بود. اورول در سال ۱۹۴۴، در نقدی بر دو کتاب از کانی زیلیاکوس و فریدریش هایک ـ که اولی به سرمایهداری تاخته بود و دومی از آن دفاع کرده بود ـ خاطرنشان کرد که طبق نظر هر دو نویسنده، خطمشییی که مخالفانشان از آن جانبداری میکنند، به بردهداری ختم خواهد شد؛ و بعد اضافه کرد «و زنگ خطر هم این است که شاید حق با هر دو باشد.»
جامعۀ مبتنی بر بردهداری در حال نزدیک شدن به نوعی عملگرایی آگاهانه بود، گرچه بیشتر از مسیر شیوههای از مُد افتاده تا آنچه که بلاک تصور کرده بود، با تحولاتی که در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده بود. اورول از این تحولات در خلال تجارب شخصیاش در هسپانیه و دلبستهگیاش به سیاستهای جناج چپ انگلستان آگاه شده بود. ضمناً از کتابهای نوشته شده به قلم برخی معاصرانش، از آنچه در اتحاد جماهیر شوروی در حال رخ دادن بود، آگاه شده بود. ظلمت در نیمروز آرتور کستلر یکی از این کتابها بود. به نظر اورول «بیشتر شبیه روایت تخیلی بسطیافتۀ جزوۀ سوورین بود، بختک در اتحاد جماهیر شوروی.» در واقع ۱۹۸۴ هم ایدههای همین منبع را شرح و تفصیل داده است.
بوریس سوورین، تبعۀ فرانسه یکی از بنیانگذاران جزب کمونیست فرانسه، عضو کمیتۀ اجرایی کمینترن و سردبیر نشریۀ اومانیته بود. با این وجود، وقتی در سال ۱۹۳۵، پژوهشی را زیر عنوان استالین- نظری اجمالی به تاریخچۀ بولشویسم، منتشر کرد، عمیقاً منتقد تحولات روسیه شده بود و جزوهاش، بختک در اتحاد جماهیر شوروی، طبق عنوانی که داشت، بر کیفیت کابوسگونهیی تأکید میکرد که خودش بعداً در حوادثی که در موطن سابقش رخ داد، آن را تجربه کرد. چاپ این اثر کوتاه در جولای ۱۹۳۷، تقریباً مصادف شد با بازگشت اورول از ماجراهای شخصییی که با وحشت استالینی در هسپانیه تجربه کرده بود. به ضرس قاطع میتوان گفت که بازگشت در همین زمان به او کمک کرد تا ایدههایش را دربارۀ شکل توتالیتاریسم روبهرشد در اتحاد جماهیر شوروی، عینیتر و با حس عمیقتری نسبت به اهمیت و دلالتشان، مدون کند. گستردهگی نابههنجاریهای انسانییی که اورول حالا با آنها مواجه بود، به خوبی در این نقل قول ژرژ دوآمل بیان شده، که سوورین آن را به عنوان سرلوحۀ جزوهاش انتخاب کرده بود: «پیشترها گالیله مجبور بود تحت تهدید شکنجه زانو بزند و اعتراف کند که زمین نمیچرخد. حالا زندانیان مسکو چیزهایی اعتراف میکنند که هولناکیشان کمتر از آن نیست.»
اورول در سوورین چیزهایی یافت که احتمالاً آنها را در ذهنش ذخیره کرد تا بعداً استفاده کند. این جزوه شواهدی مفصل و پر از جزییات از محاکمهها و تصفیهها ارایه میداد، از جمله تاریخچۀ مختصری از محاکمهها، تخمین تعداد کسانی که تصفیه شدند و سرنخهایی دال بر اینکه چرا این تصفیهها و پاکسازیها شروع شدند و چهگونه از محاکمهها برای «عبرت عموم» استفاده کردند. همچنین اورول در آن ایدههایی در باب ترفیع استالین و تحقیر تروتسکی یافت که همتایان مهمی در ۱۹۸۴ بودند. به عنوان مثال، این نقل قولها از سوورین میتواند در خدمت توصیف دیدگاه اورول دربارۀ برادر بزرگ و امانوئل گلدستاین باشد: «هیچکس دلبستۀ حقیقت نیست، نه قضات، نه متهمان، نه وکلای مدافع، نه مطبوعات؛ چون همه مشغول ستایش آدمی مشخص به نام استالین و تلنبار کردنِ خفت و خواری سر آقای محترمی به نام تروتسکیاند.» سوورین تروتسکی را متهم ابدی مینامد، «مجرم جاودان». کسانی که اسطورۀ جاذبۀ تروتسکی و نیروی شیطانی او را قبول دارند و تمام سوراخسمبههای زمین و آدمها ـ حتا دشمنانش ـ را کاویدهاند، نسبت به این باور که تروتسکی «مهرۀ مار» داشت، اتفاقنظر دارند.
Comments are closed.