آخرین روزها در کنار مرد اسطوره‌یی

گزارشگر:انجير محمدعارف سروري - ۲۰ سنبله ۱۳۹۱

اواسط ماه سرطان سال ۱۳۸۰ بود. آمرصاحب که در تخار بود، از طریق تلیفون به من گفت که از پنجشیر به خواجه بهاءالدین بروم و در آن‌جا به مدت سه تا چهار روز را به منظور اجرای یک سلسله امور ضروری، سپری نمایم. من در آن‌وقت در پنجشیر، در قریه آستانه، بودوباش داشتم. علت بودوباشِ من در بازارک این بود که دفتر کار آمرصاحب در بازارک قرار داشت و او در این تماس تلیفونی به من گفته بود که هرچه عاجل آماده شده، به طرف خواجه بهاءالدین حرکت کنم. من در پاسخِ آمرصاحب گفتم: چون اکنون آماده‌گی ندارم، آمدنم ممکن نیست؛ اما فردا با اولین هلیکوپتری که به صوب شما پرواز نماید، نزد شما خواهم آمد.
از این‌که در آن شرایط جنگی، کارهای آمرصاحب موارد مختلفی را در عرصه‌های مختلف در بر می‌گرفت، خودم نیز حدس زده نمی‌توانستم که او مرا برای انجام چه کاری خواسته است. گرچه آمرصاحب مرا برای مدت سه تا چهار روز خواسته بود، اما نظر به تجربه‌یی که از گذشته داشتم، پیش‌بینی می‌کردم که شاید بیشتر از چهار روز در آن‌جا باقی بمانم. بنابرین، تلیفون ستلایت، لباس‌های شخصی و سایر ضروریات خود را نیز آماده کردم تا با خود به خواجه بهاءالدین ببرم.
بدین ترتیب، فردای همان روزی که آمرصاحب دستور آمدن به نزد خویش در خواجه بهاءالدین را به من داده بود، با اولین پرواز هلیکوپتر از پنجشیر به سوی خواجه بهاءالدین رفته و در دفتر مرکزی آمرصاحب، واقع ولسوالی خواجه بهاءالدین، اقامت اختیار نمودم.
در این سفر نواب، ضابط بابه صاحب، انجینر غلام سخی و حکیمی را نیز از پنجشیر با خود به خواجه بهاءالدین بردم تا در صورت ضرورت، آن‌ها را به وظایفی مشخص در بخش‌های اطلاعاتی رادیو کشف، دوربین مخصوص اکتشافی و تنظیم شبکه رادیویی ریپیتر محرم، توظیف نمایم.
کار رادیو کشف در جبهه از اهمیت بالایی برخوردار بود که من شخصاً آن را نظارت می‌کردم و احمدشاه مسعود شهید علاقه‌مند بود که من در این مورد با ایشان همکاری نمایم. که در این بخش هر یک: صفی‌الله، نعیم، توریالی، غلام‌الدین، فقیرشاه، لنگر، انجنیر سخی احمد، شاه‌نور و حاجی اشرف، تنظیم رابطه با آمرصاحب و من را به عهده داشتند و به همین دلیل، کار تخصصیِ این برادران و تمام همکاران‌شان از اهمیت زیادی برخوردار بود و فعالیت‌های زیادی داشتند که علاوه بر موضوعات اطلاعاتی و کشفی، می‌توانستیم با استفاده از این امکانات، شبکه‌های جاسوسی طالبان را در داخل مناطق خود شناسایی و دستگیر کنیم. به طور نمونه، یک شبکه رادیویی جاسوسیِ دشمن در سال ۱۳۷۸ در جبل‌السراج شناسایی و دستگیر گردید. وظیفه این شبکه، تثبیت نقطه بودوباش آمرصاحب و محلات جلساتِ وی با قوماندانان بود تا هواپیماهای طالبان آن‌جا را بمباران کنند. این شبکه رادیویی جاسوسی، از جبل السراج به کابل راپور می‌داد و بعضی بمباردهای طالبان در ساحه شمالی به رهنمایی این شبکه صورت می‌گرفت. این شبکه وظیفه داشت که حتا از داخل پنجشیر در مورد محلات بودوباش آمرصاحب راپور جمع‌آوری نماید. چون شبکه از افراد محلی تشکیل شده بود، تثبیت و شناسایی آن‌ها وقت زیادتری را دربر گرفت.
بعد از اندک توقف و استراحتی که در خواجه بهاءالدین داشتم، آمرصاحب مفصلاً با من صحبت نمود و توضیح داد که راه‌اندازی عملیات وسیعی را علیه طالبان در جبهات تخار در نظر دارد و هم‌چنان خاطرنشان ساخت که امیدوار است در این عملیات، دستاوردهای خوب و پیشروی‌های چشمگیری در ساحات طالبان داشته باشد.
یکی از عوامل عمده‌یی که آمرصاحب این عملیات را می‌خواست سازماندهی نماید، این بود که طالبان نیز فشارهای نظامی‌شان را به منظور  قطع راه مواصلاتی شمال به پنجشیر و شمالی (پروان، ‌کاپیسا و کوهدامن) وسعت داده بودند. علت دیگر این بود تا خطوط جبهه طالبان در دشت قلعه تخار شکستانده شده، ارتباطات جبهه تخار با استاد عطا، استاد خلیلی، استاد محقق، برادران مربوط به حوزه غور و هرات و هم‌چنان جنرال دوستم برقرار گردد؛ زیرا جبهات یاد شده به وسیله هلیکوپتر اکمال می‌شدند، که این کاری بسیار مشکل و دشوار بود.
اما شکستاندنِ خط جنگی طالبان در دشت قلعه تخار، کار ساده‌یی نبود؛ زیرا بر علاوه طالبان، در این خطوط افراد مربوط القاعده با کمیت چندهزار اعم از اعراب،‌ چیچنی‌ها، ‌ازبیک‌ها و ملیشای پاکستانی نیز جابه‌جا بودند و شکستن خط دفاعیِ آن‌ها، ایجاب عملیات وسیع و سنجیده‌شده‌یی را می‌نمود که برای به‌راه‌اندازی چنین عملیاتی، ضرورت بود که در قدم اول اطلاعات دقیق از درون جبهات دشمن به‌دست آید. هم‌چنین، امکانات کافی نظامی‌یی که برای به‌راه اندازی یک‌چنین عملیاتی لازم بود، باید تهیه و تدارک می‌شد.
از این‌که داشتنِ معلومات دقیق و مشخص نمودنِ مواضع دشمن در روی خریطه از عناصر مهم در یک عملیات نظامی است، با درک این مهم آمرصاحب تمام نیازمندی‌های پلان کردن یک‌چنین عملیاتی را توضیح دادند. همان بود که به تیم تخنیکی وظیفه سپرده شد تا به‌وسیله هلیکوپتر مواضع دشمن را عکس‌برداری نماید.
همچنان برای جنرال امام‌الدین، مسوول امنیت تخار و جنرال داوود اندرابی، آمر کشف وزارت دفاع، وظیفه داده شد تا اطلاعات لازم را که برای سازماندهی یک عملیات نسبتاً وسیع نظامی ضرورت بود، جمع‌آوری نماید. در همین راستا، ضابط عبدالرحمن، مسوول اوپراسیون وزارت دفاع، موظف شد تا در روشنی معلومات به‌دست آمده، نقاط مورد نظر را در روی خریطه ترسیم نماید.
برای بخش‌های مسوول وظیفه سپرده شده بود تا در مورد سلاح، پرسونل، اکمالات و مورال طالبان، اطلاعات لازم را جمع‌آوری نمایند. علاوتاً امکانات نفوذ در خطوط دشمن نیز سنجیده شود. این وظایفی که از طرف آمرصاحب به افراد سپرده شده بود، در مدت سه روز تکمیل گردید. تصمیم نهایی در جهت آغاز عملیات نظامی بالای طالبان اتخاذگردید. در قدم اول، بالای ترتیب پلان یک‌چنین عملیاتی که نسبتاً وسیع بود، کار باید صورت می‌گرفت که من‌هم در میان افرادی که آمرصاحب برای این کار موظف‌شان ساخته بود، به کار خود که عمدتاً کار بالای اطلاعات و معلومات به‌دست آمده از داخل دشمن بود، شروع کردم.
تعداد این گروپ کاری که من نیز جزوِ آن بودم، به شش نفر می‌رسید. گروپ کاریِ ما تا نیمه‌های شب و حتا بعضاً تا هنگام صبح کار می‌کرد. بعد از این‌که کار ما تکمیل می‌گردید، آمرصاحب را در جریان کارهای انجام‌شده قرار می‌دادیم. به همین ترتیب، آهسته‌آهسته پلان عملیات نظامی‌یی که مد نظر ما بود، ترتیب گردید. پلان ترتیب شده عملیات از نظر آمرصاحب گذرانده شد، اما نظر به این‌که برخی کاستی‌ها در پلان موجود بود، آمرصاحب بعد از مشوره با مسوولین، دوباره وظایفی مشخص را برای افراد مورد نظر سپرد و اجرای عملیات را برای چند هفته دیگر به تعویق انداخت. آمرصاحب هدایت داد که به تمام منسوبین نظامی‌یی که باید در عملیات شرکت می‌داشتند، تا شروع عملیات رخصت داده شود تا با خانواده‌های‌شان که در نقاط مختلف بودوباش داشتند، دیدن نمایند. این کار به این هدف صورت می‌گرفت که این منسوبین قبل از آغاز عملیات، با دیدن فامیل‌های‌شان رفع خسته‌گی نمایند؛ زیرا در صورت شروع عملیات و مصروفیت در کارهای نظامی، دیگر زمینه دیدار با خانواده‌های‌شان کم‌تر مساعد می‌شد.
با به تعویق افتادنِ عملیات، آمرصاحب نیز فرصتی به‌دست آورد و رهسپار پنجشیر گردید تا از جبهات شمالی (پروان ـ کاپیسا و کوهدامن) دیدن نماید. من هم تصمیم داشتم که نخست به پنجشیر و سپس به طرف تاجیکستان برای دیدنِ خانواده‌ام بروم، اما به‌خاطر این‌که آمرصاحب در مورد رخصتیِ من چیزی نگفت، من نیز چنین تقاضایی نکردم. بنابراین، من در خواجه بهاءالدین باقی ماندم و کما فی‌السابق…        ادامه صفحه ۱۱
آخرین روزها در…
به اجرای اموری که مربوطِ من می‌شد، پرداختم.
من در مدت اقامتم در خواجه بهاءالدین نکته‌یی را متوجه گردیدم و آن این‌که در رابطه با امنیت آمرصاحب، تدابیر ضعیفی در آن‌جا وجود داشت که ایجاب اتخاذ تدابیر امنیتی بیشتری را در این عرصه می‌نمود. اندیشیدم که اگر وضعیت به همین منوال باشد، دشمن می‌تواند به جان آمرصاحب سوءقصد انجام دهد. من این موضوع را با آمرصاحب در میان گذاشتم و به وی خاطرنشان ساختم تا تدابیری در رابطه با امنیت شخصیِ ایشان اتخاذ گردد و به ایشان پیشنهاد کردم که مولانا هاشم را ـ که در آن‌زمان در پنجشیر به‌سر می‌برد ـ به خواجه بهاءالدین خواسته، مسوولیت اتخاذ چنین تدابیری را به وی بسپارد. آمرصاحب نیز این پیشنهاد را قبول کردند و به من وظیفه سپردند که این کار را عملی کنم.
فردای آن‌روز از طریق تلیفون با مولانا هاشم که به گلبهار رفته بود، صحبت کردم و به او گفتم که من از عدم موجودیت تدابیر امنیتی برای آمرصاحب نگران هستم. باید شما هرچه زودتر به خواجه بهاءالدین آمده، مسوولیت تامین امنیت آمرصاحب را به‌دوش بگیرید. به او هدایت دادم که از گلبهار به پنجشیر آمده و از آن‌جا به وسیله هلیکوپتر به خواجه بهاءالدین بیاید.
مولانا هاشم شخصی باکفایت در این کار و مورد اعتماد آمرصاحب بود و نیز در دوران دولت اسلامی افغانستان به زعامت استاد ربانی، موصوف مسوولیت یک بخش خاص را برعهده داشت، این بخش به نام «م – ۹۹» بود؛ چون در فاصله سال‌های ۷۵-۱۳۷۱ خطرات و حملات تروریستیِ بی‌شماری از جانب سازمان استخبارات پاکستان (ISI)، حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، گروپ‌های مستقل اعراب و پاکستانیِ متحد با حکمتیار، علیه احمدشاه مسعود و دیگر سران دولت اسلامی متصور و قابل پیش‌بینی بود. شاید به‌طور تخمینی گفته بتوانم که طی این مدت حدود پنجاه نوع حمله تروریستی علیه احمدشاه مسعود شهید، طراحی و در حال اجرا بود که از تمام آن به کمک خداوند (ج) و همکاری مردم و مجاهدین و تلاش مسوولان مختلفِ ما، جلوگیری به‌عمل آمده بود.
هم‌چنان من با عمرخان که مسوول عمومی تحلیل و تجزیه دفتر مرکزی «سریچه پنجشیر» بود، در این مورد مفصلاً مشورت کردم. او نیز شخصی ماهر و متخصص امور اطلاعات و از جمله مسوولین بسیار باتجربه امنیت بود و نقاط ضعف و قوت جبهه را بسیار زود درک می‌نمود و نظرات سازنده‌یی ارایه می‌کرد. ولی موضوع مهم در این مرحله، تطبیق تدابیر فوق نبود. به نظر می‌رسید که همه دفاتر و بخش‌های جبهه متحد، باید به‌طور جدی معیارهای امنیتی را مراعات و به توصیه‌های امنیتی عمل ‌کنند؛ چیزی که در این مرحله حساس بسیار ضعیف شده بود. سرانجام یک هفته قبل از شهادت آمرصاحب، در رابطه با حمله بر مواضع طالبان، آماده‌گی‌های لازم اتخاذ گردید و متعاقب آن عملیات نظامی بالای طالبان از جانب جبهه متحد آغاز گردید.
من چند بار با آمرصاحب به محل قومانده رفتم که از آن‌جا دشمن به خوبی دیده می‌شد. شبی که عملیات آغاز گردید، مواضع طالبان از طرف ما به‌شدت زیر آتش سلاح ثقیل قرار گرفت. سپس عملیات پیاده بالای مواضع دشمن آغاز شد. گرچه پیشروی‌هایی صورت گرفت، ولی در آن حدی نبود که رضایت آمرصاحب را به‌دست بیاورد. زیرا از یک‌طرف قوت مورال افراد دشمن و از طرف دیگر، آتش قوای هوایی آن‌ها مانع پیشروی بسیار می‌شد. به هر صورت، آمرصاحب از نتیجه عملیات رضایت نداشت و بعد از یک مرحله جنگ، عملیات متوقف شد تا با قوماندان‌ها مشوره صورت گیرد که چرا عملیات نتایج مطلوبی را به‌بار نیاورده است.
محل قومانده در بالای تپه‌یی به نام «شفق» قرار داشت که بالای آن دو سه اتاق اعمار شده بود. دوربین‌های قوی‌یی در این محل جابه‌جا شده بودند تا به وسیله آن‌ها مواضع دشمن به خوبی مشاهده ‌شود. هم‌چنین مرکز مخابره و کشف رادیویی نیز در همین محل قرار داشت.
گرچه عملیاتی را که رهبری جبهه متحد به‌راه انداخت، پلان آن بسیار به شکل محرمانه ریخته شده بود؛ اما بازهم طالبان در برابر یورش نیروهای ما مقاومت شدید نشان دادند که برای همه غیره‌منتظره بود. بنابرین‌ لازم بود که آمرصاحب سر از نو بالای پلان عملیاتی خویش غور نموده و نقاط ضعف را دریافت و مجدداً اقدام کند. به همین هدف بود که آمرصاحب به من دستور داد که تمام اطلاعات کشف رادیویی را که در جریان عملیات به‌دست آورده بودیم، تحلیل و بررسی نمایم که علت مقاومت شدید دشمن در چه بوده است. تا جایی که من راپورهای کشف رادیویی را مطالعه کردم، دریافتم که شمار افراد طالبان بسیار زیاد بوده و هم‌چنان تعداد افراد خارجی نیز در میان آن‌ها چشم‌گیر. برعلاوه، قومانده جنگ نیز در دست خارجی‌ها بوده است. چیز دیگری که از لابه‌لای صحبت‌های طالبان (از طریق رادیوکشف) به‌دست آمده بود، این بود که از سایر جبهات‌شان نیز افراد زیادی را به جبهات شمال آورده بودند. این تراکم افراد طالبان در این نقطه، برای ما سوال‌برانگیز بود که چرا به این تعداد افراد در خطوط آن‌ها تجمع نموده است. این مطلب در ذهن ما تداعی می‌شد که شاید طالبان نیز پلان حمله را داشته‌اند. وقتی این موضوع را با آمرصاحب مطرح نمودم، او به فکر فرو رفت. بعد از تامل در این مورد، به این نتیجه رسید که اگر عملیات از جانب ما تا مدتی معطل قرار داده شود، بهتر است. زیرا این یک موضوعِ مهم و قابل دقت بود. قبلاً در این خطوط جبهه‌یی طالبان، در حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ تن از افراد خارجی مشتمل بر اعراب،‌ چیچنی، ازبیک، پنجابی و غیره وجود داشت؛ اما فعلاً تعداد این افراد به حدود ۳۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر خارجی افزایش یافته بود. این گروپ‌های خارجی در کنار دریای آمو و مناطق اطراف آن قرار داشتند و مشتاقانه انتظار شکست جبهه متحد را، تا بعداً به ساده‌گی با عبور از دریای آمو، پلان‌های بی‌ثباتی در آسیای میانه را خوب‌تر عملی نموده و به فکر خودشان بعد از تصرف سمرقند و بخارا (ازبکستان)، راهی مناطق قفقاز و جنوب روسیه گردند؛ مناطقی که قبلاً القاعده و طالبان پاکستانی موفق به ایجاد پایگاهای متعدد کوهستانی در آن شده بودند.
شمار دیگری از دلایل تاخیر در عملیات، قرار زیر بود:
۱ـ عدم آماده‌گی لازم نظامی بین گروپ‌های مجاهدین در منطقه.
۲ـ عدم آماده‌گی کامل لوژستیکی و مهمات نظامی.
۳ـ نیاز به ایجاد ارتباط و هماهنگ ساختنِ این عملیات در شمال و جبهات جنوب هندوکش و سایر نقاط جبهه متحد.
۴ـ مصلحت دیدنِ خود آمرصاحب.
بنابرین، در خواجه بهاءالدین آمرصاحب جلسه‌یی را متشکل از فرماندهان جبهات تشکیل داد و برعلاوه بررسی عوامل عدم پیشرفت و کمبودها، تصمیم گرفته شد تا در آینده پلان عملیات به شکلی طراحی گردد که کمبودهای عملیات قبلی در آن مرفوع شده باشد. از جمله در عرصه اطلاعاتی، باید تلاش صورت گیرد که داخل جبهات دشمن، در خلای اطلاعاتی قرار نداشته باشیم. از همین‌رو، از طریق کمیته اطلاعاتی پنجشیر و شبکه‌های مستقلی که با شخص آمرصاحب در تماس بودند و هم‌چنان بخش‌های تخنیکی (کشف رادیویی و غیره)، اطلاعاتی را به‌دست آوردیم، ولی بسیار مشکل بود که از تمام موضوعاتی که در قندهار و اسلام‌‎آباد می‌گذشت، مطلع شویم؛ زیرا چندین کشور از جمله پاکستان طالبان را حمایت اطلاعاتی و استخباراتی می‌کردند. در همان روزهایی که من منتظر فیصله نهایی آمرصاحب بودم، در مهمان‌خانه ایشان بودوباش داشتم. آمرصاحب آن‌جا می‌آمدند و بالای بام کانکریتی تعمیر، نمازهای عصر، شام و گاهی خفتن را ادا می‌کردند. از این‌که آمرصاحب به اخبار علاقه‌مند بودند، در آن‌جا رادیو هم می‌شنیدند. بعضی ملاقات‌ها را هم در آن‌جا انجام می‌دادند و دوباره به دفتر کار خود برمی‌گشتند.
شانزده سنبله، آخرین جمعه‌یی که با آمرصاحب به‌خاطر ادای نماز جمعه به طرف مسجد جامع خواجه بهاالدین (حضرت خالد بن ولید) به‌راه افتادیم، یک روز گرم تابستانی بود. وقتی به مسجد داخل شدیم، امام در حال خواندنِ خطبه نماز جمعه بود و آمرصاحب به این دلیل ‌که نمی‌خواست کسی به تکلیف شود، در سمت راست احاطه مسجد جای‌نمازش را به روی زمین انداخت، یک‌جا باهم نماز را ادا کردیم. پس از ادای نماز، به طرف باغ قاضی کبیر (دفتر آمرصاحب) حرکت کردیم. در آن‌جا برایم گفت که قرار است غرض یک ملاقات مهم خارجی به تاجیکستان برود. ‌
در همان روز، حوالی ساعت۲:۳۰ بعد از ظهر، آمرصاحب به طرف تاجیکستان حرکت کرد. قرار آن‌چه من از آمرصاحب شنیدم، یک تیم از وزارت خارجه ایران، به دوشنبه (پایتخت تاجیکستان) می‌آمد و در نظر بود که با آمرصاحب ملاقات نمایند که توسط آمرصاحب پذیرفته شده بود.
گرچه عملیات نظامی جبهه متحد در جریان بود، ولی دیدنِ این دوستان نیز برای آمرصاحب مهم بود؛ چون در آن‌وقت ایران از جمله متحدین اصلیِ ما در مبارزه علیه تروریسم قرارداشت.
روز شنبه، مورخه ۱۷ سنبله، حوالی ظهر، آمرصاحب دوباره از تاجیکستان به افغانستان برگشت. هنگام بازگشت او، من در مهمان‌خانه بودم که در بیرون سروصدای موترها بلند شد تا خواستم ببینم که چه خبر است، ناگهان آمرصاحب داخل مهمان‌خانه شد. هنگامی که داخل سالون مهمان‌خانه شد، متوجه شدم که مسعود خلیلی (سفیر افغانستان در هندوستان) نیز همراه با اوشان از تاجیکستان آمده است.
سالون فضای باز و بزرگی داشت. آمرصاحب در پهلوی کلکین، بالای کوچ یک‌نفری نشست؛ جایی که معمولاً ضمن ملاقات‌ها در این سالون می‌نشست. مسعود خلیلی پهلوی آن‌ها، و من روبه‌روی‌شان نشستم. صحبت‌ها آغاز شد. آمرصاحب در موارد مختلف و وضع هندوستان از مسعود خلیلی پرسش‌هایی را مطرح کرد. مسعود خلیلی نیز به پرسش‌های آمرصاحب مفصلاً پاسخ می‌داد. در این جریان چای نیز می‌نوشیدیم. این گفت‌وشنود شخصی مدت نیم‌ساعت طول کشید. برای من جالب بود که چه‌گونه آمرصاحب به صورت عمیق و با دقت به توضیحات آقای خلیلی گوش می‌دهد. زیرا آمرصاحب در گذشته هیچ‌گاه به پاسخ‌های طولانی در حین مصروفیت‌های مهم مانند آماده‌گی برای جنگ، گوش نمی‌داد.‌
وقتی که صحبت‌های آقای خلیلی تمام شد، آمرصاحب پرسش‌هایی را در مورد وضعیت عمومیِ جبهه از من نمودند. سپس یک‌جا با هم به طرف باغ (دفتر آمرصاحب) رفتیم. در آن‌جا فرصت یافتم که با آقای خلیلی مفصل‌تر صحبت نمایم. در برگشت به مهمان‌خانه، آمرصاحب هدایت داد تا مناسب‌ترین اتاقی که در آن‌جا قرار داشت، برای بودوباش آقای خلیلی آماده شود. شخص آمرصاحب خود راه این اتاق را برای آقای خلیلی نشان داد. من‌هم در اتاق دیگری بودوباش داشتم.
آمرصاحب به من گفت که به آقای خلیلی در رابطه با امریکا و این‌که روابط ما با امریکا فعلاً چه‌گونه است، با تمام جزییات معلومات بدهم تا ارزیابی دقیق‌تری از اوضاع داشته باشیم و مشورت‌های مسعود خلیلی را نیز بشنوییم. او گفت امروز با هم صحبت نمایید تا فردا جلسه‌یی مشترک با هم داشته باشیم.
من حساسیت این دستور آمرصاحب را کاملاً درک نمودم، چون بعد از دوره ریاست‌جمهوری بیل کلینتون و آغاز کار جورج بوش در سال ۲۰۰۱، که هشت‌ماه از آن گذشته بود، سیاست‌های جدیدی طرح شده بود که ما باید تحلیل می‌کردیم که شکل همکاریِ این اداره جدیدِ امریکا با نیروهای ضد تروریسم در افغانستان (جبهه متحد) چه‌گونه خواهد بود.
بعد از صرف نان چاشت با آقای خلیلی، فرصت یافتیم با هم صحبت نماییم. آقای خلیلی از من تقاضا کرد که عصر همان روز را به کنار دریای آمو رفته، رفع خسته‌گی نماییم. با موترِ آمرصاحب یک‌جا به طرف دریای آمو رفتیم. آفتاب در حال غروب بود و فضای شاعرانه‌یی ایجاد شده بود. آقای خلیلی اشعاری را که به ذهن‌شان خطور می‌کرد، زمزمه می‌کردند. پس از صحبت، گشت‌وگذار و عکاسی، هنگام شام دوباره به مقر آمرصاحب بازگشتیم.
در آن روز و شب، کارهای نظامی و سیاسی، بسیار زیاد بود. مراجعین زیادی به‌طور بی‌سابقه در مقر آمرصاحب حضور داشتند. در بین اتاق‌ها تعداد زیادی از مراجعین نشسته بودند. به طور نمونه: ملاقات آمرصاحب با بریالی‌خان، معاون تخنیکی جبهه و مسوول قومانده جبهه دشت قلعه، ملاقات با گروپ فرهنگیان و اهل مطبوعات به شمول داکتر مهدی، انجنیر توریالی، خراسانی و حفیظ منصور و ملاقات با یک‌تن از قوماندانان طالبان از ولایت بغلان که با چندتن از برادران پشتون آمده بود.
نان شب را صرف کردیم. بین ساعت‌های ۱۲ـ ۱ شب من در آن‌جا حضور داشتم. یک تعداد مسوولین کارهایی داشتند که برای آمرصاحب مطرح کردند. در رابطه به کارهای آن‌ها هدایات لازم را به شعبات مربوط صادر نمودند و آن‌ها دوباره به مراکزشان برگشتند. من چون کار مشخصی نداشتم، ساعت یک شب به طرف مهمان‌خانه حرکت کردم. اما آمرصاحب معمولاً تا دیروقت شب کار می‌کردند.
مسعود خلیلی بعد از من، ساعت ۲ـ۳ شب به مهمان‌خانه تشریف آورده بودند و تا آن‌موقع با آمرصاحب نشست داشتند. و قرار گفته خودشان، آخرهای شب را آمرصاحب و او (مسعود خلیلی) به خوانش شعر سپری کرده بودند.
چای صبح را من با مسعود خلیلی یک‌جا در مهمان‌خانه صرف کردم. بعد از صرف چای، در رابطه با موضوعاتی که آمرصاحب هدایت داده بود، با مسعود خلیلی صحبت و گفت‌وگو را آغاز کردم. موضوع بحث ما، تحلیل و ارزیابی نظریات، پالیسی‌ها و علاقه‌مندی‌های دولت امریکا به جانب جبهه متحد طی سال‌های اخیر بود، به‌ویژه ارزیابی این‌که چرا امریکا نسبت به مبارزه علیه رژیم طالبان و سازمان القاعده، کم‌توجهی می‌کند.
از سال ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۸ امریکاییان علاقه‌مند ایجاد رابطه در موارد مختلف با جبهه متحد بودند که از آن جمله، درخواست خریداری استینگرهای موجود در داخل افغانستان و تسلیم‌دهیِ آن‌ها به امریکاییان بود. سپس در مورد اسامه بن‌لادن علاقه‌مند تهیه معلومات از داخل افغانستان بودند. گرچه علاقه زیادی در ضدیت با رژیم طالبان نداشتند و علیه پاکستان هم حرف زیادی را نمی‌پذیرفتند. البته تمام این موضوعات وقت و ناوقت مورد توجه هر دو طرف بود. جانبِ ما می‌خواست سیاست امریکا روشن باشد و از عینک کشور دیگری (پاکستان) دیده نشود و جامعه بین‌المللی و به‌ویژه امریکا باید علیه رژیم طالبان  قرار گیرند. به نظر می‌رسید اختلافات و دیدگاه‌های مختلف در واشنگتن بالای موضوعاتی مانند دولت اسلامی افغانستان و جبهه متحد ملی اسلامی، رژیم طالبان، مواد مخدر، تروریسم، نقش پاکستان و غیره، مطرح می‌باشد. معلوم می‌شد که حکومت جدید امریکا تحت ریاست جورج بوش، در حال تدوین استراتژی‌های جدید در جهان است و پالیسی‌های حکومت بیل کلینتون در حالت تعلیق قرار دارد.
آمرصاحب از این وضعیت چندان راضی نبود. هر روز تهدید تروریسم زیاد می‌شد و امریکاییان عقب‌نشینی و یا سکوت می‌کردند و این پرسشِ بزرگی بود نزد آمرصاحب و بقیه ما. بنابراین، ‌مسعود خلیلی که چهره شناخته شده‌یی در عرصه سیاسی و دارای شناخت وسیعی از سیاست‌های امریکا بود و بر علاوه دوست نزدیک آمرصاحب و استاد ربانی رییس‌جمهور نیز بود، شاید می‌توانست پاسخ این سوال عمده را از امریکا بگیرد. به همین دلیل، اولاً باید مسعود خلیلی در جریان تمام جزییات کارِ ما طی دو سه سال گذشته و عملکرد امریکاییان در ارتباط با مسایل یادشده قرار می‌گرفت تا بتواند نظرات خود را مهیا ساخته و راهنمایی‌های مناسب را دریافت نماید.
وقتی مسعود خلیلی از میزان بعضی همکاری‌های محدود امریکا در دوران کلینتون به جبهه متحد مطلع گردید، با تعجب به من گفت: قابل باور نیست که این کشور بزرگ در مبارزه علیه تروریسم چنین سهل‌انگاری می‌کند.
تقریباً صحبت من و آقای خلیلی تمام شده بود، که آمرصاحب نیز به مهمان‌خانه تشریف آورده و به اتاقی که من و آقای خلیلی در آن نشسته بودیم، وارد شدند. من به احترام آمرصاحب از جایم برخاسته با ایشان احوال پرسی کردم. آمرصاحب طبق معمول لباس نظامی به تن داشت و خیلی بانشاط به نظر می‌رسید. معلوم بود که قصد رفتن به جایی را دارد، زیرا قرار بود با قوماندانان در دشت قلعه ملاقات نماید. قوماندانان در دشت قلعه منتظر بودند، زیرا آمرصاحب می‌خواست در رابطه با عملیات نظامی‌یی که قرار بود در آینده‌یی نزدیک آغاز گردد، با آن‌ها ملاقات نماید. از همین‌رو، به آن‌ها وعده داده بود که هنگام ظهر ضمن صرف غذای ظهر، با آن‌ها ملاقات نماید.
آمرصاحب از من پرسید که آیا تلیفون ستلایت فعال است. من گفتم بلی. سپس گفتند خوب است، آقای خلیلی هم می‌تواند از همین طریق با هندوستان صحبت کند، و بالای موضوعاتی که بحث صورت گرفت، از جمله روابط جبهه متحد با هندوستان، گفت‌وگو نماید.
آمرصاحب برای ما از نتایج جنگ‌هایی که به فرماندهی بسم‌الله خان در ساحات بگرام و شمالی صورت گرفته بود، معلومات دادند. در این جنگ چندین تن از افراد خارجی به قتل رسیده بود. در ابتدا طالبان پیشروی داشته‌اند، سپس در اثر مقاومت شدید مجاهدین، حمله آن‌ها به عقب زده شده بود. سپس آمرصاحب به من هدایت دادند تا هرچه عاجل با بسم‌الله خان داخل تماس شوم و از چه‌گونه‌گی حمله طالبان به شمالی به‌صورت مفصل معلومات اخذ نمایم و بدانم که چندتن از افراد خارجی کشته و یا اسیر شده‌اند.آمرصاحب گفتند این معلومات برای مصاحبه‌یی که پیش روی است، ضروری می‌باشد.
آمرصاحب پروگرام‌های آن روز خود را تشریح کرد. او گفت که امروز با دو نفر ژورنالیست عرب نیز ملاقات دارد که من از این ملاقات و آمدنِ این اعراب تا آن لحظه هیچ‌گونه اطلاعی نداشتم و پس از شهادت آمرصاحب مفصلاً از چه‌گونه‌گیِ آمدنِ آن‌ها باخبر شدم. این دو نفر عرب در مهمان‌خانه وزارت خارجه که در نزدیکی ما موقعیت داشت، بودوباش داشتند. من با آمرصاحب در حالی که هر دو ایستاده بودیم، صحبت می‌کردم و از آمرصاحب پرسیدم که این دو عرب کی هستند. آمرصاحب پاسخ دادند که آن‌دو ژورنالیست‌اند.
من در مورد ملاقات آمرصاحب با آن‌ها مخالفت نموده، به آمرصاحب گفتم که ضرور نیست در چنین شرایطی با آن‌ها ملاقات نماید. اما آمرصاحب با خون‌سردی گفت آن‌ها ژورنالیست هستند. بازهم من اصرار ورزیدم که ضرور نیست با آنان ملاقات کنید؛ زیرا تقریباً پنج ماه قبل نیز به همین شکل، یک ژورنالیست عرب به ساحه جبهه متحد آمده بود که به او شک کردیم و توسط افراد کوماندو به پنجشیر فرستاده شد. پس از تحقیقات، آن عرب زندانی گردید. اشاره من به آمرصاحب هم این بود که این دو عرب هم شاید افراد عادی‌ نباشند، بنابرین ضرور نیست که با آن‌ها ملاقات کنید و به ایشان پیشنهاد کردم که مثل آن عرب قبلی، این دو نفر را نیز به پنجشیر فرستاده، زندانی نمایند. آمرصاحب گفت که آن‌ها دو ژورنالیست عادی و عرب می‌باشند، بگذار با آن‌ها ملاقات کنم. این را گفتند و حرکت  کردند. البته مسعود خلیلی، جمشید، مسوول تلیفون آمرصاحب، انجنیر غلام‌سخی و نواب هر کدام به نحوی این مکالمه من و آمرصاحب را می‌شنیدند.
من دلایل متعددی برای این تشویشِ خود داشتم. ده‌ها گزارش و راپورهای خاص از داخل و خارج افغانستان در مورد سوءقصد علیه وی به ما می‌رسید، حتا امریکایی‌ها نیز چند ماه قبل  به من خبر داده بودند که در این‌باره پلانی توسط القاعده گرفته شده. اما هیچ‌گونه جزییاتی نداده بودند و آمرصاحب هم از آن باخبر بود. من حتا موافقه ایشان را در رابطه با تعلیمات بیشتر و خاص‌تر گروپ محافظتیِ کوماندوی خودشان گرفته بودم و طبق پروگرام، اولین بخش این قطعه باید کار تعلیمات ضد تروریستی را در خارج افغانستان شروع می‌کردند که به دستور خودشان این کار معطل گردید. من به آماده‌گی این پروگرام، حاجی رستم و و دو قوماندان و معاون قطعه را در پنجشیر چند بار دیده بودم و در مورد لیست افراد به توافق رسیده بودیم، حتا پاسپورت نیز به افراد تهیه شده بود، اما دلیل معطل کردنِ پروگرام را خودم نیز کاملاً نفهمیدم.
آقای خلیلی پشت سر آمرصاحب و من هم در عقب آن‌ها حرکت کردم. از کنار اتاق آقای خلیلی گذشته، وارد دهلیز و سپس داخل سالون بزرگ شدیم. تصادفاً در همان جاهایی که روز گذشته در همین اتاق نشسته بودیم، قرار گرفتیم؛ من روبه‌روی آمرصاحب و آقای خلیلی در کنارشان. آمرصاحب مصروف صحبت با آقای خلیلی شدند که تیم وزارت خارجه با این دو نفر عرب ژورنالیست داخل سالون شدند. دو تن از کارمندان وزارت خارجه با این دو عرب بودند؛ یکی ترجمان و دیگری فلم‌بردار. در این وقت آمرصاحب به من هدایت داد که بروم از طریق تلیفون ستلایت با بسم‌الله خان در مورد جنگ شب گذشته شمالی صحبت نموده، معلومات لازم را اخذ نمایم. من به‌خاطر اجرای این کار در اتاق پایین که تلیفون ستلایت در آن‌جا عیار می‌شد، رفتم تا با بسم‌الله خان تماس بگیرم. در این جریان، یکی از دوستان به نام انجینر غلام‌سخی نیز حاضر بود. کوشش نمودم تا با بسم‌الله خان تلیفونی تماس برقرار کنم، اما تلیفون آن‌ها مصروف بود. خواستم که از طریقی دیگر در مورد جنگ شبِ گذشته معلومات حاصل نمایم، بنابرین ‌به دولت‌میرخان، یک‌تن از مسوولین بخش اطلاعات، زنگ زدم. ‌تماس من با او برقرار شد،‌ معلومات را از نزد وی اخذ و یادداشت کردم تا در اختیار آمرصاحب قرار بدهم. هم‌چنان تلاش می‌کردم که بسم‌الله خان را نیز روی خط تلیفون پیدا نموده، معلومات مفصل‌تری را از نزد او به‌دست آورم که یک‌باره صدای انفجار مهیبی در فضا پخش شد…

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.