احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۳ حوت ۱۳۹۲
بخش نخســت
ملتسازی، یکی از پروسهها در فرایند شکلگیری دولتهاست که توانسته جایگاه گفتمانیِ خود را در محافلِ گوناگون داشته باشد. افغانستان از جمله کشورهاییست که در این روند، تاکنون نتوانسته جایگاهی داشته باشد و بر چالشهای بیشمار ملت شدن، فایق آید. فرایند ملتسازی در اروپای غربی از قرن شانزده به بعد، تحولیست که بهصورت تاریخی بر اساس روندی که از گذشتۀ تاریخی داشته بهوجود آمده است؛ یعنی عوامل و مبانییی که باعث شده ملتسازی به عنوان یک پدیدۀ مدرن شکل بگیرد. طبیعتاً بر اساس دگرگونیهایی که در اروپای بعد از دوران فیودالیته ـ با شکلگیری عصر رنسانس و بروز تحولات اجتماعی، صنعتی و اقتصادی ـ رخ داد، ما با مفهوم ملت و دولتِ مدرن مواجه هستیم. در افغانستان ما با بحران هویت، بحران مشروعیت و بحرانِ مشارکت روبهروییم و بنابراین در بیرون هم نمیتوانیم نمایشی از دولت ملی داشته باشیم. در نتیجه، به عنوان دولتی ناکام و ضعیف یاد میشویم؛ زیرا ما هنوز دولت ـ ملت مدرن را در درونِ این جغرافیا شکل ندادهایم.
موافقتنامۀ وستفالیا در سال ۱۶۴۸م، اساسِ شکلگیری دولتهای مدرن و بعدها مفهوم ملتِ مدرن به شمار میرود که ما میتوانیم این امر را به عنوان مبنای شکلگیری ملت در درونِ دولت بازیابی کنیم. اما اگر بخواهیم که همین نگاه تاریخی را در مورد اروپای غربی داشته باشیم، باید بگوییم که شکلگیری ملتها در اروپا، مقدم بر دولتها بوده؛ یعنی ابتدا بر اثر همان تحولات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسییی که در اروپای دوره فیودالیته رخ میدهد، یکی از پیامدهای این تحولات در عصر خرد خودآگاهی انسانها نسبت به وجود خودشان مبتنی بر اساس تجربۀ مشترک از تاریخ، از زبان، از فرهنگ، از دین و ویژهگیهای سرزمینی است که باعث شد انسانها، خود را به حیث مردمانی مشترک دارای اهداف و آرمانِ مشترک بیایند و در واقع یک ملت به وجود بیاید.این ملتها برای اینکه بتوانند بعدها در چهارچوب یک جغرافیای مشخص و یک سازمان سیاسی مشخص به نام حکومت خودشان را نسبت به دیگران تمایز داده و بتوانند احتیاجات سیاسی، امنیتی و اقتصادیشان را تأمین کنند، دولتها را شکل دادند.
با توجه به آشفتهگیهایی که در دورۀ جنگهای مذهبی سیسالۀ اروپا وجود داشت و قبل از آنهم دوران فیودالیتهیی که باعث شده بود بعد از فروپاشی نظام امپراتوری و شکلگیری پادشاهیها، بیشتر فیودالها ادارۀ سیاسیِ این سرزمینها در اروپای غربی را بر عهده گیرند؛ در واقع یک خودآگاهی ملی بهوجود آمد. این خودآگاهی، باعث همبستهگی مجموعهیی از انسانها مبتنی بر همین ویژهگیهای زبانی، فرهنگی، قومی، تاریخی و دینی شد و ملت نیز تبلور همین روند تاریخی است. بعدها، این ملتها دولتهای خودشان را شکل دادند که مبنای شکلگیری دولت ملی را ما در معاهدۀ وستفالیا میبینیم. وفاداریها بعد از معاهدۀ وستفالیا از شخص امپراتور و شخص شاه به سرزمین تبدیل میشود. این تغییر و تبدیل نشان میدهد که ما، بعد از آن، با مفهوم انسانهایی مواجه هستیم که در درون یک جغرافیای مشخص زندهگی میکنند و به آن سرزمین وفاداری دارند، اینگونه است که مفهوم دولت ملی شکل میگیرد. میتوانیم بگوییم که ملتسازی در اروپای غربی به عنوان یک پدیدۀ مدرن شکل گرفته است و این ملت برخاستۀ خودآگاهی انسانهاست که در آن حوزۀ سرزمینی زندهگی میکردند. بنابراین در اروپای غربی، ابتدا ملت به وجود میآید و سپس دولت.
نگاههای دیگری هم در مورد فرایند ملتسازی وجود دارد. به عنوان مثال، نگاه آلمانی که معتقد است؛ ملتها تکاملیافتۀ همان اقوام یا نژادهای قدیمی هستند که بعدها خودشان را در قالب دولتهای ملی نمایش میدهند. بعضیها هم نظری متفاوت دارند؛ مانند فرانسویها که بیشتر بر عواملی که در شکلدهی به این خودآگاهی و شکل دهی به مفهوم ملت تأکید دارد، اشاره میکنند. در واقع، ما دو رویکرد داریم؛ رویکرد آلمانی و رویکرد فرانسوی. یکی نگاه تاریخی به موضوع دارد و دیگری نگاهی سیاسی. آنچه که ما میتوانیم در مورد کشورهای جهان سوم بگوییم، از تجربۀ جهانی استفاده کنیم و در مورد کشوری مثل افغانستان پیاده کنیم، باید اینطور بگوییم که در کشورهای توسعهنیافتهیی مثل افغانستان، ملتسازی به مثابۀ یک مفهوم تاریخی و فرایندی که در اروپای غربی طی شده، هنوز تجربه نشده است.
ما در مورد فرایند ملتسازی در حالت تأخر قرار داریم. طبیعتاً در اینجا، اول دولتهای مدرن را از طریق تجربهیی که از استعمار داشتهایم یا تعاملی که نخبهگان سیاسی ما با مفاهیم غربی و دنیای مدرن داشتهاند، مشاهده کردهایم و بعد از جنبشهای استقلالطلبانهیی که داشتهایم؛ مثلاً در شبهقاره یا جنبشهای آزادیخواهانهیی که در خاورمیانه به وجود آمده، ما شاهد شکلگیری دولتهای جدیدی هستیم که به نوعی میراثدار تجربۀ سیاسی غرب هستند.
ما مفهوم دولت را به مثابۀ یک مفهوم مدرن در اختیار داریم که این را در کشورهای شبهقاره و در خاورمیانه و کشورهای آسیای میانه و در مجموع کشورهای آسیایی تجربه میکنیم. اینها هم بیشتر عناصر شکلگیرندهاش را از غرب گرفتهاند و دولت را به مفهوم یک تجربۀ مدرن داریم تجربه میکنیم. اما ملت به مفهوم مدرنش در درون این ظرفِ دولت شکل نگرفته است. در واقع ما داریم برعکس تجربۀ اروپایی عمل میکنیم.
در جوامع شرقی، ما مفهوم ملت را مبتنی بر همان مفهوم تاریخی قومی میتوانیم تعریف کنیم؛ یعنی انسانهایی که دارای زبان و دین و نژاد مشترک هستند. اما مشکلی که ما در جوامع آسیایی داریم این است که دولتها قبل از شکلگیری به وسیلۀ مردم، توسط قدرتهای استعماری شکل گرفته بودند، مانند دولتهایی که در خاورمیانه به وجود آمدند، یا مانند شکلگیری خود افغانستان.
Comments are closed.