احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله بهرامیان - ۲۷ حمل ۱۳۹۶
وقتی شعرهای مجموعۀ «رفتن رسیدن نیست» را میخوانیم، به این فکر میافتیم که او – سرایندۀ این اثر- واقعاً کیست؛ یک شاعر، یک ادیب یا هر دو در هیأت یک شیفتۀ شعر و ادبیات؟ یا هم کسی که در فضای بسیار درشتِ سیاسی، سیاست و عواطف را باهم درآمیخته است؟
اینگونه پرسشها را نحوۀ رویکرد حاضر (تیوری دریافت) میتواند با توجه به نمونهها، نمادها وگرافیک کارِ او پاسخ قناعتبخشی ارایه دارد. بدیهیست این پرسشها در زمانۀ ما متوجۀ هرکسی میتواند باشد؛ بهویژه آنانی که بیشتر خواستهها، قرائتها، حوادث و مضامین را شعر میسرایند تا جریانها، روایتها، باورها و تصاویر را. گروه اول، همانهاییاند که میخواهند در یک همچو فضایی، شاعر و ادبیاتچی باشند. آنها خوب آموختهاند تعبیر و تلقی را چگونه به نظم درآرند و شعر را به سخره بگیرند.
ایندسته از دوستان، زیبایی زبان و رسایی اندیشه را از مسیر کشف خود دور کردهاند و این جبر باعث شده که مخاطب در آشفتهبازار ادبیت و زیباشناختی، همواره با پرسش و شک وارد حوزههایی چون: ادبیات، نظریۀ ادبی و نقد ادبی شود.
پُرواضح است که شعر و ادبیات با ورود تصنع، جوهر و جلایشِ خود را از دست میدهد و برای همیشه کاذب و غیرطبیعی به مشاهده میرسد؛ چون با چنین رویکردی، زبان نمیتواند با روان و سامانِ خود، همخوانی و همسویی ایجاد کند یا دستکم راه به سوی کشف و کارکردهای ذاتی و جوهرینِ خود پیدا کند تا پُربار و اثرگذار بماند. از سوی دیگر، عدم تعادل و آشتی میان زبان و معنا که یکی نمود مسأله و دومی بودِ آن بهحساب میآید، خیلی بااهمیت و در واقع تعیینکننده است و با توجه به نظریات و تیوریهای معتبر امروز نقد و نظریۀ ادبی، بدون حفظ تعادل میان چگونهگی کاربرد زبان و معنا، ممکن نیست دست به خلق و آفرینش کارِ فوقالعادهیی زد.
حالا در اشعار مجموعۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» خوشبختانه موضوع کاملاً فرق میکند. در اینگزیده ظاهراً به زبان رام و آرامی برمیخوریم که در مسیر خود حرکت کرده است؛ وزنهای پرکشش، آمیخته با سکون و استحکام به این امر کمک میکند تا درشتی و اعتراض و گاهی طغیانِ محتوا کمتر به دید بخورد. درحالی که جان و جنونِ کار با مخاطب آشنا و نکتهیاب، آشتیپذیر و رامماندنی نیست. مزاج انکار، سر غش و آهنگ ناسازگاری دارد و بهطور کلی گفته میتوانیم بازتابدهندۀ روح عصیانگر و صریحیست که به استواری جان و زبان یافته است. با اندک دقت، بیشترین بیقراری و شورش را میتوان در کلمه-کلمۀ کار به مشاهده نشست. این امکان و حالت را آرامشِ پس از توفان خواندن، حداقل کلیبافیست. باور بر این است که استاد رفعت در آتشبس منازعه میان فُرم و محتوا، فرصتی را یافته که از آن بهرهکشی هنرورانه و زیباشناسانه کند.
من با خوانشِ مکرر توفیق یافتم که زبان و مفاهیمِ کلیِ کار استاد را که بنیاد اعتقادی و جهانبینیِ او به تعبیر امروزیتر بر آن نهاده شده است، تا حدودی متوجه شوم. باری مدتها پیش، پیرامون حاشیۀ یک غزل در فضای مجازی که عاشقانه بود و خوش درخشید، چنین نوشتم: …در غزلهای کلاسیک و معاصر و حتا غزل امروز که نمادها و پارامترها تغییر کرده است، حضور معشوق پُررنگ است و غزل، یگانه فُرمی بوده که در عمر هزارسالۀ خود نسبت به عاشقانِ این قالب وفادار مانده؛ اما معشوقه-مخاطبهای غزل با توجه به سیاق کاری و شیوۀ برخورداری و یا بازتاب زندهگانی سرایشگران یا بیوفا بودهاند یا از دست رفته (متوفا) یا هم به ترتیبی بدان پرداخته شده که دوری و دلآزاریشان بازتاب یافته است. در اکثر روایتها، معشوق، عاشق را ترک کرده تا پرداختها را غمگینانه و حسرتبار ساخته باشد.
حالا که مجموعۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» را میخوانم، یکبار دیگر ـ در فضای کارهایی که از پی خواهد آمد ـ دریافتم ـ حداقل در این زمینه ـ قطعیتر میشود. البته این امر دقتِ سراینده را در ایجاد کاراکتر و آفرینش فرد خاصی نشان داده که با افراد و کراکترهای غزل پیشینیانِ ما در همسانی و مطابقت قرار ندارد. به این نمونهها توجه کنید:
سد راهم میشوی از هر مسیری میروم
پیروی از عادت دیوار میآید به تو
از خدا مغرورتر، از حور زیباتر شدی
برتر از این هر دو تا، انکار میآید به تو
شهرتی در نقضِ پیمان یافتی این چند روز
روی آنتن، سرخطِ اخبار میآید به تو
در بغل جا میدهی، از بوسه میگیری کنار
عشقبازی با چنین معیار میآید به تو
و یا:
دیگر دوا نکرد اثر بعد از آن که تو…
آری اثر نکرد دگر بعد از آن که تو…
کس را توان نبود که شیرین کند دهان
بشکست نرخِ قند و شکر بعد از آن که تو…
حضور چندین مسیر در مثال نخست و سد راه قرار گرفتن، تداعیکنندۀ شهر است تا روستا و همچنان سرخط اخبار و اثر نکردن دوا بعد از آن که …همچنان نقض پیمان و شکستن نرخ قند و شکر همه فضای زندهگی مغازهیی و نسبتاً شهری را تداعی میکند.
در چندین کار، اینتشخص بسیار حسی است تا بصری و سمعی. البته در شعر و هنر زبانی هیچگاهی توقع نمیرود مخاطبی را با حس شناخت و اگر این ممکن بود هم شاید این اتفاق در این غزل میافتاد:
درون جانی و از جان به تن، تنیدهتری
به روی دیدهام از پلک، آرمیدهتری
کسی که کرد ترا انتخاب، میداند
که از گزیدهترین چیزها، گزیدهتری…
و یا:
بورزی انس، ولو مختصر، گمان نکنم
شود رفیقِ درختان، تبر، گمان نکنم
خبر رسید، نگاهت به این طرف افتاد
به سمتِ شام، ببیند سحر، گمان نکنم
به پشتِ خانه رسم، زنگ را فشار دهم
به اشتباه کنی باز، در، گمان نکنم
باری این دریافت را ردیفهایی به مخاطب میدهد که به صورت پرسش و خواهش مطرح میشود. مانند «ناراحت نشو»، «گمان نکنم» و «نظرت چیست؟» صص۳۱،۳۳
چون این آخرین طرز دید و یحتمل برداشتِ نهایی از کارهای این مجموعه نیست، دوستان را ارجاع به ادامۀ همین نوشته و غزلهایی میدهم که قسمتی از آنها در بالا برای صحت ادعا، بریده-بریده گزینش شد و کاملِ آن در مجموعۀ رفتن رسیدن نیست، وجود دارد.
چون در اکثر غزلهای این مجموعه هم مخاطب گواه ادغام فضای شنیداری با دیداری است که به زیبایی و هنرمندی هماهنگی و آمیزش یافته اند و هم آمیختهگی حسی- بصری دارند.
با توجه به گفتار بالا و انواع فضاها و دریافتها از شخصیت شعر گزیدۀ «رفتن؛ رسیدن نیست»، موقعش است رمز و رازِ شناخت عمیقتری را با شما در میان بگذارم؛ چیزی که این قلم تلاش دارد بیشتر همان روی سکه را نشان دهد.
همه موافقیم که شعر موفقِ زمانۀ ما همانیست که بتواند تشخص و تجلی فردیت داشته باشد و با این امکان در ذهن مخاطب به زندهگی و بالندهگی خود ادامه دهد و چنان راه برود که برای مخاطب یا ایجاد وسوسه کند یا او را وادار به حفظ و ریکارد نماید، یا هم در مسیر همزادپنداری هدایتش دهد که این امر در مجموعۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» – با توجه به بهترین کارها – ممکن شده است. طبیعی است مخاطب لحظۀ خوانش متن تنها معنایی را که سراینده هنگام سرایش در ذهن داشته، درنمییابد؛ اما چندپهلویی و ظرفیتِ عمیق اندیشهگانی در متن، حالی میکند که رخدادهای دیگر و ارزندهتری مخاطب را به چالش و داوری میکشاند. در گزیدۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» مخاطب شعری را برمیخورد که بنیاد ناآرامی دارد و چموش و بدرفتار است؛ آمیخته با سیاست، طنز، انکار و صراحت. از سویی هم، مسوولیتپذیری انسانییی که در شعر ضیا رفعت وجود دارد، راه را برای ورود مضامینی آنچنانی که بیشتر بر پایۀ عشق و مهربانی و تلاش برای وضع انسانی بهتر پیش میرود، تحقق بخشیده. این دستاورد باعث میشود نزدیکی و حتا در مواردی آمیختهگیهایی با کارهایی چون حسین منزوی را مشاهده کنیم. از سویی هم این شباهتها شاید برگردد بهپختهگی کار اینها؛ چون از شاعری که نام بردم، از چهرههای پیشکسوتِ ادبیات و در شعر به پردازشهای قابلقدری رسیده است.
اهمیت کار رفعت، بیشتر در اینجاست که آرام و بدون مکث بحث میکند، تا نشان دهد بر زبان و پیشکشیدن طرح، انکار و پیشنهاد خود تعهد و توانایی دارد. دیگر اینکه رفعت، کاراکتر را هم درست نشانی داده است. من اینگونه دلیری را در ادبیاتمان کمسابقه مییابم؛ اما واضح است در جسارت و بیان، کمتر شاعری میتواند از حافظ بگذرد؛ حافظی که شعرش با تفکر و اعتراض معنا میشود و ابهامداری کارش، درونمعنابودنِ آن را ثابت کرده است و تا امروز، توجیههای چندصدایی و چندینکانونی داشته است.
کار احمد ضیا رفعت هم، آنقدر که با احساس و عواطف میتواند حس و دریافت گردد، با کلمات معنا نمیشود. ابهامها در کارِ او خلاف حافظ که با استعارهها و مجازها همراه است، کُدگذاری و نمادگزینی شدهاند که مخاطب تا با خموچم کاریاش آشنایی نداشته باشد، او را یک فرهنگدان و ادیب بررسی و دریافت خواهد کرد.
با اینهمه واضح است شعر، مجموعهیی از امکانهای زیباشناختیست که به زبان نمیآید و بهسادهگی هم بررسیپذیر نیست. نقد و بررسی موفق آن است که شعر در ادامۀ بررسی و بررسی با درخواست خودِ شعر، پیاپی بیاید؛ چنان مخمس که بر غزلی سروده میشود و پس از ختم موفقانۀ کار، چنان مینماید که این سه مصراع، قبل از آنبیت واحد؛ در واقع الزام یا شرحی بوده است بر آن تکبیت اصلی غزل. با این رویکرد، مباحث را تا حد ممکن با یک نمونهشعری از گزیدۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» نشان خواهیم داد.
«رفتن؛ رسیدن نیست» اثریست با جلوههای صوتی و نمادهای مفهومی مستحکم که در اذهان مخاطب استوار و حسابی راه میرود و خلاف اکثر کارهایی که تصادفی معنایابی و هرمبندی میشوند، جاذبههای مفهومی گستردهیی دارد. به عبارت دیگر، کارها در این مجموعه بسیار مفهومی و گردنده اند. کُد میگذارند تا نشان دهند و فرضیه مینهند تا حل کنند. این نوشتار سعی میکند تمام این موارد را در کار نخستین این مجموعه نشان دهد:
به سینهات نکنم تکیه، اعتمادی نیست
دو توته گوشت که دیوار استنادی نیست
به هر که بوسه دهی رایگان بده، جز من
که جنسِ مفت برای من اقتصادی نیست
به اتفاقِ دل و دیده از تو برگشتم
عبورِ فاصله، تصمیم انفرادی نیست
چه جای قهر، مرا با کسِ دگر دیدی
در انحصار تو بودن قراردادی نیست
ندیده حدس زدم محتوای پیغامت
نخواندنِ خطت از روی بیسوادی نیست
جگر شکافت، دلم سوخت، سینه غارت کرد
…
برای روحِ شب اینکار، غیر عادی نیست
نه عشق ورزم و نی رنجِ پای دار کشم
سرم به شانهام – ای مردمان! – زیادی نیست
ببخش اگر غزلم اندکی به تو برخورد
ردیف و قافیۀ شاعران ارادی نیست
این شعر و اکثر کارهای این مجموعه که قبلاً هم جسته و گریخته نمونهگزینی شد؛ به خواننده امکان حس و دریافت میدهد. دریافتی متفاوت و شاید متناقض که میپندارم شعر زمانِ ما الزاماً چنین کارکرد و کنشی باید داشته باشد.
در این غزل، به راوییی برمیخوریم آگاه که هم به ردیف و قافیۀ کارِ خود (صورت کار) اشراف دارد، هم پیام خود را به بهترین صورت به مخاطب انتقال میدهد. سینۀ گوشتی که نماد زن است، در جایگاه سیاست و سیاستمدار افغانستانی قرار میگیرد و تلویحاً بیاعتماد خوانده میشود. بوسه که امتیاز سیاسی است، قرینههای شناخت نماد زن و معادل آن (سیاست) بازهم ما را به بیابان این روایت به پیش میبرد. شخصیت اول به مخاطب اعتماد ندارد و به او تکیه نمیکند چون خلاف میل اوست، ضمناً خیلی غیراقتصادی… و جنس مفت… در عرف عام نیز ما به حوزههایی که علاقه نداریم، قصۀ مفت و معادلهایی اینچنینی به کار میبریم. سیاستبازیهای میانخالی و آلوده به فریب عصرِ ما ناگزیر کرده است که برایش جنس مفت خطاب کنیم که غیراقتصادی و مایۀ دردسر است.
کسی که اندک شناختی از شخصیت شاعر داشته باشد، متوجه میشود که او «به اتفاق دل و دیده» از جهانِ سیاست برگشته است؛ چون ضیا رفعت همیشه با گزیدۀ «شعر کوچک و درد بزرگ» که اثری بهشدت سیاستمدار بود. کماکان با همان برداشت در اذهان مخاطبان حضور دارد. وقتی گفته است: «چه جای قهر مرا با کس دگر دیدی- در انحصار تو بودن قراردادی نیست» اوج دریافت و امکان حس شدن نمودار میشود. واژۀ «انحصار» سرنخ و نشانۀ جدی است که شاید عامدانه برای مخاطب داده میشود تا دریافت را از مسیر عاشقانه به سوی سیاست و شناخت نماد معشوق متفاوتتری تغییر دهد. «ندیده حدس زدن از محتوای پیغام» نیز بحث زمان را پیش میکشد. رفعت با این بیت به تحلیل سیاست نشسته است؛ چون به باور من مخاطب، همانگونه که پیغام پیش از خواندن تحلیل میشود سیاست و چگونهگی اوضاع نیز پیش از رخداد قابل تحلیل است اما بیسوادی دلالت بر تصمیم زمان دارد، چون اتفاقات را بهتر از تحلیلها زمان جوابِ درست و حسابی میدهد.
اما سه بیت پایانی که هر نوع شک و تردید ما را میخواهد رفع کند، مبین ویژهگی ناآرامی و چموشی روایت است، چنان که قبلاً گفته شد، این ابیات غش کرده و ناسازگار بر وضعیت میتازد و بازشدن پنجره را به تیرهگی و شب که نماد بدبختی و ناامنیست، چنان محکم میکوبد که همه متوجه میشویم و با او همزادپنداری میکنیم. مخاطب بیدرنگ متوجه سرهای زیادی میشود که عبث «زیادی» نیست شدند و چهرههای خونخواری به یادش میآید که همهروزه از این وضع خود مهندسی کرده سود میبرند و از گودال کثافت و پلیدی غدر و کینه تغذیه میکنند. طبیعیست اینگونه اعتراضها به آنان برمیخورد.
حالا بیت آخر که وصلۀ ناجور مینماید و پس از اتمام بحث و چشمانداز معنایی کامل بازهم ریخته میشود، یحتمل برای خوانندههای ضمنی وتنبل در نظر گرفته شده است تا در آخرین نفس هم توجه به بیتابی کاری که ظاهر آراسته و آریش شده دارد، توجه کنند و بدانند اینغزل تا پایان به چه کسانی برخورده است. چه کسانی سیاست را چنان زنِ بدنهاد پذیرا شده اند، به او اعتماد کرده اند و از مقاربت با این زن دژخیم ابا نورزیدهاند.
شعرهای مجموعۀ «رفتن؛ رسیدن نیست» پُر از ابهام است، سریع اما چالشبرانگیز است و مقداری با زبان مهجور تبارز یافته؛ از این رهگذر، عامپذیر نیست؛ چون بنای کار هم رنگینکمان فُرم دارد هم سنگینبنای معنا. به گفتار دیگر: شعر رفعت با خوانندۀ ضمنی قطعاً جواب نمیدهد، بایست «رفتن؛ رسیدن نیست» را جدی خواند و پس از ایجاد تعامل و رسیدن به یک تعادل، به تفکر دریافت راه برد.
Comments are closed.