احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۹ سرطان ۱۳۹۴
شنبه ۲۰ سرطان ۱۳۹۴
محمدهارون خراسانی
صفر
«وطننامه» نام مجموعهشعر «شاعر وطن» محترم الحاج محمد ابراهیم زرغون است که در ۷۳۱ صفحه از سوی انتشارات فیضی و در هزار تیراژ با قطع و صحافتِ زیبا حلۀ چاپ پوشیده است.
بیتردید «وطننامه» نام بامسمایی است که در تمام شعرهای آن درد و رنج وطن و مردمش موج میزند.
مجموعۀ وطننامه در چهار بخش: وطننامۀ یک و دو، شعرهای عارفانه و رباعیات و دوبیتیها ترتیب شده است. که هر بخش توسط برگ رنگی از بخش دیگر مجزا شده است.
محمد ابراهیم زرغون فرزند الحاج عبدالفتاح متولد ۱۳۳۰ خورشیدی ولایت کندز است که عمری را صرف خدمت به وطن کرده است و در این راه اندوه زندان و رنج سفر بسیار کشیده است. چنانکه خود در شعری گفته است:
نیمهیی از عمر من در کنج زندانی گذشت
نیم دیگر در فراق و سوز و هجرانی گذشت
بدسگالان را خدا در ملک ایمان جا نهاد
پردۀ تصویر ظلمانی به حیرانی گذشت
محترم زرغون علاوه بر شاعری در بیدلشناسی دست دراز دارد و کتابی را در باب شرح و بیان یک بیت ابوالمعانی نیز به رشتۀ تحریر درآورده که در سال ۱۳۹۲ در کشور ترکیه اقبال جاپ یافته است. این کتاب که محصول تلاش چهلسالۀ آقای زرغون است، بحثهای زیادی را به همراه داشت که در اینجا مطرح بحث نیست.
یک
زرغون را در یک کلام میتوان «شاعر وطن» نامید، بهندرت غزل و رباعی و دوبیتی را میتواند خواند که در آن از وطن یاد نشده باشد و یا از آلام و رنجهای بیپایان میهن سخن به میان نیامده باشد. چنانچه دکتر اکرام الدین حصاریان در اینباره چنین نگاشته اند: «همان طوری که از نام مجموعه برمیآید، در این گزینه اغلب هموغمِ شاعر وقف ستایش و محبت به وطن بوده و او میهنش را همچون «گلشن هستی» دانسته و به آن عشق میورزد؛ چنانکه در لوح خاطر او نام وطن حک و شاعر در این نشیدههای خود سراسر درد وطن را فریاد زده است.»
شعرهای وطننامه در قالبهای غزل، مثنوی، مخمس، رباعی و دوبیتی سروده شده است و در آخر کتاب تکبیتهایی نیز به چشم میخورد. قالب مورد نظر شاعر غزل است و بیشتر از سه-چهارم حصه وطننامه را غزلهای زیبا و پر شور و سرشار از حس میهن دوستی و عشق به میهن تشکیل میدهد.
وطننامه با غزل حمدیه عارفانهای چنین آغاز میشود:
به نام خداوند جان و جهان
خداوند دانای غیب و نهان
خداوند گیتی تویی بیمثال
خداوند عقل و خدای کمال
سما و زمین و زمان آفرید
بهشت برین و مکان آفرید
ص ۹۱
عشق به میهن در رگ هر بیت و غزل شعر زرغون جاری است، او گلشن جهان را با خارهای روییدۀ دامان میهنش یکسان ندانسته و کشورش را فخر جهان میداند. عامل نابهسامانی و در هم شکستهگی مردمش را نفاق و کینهبیان کرده و جنگ و نفاق را فقر ملت میداند:
ای میهن عزیز من، افغانستان من
ای آفتاب مأمن پیر و جوان من
صد گلشن جهان نبود مثل خاک تو
ای ملک نازنین من، ای گلستان من
جنگ و نفاق و غارت و کین فقر ملت است
صلح است نشاط و مظهر آزادهگان من
ص ۳۰۴
از آنجایی که تقلب و تملق در سه سدۀ پسین سرنوشت سیاسی افغانستان را تعیین کرده و باعث شده سازههای اصلی و اساسی کشورسازی همواره دچار آشفتهگی باشد و تقلبکاران که اجیران بیگانه و مزدور به غیر بوده اند همواره به ساز بیگانه رقصیده اند، اما هیچگاهی این زاغان سیاه در مسند سبز کشور داری نامی کمایی نکرده اند، زرغون هرگز درمان ملت را به دست این متقلبین نمیداند و آنها را باعث دوچندان شدن درد ملت معرفی میکند:
درد ملت به توجه تو درمان نشود
ساز ببگانه نوازی به من آسان نشود
سر کن آن نغمه که سرمایۀ آب و گل توست
«با تملق و تقلب شه دوران نشود»
وطن امروز به ماتم زدهگان میماند
تا به فردا برسد درد دوچندان نشود
ص ۵۵۲
اما در درازنای تاریخ مردانی از جنس آب و آیینه بودهاند که جز بهروزی مردم، هم و غم دیگری نداشته اند و در راه آزادی و سربلندی ملت سر و جان فدا کرده اند و نام شان در تاریخ با خط زرین درج است. یکی از این مردان نامور و سرافراز تاریخ قهرمان ملی کشور شهید احمدشاه مسعود است که در «وطننامه» در ستایش از کارنامههای او چنین میخوانیم:
مسعود مرد میدان، فاتح و قهرمان رفت
سر را فدای دین کرد، با دین از جهان رفت
خلد برین مقامش، ایزد دهد به نامش
جنت سرای او باد، با نام و با نشان رفت
مسعود فاتح دهر، قرآن بخواند از بر
در رزم و پایمردی، رستم چو پهلوان رفت
تاریخ نام او را زرین به خط گلگون
بنوشت بر سریری، سالار مردمان رفت
ص ۲۰۱
دو
یکی از واژههای اساسی «وطننامه» صلح آزادی است. صلح و آشتی را زرغون نوای دل پنداشته و نوای رسای دل و نوای عندلیبان را صلح میخواند:
چو نی سوزی به جا آرد ندا دل
رفیق جان فدا دارد چو ما دل
پیام صلح گوید اندلیبان
بلند پرواز در نای رسا دل
ص ۴۰۴
در جای دیگری، تپیدن دل خود را مدیون صلح میداند:
دل میتپد به سینۀ من از برای صلح
زانرو به آن حدیث ز دل پاسبان شدم
ص
آزادی خواهی بیش از هر چیزی در «وطننامه» موج میزند، حسرت آزادی چنان در سینۀ شاعر نهان گشته که حاضر است خون خود را در پای آن بریزد و با زیبایی هرچه تمام آزادی را فریاد بزند:
نهان در سینه دارم حسرت دنیای آزادی
چنان مردانه ریزم خون خود در پای آزادی
نشان سربلندی است چون آزادی ملت
شرف را افتخاراتیست در معنای آزادی
بیفشان دانۀ وحدت تو «زرغون» در ره کشور
می وحدت، شراب عشق در مینای آزادی
ص ۱۸۹
در شعر «پیغام آزادی» شاعر آزادی را باعث روشنایی دیدگان خود بیان کرده و مستی تشنهگان عشق را در مَی آزادی خلاصه میکند و آرزو میبرد تا همه با هم دست به دست داده و نوای آزادی را بر بامها فریاد بزنیم:
بگو ای هموطن! بهر خدا پیغام آزادی
شود روشن به چشم تیرۀ من شام آزادی
بزن نعره دگر باره بشورید در نیستانها
نوای اخگران صلح را بر بام آزادی
به کام تشنهگان عشق ریزید جرعهای زان می
ز تیغ دشمن خونخوار، می در جام آزادی
ص ۳۳۱
سه
بخشی از بدنۀ اصلی درونمایۀ مجموعۀ «وطننامه» را شعرهای عارفانه میسازد. در شعر «غریب هجران»؛ خودپسندی، حرص و آزمندی مانع رسیدن به کمال و در مقابل عجز پله اساسی رسیدن به کمال و رسیدن به خدا تفسیر شده است. شاعر یک لحظه تغافل در این راه را باعث «تهِ پا رسیدن» تلقی میکند:
ز تنور خود پسندی به کجا رسیده باشی
که ز حرص و آزمندی به فنا رسیده باشی
ز حریم کبریایی اگرم شوی تغافل
همه غفلتت به یکسر، ته پا رسیده باشی
اگرم به عجز صد بار، در کبریا بکوبی
به قبول سربلندی به خدا رسیده باشی
ص ۴۴۱
کتاب سوم «وطننامه» یعنی عارفانهها با غزل شیوا و رسایی آغاز شده است که زرغون در آن با کمال شاعری پای تحسین انسان برامده است، گذشته از آن ترکیب نادری در این غزل به چشم میخورد که از ابداعات شاعر است. این ترکیب «پنجنسخه استخاره» است که به سجدهگاه رخ معشوق انجام میشود:
تو را ز عشق چو دانم که برگزیده خدا
شمیم الفت رویت ز گل دمیده خدا
چو ماهتاب رخت ماه عالم افروز است
از آن به گلشن هستی رقم کشیده خدا
به گرد عارض حسنت چو عنکبوت شدم
به رشتههای محبت دلم تنیده خدا
به سجدهگاه رخت پنج نسخه استخاره کنم
دگر ز هر نفسی رشتهام بریده خدا
ص ۴۳۰
چهار
با آنچه گفته شد به این جا میرسیم که در میان شاعرانی که شعر را رسالت میدانند و شاعر را فریادگر دردهای ملت و جامعه، یکی هم زرغون است.
شعر او سرشار از حس انسان دوستی است. زرغون شعر را یکجا شدن ساز و سوز میداند و آنرا آهنگ دل و روح بشر میپندارد و خود را قطرهای از بحر توفانزای شعر میشمارد:
من کیام تا من بگویم شعر چیست؟
شاعر درد آشنای شعر کیست؟
قطرهام در بحر توفانزای شعر
ساغری نوشیدم از صهبای شعر
لیک گویم از زبان بوالبشر
شعر آهنگ دل و روح بشر
ساز را با سوز یکجا کردهاند
خون دل با اشک مأوا کردهاند
ص ۲۸۸
به نظر آقای زرغون شعر خوب پیامدار صلح است و در عاطفه و مهر به انسان دوستی غوطهور میباشد و گذشته از همه همواره به این نکته اشاره دارد که شاعر خوب کسی است که از حق بگوید و ثنای حق را ورد زبان داشته باشد:
گر سراید حمد و شعر جانفزا
تا شود مقبول درگاه خدا
شعر خوب دارد پیام صلح و جان
در عواطف غوطهور باشد چنان
وزن اگر موزون شده زیبا شود
عشق و امید و هوس یکجا شود
تا ابد «زرغون» ثنای حق بگو
شعر خوب گر میسرایی حق بگو
ص ۲۹۳
همان گونه که میدانیم امروزه جهان به مثابۀ دهکدهیی است که ساکنان آن در یک چشم بر هم زدن از احوال همدیگر با خبر میشوند، اگر محمود طرزی روزگارش را روزگار هواپیما و خط آهن میخواند بیگمان ما در روزگار سکایپ و فیسبوک و تویتر قرار داریم و این سزاوار نیست که تا امروز همچنان شاعران از زلف و خط وخال معشوق سخن به زبان بیاورند و همان تکرارهایی را تکرار کنند که شاعران قدیم به زیبایی هر چه تمام آن را بیان کرده اند و نیازی به تکرار نازیبای آن نیست، از سوی دیگر رسالت شاعر در هر زمان و مکان فرق میکند. اگر ما در دود و آتش ظلم و جنگهای خانمان سوز بسوزیم و در کورههای زندهگی داغ شویم اما باز هم در میان این اندوه و رنج و غصه و غم نان و آب باز هم از خط و خال سخن بزنیم. این بدین معنا است که ما واقعاً از شعر تعریف و برداشت درست نداشته ایم. زرغون به این نکته به زیبایی تمام پرداخته و با آگاهی تمام و کمال شاعر را همانند زنده یاد رازق فانی ترجمان دردهای مردم میداند:
کم ز زلف و گُل و صنم میگو
شعر لهو نا به کار میآید
عاشق خال و چشم آهو چند؟
شاعری را چه کار میآید؟
ذکر حق گو اگر توانی چند
لطف یزدان شعار میآید
و به اساس آیات مبارک قرآن پاک، شاعرانی که جز لهو و لعب در شعر شان چیز دیگر نیست و جز سخنان گمراه کننده و تشویق به گمراهی حرفی برای گفتن ندارند را فریبگر میداند و این را وجیبۀ شاعران می داند که برای درد کشور شان فریاد بکشند و هوای دلبرکان طناز را از شعر به در کنند:
از من مخواه حدیث گل و سر و سوسنا
وصف جمال و ناز پریهای گلشنا
زیبنده نیست آنکه شوم من اسیر خال
یا در کمند زلف و خط و خال چون زنا
چشمان را به آهوی مشکین کنم شبه
رخسار نازنین بتی عشوه گر فنا
عشق وطن زبانه کشد از دلم همیش
در لابهلای بیت و تغزل شنیدنا
ص ۱۹۴
و به این ترتیب، شاعر با درک ارزش والای شعر و شاعری با کمال زیبایی و رسایی به میهندوستی و انساندوستی در شعرش میپردازد و از همینجاست که در سرتاسر شعرهایش جز غم واندوه میهن چیز دیگری نمییابیم.
Comments are closed.