احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله یوسفزاده/ 17 حوت 1392 - ۱۷ حوت ۱۳۹۲
سیزده سال پیش، اندوهبارترین حادثه در باثباتترین سرزمین جهان، زمینهسازِ نشاطآورترینرویداد در ناامنترین نقطه از جهان شد. واقعۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ باعث شد که افغانستانِ فراموششده، بهیکباره در کانونِ توجه جهانیان قرار گیرد و تروریسم به عنوان بزرگترین تهدید در برابرِ جهانِ متمدن شناخته شود. با حملۀ تروریستان به برجهای مرکزِ تجارت جهانی در نیویارک، یک عزم جهانی برای محو پدیدۀ تروریسم و افراطیت به میان آمد و این اراده ـ خواسته یا ناخواسته ـ با نجاتِ افغانستان از اختناقِ طالبانی پیوند خورد. این وضعیتِ استثنایی و خاص، منجر به ذوقزدهگی و سادهانگاریِ مفرطِ جریانهای سیاسیِ همسو با جامعۀ جهانی در کشور شد؛ از همینرو بود که حلِ تمام مشکلاتِ پیچیده و تاریخی افغانستان، به یک اجلاس و توافقِ تعداد محدودی چهره و تشکیل عجولانۀ یک دولت خلاصه گشت. این مسلماً شیرینترین حالت برای مردم ما، پس از سه دهه جنگ و ناامنی بود.
در افغانستانِ خسته از جنگ، یک آرامشِ لذتبخش بهمیان آمد؛ ولی بهتدریج و با گذشت زمان، اختلافِ اندیشهها غبارِ ذوقزدهگی و سادهاندیشی را زدود، زخمهای کهنه را نو کرد و عقدههای تاریخی را نمایان ساخت. دولت تازهتأسیس، با هر پیشامدی آشکار میساخت که یک دولتِ کاملاً مستعجل و سردرگم است. کمکم واضح شد که اعضای دولت هر کدام اهداف و وابستهگیهای مخصوص به خود را دارند و حتا رییسجمهور و معاونانش نیز متفاوت از همدیگر میاندیشند و خطوط تفکرشان در بسیاری از مسایل، یکدیگر را قطع میکنند. در چنین اوضاعی، نهتنها مجالِ تدوینِ یک برنامۀ ملی برای سعادت و ترقی افغانستان به میان نیامد، بلکه فساد و خویشخوری و معامله و انحصارطلبی، به یک فرهنگِ غالب در ادارات دولتی تبدیل شد و کمکهای هنگفتِ جهانی به هدر رفت. با اینهمه، بازهم حضور پُررنگِ نظامی و غیرنظامیِ جامعۀ جهانی، افغانستان را از آن حالتِ مختنق و وحشتناکِ گذشته بیرون کرد و آرایشی نو به ساختمانِ ظاهریِ افغانستان بخشید.
ما دو دوره انتخابات را به همین منوال سپری کردیم و اکنون در آستانۀ سومین انتخابات و حساسترین دورۀ تاریخی کشور قرار داریم. اکنون تمامِ آنچه از آن به عنوان دستاوردهای این سالها یاد میشود، حداقلترین چیزهایی هستند که با سیلِ کمکهای صورتگرفته به افغانستان باید بهدست میآمدند. اما بدیهیست که این دستاوردهای حداقلی نیز کاملاً شکننده و مستعدِ نابودیاند. اکنون سال ۲۰۱۴ فرا رسیده و نیروهای بینالمللی، تدارکِ خروجِ کامل از افغانستان را دارند. کمکهای جهانی از اینپس اگر پایان نیابند، بهیقین محدود خواهند شد. در این میان، بحث طالبان و مذاکرات صلح، یک تجزیۀ ذهنیِ کلان و یک دغدغۀ روانیِ نفسگیر را میانِ مردم و همچنین سیاستمداران بهوجود آورده است. تمام این موارد و بیشمار معضلِ جاری دیگر در کشور، به ما این هشدار را میدهد که اگر با انتباه از بیبرنامهگیهای گذشته، روی تدوینِ یک برنامۀ بزرگِ ملی برای نجاتِ افغانستان فکر نشود و یک نقشۀ راهِ علمی و عملی برای حرکتِ کشور به سوی آینده ترسیم نگردد؛ بهتدریج با بیمیلی جهانیان به وضعیت افغانستان، ما در همۀ عرصهها به بنبست میرسیم و بحرانها یکی پی دیگر، کشور را به فروپاشی و سقوط سوق میدهند.
اکنون بهرغم تمام چالشها، کشتی طوفانزدۀ افغانستان خود را به سومین دورِ انتخابات ریاستجمهوری رسانده است و ما دقیقاً در یک بزنگاهِ تارخی قرار گرفتهایم؛ نقطهیی که میتواند سکوی صعود یا سقوط بیشترِ افغانستان باشد. مسلماً سقوط یا صعود در این فرصت، به طرز نگرش، اندیشهورزی و تصمیمگیریِ ما بستهگی دارد. اینکه اگر یک انتخاباتِ بدون تقلب ـ و بدون دخالت حکومت ـ برگزار شود و مردم رییسجمهورِ دلخواهِ خود را برگزینند مشکلاتِ کشور حل خواهد شد؛ یک سادهانگاریِ محض است. هرچند برگزاری انتخابات سالم، یکی از شرایط اساسیِ پیشرفت در افغانستان شمرده میشود؛ ولی بدیهیست که گرفتاریها و نابهسامانیهای ما بسیار پیچیدهتر از آناند که با توافق و حضور چند چهره در انتخابات و برگزیدهشدنشان توسط مردم، رفع شوند.
نگاه به مسالۀ قدرت در کشور ما، همواره یک نگاهِ قومی و قبیلهیی بوده و سیاستورزیِ سیاستمدارانِ افغانستانی، همیشه حولِ عنصر نژاد و زبان چرخیده است. تاریخِ کشور و فراز و فرود آن، بر اساس علایقِ قومی ترتیب شده و قهرمانها، غالباً قهرمانهای قومی و قبیلهیی بودهاند. احزابِ فراقومی و کاملاً ملی هرگز رخ ننموده و موضعگیری بزرگانِ سیاست ما، هنوز از دایرۀ قومی بیرون نشده است. حتا بر سر کاربرد واژهها و اصطلاحات جدال وجود دارد، و در مجموع بر سرِ هیچ موضوعی، یک توافقِ همهگانی به میان نیامده و هنوز هم جنجالِ هویتها، فرهنگها، مذاهب و ایدیولوژیها، به ما فرصتِ ملت شدن و همسرنوشت شدن نداده است. مسلماً اینهمه اختلافوافتراق و اینهمه بیاعتمادیونفاق، یکشبه به میان نیامدهاند که یکروزه از میان بروند. این مشکلات وسعتی به درازنای یک تاریخ دارند و حلِ آنها برنامهیی درازمدت میطلبد.
اکنون ۱۰ نامزد که هر کدام تعلقات، گرایشها و خاستگاههای خاصِ خود را دارند، به میدان انتخابات ریاستجمهوریِ چنین کشوری قدم نهادهاند و آرزو دارند زمامِ امور را بهدست گیرند و آیندۀ خوشی را برای مردم رقم زنند. اما تحقق این آرزوی نیک، تمهیداتِ بیشماری میطلبد که داشتنِ یک برنامۀ مدون و ملی، اساسیترین لازمۀ آن بهشمار میرود. اما آنچه تا کنون از نامزدان و تیمهای انتخاباتی و رقابتهای آنان به چشم خورده است، حکایت از بیبرنامهگیِ نامزدان ریاستجمهوری دارد. در درجۀ اول، نحوۀ تشکیل و ترکیبِ تیمهای انتخاباتی، از شتابزدهگی و بیبرنامهگیِ آنها حکایت میکند. اختلافاتی که در ستادهای انتخاباتیِ نامزدان هر از گاهی رخ مینمایند، مسلماً از ترکیبِ نامتجانس و کاملاً ناگزیرانه و مصلحتیِ تیمهای انتخاباتی نشأت گرفتهاند. در درجۀ دوم، کارزارهای انتخاباتیِ ضعیف و کمرنگِ نامزدان بهنحوی که بیشتر در پایتخت محسوساند و در دیگر نقاط کشور رنگولعاب ندارند، بازهم از نبود برنامه و نداشتنِ حرف برای ارایه به مردم حکایت دارند. در درجۀ سوم، برخی شعارهای کاملاً سادهانگارانه و پوپولیستی و همچنین سخنرانیهای کلیشهیی و مناظرات بیمحتوا، بیانگرِ بیبرنامهگیِ نامزدان ریاستجمهوری هستند. هرچند در مناظرهها و همایشهای انتخاباتی، برخی از نامزدان نسبت به برخی دیگر، با اعتماد به نفسِ بیشتری سخن گفتهاند و قویتر ظاهر گشتهاند؛ اما در کل، تمام گفتار آنها، فراتر از اعلامِ ارتجالیِ دیدگاهها و احساساتشان نبوده است. حتا شیوهیی که این نامزدان برای جلب آرای مردم روی دست گرفتهاند، کاملاً سنتی و ناروشمند بهحساب میآید. اینهمه در حالیست که باید برای ادارۀ کشورِ پُرچالشی مثل افغانستان، تدبیر فراوان و برنامهیی بزرگ داشت. اما نامزدانی که حتا در مدیریتِ کارزارهای انتخاباتیشان پریشان و بیبرنامه عمل میکنند، چهطور میتوانند برای اداره و رهبری افغانستان، صاحب یک برنامۀ مدون باشند؟
بدون شک همۀ مردم افغانستان، به یک نامزد بیش از سایرین احساسِ علاقه و نزدیکی دارند و من نیز بهرغمِ نوشتن این نقدواره، از میانِ نامزدان یکی را گزینۀ مناسبتر از دیگران میدانم؛ اما بازهم میدانم که حتا همین نامزد مورد نظرِ من نیز از یک برنامۀ مدون و روشن برای آیندۀ افغانستان برخوردار نیست. اینجاست که بحثِ پرداختن به یک برنامۀ ملی و ضرورتِ آن در فضای سیاسی کشور به ذهن میآید. این ضرورت چندین سال است که توسط آقای احمدولی مسعود در محافل سیاسی کشور تذکر داده میشود و کتابی نیز به همین هدف زیر نام «اجندای ملی؛ ریفورم سیاسی و ایجاد صلح پایدار در افغانستان» به قلم وی به رشتۀ تحریر درآمده است. این کتاب، در واقع فراخوانِ مستدلیست به تمام مردم، بزرگان، سیاستمداران و نخبهگانِ کشور تا همه وضعیت مغشوشِ افغانستان را درک کرده و زیر یک چتر بزرگ گرد آیند و فضای آشفتۀ سیاسی اجتماعیِ افغانستان و معادلات جاری در آن را نظاممند و برنامهمحور بسازند. نزدیک به سه سال است که آقای مسعود و شماری از نخبهگانِ همراه شده با او، تمامِ توشوتوانشان را بههدفِ همهشمول ساختنِ این ایده در کشور و جلبِ همکاریِ شخصیتهای تأثیرگذار در افغانستان بهکار بستهاند و میخواهند به همه بگویند اگر تکمحوری از ساحت سیاستِ کشور رخت برنبندد و فضای دیالوگ برای رفع مشکلات به میان نیاید، ما نهتنها شاهد یک آیندۀ بهتر برای افغانستان نخواهیم بود، بلکه روز به روز مشکلات و شکافها فربهتر از گذشته میشوند و در نهایت کشور را به سمتِ بحرانهای غیرقابل کنترل، تجزیه و فروپاشی سوق میدهند.
بنیانگذار طرح اجندای ملی و تیم نخبهگانی او، جلوگیری از این حادثه و هدایتِ افغانستان در مسیر سعادت و ثباتِ پایدار را نصبالعین قرار داده و تشکیل دولت وحدت ملی از دلِ انتخابات پیشِ رو را ضرورتِ مبرمِ جامعۀ ما عنوان میکنند. نامزدانِ ریاستجمهوری که بدون شک یکی از آنها پیروز میدان انتخابات خواهد بود، باید بدانند که پیروزی در انتخابات در صورت نداشتن یک برنامۀ ملی، بهمحض آغاز دورۀ مأموریت، رنگ میبازد و خیلی زود عجز و ناتوانی بر نشاط پیروزی غالب میگردد. نامزد پیروز بلافاصله پس از تحویلگرفتنِ سکان سیاست کشور، باید به جنگِ بیشمار مشکلاتِ جامعۀ افغانستان برود و اعتماد هدیهشدۀ مردم به خود را به بهترین شکل پاسخ دهد.
دولتِ بیبرنامۀ آقای کرزی فقط به یُمن حضور و حمایتِ پُررنگِ مادی و معنوی جامعۀ جهانی، توانست خود را تا آستانۀ واگذاریِ مسالمتآمیز قدرت اداره کند. اما اگر دولتِ آینده بیبرنامه باشد و از حضور و مساعدتِ خارجیها نیز محروم؛ بهیقین که همین اندازه توفیق را هم تجربه نخواهد کرد و خیلی زود در گردابِ مشکلات ساقط خواهد شد.
با این اوصاف، بهجرأت میتوان گفت که هر نوع امیـدواری به انتخاباتِ پیشِ رو سراب بهحساب میآید مادامی که بیبرنامهگی بر فضای سیاسی کشور حاکم باشد.
سراب آرزوهای مردم، زمانی رنگِ حقیقت به خود میگیرد که بزرگان سیاستِ افغانستان به شکستها و اشتباهاتِ پی در پیِ خود بر اثر بیبرنامهگی اعتراف کنند و برنامهمحوری را در ذهنوضمیرِ خویش چنان جای دهند که دیگر هیچ رفتاری بیرون از آن را مرتکب نشوند.
این کار دشوار است ولی ناممکن نیست؛ انتخابات بهترین فرصت برای آغازِ این تغییرِ بزرگ است!
Comments are closed.