احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زهره روحی/ 18 حوت 1392 - ۱۷ حوت ۱۳۹۲
برخی از کتابها بهراستی غرورآفریناند و مسلماً آنچه آنها را به این جایگاه میرساند، شرایط اجتماعی ـ تاریخییی است که در آنها «ظهور» میکنند. کتاب «هویتهای مرگبار» (۱۹۹۸)، اثر امین معلوف (نویسندۀ لبنانی ـ فرانسوی و دریافتکنندۀ جایزۀ گنکور، ۱۹۹۳ ) دقیقاً یکی از آنهاست. و برای من افتخاریست که بتوانم آن را به فارسیزبانان معرفی کنم.
پیام معلوف در این کتاب کاملاً واضح و رساست، آنچنان که میتواند خود را به گوش همۀ ما برساند؛ اما در این سخن باید دقت کرد، زیرا او به هیچ وجه قصد ندارد تا تک تک «ما» را به یک جمع بسته تقلیل دهد، یعنی به یک «هویت قبیلهیی» تبدیل کند. به عکس، تلاش معلوف همه صرفِ این میشود که ما را به بازبینیِ موقعیتهای متفاوتِ هویتِ «خود» نزدیک سازد؛ درست به همان شکل که همهروزه، خود را در آنها تجربه میکنیم. و اتفاقاً از اینروست که پیام او به گوش همۀ ما میرسد. زیرا به جای آنکه خود را درگیرِ افسانۀ «خودهای چندپاره» و یا «خود یگانه» سازد، (و بدین ترتیب انرژی خود را به غلط، صرف حمایت از یکی از آن دو کند،) بر وضعیتِ ترکیبییی انگشت میگذارد که همهروزه در حال تجربهاش هستیم و در آنها «زندهگی میکنیم»، آنهم با زوم کردنِ بهموقع بر انواع متفاوتِ «تعلقات»ی که به آنها وابستهایم. لازم به گفتن است که آنچه معلوف به بحث میگذارد، در واقع یکی از مباحث بسیار مهم «شبکههای اجتماعی» در جهانِ حاضر است که با قلم و نگاه پختۀ وی ثبتِ تاریخ میشود، حتا اگر با چنین قصدی کتابش را ننوشته باشد! به عنوان مثال میگوید:
«بسیاری چیزها مرا از هر مسیحی، چون از هر عرب و از هر مسلمان جدا میکند، اما از سوی دیگر با هر یک از آنها یک خویشاوندی انکارناپذیر وجود دارد؛ در یک مورد دینی و فکری، در مورد دیگر زبانی و فرهنگی […]. واقعیت دیگر این است که در عین حال عرب و مسیحی بودن، یک وضعیت خیلی خاص است. وضعیتِ خیلی در اقلیت دوگانه، شخص را عمیقاً و پایدار تحت تأثیر قرار میدهد؛ در مورد خود، انکار نمیکنم که این واقعیت در بسیاری از تصمیمهایی که مجبور بودهام در زندهگی بگیرم، از جمله نوشتن این کتاب، تعیینکننده بوده است. با ملاحظۀ جداگانۀ این دو مولفۀ هویتم، خواه از راه زبان خواه از راه دین، با نیمی از بشریت احساس نزدیکی میکنم؛ و با ملاحظۀ همزمان این دو معیار با ویژهگیام رویاروی میشوم. میتوانم همان ملاحظه را با سایر مولفههای هویتم از سر بگیرم: در واقعیتِ فرانسوی بودن با شصت میلیون شخص، در واقعیتِ لبنانی بودن با هشت تا ده میلیون شخص، با احتساب لبنانیهای پراکنده در دنیا، شریک هستم؛ اما در واقعیتِ همزمان فرانسوی و لبنانی با چند شخص شریکم، حداکثر چند هزار شخص…»(صص ۲۴ ـ ۲۵)
اگر به مولفههای هویتیِ معلوف، فرضاً نویسنده بودن، عضو فلان انجمن محیط زیستی، و شیفتۀ صدای فلان خواننده و یا آهنگساز، دوستدار فلان فلسفه و یا فیلسوف، رماننویس و یا فلان نقاش و کلی ویژهگیِ وجودی و شخصیتیِ دیگر را هم اضافه کنیم، خواهیم دید که برای درکِ حقیقتی که هویت واقعیِ معلوف یا هر انسان دیگری را میسازد، میباید دلمشغول جهانی از ویژهگیها شویم؛ ویژهگیهایی که به لحاظ تعدد پرشمارشان اصلاً قابل شمارش نیستند و ما صرفاً به دلیل دانش محدود و ناقصی که داریم، میخواهیم آنها را سلاخی کنیم و تا حد یکی دو وضعیت کلیشهیی همچون دین یا زبان و یا ملیت و یا فرهنگ تقلیل دهیم؛ شاید برای آنکه میخواهیم با حذف، کوچک و کم کردنِ عناصر متفاوتی که هویتساز تکتک شخص «دیگر» است، آن هستیِ کهکشانی وجود او در جهان را در مقابل «دید» و در معرض نظارت و کنترلِ خویش درآوریم.
اما به باور من، چنین نگرشی از درون «من» سر بر نمیآورد، بلکه به یاریِ «نظام نظارتی و کنترلی» در مراکز آموزشی (از دبستانها گرفته تا دبیرستانها و دانشگاهها) به «ما» آموزش داده میشود. و بنابراین به خود چنین تلقین میکنیم که بر تمامی علاقهمندیها (و تعلقاتِ برخاسته و وابسته به آنها) که عملاً نحوۀ حضور ما در جهان را مدیریت میکنند و به معنایی، جهان هستیِ هویتِ ما را در برگرفتهاند، سرپوش بگذاریم و آنها را فقط به عنوان وضعیتِ انتزاعیِ «علاقهمندی»ها که گویی در خلأ جای دارد، شناسایی کنیم! حال آنکه اگر با نگاهی عمیق و جامعتر سراغ «هویت» رویم، با شبکهیی از روابط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی، زبانی، نژادی، جنسیتی، و… مواجه خواهیم شد که در کهکشانی لایتناهی درگیر تعاملات نمادینیاند. اما برای درک این شبکههای اجتماعی ـ تعاملاتی باید خوب دقت کرد تا در دام نگرش مکانیکیِ «مصرفکننده» نیفتیم. زیرا کنش واقعییی که در هر یک از این شبکهها رخ میدهد، پیش از مصرفکنندهگی، «زندهگی کردن و مشارکت داشتن در شیوۀ هستی»ِ آنهاست. به بیانی دقیقتر، فقط به دلیل زندهگی کردن در این شبکههاست که میتوانیم از آنها استفاده کنیم. به عنوان مثال، مهاجری که به زبان فرانسه تکلم میکند، اگر در آن زبان زندهگی نکند، نمیتواند از آن زبان برای گذران امور زندهگی روزمرهاش استفاده کند. زبان سویدنی یا فرانسوی یا ایتالیایی برای مهاجران ساکن آن کشورها، صرفاً یک وسیلۀ رفتوآمد به قلمرو عمومی کشور میزبان (فرانسه یا سویدن یا ایتالیا و یا…) نیست؛ این زبانها بهنوعی برای مهاجران «محل سکونت و نیز نحوۀ سکونت»اند؛ که هر مهاجری با سکونت در آن و نحوۀ ارتباطگیریاش با آن (چه ضعیف و چه خلاق) به تعامل درمیآید. و یا در مثال موردیِ مربوط به آیینهای تاریخی میتوان گفت، برگزاری مراسم نوروز و پهن کردن سفرۀ هفتسین، برای هر پارسیزبانی که بیش از ۳۰ سال است در کشور فرانسه و یا ایتالیا و یا … زندهگی میکند، فقط یک آیین نوستالوژیک نیست، بلکه او با مشارکت خود در برگزاریِ این مراسم در حقیقت همچون سایر همزبانان و هممیهنانش دیگر (اعم از مهاجرت کرده یا غیر مهاجر) در این آیین زندهگی میکند و با نحوۀ ارتباطی که با آن برقرار میکند و با آن به تعامل درمیآید، امکان تجربۀ خود را به گونهیی دیگر پیدا میکند. فراموش نکنیم که روزگاری به جای هفتسین، هفتشین داشتهایم که همین امر، نشان از تعامل با آیینهاست. به بیانی، آنچه که موجب تغییر شین به سین شده است، صرفاً یک دستور دینی نبوده است، دقت شود در پسِ این دستور، نحوۀ درک و شیوهیی از ارتباط حاکم است که با توجه به موقعیت تاریخی و اجتماعیِ اجداد ما صورت گرفته است.
باری، برخلاف تصور نظامهای نظارتی ـ کنترلیِ هویتساز، (که بدبختانه ناخواسته نحوۀ نگاه ما را متعین ساختهاند)، آدمی تختۀ سیاه نیست که بشود نوشتههای قبلی را از رویش پاک کرد و نوشتهیی جدید بر روی آن نوشت. و یا به هنگام مواجه با موقعیتهای پیشیناش، بتواند از روی وضعیتِ فعلیاش پَرِش کند و آن را به فراموشی بسپارد؛ آدمی معجزۀ «فرایند اجتماعی بودن» است، همرا با ذهنی تاریخی و اهل تعامل؛ بنابراین از چنین موجودی نمیتوان توقع داشت که خود را همچون یک بقچه پهن کند و «بار خاطراتش» را (که حقاً از اینرو بار است که حاوی گذشتۀ زندهگی کردۀ اوست)، به مثابۀ دادههای بیجان کمپیوتری درون خود بریزد، بعد سرشان را هم آورد و گره بزند و بیاندازد گوشۀ کمد و به هنگام لزوم آن را بیرون کشد. نه! از آدمی نمیتوان توقع داشت با هویتش اینگونه برخورد کند و ماهیت خود را به موقعیت انفعالیِ «حاشیه قرارگرفتهگی» انتقال دهد و به آن اکتفا کند. خطای بزرگ نگرشهای مبتنی بر نظام کنترلی ـ نظارتی این است که گمان میشود، انسان مهاجر فقط با چمدان کوچکِ لوازم شخصیاش به کشوری دور دست مهاجرت میکند. و بر اساس همین نگرش غلط هم او را با تصویر کلیشهییِ چمدان کوچکی در دست به جهان بحرانزده معرفی میکنند. غافل از اینکه او با انبانی از «نحوۀ درک از جهان» تن به مهاجرت میدهد. «نحوههایی از درک» که در پیشفهمهایش نهفتهاند. و او در آنها زندهگی میکند. درست به همان اندازه که من و شما در گذشتۀ خود و موقعیتهای متفاوت آن زندهگی کردهایم و همچنان در ما به زندهگیشان ادامه میدهند.
بگذریم، امین معلوف کتاب را اینگونه آغاز میکند:
«از وقتی که در سال ۱۹۷۶ برای اقامت در فرانسه، لبنان راترک کردهام، بارها و بارها با حُسن نیتی تمام، دوستان و آشنایان از من پرسیدهاند، آیا خودم را «بیشتر فرانسوی» میدانم یا «بیشتر لبنانی». من همواره پاسخ دادهام: هم این و هم آن. نه از سر دغدغۀ عدالت یا انصاف، بلکه با دادن پاسخی دیگر، دروغ میگفتم. آنچه سبب میشود خودم باشم و نه دیگری، این است که من در حاشیۀ دو کشور، دو یا سه زبان و چند فرهنگ زیستهام. این دقیقاً همان چیزی است که هویت مرا میسازد. آیا با مثله کردن پارهیی از خودم، واقعیتر میشدم؟ […] مؤلفههای شخصیت… پرشمارترند. آنها عبارتاند از زبان، اعتقادات، شیوۀ زندهگی، روابط خانوادهگی، سلیقههای هنری یا ذائقههای غذایی، نفوذ فرهنگهای فرانسوی، اروپایی و غربی که در وجود [شخصی که در فرانسه از والدینی الجزایری متولد شده است]، با نفوذ فرهنگهای اعراب، بربرها، افریقاییها، مسلمانان و… در هم آمیختهاند.» (ص ۹، ۱۱)
اما آیا حقیقت هستیشناسانۀ «درهمآمیختگی هویتی»، و تقاضا برای تفکیک و یا تحریف آن، فقط مسالۀ «مهاجران» است؟ مسلماً نه! میتوان در هر کشور به اصطلاح جهان سومی و غیردموکراتیک زندهگی کرد و با همین تقاضا مواجه شد. به همانگونه که میتوان در فرانسه، امریکا، آلمان، سویدن و یا …، هم زندهگی کرد و بازهم (و البته با تعجب و شگفتی) چنین تقاضایی را دید. زیرا در جهانی بهسر میبریم که روابط حاکم بر آن از الگوهای «تفکیک» تبعیت میکند. تفکیک انسان از محیط زادگاه، به دلیل یافتن شغل، و یا فرار از محیط زادگاه، به دلیل تعقیب سیاسی، و …؛ جهانی که در فقدان سیاستهای رفاهی و عدالتمحور، به انواع عدم امنیت دامن زده است: اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، مذهبی، عقیدتی و… .
بنابراین بازنماییهای راستین امین معلوف، زمانی اثرگذاریِ واقعیتری پیدا میکند که حداقل نیمنگاهی به متن جهانی داشته باشد که با مدیریت نیولیرالیستیاش آتشافروز بسیاری از بحرانهای هویتی شده است. واقعیت این است که معلوف هر چند به اجمال دلایل بروز بنیادگرایی دینی و یا به گفتۀ خودش («صعود دینی») را از برخی جهات ناشی از «انحطاط، سپس فروپاشی دنیای کمونیستی» میداند(صص ۱۰۰ ، ۱۰۱)، اما ظاهراً تمایلی به گشودن بحثهای کلان ندارد. و در خصوص مشکلات برآمده از الگوهای«غربی» هم تنها بسنده میکند به اینکه:
«مدل غربی بهرغم پیروزیاش و بهرغم واقعیتی که نفوذش را بر پنج قارۀ دنیا گسترش میدهد، مدل خودش را در بحرانی میبیند که قادر نیست مشکلات فقر را در متروپلهای خودش حل کند، قادر نیست بیکاری، بزهکاری، اعتیاد به مواد مخدر و بسیاری آفتهای دیگر را مهار کند. وانگهی این یکی از گمراه کنندهترین تناقضنماهای عصر ما است که پرجاذبهترین مدل جامعه، مدلی که پشت همۀ مدلهای دیگر را به خاک مالیده است، دربارۀ خودش عمیقاً دچار تردید است.»(ص ۱۰۲)
همانطور که میبینیم، ظاهراً از نظر معلوف بین «بیکاری» و «مدل غربی» رابطۀ علت و معلولی وجود ندارد. اما اگر منظورش از مدل غربی، نیولیبرالیسمی باشد که از طریق وامها و راهکارهای ظاهراً «کارشناسانه»ی صندوق بانک جهانی به کشورهای جهان سوم و غیر دموکراتیک نیز سرایت کرده است، (و عملاً همان اندک مسوولیت و سیاستهایی که دولتهای آنها در ظاهر سعی در دنبال کردنشان میکردند را حذف کرده است،) بیتردید رابطهیی عمیق بین باندهای بزرگ مواد مخدر، و انواع و اقسام آفتهای اجتماعی و اخلاقی آشکار خواهد شد(و همچنین دلیل بسیاری از برادرکشیها که تحت لوای نسلکشی و «دیگرکشی»های هویتی انجام میگیرد).
به هر حال، کتاب «هویتهای مرگبار»، تصویرهای بیشماری از روابط تحریفکننده در جهان حاضر را پیش روی ما میگذارد؛ روابطی که وقتی در مجموع به آنها نگاه میکنیم، تلاشی عظیم در جهت «بیهویت» کردن «همهگان» خواهیم دید. زیرا در صدد است ما را از شبکههای ارتباطیمان که همانا کهکشانهای درونیمان است، منفک سازد. و در این تفکیکسازیهاست که هنر معلوف ظاهر میشود. زیرا او بر خلاف بسیاری از خوانشهای «هویت متکثر»، به هیچوجه بهاصطلاح نگاهی «چند پاره» و یا «چهل تکه» به این جهان کهکشانی ندارد. چنانکه میگوید:
«تا اینجا من پیوسته روی این موضوع اصرار ورزیدهام که هویت از تعلقهای چندگانه ساخته شده است؛ اما لازم است همان قدر تأکید کرد که هویت یگانه است و ما آن را چونان یک کل یکپارچه زندهگی میکنیم. هویتِ یک شخص چیدمانی از تعلقهای مستقل نیست؛ هویت یک [لحاف] «چهل تکه» (patechwork) نیست، بلکه طرحی روی یک پوست کشیده شده است که اگر تنها یک تعلق لمس شود، کل شخص مرتعش میشود.» (ص ۳۴)
و از قضا درک همین یکپارچهگی است که باعث میشود به جای پنهان کردن و یا پشت کردن به هویتهایی همچون مسلمان یا عرب بودن، به مقابله با سیاستهایی برخاست که از یکسو توسط امثال بنلادن و بنیادگرایان اسلامی اتخاذ میشود و در پیاش ملتهای ترسیده را به نفرت از مسلمان بودن و عرب بودن تشویق میکند، و از سوی دیگر در جهان غرب، در برابر سیاستهایی ایستادهگی کرد که «تروریسم» را با چهرۀ اسلام و عرب شناسایی میکند. باری، آنچه کتاب را به اثری لذتبخش و قابل اعتماد تبدیل میسازد، ایستادهگی در برابر ایدههای فاجعهباری است که امروزه از همهسو ما را احاطه کردهاند؛ اینکه تاریخ را فراموش کنیم و بر جنایات قرون وسطایی چشم ببندیم و نامنصفانه به اسلام و مسلمانانِ سراسر دنیا تهمت خشونت و بیفرهنگی زنیم، آنهم صرفاً از اینرو که قدرتهایی بنیادگرا و فرصتطلب، اسلام را دستآویز خود کردهاند. در همین رابطه با گفتۀ امین معلوف متن را به پایان میبرم:
«آنچه من علیه آن مبارزه میکنم و همیشه خواهم کرد، ایدهیی است که به موجب آن: یک طرف، یک دین ـ مسیحیت ـ تقدیرش در همۀ زمانها این بوده است که تجدد، آزادی، مدارا و دموکراسی به دنیا عرضه کند؛ و طرف دیگر، یک دین ـ اسلام ـ از همان آغاز محکوم به استبداد و تاریکاندیشی بوده است. با صدای رسا میگویم این ایده غلط است، خطرناک است، و چشمانداز آیندۀ بخش بزرگی از بشریت را تیره کرده است!» (ص ۶۶)
Comments are closed.