احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هارون مجیدی/ 28 حوت 1392 - ۲۷ حوت ۱۳۹۲
سرودها، پارینهترین گونۀ آفرینشِ شفاهیِ تودههاست که در شرایط گوناگون و با تأثیرپذیری از شرایط زیستیِ خود در دورانهای مختلف، با آن دردها و خوشیهای خود را زمزمه کردهاند.
پژوهشگران پیشینۀ سرودسرایی و سرودخوانی را با پیدایشِ انسان در روی زمین پیوند دادهاند و باور دارند که با آغاز زندهگی جمعی میان انسانها، این سرودها نیز تولد شدهاند.
استاد محمدتقی بهار در بررسی خویش، شعر قدیمِ فارسی را چهار گونه گفته است: سرود، چامه، ترانه و ضربالمثلها و حکمیات.
استاد بهار همچنان سرود را قصایدی تعریف کرده که در ستایشِ ایزدان و ورژاوندان(مقدسین) و شهنشاهان به شیوۀ ویژۀ مطابق با آهنگ خوانده میشده است.
استاد بهار از «سرود ایام نوروز» یاد کرده که در نخستین روز فروردین/حمل توسط موبدان با انجامِ مراسم ویژه در برابر شاهانِ آریایی ارایه میشده است و این سرود در نوروزنامۀ حکیم خیام اینگونه نقل شده است:
شها به جشن فروردین
به ماه فروردین
آزادی گزین بر یزدان و دین کیان
سرت سبز باد و جوانیت چون خَوید
اسپت کامگار
بازت خجسته و کاری به شکار
هر بار کشوری بگیر نو با درم و دینار
پیشت هنری و دانا گرامی و
دِرمی خوار(۱)
نوروز بهمانند یک روزِ خوش و شعفآور، از ابتدای روزگار تا به ایندم مورد توجه همۀ مردمان در سطوح مختلف قرار داشته و به همین نسبت، رسمهای خجسته و سرود یا ترانههای زیبایی نیز از آن به یادگار مانده است.
مردم عادی به نوروز و آغاز فصل بهار، نگاه هستیبخش داشته اند و به این باور بوده اند که با آمدن نوروز و آغاز بهار، زندهگی سروسامانِ دیگر به خود میگیرد و همه با شکستاندن یخهای زمستانی، دنبال زندهگی نو و کار نو میروند.
مردم در این سرودها نگاههای گوناگون و مختلف به نوروز و آغاز بهار داشته اند؛ کسی آن را بهخاطر بهدست آوردنِ هدیۀ نوروزی ـ که در گذشتهها یکی از رسمهای نوروزی بوده ـ نگاه کرده، کسی فصل رویش و رستن دانسته است و شماری هم آمدنِ نوروز را یک فال نیک برای وصل شدن به معشوقههای خود دانسته اند.
این سرودها سرایندهگان مشخصی ندارند و به همین نسبت، با اندک تفاوتهای گویشی و ساختاری در ساحات مختلف زمزمه میشوند. در پیوند به جمعآوری این سرودها، کار بسیار در خوری در افغانستان صورت نپذیرفته است. شماری اندکی مقاله و کتاب در این زمینه به چاپ رسیده است، و شمار زیادی از این سرودهها تا هنوز به گونۀ نامکتوب در بین مردم زمزمه میشوند و امکان از میان رفتنِ آنها نیز بسیار مشهود است؛ چنانی که پیش از این بسیاری از این سرودها فراموش شدهاند.
یکی از کسانی که در زمینۀ جمعآوری سرودهای مردمی تلاش کرده و یک مقدارِ قابل توجهی از این سرودهها را در کسوتِ یک مجموعه تنظیم کرده است، پژوهشگر نامآشنای کشور دکتور شمسالحق آریانفر است که با همکاری دادجان عابدوف پژوهشگر تاجکستانی، به مناسبت ۸۰مین سالگرد استرداد استقلال افغانستان، به سال ۱۹۹۹ مجموعۀ «آوای دلها» (مجموعۀ سرودهای فولکلوریک افغانستان) را در شهر دوشنبۀ تاجکستان به نشر رسانده است.
این مجموعه در ۱۹۶برگ و دوازده بخش، در هزار نسخه در همان زمان به نشر رسیده است که فعلاً در بازارهای کتاب به دسترس نیست و نیاز بازچاپ آن، سخت قابل لمس است.
بنا به آنچه گفته شد، این کتاب دارای دوازه بخش است و در هر بخش، سرودهای مشخصی مربوط به یک رخداد ویژه گردآوری شده است. بخش سومِ این کتاب ویژۀ سرودهای بهاری و نوروزی است که ما هم شماری از این سرودها را با شما در اینجا قسمت میکنیم.
شمار زیادی از سرودهای مردمی، با ثنا و نیایش خداوند و درود به حضرت پیامبر (ص) آغاز شده و در ادامه از نوع نگاه مردم به زندهگی و طبیعت و هستی، با زبان و واژههایی بومی یادآوری شده است، مانند این سروده:
ز اول ثنا چون ثنا گویم
بنام آن خدا گویم
درود مصطفی گویم
بهار نو مبارک
بهار از فضل داور شد
گل و گلشن منور شد
که صحرا لاله زیور شد
بهار نو مبارک
بهار از فضل یزدان شد
به هر جا برف و باران شد
عجب سالی به خلقان شد
بهار نو مبارک
بهار آمد به مهمانی
تو قدرش را نمیدانی
نمیدانی نمیخوانی
بهار نو مبارک
گل زردک گل خرگوش
میان سبزه میزد جوش
بیا ای بلبل خاموش
بهار نو مبارک
گل زردک بیرون شد
همه عالم دگرگون شد
میان غنچه پُرخون شد
بهار نو مبارک
عجب بختِ جوان داریم
به وصفش کی زبان داریم
شب و روزش دعا داریم
بهار نو مبارک
بیا ای بابای مسکین
دمی در خاک من بنشین
بخوان تو سورۀ یاسین
بهار نو مبارک
بیا ای مادر پیرم
بده چند سیب و انجیرم
بروز حشر دستگیرم
بهار نو مبارک
مبارک باد نوروزت
پدر عید دلافروزت
شود نوروز هر روزت
بهار نو مبارک
تو ای یار جگر بندم
به جان و دل پیوندم
بکن یک لحظه خُرسندم
بهار نو مبارک
سفر کردی روا باشد
نگهبانت خدا باشد
همین از ما دعا باشد
بهار نو مبارک
درین ایام نوروزی
همه کس غرق فیروزی
مخور ای دل غمِ روزی
بهار نو مبارک!
در روزهای بهار در ولایات پنجشیر، پروان و کاپیسا با لباسهای زردوز و سلسلهدوز و چپلیهای زری، به گلگشت بهار و گرامیداشت نوروز میبرآیند که سرودۀ «میله نوروز» آن ویژهگی را بازتاب داده است:
میلۀ نوروز
پیراهن زردوز
پوشیدۀ امروز
در میلۀ نوروز
بر قامت موزون رسایت مزه میته
آیم به درِ تو
گیرم خبرِ تو
قربانِ سرِ تو
هر مهر و وفا ناز و ادایت مزه میته
با عشوه و تمکین
با خندۀ شیرین
بر عاشق مسکین
ای شوخک دُردانه جفایت مزه میته
پیراهن زر دوز
پوشیدۀ امروز
در میلۀ نوروز
بر قامت موزون رسایت مزه میته!
شماری از این سرودها شامل نظام آموزشی نیز شدهاند و کودکان در نخستین روزهای آغاز سال آموزشیشان در دورۀ آغازین مکتب، با سرودۀ مژدۀ بهار آشنا میشوند که در آن از رویش و رستنِ رستنیها در بهار سخن زده شده است:
مژده که بهار آمد
سبزه و گُل بیشمار
آب فراوان به باغ
گشته روان هر کنار
غچی و پروانه شد
زنده به بوی بهار
بلبل آبـــــــــی کند
غلغله در جویبار
کرده شکوفه به باغ
درخت سیب و انار
بر لب آب روان
سایۀ بید و چنار
کوکو زنان فاخته
نشسته بر شاخسار
به شاخ سرو بلند
ناله کند زار زار
ز خانه مور و ملخ
گشته روان سوی کار
تو هم بدو پشتِ کار
ای پسرِ هوشیار!
در روزگار پیشین، مردم از نوروز مانند آمدن عید گرامیداشت میکردند وحتا آخوندها و کودکان در این روز، نوروزی یا همان عیدی از مردم و بزرگان میگرفتند که این حالت در سرود «نوروزی» اینگونه به تصویر کشیده شده و از زبانِ یک کودک حکایت شده است که از همۀ اعضای خانواده و خویشان در این روز طلبِ نوروزی دارد:
نوروز نو باز آمده
بلبل به آواز آمده
دلها به پرواز آمده
بابا بده نوروزیام
–
گلهای گلزار آمده
طوطی به گفتار آمده
قمری به رفتار آمده
بابا بده نوروزیام
–
بابا سلامت میکنم
خود را غلامت میکنم
دعا به جانت میکنم
بابا بده نوروزیام
–
روزت همه نوروز باد
عمرت همه فیروز باد
لطفت به ما هر روز باد
بابا بده نوروزیام
–
نوروزیام ده ای پدر
چندم کنی خونِ جگر
ما را مکُش از دردِ سر
تو هم بده نوروزیام
–
ای مادر نیکوسرشت
جای تو باشد در بهشت
طفلان کنندم سرزنشت
تو هم بده نوروزیام
–
مادر تو زادی بچه را
بگشا در صندوقچه را
بیرون بیاور بخچه را
مادر بده نوروزیام
–
عمو تو هم چیزی بده
در قلبِ من مفگن گره
آخند را منت منه
عمو بده نوروزیام
–
ای عمۀ کوچکترم
یک دم نشین اند برم
لطفی بکن تاج سرم
تو هم بده نوروزیام
خاله تو هم تاجِ سری
مانند عمم بهتری
از عمر دولت برخوری
تو هم بده نوروزیام
–
ماما تویی روح و روان
باشی همیشه در جهان
از بهر این مسکین جوان
توهم بده نوروزیام
–
خواهر بیاور تو لباس
برخیز ما را کن خلاص
دارم به پیشت التماس
تو هم بده نوروزیام
–
ای دادر روشنضمیر
ما را مکن خوار و حقیر
بهر خدا دستم بگیر
تو هم بده نوروزیام
–
خویشان شما چیزی دهید
در روز این عید سعید
دارم به دل من این امید
خویشان دهید نوروزیام!
بسیاری از این سرودها به قالب موسیقی نیز درآمدهاند و سندِ مانایی و ماندگاری را بهدست آوردهاند. «لیلا لیلا نوروز اس» از همین شمار سرودها است که سالهای پیش (۱۹۷۷م) با آواز با آواز نعیم پوپل در رادیو تلویزیون افغانستان ثبت شد و بعدها هنرمندانِ دیگری نیز این سروده را بازخوانی کردند:
لیلا لیلا نوروز اس
لیلا لیلا نوروز اس خدایا دنیا دو روز اس
جم وجوشِ عاشقان دم میلۀ نوروز اس
بهار آمد گلپوشت کنم یار نظر بر حلقۀ گوشت کنم یار
کلام الله بگردد خصم جانم اگر یکدم فراموشت کنم
لیلا لیلا نوروز اس خدایا دنیا دو روز اس
جم وجوشِ عاشقان دم میلۀ نوروز اس.
گویند سلطان سنجر سلجوقی در قرن ۶ هجری در دشت شادیان به دنبال آهویی افتاد. آهو به ویرانهیی پناه برد و سنجر آنجا سنگنبشتهیی را یافت که از مقبرۀ حضرت علی(ک) آگاهی میداد. مقبره را اعمار کرد. در قرن ۱۳ میلادی که برابر است به ۷ هجری در اثر حملۀ مغول، این مقبره ویران شد و بار دیگر در قرن ۱۵ میلادی در عهد تیموریان ساخته شد. قرار شد از سراسر امپراتوری تیموری، در اول نوروز که زمان تختنشینی حضرت علی گفته شده است، مردم به قریه خواجۀ خیران بلخ به زیارت آیند که مراسم جهنده بالا از همان روزگار بر جامانده است و سرودهایی زیادی به این مناسبت ایجاد گردیدهاند.
روز نوروز اس خدا جان، جنده بالا میشود
از کرامات سخی جان کور بینا میشود
ما نه تنها والۀ گلهای سرخت گشتهایم
عالمی بر گنبد سبر تو شیدا میشود
روز نوروز اس خداجان، جنده بالا میشود
از کرامات سخی جان کور بینا میشود
بیا که بریم به مزار وا وا دلبر جان
سیر گل و لاله زار وا وا دلبر جان
هستم به تو انتظار وا وا دلبر جان.
اما سرود ملامحمد جان، یک سرود زبانزدتر و معروفتر است و بیانکنندۀ درد دلِ یک دختر عاشق که آرزو دارد که در روزهای نوروز به مزارشریف برود و دعا کند تا خدا او را موفق سازد و به آرزویش که رسیدن به ملامحمد جان (معشوقهاش) است، برسد:
بیا که بریم به مزار ملا مامد جان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
به دربار سخی جان گله دارم
یخن پاره ز دست تو نگارم
پس از مرگم بیایی بر مزارم
مدامم در دعا در انتظارم
بیا که بریم به مزار ملا مامد جان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
به تن کردی گلم رخت سیاه را
کنم تعریف یار بیوفا را
به دنیا مه اگه غمخوار ندارم
بگیرم دامن شیر خدا را
بیا که بریم به مزار ملا مامد جان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
بیا زیارت کنیم شیر خدا را
به چشم مالیم همان قلف طلا را
مه دعا میکنم آمین بگویین
خدا کامیاب کنه هر دوی ما ره
بیا که بریم به مزار ملا مامد جان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان!
—-
۱ـ بهار، محمدتقی، مجموعۀ صدمقاله، «بررسی شعر قدیم فارسی»، به نقل از آوای دلها(مجموعۀ سرودهای فولکلوریک افغانستان)، اثر مشترک شمسالحق آریانفر و دادجان عابدوف.
Comments are closed.