احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصر فکوهی/ 25 حمل 1393 - ۲۴ حمل ۱۳۹۳
الگوی پزشکی در کشورهای توسعه یافته، به گونهیی که پس از جنگ جهانی دوم چه در امریکا و چه در اروپا به وجود آمد، این امر حیاتی را در قالب عمومیتر بهداشت، در کنار گروهی دیگر از «حقوق» اساسی انسانها نظیر «مسکن»، «آموزش»، «حملونقل»، «امنیت عمومی» و … تا حدود زیادی از زیر کنترل سوداگرانه سرمایهداری خارج کرد. این الگو البته در دولت موسوم به «دولت رفاه» به اوج خود رسید: در اروپای قارهیی، پزشکی و بیمههای تأمین اجتماعی به صورت فراگیر سهم سلامت را میان بیمار و کارفرما و دولت تقسیم میکردند و در برخی از کشورها نظیر بریتانیا نیز پزشکی اصولاً «ملی» اعلام شد. در امریکا جز در چند الگو، دولت رفاه از آغاز به شکل اروپایی آن اعمال نشد، اما تا سالهای دهه ۱۹۷۰، هنوز فرایند پولی شدن شدید نظام سلامت و پزشکی آغاز نشده بود، نظامی که از آن سالها کل پزشکی امریکا را فرا گرفت و با این استدلال که برای تأمین مالی پیشرفتهای فناورانه پزشکی و سلامت نیاز به سرمایههایی هر چه بیشتر و بیشتر وجود دارد، سلسله مراتب، پولی شدن، از کار انداختن نظامهای بیمههای تأمین اجتماعی و بهداشتی و غیره را هدف گرفت. نتیجه آن بود که در کشوری که پیشرفتهترین فناوریها و موفقیتهای پزشکی وجود داشت و دارد (به دلیل سیل سرمایههای پولی برای درمان یک گروه اقلیتی)، سطح بهداشت و سلامت و موقعیت پزشکی در میانگین خود هر چه بیشتر به کشورهای در حال توسعه نزدیک و از کشورهای توسعهیافته فاصله گرفت و دولتهایی که از اواخر دهه ۱۹۹۰ روی کار میآمدند، همهگی دعوی آن را داشتند و دارند که نظام پزشکی را به موقعیت قابل قبولتری برسانند.
استدلال اینکه باید از «دولتی شدن» فاصله گرفت، آنهم در کشورهایی که هنوز نه نهادهای سرمایهداری واقعاً شکل گرفتهاند، نه فرهنگ درست مصرف و نه ابزارهای کنترلکننده افکار عمومی که بتوانند رسواییها و فساد را به شکل موثری روشن کنند، نمیتواند معنایی داشته باشد جز محکوم کردنِ بخش عمومی و ارزانقیمتِ سلامت و پزشکی به سود یک اقلیتِ بسیار کوچک که موفقیتهای خود را در این زمینه به حساب وضعیت بهداشتیِ کل جامعه میگذارد که کاملاً نادرست است.
بیمارستانهای خصوصی یکی پس از دیگری برپا شدند، ویزیت پزشکان رو به افزایش گذاشت، دستگاههایی هرچه پیشرفتهتر وارد شدند، آزمایشهای بیپایان پزشکی و چرخههای پایانناپذیر از این پزشک به آن پزشک متخصص، از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه، از این سیستم فلمبرداری و عکسبرداری به آن سیستم و غیره؛ «بدن» انسانها را به موضوعی برای کسب درآمدی هرچه بیشتر تبدیل کردند و در اشکال رسمی، نیمهرسمی و حتا «مافیایی» شروع به رشد و گسترش غیرقابل کنترل و تراژیکی نمودند. و در این میان، آن چیز که فراموش شد و میشود، سلامت و بهداشت، سالم زیستن و سالم ماندن و مسوولیت شخصی افراد و جامعه در این راه است که تا حد زیادی به سبک زندهگی آنها بستهگی دارد و آنچه بیش از پیش به میان نهاده شده، دخالتهای بیپایان فناورانه بهویژه در عرصه جراحی و دخالتهای مشابه آن برای «زنده نگه داشتن» بیمار به «هر قیمتی» است.
بدین ترتیب، فرایند پزشکی کردنِ جامعه از یکسو و فرایند سلسلهمراتبی شدنِ پزشکان از سوی دیگر، دو سیستم کمابیش تفکیکشده را ساختند که درون خود بازهم سلسلهمراتبی میشدند، فاصلهها و تنشها را افزایش داده و به حدود انفجارانگیزی میرساندند: از یک سو، اکثریت بزرگ پزشکان عمومی و حتا پزشکان متخصص کمتر «صاحب نام» که بهتدریج در طبقه متوسط قرار گرفته و حتا به سوی پایین حرکت میکردند و زندهگی خود را به زحمت بسیار تأمین میکردند و میکنند؛ و از سوی دیگر گروه اقلیتی از «پزشکان پولساز» که به زودی به «پزشکان برجساز» نیز شهرت یافتند؛ پزشکانی که اغلب در حوزه جراحیهای سخت و حساس قرار داشتند، بخش بزرگی از روز خود را از صبح زود تا غروب به جراحیهای خستهکننده میگذراندند که برای انجام درست آنها نیاز به کم کردن تعداد و بالا بردن دقت بیشتری در آنها بود (درست عکس آنچه اتفاق میافتاد) و غروب تا شب خود را نیز در معاینهخانههای شلوغی میگذراندند که بیماران را با قیمتهای گراف ویزیت کنند. و هر بار که بحث «اخلاق پزشکی» به میان میآمد، تأکیدشان بر آن بود که «خصوصیسازی» خدمات بزرگی به رشد پزشکی کرده است (و نه البته رشد سلامت و بهداشت) و نرخهای خود را برحسب «دالر» با کشورهای دیگر مقایسه کنند، گویی سایر مشاغل در این کشور، درآمدهای خود را به ارزهای خارجی دریافت میکنند. برخی پزشکان متخصص بهانه میگیرند که در کجای جهان توسعهیافته، نرخ ویزیت پزشک ده یا بیست دالر است، و گویی خبر ندارند که در هیچ کجای دنیا نیز نرخ تدریس یک استاد یا بسیاری مشاغل دیگر چیزی نیست که ما دریافت میکنیم، اما این نمیتواند دلیلی مشروع برای کاهش دادن وجدان کاری و ایجاد فشار بر سیستم اجتماعی باشد. نتیجه را اکثر بیماران میدانند: نوعی بیاعتمادی و تردید و شک و کاهش احترام و حیثیت اجتماعی نسبت یکی از مهمترین مشاغل که به دلیل رفتار یک گروه اقلیت، به ناحق سبب آلوده شدنِ تصویر کلِ جامعه آن شغل میشود.
اما چرا میگوییم محروم کردن انسانها از «حق مردن» همچون «حق زندهگی»، عملی غیر اخلاقی بوده و هست؟ بحث ما در اینجا به مساله بسیار مهم اتانازی مربوط نمیشود که خود بحث جداگانهیی دارد، یعنی درباره این مورد بحث نمیکنیم که چه رفتاری و برای بیمارانی که به بیماریهای لاعلاج گرفتار شدهاند و جز درد کشیدن چارهیی ندارند، چه باید کرد.
Comments are closed.