گزارشگر:نااُکو سوجیاما / برگردان: ابراهیـم خدایی/ 27 حمل 1393 - ۲۶ حمل ۱۳۹۳
بخش نخست
پیشگفتـار مترجم:
ارایه ترجمهیی قابل قبول از این مقاله با توجه به اختصاری که نویسنده در بیان مطالب رعایت کرده و در عین حال پُرباری و پراکندهگی مباحث آن، کار دشواری بود. کوشیدهام معادل انگلیسی اصطلاحات دشوار یا دو پهلو را در کنار معادل فارسی ذکر کنم، همچنین املای انگلیسی اسامی خاص را در داخل پرانتز آوردهام.
این مقاله به «گفتمان مادری» میپردازد و ضمن بازبینی نظرات مختلف فمینیست و پسامدرنیست در اینباره، تلاش دارد این گفتمان را در رابطه کامل با قومیت و نژاد و طبقه چارچوببندی کند و از تلقی جهانشمول مفاهیم مادر و مادرانهگی که به طور سنتی رایج است، دوری کند. نویسنده با انتخاب آثار زنان غیر سفیدپوست مدعی است صداهای پسامدرن را باید در آثار اهل قلم حاشیهیی دید درحالیکه عرف بر این است دنیای پسامدرن را هم از لابهلای آثار «مردان سفید» جستوجو کنیم؛ اما بررسی آثار این زنان افریقایی، آسیایی و بومی نشان میدهد که بهخوبی و شفافیت میتوانند «تفکیک شده» و «نامتمرکز» بودن دنیای پسامدرن را بازنمایی کنند. نویسنده پس از بیان کلیات نظری، به بررسی سه رمان از سه نویسنده برجسته رنگینپوست که به ادعای وی در «گفتمان مادری» قلم میزنندـ پرداخته است. اما به خاطر دشواری درک و فهم کامل این بخش نتوانستهام پنج صفحهیی که درباره دو رمان اخیر بحث میکنند را به طور قابل ارایه به فارسی برگردانم، پس آنچه در پی میآید، شامل ترجمه فارسی صفحات ۸۲ تا ۸۷ متن انگلیسی نمیباشد.
مشخصات مقاله:
عنوان:
Postmodern Motherhood and Ethnicity: Maternal Discourse in Late Twentieth-Century American Literature
نویسنده:
Naoko SUGIYAMA
منبع:
The Japanese Journal of American Studies, No. 11 (2000): PP: 71-90
۱٫ مقدمه:
پسا مدرنیسم، قومیت و مادرانهگی(motherhood)
بیش از یک ربع قرن است که شمار زیادی از زنان رنگینپوست به عنوان نویسندهگان مولد و نوآور در ایالات متحده برآمدهاند [از این جمله نام امریکاییان افریقاییتبار همچون تونی مریسون (Toni Morrison) و آلیس والکر (Alice Walker)، امریکاییان آسیایی تبار همچون ماکسین هونگ کینگستون (Maxing Honge Kingeston) و آمی تان (Amy Tan)، امریکاییهای بومی همچون لسلی سیلکو (Leslie Silko) و لوییس اردریچ (Louise Erdrich) به عنوان مثال به ذهن خطور میکند]. اغلب کتابهایشان به عنوان تجربه زیسته یا به عنوان مستندسازی فرهنگهای خاص و مفید برای تحلیل جامعهشناختی و نه برای بینشهای نظری یا فلسفی که به جامعه بزرگتر مربوط باشد، خوانده میشود.
به هر حال، آثار ایشان آشکارا خود تفکیکشده و نامتمرکز را که اغلب فقط به نویسندهگان خلاق پسامدرنِ مرد سفیدپوست نسبت داده میشود را در خود دارد. در حقیقت، کارهای داستانی زنان رنگینپوست و مخصوصاً بازنمایی داستانی ایشان از مادرانهگی میتواند بیش از ادبیات پسامدرن امریکای دو دهه اخیر بلندهمتانه و بازنماینده باشد.
برخی منتقدان علیرغم تمایل ما برای یافتن نمونههای معمول ادبیات پسا مدرن، نزد نویسندهگانی همچون جان بارث (John Barth)، توماس پینچون (Thomas Pynchon) و دونالد بارثلمه (Donald Barthleme) ادعا میکنند که پسامدرنیسم و نظریه پسامدرن باید بیشتر به فرهنگهای حاشیه همچون اقلیتهای قومی، طبقه کارگر و زنان نسبت داده شود و از آنها گرفته شود.
به عنوان مثال: بل هوکس (bell hooks) در مقالهاش زیر عنوان «سیاهبودهگی پسامدرن» به اهمیت نظریه پسامدرن تصریح میکند، اما مدعی است در حالی که نظریهپردازان پسا مدرن به تفاوت و دیگربودهگی میپردازند، موجودیت و سهم امریکاییـان افریقاییتبار، مخصوصا زنان سیاه را فراموش میکنند.
هوکس نه فقط ادعا میکند که نظریه پسامدرن به تجارب و فرهنگهای امریکاییافریقایی مربوط است، بلکه یکی از پیامدهای کلی پسامدرن این است که دیگر گروهها نیز با عرف سیاهان (black folks) در یک حس عمیق از خود بیگانهگی، نومیدی، عدم قطعیت، فقدان حس خاکدوستی (sense of grounding)، سهیم شدهاند. او از نظریهپردازان مرد سفیدپوست انتقاد میکند که با کدبندی آشنا درباره یکدیگر سخن میگویند، [هوکس] آلترناتیو و عمل رادیکال پسامدرنی را پیشنهاد میکند که صداهای بیمکان، حاشیهیی و رانده شده، استثمار شده و ستمدیده مردم سیاه را سهیم کند.
در موافقت با هوکس، فیلیپ هارپر (Philip Harper) در اثرش «چارچوببندی حاشیهها: منطق اجتماعی فرهنگ پسا مدرن» به نژاد، طبقه و جنسیت به عنوان عناصر تعیین کننده فهم گفتمان ادبی پسا مدرن میپردازد. او نشان میدهد که آنچه ویژهگیهای پسامدرن خوانده میشود، همچون تفکیک و عدم تمرکز، به وسیله زنان سفیدپوست همچون آنایس نین (Anaïs Nin) و امریکاییان افریقاییتبار مرد و زن همچون رالف الیسون (Ralph Ellison) و گوندالین بروکس (Gwendolyn Brooks) قویاً احساس و با زیرکی بازنمایی میشود.
همانطور که هارپر از تحلیلش از شعر گوندالین بروکس با عنوان «مادر می سی سی پی باکون می پزد درحالیکه مادر برانسویل درنگ میکند» (Mississippi Mother Burn Bacon, While Brownsville Mother Loiters) و رمانش «ماود مارثا» (Maude Martha) بیان کرده است: مادرانهگی سیاهی که در این آثار بازنمایی شده، آنطور که منتقدان ادعا کردهاند، جهانشمولی احساس مادری و امکان همبستهگی زنان سفید و سیاه از مجرای هویت مشترک مادری را بازنمایی نمیکند. در «مادر می سی سی پی..» بروکس با پهلویهمگذاریِ مادر سفید و سیاه موفق شده است «تنوع و خاص بودن تجربههایی که آرایش سوژهها (subjectivities) را در بدنه اجتماعی ایالات متحده» و غلط بودن جهانشمولی ظاهری تجربه مادری را شرح بدهد. در ماود مارثا به نظر میرسد خشم قهرمانان، جهانشمولی مادری را نشان میدهد، اما خشم ماود، به عنوان خشم مادر به کودکش در یک بخش داستان توسط سانتا کلاوس نادیده گرفته میشود. هارپر تأکید میکنـد [اینجا] خشم ماود مادرانه است اما نژادی هم هست، زیرا برخورد سانتا کلاوس با کودکان سفیدپوست دوستانه و صمیمانه است. او میگوید ذهنیت ماود تفکیکشده و مادرانه شده است؛ زمانی که کار میکند، از خودش دور است و درون همبافت تجربه دیگری است. او همچنین نشان میدهد این خشم تفکیکشده گرچه به طور خاص نژادی است، زیرا خشم او فقط به کمترین شکلِ تهدیدکننده وضع موجود بیان میشود، یعنی تمایل به مشارکت در اقتصاد به عنوان مصرفکننده.
در این نوشتار من خواستهام نشان بدهم بازنمایی ادبی مادرانهگی به وسیله اقلیتهای گروهی، بازنماینده خلاقیت پسا مدرن است و بدین منظور، من نخسـت چشمانداز مختصری از پیشرفت نظریههای فمینیست مادرانهگی ارایه می دهم و نشان خواهم داد چهگونه گفتمان مادری زنان رنگینپوست ممکن است در آزمون واقعیات پسامدرن و هم در نظریههای پسامدرنیسم تعیین کننده باشد. سپس بهطور مختصر نشان خواهم داد چهگونه زنان نویسنده قومی همچون تونی مریسون، لسلی مارمون سیلکو، ماکسین هونگ کینگستون مفهوم مادرانهگی و چندین استراتژی از گفتمان مادری را به کار بردهاند تا واقعیت خود و همچنین جامعه امریکا را به طور کلی بازنمایی کنند.
۲٫ نظریات فمینیست از ۱۹۷۰ تا کنون
رابطه میان مادرانهگی و خلاقیت چیست؟ وقتی یک مادر به عنوان شناسا (subject) مینویسد و حرف میزند، چه نوع مکانیسمی کار میکند؟ اینها مهمترین مشغولیات پژوهشگران فمینیست به طور کلی و منتقدین ادبی فمینیست مخصوصاً میباشد. پژوهش فمینیست بر موضوع مادر و گفتمان مادری تحت تأثیر نظریه روانکاوی فروید بوده است، درحالی که کانون توجه را از رابطه ادیپی پدر- فرزند به رابطه پیشاادیپی مادر- فرزند تغییر میدهد. این به عنوان مثال میتواند در اثر با نفوذ نانسی چودوروف (Nancy Chodorow) «بازتولید مادری» (Reproduction of Mothering) دیده شود. آدرینه ریچ (Adrienne Rich) در اثرش «از مادر میزاید: مادرانهگی به عنوان نهاد و تجربه» و مقالات دیگر، بر اهمیت رابطه مادر- دختر به عنوان نسخه اصلی (prototype) رابطه پرورشی و انگیزشی زن – زن، یعنی منبع خلاقیت زن تأکید کرده است. جولیا کریستُوا (Julia Kristeva)، هلن سیگزوس (Helene Cixous) و لوسی ایریگراسی (Luce Irigaray) که از نظریههای روانکاوی اجتماعی و زبانشناسی فروید و لاکان برآمدهاند هم بر اهمیت رابطه پیشا ادیپی مادر – فرزند تأکید میکنند و بر پژوهش فمینیسم امریکایی موثر بودهاند. جولیا کریستوا مخصوصاً برای آنهایی جذاب بوده است که بر مادرانهگی و گفتمان تأکید میکنند، زیرا او مادری را به عنوان منبعی از زبان شاعرانه و قدرتبرانداز نشان میدهد.
در دهه ۱۹۸۰ علاقه فمینیستها به [نگریستن به] مادران به عنوان شناسا افزایش یافت و آنها شروع به کاوش در بازنمایی مادرانهگی از نقطهنظر مادر نمودند. مارینه هیرش (Mariane Hirsch) در اثرش «پیرنگ مادر/دختر: روایت، روانکاوی، فمینیسم» میپرسد چرا داستان مادران، همچون داستان مادر ادیپ، جوکاستا (Jocasta) بهندرت از نقطه نظر مادر سخن میگوید. هیرش مشخص می کند که زنان، از جمله فمینیستها بیشتر تمایل دارند به عنوان دختر بنویسند تا مادر. آنچه هیرش در «گفتمان مادری» میخواند، در میان کارهای ادبی و پژوهش فمینیستی نادر است. تیوریهای موجود درباره مادرانهگی و رابطه مادر ـ دختر بیشتر از نقطهنظر دختر نوشته شدهاند و به حس دوگانه (ambivalence) دختر و گاهی رنجش و کینه نسبت به مادر و شخصیت مادر واکنش نشان می دهند. برخی نظریهپردازان همچو سوزان روبین سلیمان (Susan Rubin Suleiman) تأکید میکنند که وقتی یک زن به عنوان مادر سخن میگوید، روایتش تمایل به شکافی دوگانه دارد: خودش به عنوان یک مادر، و همچنین به عنوان دختر مادرش. یکی از بهترین مثلهای این ذهنیت شکافته مادر «زنی که مادرش را میزاید» اثر کیم چرنین (Kim Chernin) است. همانطور که از عنوان این اثر پیداست، زنان در این کتاب، شامل خود روایتگر هم میشود، خودشان را به عنوان دختران بازنمایی میکنند حتا وقتی درباره تجربیات والدینی یا زاییـدن صحبت میکنند.
به هر حال اینکه زنان نویسنده شروع کردهاند به نوشتن درباره آنچه هیرش «گفتمان مادری» خوانده است، بدان معنی نیست که به عنوان یک هویت واحد مینویسند. من با سلیمان موافق نیستم که در اثرش با عنوان «کدام مخاطرهآمیز است: برخورد با ادبیات هنر معاصر» میگوید مادران بدون توجه به قومیت، طبقه یا زمینه ملی، تجربیات مشترک مشخصی دارند. برعکس صداهای مادری واماندهگی پسامدرنیسم در یکی از ایستاترین هویتهایی که زنان داشتهاند نشان داده است. این میتواند همانطور که هیرش و دیگران تأکید کردهاند به خاطر آن باشد که ما همه دختر هستیم اما همه مادر نیستیم. یا ممکن است به آن دلیلی باشد که باربارا جانسون (Barbara Johnson) می گوید که همه گفتمان های بشری از این برمیخیزد که کودکی مادرش را صدا می زند، بنابراین آسانتر و مشترکتر آن است که به عنوان فـرزند بنویسیم تا مادر یک فرزند.
Comments are closed.