احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمالک ضیایی/ سه شنبه 17 میزان 1397 - ۱۶ میزان ۱۳۹۷
بخش ششم و پایانی/
مراتب چهارگانۀ ایمان به قدر است و ما قدر را رکن ششمِ ایمان دانسته و به آن اعتقاد جازم و کامل داریم. از دید مکتب کلامی امام ابوحنیفه، نیاز مبرم به معرفی قضا و قدر دیده میشد تا اندکی به آنچه که در حوزههای کلامی متداول است، دست یافته باشیم و با این بحث آشنایی بیشتر و بهتر پیدا کنیم تا متکلمینِ بهانهجو و فرصتطلب با شطاریهای خویش افکار و اندیشۀ خردورزان را متأثر نساخته باشند و منهج برای رهروانِ امام در آیندهها گشوده باشد. تا حال دیده شده که برخی دانشمندان کسانی هستند که کارِ خود را حواله به تقدیر میکنند و خویش را همتای جماد و به دور از احساس میپندارند و آیاتی از قرآن عظیمالشأن را دستآویزِ خود قرار میدهند و تلاوت میکنند: «ختمالله علی قلوبهم و علی سمعم و علی ابصارهم غشاوه» البقره۷: خداند بر دلهایشان و بر گوشهایشان مهر نهاده است و بر چشم هایشان پردهییست. و مانند این آیۀ کریمه دهها آیتِ مشابه دیگر نیز در قرآن کریم موجود است که برخی متکلمین به تأویل و توجیه مفاهیمِ آنها پرداخته است و قدر را عذر میآورند و خویش را ملزم به اجرای تحقق برنامههای الهی نمیدانند، و چقدر مأیوسکننده است که گاهی با فروتنی تمام، گمراهی خویش را پیش میکشند و باور به آن میداشته باشند که خدا در روز ازل ضلالت و جهالتشان را اراده کرده است. سعی و تلاشی که مخالف حکم خدا باشد، سودی نمیبخشد و همۀ گرمی و سردی روزگار خویش را ماهرانه حواله به تقدیر میکنند. افرادی که سطحینگر هستند و تعمقِ علمی ندارند، به گفتۀ ایشان تن درمیدهند و به مغالطهیی که بیشتر شبیه قضیۀ سالم و حقیقی است، تسلیم میگردند. خوشباورییی که سرنوشت ایمان را دگرگون میکند، گمراهی و ضلالتِ خویش را از آن خالق آفریدگارِ دو جهان میبیند، گاه از قلب سیاهِ خویش شکوه میکند و گاه خود را کورِ مادرزاد میخواند و به زعم خودش، دنیای فراخ را نمیبیند و حرفی را نمیشنود، خیال میکند که در سوراخهای گوشِ او سرب ریختهاند و دیگر اوهام بر او چیره شده است، در قلبش بهجز وسواس درکی و دردی دیده نمیشود و لب به اعتراض میگشاید که خدای عزوجل در روز اجل به درب قلبِ من قفل زده و مهر وموم شده است تا لشکریان رحمت خدا در آن داخل نشوند، حقا که رحمتی به دل و احساس ما تا اکنون نتابیده است و ما را خدا به تقدیر ازلی چنین و چنان آفریده، بدین لحاظ دعوت و تبلیغ در تحول معنویت به این مواصفات سودی نخواهد داشت و اندک تأثیری بهجا نمیگذارد. این گروه نهتنها که خویش را چون جمادی میپندارد که از هیچ رهگذری مسوولیتپذیر نیستند، به جان خویش ظلم و افراط کردهاند، احساسی که به جانداران و مخلوقات بیشمار خدا داده شده است آن را هم از هویت و معنویتِ خویش منتفی میدانند، گویا شعوری ندارند و این طرز تفکر خطرناک از گذشتهها تا اکنون در حوزههای علمی طرفدارانِ بیشماری دارد و هستند کسانی که سر از گریبان متکلمین جبریه و قدریه میکشند، آگاهانه دعوت دین را به کسانی که چنین مواصفات دارند، سودمند نمیدانند و با جسارت تمام میگویند خدا کسی را که شقی ساخته و راه هدایتش را به روی او بسته است، توان پذیرش دعوت و اندرز را ندارد، گویا از تکلیف و عذاب اخروی رهیده است و نباید بیشتر پنجه را به دربی کوفت که موجب آزارش شود. همانگونه که خداوند ره هدایتش را مسدود ساخته و در علم ازلی حکم به چنین حالتی شده است و رضا به قضا و مقدرات الهی داده، مجبوریت خویش را به حضور او عذر مینهیم. اما امام ابوحنیفه کمر خود را بست و آستین بالا کشید، منهج میانهرو و حاوی دلایل عقلی و نقلی به دنیا ارایه کرد و مکتب امام ابوحنیفه از بدو ظهورش تا اکنون عقلگرایانه و مدلل پیش رفته است و در فقهالاکبر با متن بسیار مختصر که حاوی مسایل عمده و محوری علم کلام میشود، به زمانههای بعدی از خود بهجا گذاشت و با متون مختصر و کوتاه جواب قاطع و دندانشکن به متکلمین منحرف ارایه کرد، چنانچه نگاشته است: «خلق الله تعالی خلق سلیمًا من الکفر والإیمان ثم خاطبهم وأمرهم ونهاهم فکفر من کفر بفعله وإنکاره وجحوده الحق بخذلان الله تعالی إیاه»: خلقت انسان در حین ولادت و صغارت مانند تختۀ شیشه شفاف و صاف از هر نوع غبار و رسوبات است و از کوچکترین لکۀ ناباب مصقل و پاک میباشد و این انسان به مرحلهیی میرسد که به ایمان و اعتقاد فرا خوانده میشود تا لوح وجودش بیشتر از آسیبهای زمان محفوظ بماند و به اجرای امور شرعی مأمور میگردد تا حقیقتِ آفرینش را درک کرده باشد. بلی اشخاص و افرادی که لبیک به امر و نهی خدا گفت، با مسرت خاطر بدون جبر و اکراه دین مبین اسلام را پذیرفت، نصرت مستدام خدا شامل حالِ او میگردد. اگر فرمان نبرد، امر و نهی را از جانب خدا نپذیرفت و عمل بد انجام داد، بدون تردید در گودال مذلت سقوط میکند و کافر میگردد و به قول امام ابوحنیفه خداوند هیچ فردی را مجبور به کفر و ایمان نساخته است تا احدی نتواند به ارزشهای اعتقادی پی ببرد و یا چون جمادی خویش را احساس کند اما خداوند بزرگ طاعت و عبادت را به امر خود و به محبت و رضای خود بر بندگانش واجب گردانیده است. در عبادتِ بنده محبت و رضای کامل دارد، همانطوری که در گناه او راضی نیست و محبت به آن ندارد و به امرش صورت نمیگیرد. امام ابوحنیفه میفرماید: «وأخرج ذریه آدم من صلبه علی صوره الذر فجعلهم عقلاء فخاطبهم وأمرهم بالإیمن ونهاهم عن الکفر فأقروا له بالربوبیه فکان ذالک إیمانًا منهم»: خداوند نوع آدم را از پشتش بهسانِ مورچهها بیرون آورد و از نعمت عقل و منطق برخوردارشان ساخت و پس از آن همه را به ایمان فرا خواند و از کفر مانعشان شد و آنگاه به ربوبیت خدا اقرار کردند و همان مایۀ ایمانشان شد. مشابه این حدیث، احادیث متعدد و به اسناد مختلف در کتابهای حدیث دیده میشود، لکن در حدیثی که امام ابوحنیفه روایت کرده، ویژگییی دیده میشود که ریشههای جبریه و قدریه را از لای جهل خارج میسازد، طوریکه آفرینش انسان در حجم مورچه دارای عقل و شعور مطابق به آن اقرار به توحید ربوبیت میکند، گویا هر تحولی که انسان در زندهگی خود انتخاب میکند، برگرفته از همان میثاق و پیمان است که به آن تعهد سپرده است و ایمان در فطرتش از همان روز سنخیت یافت. حسب همان فطرت آمیخته با نور ایمان تولد میشود (کل مولود یولد علی فطره). هر نوزاد به فطرت زاییده میشود. هنوز آیینۀ فطرت خالی از دود و غبار است و میباید که صافتر و پاکتر شود. گاهی این فطرت تأثیرپذیر از پدر، مادر، استاد و محیط آشفته سرنوشت آن را دگرگون میسازد و آهستهآهسته لوح ایمانش اندوده با کثافاتِ شرک و کفر میشود و سرنوشتش را تیره و تار میسازد؛ چنانچه آینههای بیشماری به این موضوع دلالت میکند که انسان ذاتاً بهروزی و بدروزی روز واپسینِ خویش را خود رقم میزند، نه آنکه از طرفِ کسی مجبور قرار گرفته باشد (فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم والله لایهدی القوم الفاسقین) الصف. چون از حق منحرف شدند، خدا دلهایشان را منحرف ساخت و خداوند قوم فاسق را هدایت نمیکند. در این آیۀ کریمه، انحراف و کفرپسندی باعث میشود که در اندیشۀشان تأثیر بگذارد و خدا انحرافشان را تابع پدیده معرفی میکند که بهدستِ خود انجام دادند. «کل بل ران علی قلوبهم بما کانوا یکسبو»: نه چنان است که کافران میپندارند بلکه اعمالی که کسب کردهاند در دلهایشان زنگ پدید آورده است. مکرراً در این آیۀ کریمه مرض قلبی کفر را خداوند به عملِ خود انسان مضاف ساخته است و نه به چیز دیگری. ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم. سپس باز میگردند خداوند دلهایشان را باز داشته است. دیده میشود که خداوند زمانی نور ایمان را از سینۀ آنها میگیرد که دلهایشان متمایل به کفر و شرک شده است، پس انصراف شخص موجب عقوبت آن میشود، دلش را به سوی ضلالت انصراف میدهد. «بل تبع الله علیها بکفرهم»: بلکه خداوند به سبب کفرشان در دلهایشان مهر نهاد. در این آیت علت مهر همانا کافرشدنشان است وجزای کفرشان در عالم دنیا همان مهر است که حق به دلهایشان راه نیابد. «فأعقبهم نفاقًا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفه الله ماوعده وبماکانوا یکذبون» التوبه ۷۷: پس به سبب خلف وعده که با خدا کرده بودند و دروغی که گفته بودند، در آخر کار نفاق را در دلهایشان جای داد. پُرواضح است که تمامی آیات مفهوم عقوبت را افاده میکنند. در این آیات، خلاف وعده و دروغ ایشان وسیله میشود که نفاق به سینههایشان حک شود و به این آیۀ کریمه توجه شد «ونقلب افئدتهم وابصارهم کما لم یومنوا به اول مره ونذرهم فی طغیانهم یعمهون» الانعام ۱۱۰: ما دلهایشان را میگردانیم، طوری که در نخست ایمان نیاوردند و ایشان را در سرکشیشان سرگردان میمانیم. در تمامی آیاتِ فوق، عمل شخص موجب میشود که خدا او را مجازات کند، راه احساس و تعقلشان را ببندد. همین حالت در علم اجمالی خدا یعنی در قدر وجود داشته و الله میدانست که اعمالِ صالحه انجام میدهد یا بدکارانه عمل میکند. به اندازۀ یک سرِ مو مخالفِ قضا و قدر کار انجام نمیشود.
Comments are closed.