احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:31 حمل 1393 - ۳۰ حمل ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
نااُکو سوجیاما / برگردان:براهیـم خدایی
از میان زنان، صدای ماویس (Mavis) به گونه نمایانتری مادرانه است؛ همچون سته در «محبوب» ماویس فرزندانش را میکشد، اگرچه با یک حادثه، نه به صورت عمدی. او به مغازه بقالی میرود تا برای غذای شبِ شوهرش خرید کند. در حالی که او در مغازه است، دوقلو[=دوگانهگی]های او در موترِ دربسته خفه میشوند. ماویس احساس میکند که شوهر و دیگر فرزندانش او را بهخاطر مرگ دوقلوها مقصر میدانند، شک میکند که آنها میخواهند وی را بهتقاص بکشند. وحشتزده و غمبار موتر شوهرش را میگیرد، از خانهاش در مریلند دور میشود، راه کالیفرنیا را در پیش میگیرد، گم میشود، برای درخواست گازوییل به در خانه کانونت میآید، جایی که برای سالها همانجا میماند.
این روایت [لبریز از] کجرَوی، ترس و گریز شرح ماویس از عشقش نسبت به دوقلوها هم هست. او ادعا میکند دوقلوها در کانونت هستند، مخفیانه به خانهاش هم سر میزند تا دیگر فرزندانش را از دور تماشا کند. آنچه برجستهگی دارد این واقعیت است که او هیچ گناه مادرانهیی انجام نداده است. بلافاصله پس از این حادثه، یک روزنامهنگار برای مصاحبه با ماویس ملاقات میکند اما در حالی که روزنامهنگار تلاش میکند یک روایت مادرانه کلیشهیی از ماویس بشنود، بدین ترتیب که وی خانوادهاش را مصیبتزده کرده و به عنوان یک مادر خود را در مرگ فرزندش مقصر میداند، ماویس نمیتواند چنین تصویری ارایه دهد. مثلاً وقتی روزنامهنگار میگوید «باید خیلی برای تو وحشتناک باشد» ماویس پاسخ می دهد «بله، اینطور است، برای همه ما وحشتناک است». ضمیر You در جمله ژورنالیست را جمع (شما) تفسیر می کند، او این تصور که یک مادر به گونه متفاوتی نسبت به دیگران درباره از دست رفتن دو فرزند تحت تاثیر است را رد میکند. وقتی روزنامهنگار ادامه میدهد «آیا برای دیگر مادران حرفی داری؟… چیزی که آنها را نگران کند، آنها را از بیاحتیاطی بازدارد، آیا از این تراژدی خیری میتواند برآید؟» ماویس مکرراً میگوید «چیزی برای گفتن به دیگران ندارم» به قول باربارا جانسون «با مرگ هر فرزندی همچون گناهی انجام شده توسط مادر برخورد میشود، چیزی که یک مادر مانع آن شود». در این بافت آرامش و عدم احساس گناه ماویس برای خواننده همانند روزنامهنگار دشوار است.
این دشواری و تشویش افزوده میشود؛ زیرا مرگ تصادفی دوقلو[=دوگانهگی]ها ما را به یاد مورد رسانهیی شده سوزان اسمیت در ۱۹۹۴ میاندازد. اسمیت دو پسرش را (که دوقلو نبودند) کشت، موتر را همراه جسد آنها به داخل دریاچه انداخت، سپس ادعا کرد یک مرد امریکایی افریقایی موتر و فرزندانش را ربوده است. مجرمیت اسمیت قاطع بود، نه فقط بهخاطر قتل عمد فرزندان خودش، بلکه به این خاطر که او یک زن سفیدپوست جنوبی، تلاش کرد از امتیاز نژادی برای پوشاندن جرم خودش بهره ببرد. مورد اسمیت، تصویر مادری غیرعادی که فرزندانش را نابود میکند را بازنمایی میکند، استفاده اسمیت از تصویر کلیشهیی مردان مجرم امریکایی افریقایی باعث تأکید بر این نکته میشود که قاتل یک زن سفیدپوست است. با چنین خاطرهیی و با ابهام در بیان هویت نژادی ماویس، تشویش بازهم بیشتر میشود. ما ناچاریم تشخیص بدهیم که اگر ماویس سیاه یا سفید باشد، فرق بسیار است. مجبوریم به یاد داشته باشیم که گفتمان مادری جدایی از جهانشمولی و فراقومی بودنش در حقیقت به طور اخلاقی خاص و متنوع است. گرچه او یک مادر بیالوژیک نیست، کونسولاتا خصوصیاتی دارد که ممکن است او را مادرانهتر معرفی کند. غیر از «مادر» [راهبه]، او از همه اهالی کانوِنت مسنتر است. او به عنوان یک چهره مادرانه هم توسط زنان کانوِنت و همه به وسیله زنان رابی دیده می شود. با پرورش و فروش سبزیجات، نان و سوپ خانهگی، گذارن زندهگی میکند. او در درمان زخمها و بیماریهای کشنده نیز دستی دارد، زنان وحشتزده و فراری را بدون هیچ پرسشی میپذیرد، بنابراین او آلترناتیو نظم پدرسالار رابی است که سمبول آنها اوون (Oven) است. همزمان او به زنان کانوِنت اعلام می کند «به من میگویند کونسولاتا سوسا. اگر میخواهید اینجا باشید؛ کاری که من میگویم میکنید، طوری که من میگویم میخورید، وقتی من میگویم میخوابید. من یادتان میدهم چی دوست دارید بخورید.» بدین ترتیب آشکار است و او تصویر کلیشهیی، مربی فداکار یا عجوزه حریص نیست، بلکه اقتدار مادرسالار در گروه است، زنان از اقتدار کونسولاتا در شگفت میشدند:
این بانوی شیرین که ظاهراً یکایک آنها را دوست دارد، کسی که هرگز انتقاد نکرده است، کسی که شریک [غم] همه است اما نیازی به غمخواری ندارد، مایه عاطفی نمیخواهد، گوش میکند، هیچ دری را قفل نمیکند و هر که باشد میپذیرد… این مادر دوست و ندیم ایدهآل که در همنشینی او از آسیب امنیت هست، این صاحبخانه عالی کسی را متهم نمیکند و همه را تحویل میگیرد، ننه سادهدلی که میشود به او اعتماد کرد، نادیدهاش گرفت و به او دروغ گفت.
بدین ترتیب، بیانیه مادرانه کونسولاتا، خودستایی بچهگانه زنان دیگر را برجسته میکند، علاوه بر این در حالی که کونسولاتا نقش مادر را در ارتباط با دیگر زنان بازی میکند، خودش را بیشتر به عنوان یک دختر حساب میکند تا مادر [راهبه]. او از کونسولاتا بزرگتر است، کارهای مادرانه مثل غذا دادن، شستن یا تسلای عاطفی دادن را همچون کونسولاتا انجام نمیدهد، کونسولاتا از «مادر» پرستاری میکند، «مادر» [راهبه] نسبت به یک کاراکتر انسانی سمبول نظم مادرسالار است که در زیر آن کونسولاتا و دیگر زنان را سرپرستی میکند. سه زن دیگر در کانونت، سنکا (Seneca)، جی جی (Gigi) و پالاس (Pallas) بیشتر به عنوان دختر نمود یافتهاند؛ جوانتر از ماویس، بدون اینکه هرگز فرزندی از آن خویش داشته باشند.
هریک از آنها رابطه آسیبدیده (یا عدم رابطه) با مادرانشان داشتهاند، و آمدنشان به کانونت از طریق گریز ایشان از آسیب و جستوجوی پناهگاه بوده است.
مادر سنکا، به نام جین، وقتی او پنج ساله بود رهایش کرد. جین یک نوجوان تنها، تظاهر میکرد که خواهر سنکاست، روزی او را در اتاق خوابگاه دولتیشان رها کرد، دیگر زنان زندهگی سنکا به تربیت یا نوازشهای عاطفییی که بدان احتیاج داشت، نپرداختند. وقتی سنکا مادر دوست پسرش را ملاقات کرد، تقاضایش برای پول ضمانت رد شد و غذا یا جایی برای استراحت به او داده نشد. زن مسن دیگر نورما کین فوکس (Norma Keen Fox) در عوض نگهداری از او از وی لذت جنسی گرفت؛ او را از فرودگاه آورد، برای پنج هفته نگهداری کرد و قبل از آنکه شوهرش از سفر دور برگردد، او را رها کرد.
پالاس یک دختر نوجوان با پدری وکیل و پولدار و مادری هنرمند است، او فهمید که دوست پسرش با مادر رابطه دارد، در حالی که با ترس و عجله از صحنه میگریزد، زورگیر میشود و آبستن میگردد. پالاس نمی پذیرد که نام اصلیاش را که دیواین (Divine) است و مادر آن را رویش گذاشته، به کار ببرد.
جی جی هم داشتن اسمی شبیه مادرش را نمیپذیرد؛ گریس (Grace) درحالی که روایت او بیشتر درباره رابطهاش با جنس مخالف است، بیان شده که رابطه وی با مادرش نامطلوب بوده است.
با یک پایان کوتاه و غیرطبیعی، مردم رابی در یافتن جنازه زنان شکست میخورند. تصور میشود که زنان در همین حوالی باقی هستند و از طریق یک در یا پنجره به زمان یا مکان دیگری گریختهاند. هر یک از آنان به طور مختصر برای اعضای خانوادهشان ظاهر میشوند. جین که تلاشی بیفایده برای یافتن دخترش داشته است، به سوی سنکا میرود اما سنکا بدون هیچ رنج و کینهیی قبول نمی کند که او را بشناسد. زن دیگر احتمالاً جی جی به جین میگوید «بانو پیرمردت تو را صدا میزند» وقتی جین بس میکند، میگوید: «من فکر میکردم تو کسی هستی که در خیابان وودلاون میشناختم» سنکا لبخند میزند و میگوید: «هر روز چنین اشتباهاتی هست»، سنکا و مادر نوجوانش را بهخاطر ترک کردن وی میبخشد احتمالاً درک میکند به خاطر مردی، وی او را میشناسد، اما نمیخواهد به جرگه مادر ـ دخترها و رابطه ایشان بیفتد.
ماویس جلوی دختر بزرگسالش ظاهر میشود، پالاس برای مادرش و جی جی برای پدربزرگش، ظاهر شدن آنها کوتاه و گذراست، اما جگرسوز و رنجآور نیست.
نتیجهگیری:
همانطور که سوجورنر تراث (Sojourner Trruth) در ۱۸۴۵ در آکرونِ (Akron) اوهایو در یک کنوانسیون طرفدار حقوق زنان قویاً ادعا کرد مادرانهگی او همسان اما ناهمسان با زنان سفید بود، بیانات او به عنوان یک زن و مادر بَرده که کار دشوارش استثمار شده بود و فرزندانش به عنوان برده فروخته میشدند، فصیحانه شروع شد اما او اثبات کرد که طبقهبندی با عناوینی چون «زن» و «مادر» به هیچوجه یک کاسه (monilithic) یا به گونهیی بیالوژیکی معین نیستند، بلکه این امکان هست که به گونهیی سیاسی، زنانی که تجارب متنوعی دارند، با عناوین زن یا مادر یکپارچه شوند، پرسش فصیح تراث «من نیز زنم؟» (Ain’t I a women?) تفاوت میان مادران سیاه و سفید در جامعه بردهداری ایالات متحده را پنهان نمیکند بلکه برجسته میسازد. اما همزمان این قدرت را دارد که زنان هر دو نژاد را متحد سازد و منجر به دگرگونی سیاسی شود. همینطور پسامدرنیسم که از طریق صداهای مادری بازنمایی میشود آنطور که منتقدانی چون تری ایگلتون (Terry Eagleton) ادعا میکنند، ضرورتاً غیر سیاسی و پوچگرا نیست. پسامدرنیسم یک متن مشخص، ضرورتاً نه به این معنی است که فعال و جنبشگر (libratory) است و نه به این معنی که محافظهکار یا پوچگراست.
چنان متونی در بینشمندترین حالت، جهان و ذهنیت قهرمان را تفکیک شده، نامتمرکز و دلزده از سرمایهداری مصرفی پساصنعتی بازنمایی میکند، نه اینکه منفعلانه بدان واکنش نشان دهد، بلکه آن را با یک روش سیاسی معنیدار سازماندهی میکند. منتقدانی مثل هوکس که فرهنگ پسا مدرن را از دید مثبت مینگرند، آن را فضایی میدانند که گرههایی قدیمی که محکم هستند و در پی فرصت برای اشکال جدید در بند کردن و فعالیت مخالفت هستند. عقیده آنها بر تجمل نوعی از گفتمان مادرانه است که به وسیله مریسون، سیلکو و کینگستون نوشته میشود که مختصراً به تحلیل آن پرداختم. رمانهای آنها نه فقط پیشنهاد جدیدی ارایه میدهد، در نظریههای فمینیستی درباره ذهنیتهای مادرانه و از گفتمان مادرانه به منظور تشریح واقعیت پسامدرن استفاده میکنـد، بلکه همچنین یک منظر آلترناتیو رادیکال به واقعیت کنونی و آینده ما نیز نشان میدهد.
Comments are closed.