تحلیل رمان؛ از پیش‎ساختارگرایی تا پسامدرنیته

گزارشگر:کامران پارسی‎نژاد/ 24 ثور 1393 - ۲۳ ثور ۱۳۹۳

بخش دوم و پایانی
mnandegar-3نقد اسطوره‎یی می‎تواند فراسوی قلمرو تاریخ گام بردارد و خواننده را با فرهنگ‌ها و باورهای انسان ـ که گرد و غبار تاریخ‎ سالیان درازی‌ست بر آن‌ها نشسته و آن‌ها را از یادها برده است ـ آشنا کند. اسطوره‎شناسی ابعادی بسیار پیچیده دارد، به‎گونه‎یی‎ که بسیاری از روان‌شناسان، مردم‎شناسان و حتا فیلسوفان‎ تلاش می‎کنند که به اعماقِ آن نقب زده، پرده از رمز و رازهایش‎ بردارند. در ایران نیز افرادی چون مرحوم دکتر مهرداد بهار، جستارهایی دربارۀ اسطوره‎شناسی و رمزاندیشی در ادبیات‎ فولکلور ایران نوشته‎اند.
برخی جریان روشن‌گرا و مدرنیسم را برخلاف اسطوره‎ می‎دانند و از روی آوردن به آن پرهیز می‎کنند، حال آن‎که‎ اسطوره در روزگار خود جریانی روشن‌گرایانه محسوب می‎شده‎ و جریان‌های ادبی جهان نیز به اسطوره‎های گذشته مرتبط اند. در حقیقت، خواسته‎ها و گرایش‌های نسل جدید همه‌گی از روایت‌های‎ اسطوره‎یی نسل گذشته مایه گرفته‎اند و اسطوره، چون‎ زنجیره‎یی محکم، دو نسل را به هم مرتبط می‎کند.
نسل جدید، غافل از چنین نگرشی در عصر مدرن، خود را وانهاد و مجذوب تکنالوژی ماشینی و پدیده‎های علمی ـ صنعتی‎ شد. “خدازدایی” عارضۀ دیگری بود که گریبان‌گیر این نسل‎ شد. خدازدایی به معنی ترک خداوند و یا منکر ذات مقدس او شدن نیست، بل‎که نوعی از یاد بردن است. خدا در عصر تجددگرایی از انسان‌ها فاصله گرفت و در نتیجه، تقدس‎گرایی‎ جای خود را به تقدس‎زدایی داد. گرایش به مدرنیسم، عواقب‎ نامطلوبِ دیگری نیز به همراه داشت: انحصارطلبی، شی‎ءپرستی، استعمار جدید، و خودمحوری… را می‎توان از نتایج عصر تجددگرایی یا مدرنیسم دانست. در این‎باره پرسش‌های‎ بی‎شماری در ذهن روشن‌فکران طالب عصر مدرن و مخالفانِ آن‎ طرح شد: آیا نتیجۀ آفت مدرنیسم، پرورش انسان‌های خود برتربین است؟ آیا انسان می‎تواند جدا از عقاید مذهبی و فرهنگ‎ بومی و سنتی‎اش، به حیات خود ادامه دهد؟ آیا همین عصر مدرن‎ وابسته به رسوم و باورهای گذشتۀ خود نیست؟ مردم برای‎ به دست آوردنِ آزادی بدون قید و شرط، به هر کاری روی آوردند و درعوض، شک، بی‎بندوباری، ترس، اعتیاد، خودمحوری، ناامیدی، و توهم نصیب‌شان شد. در رمان‌های قرن‎ بیستم، اغلب مباحث و مضامین مطرح شده جزوِ شکاکیت در جهان و پدیده‎های سیاسی ـ عقیدتی چیز دیگری نمی‎توان دید. انسان واخوردۀ کنونی نه تنها دیگر راه به جایی نمی‎برد، حتا‎ مجدداً تلاش می‎کند که پدیده‎های جدیدتری را کسب و تجربه‎ کند. ماکس وبر به این دسته از افراد توصیه می‎کند که بدون سر وصدا و جنجال، از راه رفته بازگردند و به آغوش مذهب پناه‎ برند.
در فرهنگ‌نامه‎های موجود جهان، تعریف دقیق و واضحی‎ از دو واژۀ مدرنیسم و پست‎مدرنیسم در ادبیات ارایه نشده‎ است. برخی از متخصصین معتقدند که مدرنیسم نظریه‎یی است‎ که منجر به خلق هنر مدرن می‎شود. نویسنده‌گان مدرنیسمِ اولیه‎ چون تی‎اس الیوت، ویرجینیا وولف، جیمز جویس، فرانتس‎ کافکا و… بیشتر قصد داشتند جامعۀ بورژوایی قرن ۱۹ را به نقد بکشند. آن‌ها برای رسیدن به هدف خود، قواعد واقع‌گرایانۀ حاکم‎ بر آن دوره را رد کردند و مقولات اسطوره‎یی را جایگزین قواعد واقع‌گرائی بورژوایی کردند. نویسنده‌گان مدرنیسم هم‌چنین در سیر حوادث داستان ـ که طبق قانون علّی و باتوجه به زمان پشت‎ سر هم چیده شده بود ـ دست بردند و نظام و ساختار داستان‌های‌شان را عمداً دگرگون کردند. در نظر آن‌ها، وجود وحدت‎ و انسجام بین طرح و شخصیت‌ها دیگر مطرح نبود. آن‌ها حتا در بیان مباحث فلسفی، چنان‎که در قرن ۱۹ باب بود، از شیوه‎یی‎ تازه بهره بردند و کلیۀ مباحث فلسفی ـ اخلاقی را در قالب طنز و جملاتِ دوپهلو بیان کردند.
انسان عصر مدرن پس از مواجهه با آفات گوناگون‎ تجددگرایی، درمانده و سرگشته، انقلاب صنعتی و دو جنگ‎ بین‌الملل جهانی را پشت سر گذاشته و در جست‎وجوی راهی‎ تازه است. او به‌خوبی می‎داند که باید به ابتدا و مبدای شروع‎ حرکت بازگردد و از نو عقاید و دیدگاه‌هایی را که به‎راحتی از آن‌ها گذشته بود، احیا نماید.
امروزه نویسنده‌گان پست‎مدرنیسم نیز که در جریان چنان‎ تحولاتی قرار داشتند و شاهد زوال مدرنیسم بودند (اکنون هم‎ شاهد آن‌اند) دیگر در بازگو کردنِ حقایق زندگی تلاشی‎ نمی‎کنند. آن‌ها داستان را صرفاً برای خود داستان می‎نویسند و دیگر به جهان و واقعیاتِ طبیعی کاری ندارند. در حقیقت، پست‌مدرنیست‌ها سعی می‎کنند به دیدگاه‌های افراطی نویسنده‌گان‎ مدرنیست که با واقع‎گرایی و بورژوایی ضدیت داشت، بر اساس اصول منطقی تعدیل بخشند. برخی معتقدند که پست‎‌مدرنیست‌ها نه درصدد نابود کردن مدرنیسم هستند و نه می‎خواهند به عقاید آن‌ها ارزش بیشتر دهند. آن‌ها می‎خواهند با زبان بی‎زبانی‎ بگویند که آن‌چه مدرنیستها دربارۀ قالب اصلی داستان‌ها مطرح‎ می‎کردند (بدون قالب داستانی هم می‎توان داستان نوشت) هم‎ غلط است و نادیده گرفتنِ آن سازه‎ها طبق نقد پست‎مدرنیست‌ها باعث از هم پاشیدنِ داستان می‎شود. ۷ پست‎مدرنیست‌ها را می‎توان به سرگشته‎هایی تشبیه کرد که در ابتدای هزاران راه‎ ایستاده‎اند و به هر سویی می‎نگرند اما عاقبت هم به راه‎ نمی‎افتند. در نظر آن‌ها رمان می‎تواند شالوده‎یی از واقعیت‎گرایی‎ و ضد واقعیت‎گرایی باشد. آن‌ها هم‎شکل اثر و هم محتوا را مهم‎ و باارزش می‎دانند. در نظر آن‌ها این امکان که نویسنده‎یی داستانی‎ بی‎سروته بنویسد، به همان اندازه می‎تواند مقبول باشد که‎ داستانی منسجم و استوار خلق شود. از نمونه‎های بارز رمان‌های‎ پست‎مدرنیسم می‎توان به “صد سال تنهایی” مارکز اشاره کرد. در این اثر که نوعی ریالیسم جادویی بر آن حاکم است، نویسنده‎ بی‎پروا از همۀ مضامین ضد و نقیض در یک‎جا بهره برده است. عناصر واقعیت‎گرایی، جادو، و اسطوره درهم بافته و به هم‎ تنیده شده‎اند. داستان، به‎گونه‎یی مطرح شده که خواننده‎ درنمی‎یابد نوع داستان باتوجه به آن قالب‌های از پیش تعیین شده و کلیشه‎یی چیست؟ آیا داستانی اسطوره‎یی می‎خواند؟ آیا داستان، سیاسی است؟ یا ضد سیاست است؟
در هر حال، بسیاری از نظریه‎پردازان جدید، از شکست‎ مدرنیته و روی کار آمدنِ پست‎مدرن بدین شکل و قالب راضی‎ نیستند و معتقدند که پست‎مدرنیست‌ها محافظه‎کارانی‎اند که‎ طرح‌های ناتمام مدرنیست‌ها را رها کرده‎اند و زیر پوشش این گروه‎ به اصطلاح از زیر کار فرار می‎کنند.
تحلیل‎کننده‌گان رمان، هم‌اکنون شیوۀ تأویل یا هرمنوتیک‎ را بیش از موارد دیگر ترجیح می‎دهند و بر این باورند که از طریق‎ تأویل، بسیاری از حقایق نهفته در اثر آشکار می‎شود؛ حقایقی‎ که از چشمان نویسنده مخفی مانده، و خود ندانسته آن‌ها را خلق‎ کرده است.
باید توجه داشت که تفسیر و تأویل با یک‌دیگر تفاوت‎ دارند. تفسیر درک حقایق ظاهری متن است. در حقیقت، تفسیر را شناخت معنی خاص یک کلمه از میان چندین معنای آن کلمه‎ می‎دانند درحالی‎که تأویل، پی بردن به مفهوم و معنی باطنی و درونیِ یک واژه است. به عبارت دیگر، تفسیر یعنی پی بردن به‎ حقایق ظاهری متن و تأویل یعنی پی بردن به حقایق درونی. در هرمنوتیک منتقد مجاز است که اثر را بدون در نظر گرفتن آرای نویسنده مورد بررسی قرار دهد. منتقد، دست‌یابی به سیر اندیشه‎های نویسنده و هدف اصلیِ او از خلق رمان را اصلاً مهم‎ نمی‎داند و حتا اگر از سخنان نویسنده‎یی دربارۀ رمانش مطلع‎ باشد، به آن‌ها توجهی نمی‎کند، بل‎که باتوجه به قوانین علت و معلولی و مد نظر نداشتن اهداف و آرمان‌های نویسنده، خود اثر را موشکافانه بررسی می‎کند و احکامی صادر می‎کند که اغلب نزد خود نویسنده نیز جالب و تعجب‎آور است. منتقدان پیرو هرمنوتیک مدعی‎اند که می‎توانند از طریق رمان حتا به ضمیر ناخودآگاه نویسنده‌گان پی ببرند و اطلاعاتی را که دست‌رسی به آن‎ برای نویسنده مقدور نیست، در اختیارش قرار دهند.
اکنون که این تفاسیر را برشمردیم، شایسته است که دیدگاه‎ مخالفان تحلیلِ رمان نیز در پایان مطرح گردد. برخی از متخصصین و گاهی هم خواننده‌گانِ رمان بر این تصورند که‎ نوشتن تحلیل بر رمان، کاری بیهوده است و به‌جز غصب کردن‎ جای اثر، کار دیگری نمی‎کند. این افراد گمان می‎کنند که نقد باعث آلوده شدنِ رمان می‎شود و مخصوصاً نوک تیزِ شمشیرهای‎ خود را به‎سوی هرمنوتیک گرفته‎اند و می‎گویند اگر هم باید تفسیری بر اثری نوشته شود، آن تفسیر باید دربارۀ فُرم و شکل‎ باشد. طبق نظر این افراد، بهترین داور هر رمان، خود خواننده‎ است و اوست که باید دربارۀ اثر قضاوت کند. این گفته، اصولاً درست است. واکنش خود خواننده مهم است، اما نوشتن‎ یک تحلیل اصولی نیز نمی‎تواند باعث از میان رفتن زیباییِ آن‎ شود. خوانندۀ رمان اگر از سازه‎های داستانی مطلع و به‎ شیوه‎های نقد سنتی و نو آگاه باشد، هنگام مطالعۀ داستان از آن‎ داستان بیشتر لذت خواهد برد و بسیاری از مفاهیم پیچیده و ثقیلی را که قبلاً قدرت درکش را نداشته، بهتر درک خواهد کرد.
در کشورهایی که رمان پیشرفت بسیار داشته، حرکت‎ خطی و هماهنگیِ خاصی بین منتقدان و رمان‎نویسان وجود داشته است به‎گونه‎یی که هریک از دیگری پشتیبانی کرده‎اند. اگر نویسنده‌گان سمت‎وسوی کار خود را تغییر دادند، منتقدان نیز به‎ همان جهت چرخیده‎اند و نقدهای خود را باتوجه به متن متحول‎ کرده‎اند؛ اگر هم منتقدان بر مسأله‎یی تأکید ورزیده‎اند، این‎ نویسندگان بوده‎اند که اغلب آثارشان را بر آن اساس‎ می‎نوشته‎اند. در واقع هماهنگی و یک‌دلی منتقدان و نویسنده‌گان‎ بود که باعث شد در کشورهایی چون انگلستان، کلمبیا، فرانسه، امریکا، و ایرلند آثار برجسته‎یی به جهانیان‎ عرضه شود.
پانویس:
۱ـ پیش و پس از پیدایی نقد نو (۱۹۳۰) شیوه‎های بررسی گوناگونی‎ وجود داشته یا پیدا شده است که همه‌گی می‎توانند هم‌جهت و هم‌سو با اهدافِ منتقدان مورد استفاده قرار گیرند. نقدهای اسطوره‎یی، سیاسی، جامعه‎شناسی و زیباشناسی از این جمله‎اند.
۲ـ در رمانس اکثر قهرمانان داستان قدرت‌هایی مافوق بشری دارند و میان آن‌ها به‌راحتی می‎توان خط‌کشی کرد و شخصیت‌های خوب و بد را از هم جدا کرد. مضامین مورد نظر نویسنده‌گان رمانس بیشتر توصیف‎ حوادثِ ماجراجویانه و پهلوانی است؛ به‎گونه‎یی که این حوادث بیشتر به افسانه‎ها و داستان‌هایی تخیلی نزدیک می‎شوند.
۳ـ از انواع رمان می‎توان به این‌ها اشاره کرد: رمان تاریخی، گوتیک، کلیددار، ضد رمان، روان‌شناختی، بومی و…
۴ـ در آثار نویسنده‌گانی چون ویرجینیا وولف و جیمز جویس مباحث‎ روان‌شناختی در اولویت قرار گرفتند.
۵ـ اکنون تمایل به چنین کاری بسیار زیاد شده است. بسیاری از افراد اقدام به خلق آثاری با عنوان دنبالۀ رمان‌های بزرگ جهان چون “بر باد رفته” کردند، با این تفاوت که نویسندۀ دنبالۀ داستان برای ارایۀ شخصیت‌ها از مباحث روان‌شناختی بهره برده است.
۶ـ می‎توان ادعا کرد که با پیدایی علم مردم‎شناسی در قرن بیستم،‎ تحولی عظیم در شکوفایی نقد اسطوره‎یی به وجود آمد. گروهی از محققان انگلیسی در دانشگاه “کمبریج” برای درک متون باارزش‎ قدیمی، از مباحث مردم‎شناسی استفاده کردند و به نتایج ارزش‌مندی نیز رسیدند.
۷ـ نویسنده‌گان مدرنیست سالیان متمادی تلاش کردند به خواننده‌گان‎ِ خود بقبولانند که بدون عناصر و روابطی چون علت و معلولی، خیال‎پردازی، اتحاد و انسجام حوادث و مانند این‌ها هم می‎توان‎ داستان نوشت. طبق نظر آن‌ها بر پایۀ عقلانیت و حس آگاهی نیز می‎توان داستان نوشت.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.