احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زهره روحی/ 31 ثور 1393 - ۳۰ ثور ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
باومن بر این نظر است که با جدایی بین کار ـ سرمایه و رهایی دولت از دغدغه مشروعیتسازیِ ناشی از این جدایی، حیطه فرهنگی که سابق بر این به منزله یکی از ابزارهای مهمِ بازتولیدی این مشروعیتسازی برای دولت مدرن به شمار میآمد، آزاد و به جذب قدرت جدید یعنی بازار درمیشود؛ بازاری که به اعتقاد باومن چنان قدرتمند است که روشنفکران، قدرت مصاف با آن را ندارند(ص۶۵)، هرچند که حیطه فرهنگی را قلمرو برحق خود میدانند و امیدوارند تا پس از عقبنشینی دولت از آن نفع برند (ص۶۴). فرهنگ در مدار بازارِ تنوعات و گوناگونیها، “اکنون به واسطه ناهمگونی و تکثرپذیریِ خود در بقای نظام سهیم است (ص۱۱۷)” و با رخت بربستن مکانیسمهای سیاسی از قلمرو فرهنگ به واسطه وجود فرهنگ در بازار، “همه اقتدارهای فرهنگی، خود بدل به نیروهای بازار میشوند، بدل به کالاهایی که با کالاهای دیگر رقابت میکنند و ارزشهای خود را از طریق میزان فروش خود مشروع میسازند(ص۱۱۷)”.
بنابراین برای باومن، در جوامع سرمایهداری پیشرفته، فرهنگ آزاد شده از استعمار دولتِ برنامهریز مدرن، توسط مصرفگرایی، به این معناست که فرایندی شکل گرفته تا موجبات بحران مشروعیت از میان برداشته شود. شاید در آنچه که باومن ارایه میدهد با لحاظ کردن برخی شرایط خاص، واقعیاتی وجود داشته باشد، اما این بدین معنی نیست که اینگونه جوامع با بحران مشروعیت از نوع مدرنیته به کلی وداع کرده باشند. به عبارتی فقط میتوان گفت قلمرو بحران در برخی موارد دچار جابهجایی شده است. آنهم از طریق فضای آزاد شده فرهنگی که به گفته باومن از سلطه دولت برنامهریزِ باغبانوار بیرون آمده و جذب بازار آزاد شده است. با اطمینان میتوان گفت که در عصر حاضر یکی از بزرگترین بحرانهایی که جهان و خصوصاً جوامع پیشرفته سرمایهداری را تهدید میکند، مسأله تروریسم است. تروریسمی که اگرهم در ابتدای امر با بنیادهای فرهنگی ـ اعتقادی هدایت و رهبری نشود و با مقاصد دیگری عملی شود، حداقل با برخی از تعصبات خُردهفرهنگها گره خورده است و همچون یکی از اقلام فرهنگی در میان سایر اقلام گوناگون و متنوع بازار حضور مییابد و به رقابت میپردازد. اندیشه اینکه آن را نه فرهنگ بلکه ضد فرهنگی بدانیم که میباید با آن مقابله کرد، در گفتمان نظری پستمدرنیته به دلیل نسبیگرایی ذاتیاش، عملاً جایی ندارد. چرا که هم به لحاظ نظریه مصرف کننده آزاد و هم به لحاظ رها کردن معیارهای تعیین کننده ارزش و ضد ارزشی که مدرنیته با دنبال کردن آن به مثابۀ هدف قادر بود با تمامی نیروهای فکری از نوع بنیادگرایی مبارزه کند، اینک از امکان وجود در بازار جهت عرضه و مصرف برخوردار گشتهاند. میزان بودجهیی که در جوامع سرمایهداری پیشرفته، صرف مقابله با “مسألۀ تروریسم”ِ جهانی میشود، خود گویای این واقعیت است که حوادث ناگواری از نوع ۱۱سپتمبر و حمله به افغانستان و یا عراق دارنده سلاح هستهیی(؟) تا چه اندازه تهدیدی برای مشروعیت نظام و یا توجیه آن حایز اهمیت است.
از اینرو میتوان گفت برخلاف تصور باومن، دولتهای جدید جوامع سرمایهداری پیشرفته، همچنان نیازمند مشروعیت هستند. چرا که مسوولیت پاسخگویی در قبال ناامنی هنوز بر دوششان است. وانگهی آیا واقعاً صرف وجود پدیده “مصرفکننده اغوا شده” که در وجود آن هیچ شک و شبههیی نیست، میتواند معضلات غیبت تولیدکننده را حلوفصل و یا از صحنه مسایل اجتماعی ـ سیاسی خارج کند؟! به عبارتی، آیا در ساختار نظام سرمایهداری جدید، عاملیت تعیینکنندهگیِ “کار” در مقام حلقه اتصال سطوح شخصی، اجتماعی و سیستمی، به عنوان چیزی زاید به حاشیه رانده شده است؟! اگر چنین است چهگونه باید جنبش دانشجویی اخیر در فرانسه را که به مخالفت با قانون جدید استخدامی صورت گرفت، تفسیر کرد. جنبشی که دولت را به تمامی با بحران مشروعیت مواجه ساخت و در نهایت پیروزمندانه آن را به عقبنشینی وادار کرد. این جنبش گواه خوبی است در باطل کردن نظریۀ “حاشیهیی شدن کار” از طریق مصرف و اغوایی که قرار بود تنشهای ناشی از نابرابری توزیع منابع و قدرت را از قلمرو سیاسی دور کند. اما میبینیم این رخداد بزرگ در فرانسه که به گفته بسیاری از مفسران، پس از جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸، مهمترین رویداد اجتماعی ـ سیاسی آن کشور به شمار میآید، نه تنها تا سطح درخواست استعفای نخستوزیر پیش میرود، بلکه همچنان محوری بودنِ “کار” در نظام سرمایهداری مصرفی را نشان میدهد. حتا در آشوب جوانان مهاجرنشین فرانسه که سال گذشته رخ داد، مصرف و اغوا نتوانستند تنش را به مجراهای اصل لذت اندازند!
به عنوان نتیجهگیری، ادعایی بیمورد نیست اگر بگوییم ساختار آزاد و سیال مصرفگرایی در نظام جدید سرمایهداری، نه تنها مسأله بحران مشروعیت به شیوه مدرنیته را از دولت نزدوده است، بلکه با تصرف فرهنگ و انتقال آن به حیطه بازار آزاد مبتنی بر مصرفگرایی، بحران جدیدی از ناامنی در شکل پدیده تروریسم، را به بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی دولتها اضافه کرده است.
باومن و جهان بودریاری
زیگمونت باومن در یکی از جستارهای کتابش، بخشی را به بودریار اختصاص داده است تا جهان از چشم وی را به تفسیر درآورد. متفکری که به گفته باومن، گزارشهای پستمدرن از دنیایی پستمدرن ارایه میدهد. اما چهگونه گزارشی؟ اگر به گفته باومن پستمدرن ”به معنای سرعت تغییر جهان اطراف ما و آمد و شدِ پی در پیِ حالات و اوضاع مختلفی است که هیچ کدام فرصتی برای ماندن و سخت شدن ندارند(ص۷)”، پس این گزارش بیتردید میباید درباره ویرانگری باشد. اما آنچه که بودریار را بیش از هرچیز برای باومن جذاب میکند، تفسیر وی از امر تغییر در جهان پستمدرن است: “تغییری که بودریار از آن سخن میگوید، تغییری عادی نیست؛ بلکه تغییری است که به همه تغییرات خاتمه میدهد(ص۲۶۰)”. اما سخن گفتن از ختم تغییرات، در جهانی که همه چیز با سرعت در حال تغییر است چه معنایی دارد. آیا این سخن تناقضآمیز نیست؟ پاسخ باومن منفی است. چرا که به تعبیر وی، بودریار از وانمود و جهان وانمودی میگوید که به ختم تغییر اشاره دارد. جهانی که درآن واقعیت و بازنمایی از یکدیگر قابل تمیز نیستند و تقابلِ بین چیزها اهمیت خود را از دست داده است: “ما دیگر ابزار یا راه روشی برای آزمودن تظاهر با محک واقعیت نداریم، یا حتا نمیدانیم که کدام، کدام است (ص۲۶۲)” و این در حالی است که زبان ما هنوز به عادت دیرین خود، بر تمایز، تفکیک و تقابل متکی است و یا به گفته باومن “زبان ما، بیانگر چیزهایی است که آنجا حاضرند و خواهان تصویری از اشیاست که بتوان آن را لمس کرد، برداشت، بررسی کرد و اندازه گرفت و مهمتر از همه اینکه چیزهایی که زبان ما خواهان است جدا از یکدیگرند و هر کدام مکانی مختص به خود در فضا و در گذر زمان اشغال میکند(ص ۲۶۱)”. بنابراین میشود اینگونه تعبیر کرد که این زبان هنگامی که از وانمودن میگوید، از آنجا که بر تقابلها متکی است قادر نیست از واقعیتی گذر کند که وانمودن به عنوان نیرنگ و دروغ در ازای آن برپا شده است: “اما وانمودنِ مورد نظر نیرنگی است مضاعف (ص۲۶۲)”. چرا که به چیزی اشاره میکند که دیگر نیست. در جهانی که معیارِ خوب و بد، زشت و زیبا و تمامی تقابلات از دست رفته است، طبعاً تمایزات محو و نابود شدهاند. و به این دلیل از دید بودریار امر وانمودی به تظاهری مضاعف میرسد که جهان با غیبت معیار و تمایز روبهروست. غیبتی که به صرف وجود پستمدرنیته رخ داده است.
پس گزارش بودریار، گزارشی است از غیبت تمامی آن چیزهایی که روزگاری با نام حقیقت و واقعیت سمتوسویی پایدار و قابل اتکا برای ما در زندهگی ایجاد میکردند. گزارشی است از جهان بیآرمان و حقیقت که به اعتقاد باومن در آن هر تلاشی برای جستوجوی معیاری برای تمیز واقعیت از بازنمایی به عملی دن کیشوتوار میماند(ص۹). نکته جالب در این است که باومن برای پیشبرد تفسیر اشارتهای پستمدرنیته خود فقط تا همین قسمت گزارش بودریار را میخواهد و نه بیشتر. ادامه همراهی با بودریار پس از کشف غیبت به ویرانی ویرانگر میرسد، جایی که انسان با تمامی امتیازات ذهنی و کنشگریاش به ورطه تماشاگر سقوط میکند: “بودریار به عنوان جانشینی برای خیال مدرن باغ منظم بشریت تصویری از محل آشوبزدهیی ارایه میکند که به بخشهای بسیار کوچکی تقسیم شده است که هر یک خُردهنظم خاص خود را دارد. برای تماشای تمامی این تصویر به ماشین پُرسرعتی نیاز داریم. یا به گذر سریع تصاویر روی صفحه تلویزیون. این نگاه اجمالی سرگرمکننده است… بازی بیپایان وانمودن. آزادی از قید مسوولیت. آزادی از نیاز به جدی بودن… جهانی که او به تصویر میکشد، بیشتر شبیه دنیایی است که شخصی تماشایش میکند که به صفحه تلویزیون زُل زده است(صص۲۶۷و۲۶۸)”.
حال آنکه باومن مایل است ویرانگریِ ناشی از غیبت را به “ویرانیِ سازنده” مبدل گرداند: “ویرانگری، حقیقتِ حقیقت را عیان میسازد، حقیقتی که در نفس وجود سکنا میگزیند نه در خشونتی که نثارش میکنند. حقیقتی که زیر سلطه خرد قانونگذار به آن خیانت شده است (ص۱۱)”… پست مدرنیته، خواهان نشاندن حقیقتی به جای حقیقتی دیگر، فلان معیار زیبایی به جای معیاری دیگر یا فلان آرمان زندهگی به جای آرمان دیگری نیست… در عوض، پستمدرنیته حقیقت و معیارهای زیبایی و آرمانهای زندهگی را به چیزهای ازهمگسیخته یا در حال گسیختهگی تبدیل میکند(ص۱۰)”.
بنابراین باومن با پس زدن خردِ مدرنِ قانونگذاری که به ساختن جعلیِ واقعیت و نظم جهانشمول میپردازد، خود را رویاروی غیبت معیار و حقیقت میکند. اکنون آنچه که خود را بر وی مینمایاند، جهانی از چیزهای ازهمگسیختهیی است که به گونهیی تصادفی و بدون قاعده گردهم آمدهاند. از سویی باومن معتقد است این تصادفی بودن و بیقاعدهگی، همان یگانه حقیقت بکری است که با خودنماییهای مدرن، معیوب و تحریف شده است. به همین دلیل برای وی “غیبت” یگانه راه برون شد از توهمات مدرنیته به نظر میرسد. چرا که در فقدان نظم، حقیقت و معیارِ جهانشمولِ دستساز مدرنیته، تمامی موقعیت های محلی از اعتباری همسطح برخوردار میشوند. در همینجاست که باومن ضمن فاصلهگیری از بودریار برخلاف وی این غیبت را به فال نیک میگیرد، زیرا آن را در نهایت به عنوان عنصری بنیادی جهت تسامح و مدارا ارزیابی میکند (صص ۲۹ـ۳۰). اما برای دستیابی به تسامح و مدارای مورد نظرش ناگزیر است تا نخست جدایی بین غیبت و تماشاگر بودریاریِ “بیقید و آزاد از مسوولیت” اندازد و سپس غیبت را (البته با کسر و جداسازی امر وانمودی از آن که دیگر به کارش نمیآید)، دوباره با مسایل واقعی از نوع دغدغه نان شب و یا گفتمانهای مربوط به حقوق بشر که نیاز به تسامح و مدارا دارند، درآمیزد. از اینرو برای آنکه فاصلهگذاری بین خود و بودریار را مشخص سازد، اعلام میکند: “آدمی احساس میکند که البته با ادای احترام به بودریار، پس از تلویزیون و فراسوی تلویزیون هم زندهگی وجود دارد. نزد بسیاری از مردم، بسیاری از چیزهای زندهگی هرچه باشد، وانمودن نیست. نزد بسیاری واقعیت همچنان همان است که همیشه بوده: سخت، استوار، پایدار و دشوار. آنها پیش از اینکه خود را تسلیم نشخوار کردن تصاویر کنند، نیاز به این دارند که دندانهایشان را در نانی واقعی فرو برند(ص۲۶۹)”.
این بدین معناست که تمامی مسایلی که واقعیتِ نیاز به نان را پوشش میدهند، مشروط به واقعی قلمداد کردن آنهاست. حال آنکه باومن پیش از این در مقام مفسر جهان پستمدرنیته گفته بود: “چه بلاهت دنکیشوتواری است که دروغ و تحریف در بازنمایی واقعیت را افشاء کنیم، وقتی هیچ واقعیتی ادعا ندارد که واقعیتر از بازنمایی است (ص۹)”.
از سوی دیگر، از آنجا که تسامح و مدارای مورد نظر باومن تأکیدش بر این است که “فراخوانی باشد به پذیرش همترازی و برابری گفتمانهای مولد معرفت (ص۳۰)”، تمامی سنگربندی باومن در مقابل تماشاگر بودریاری به دلیل عزل معیاری که پیشفرضِ همترازی و برابری گفتمانهای معرفتی است، فرو میریزد و متأسفانه سروکله تماشاگر به دلیل درهمآمیزی بازنمایی و واقعیت و جهانِ وانمودیِ متعلق به معزول شدن معیار از نو پیدا میشود… و بدین ترتیب مسایلی چون دغدغه نان، تسامح و مدارایی که پیششرطشان واقعی دانستن آنهاست، چارچوب واقعی بودنشان را که مسلماً مغایر و در تقابل با بازنمایی و وانمودی است به کلی از هم میگسلد و از موقعیت گفتمانیِ مبتنی بر واقعیت، به حیطه لفاظی سقوط میکند.
پس همانگونه که دیده شد، متأسفانه کوشش باومن در بیرون کشیدن غنیمتِ غیبت از چنگ تماشاگرِ بودریاری کاملاً با شکست مواجه میشود. بیفرجامی تلاش وی شاید آموزهیی باشد در ایجاد شک و شبهه نسبت به پاسخ و راهحلهای برگرفته از دیدگاه پستمدرن، به طرحهای همچنان پایدار و محوری مدرنیستی؛ نخبهگان فکریِ پستمدرنییی همچون بودریار تکلیف خود را با ما روشن کردهاند: برای معضلات جهان کنونی اصلاً اعتقادی به پاسخدهی ندارند، و فقط به گزارش پدیدههایی دلمشغول میشوند که جهان حاضر با خود حمل میکند. بیآنکه مایل به ارایۀ راهحل باشند: گزارشی ویرانگرانه از جهانی ویرانگر.
اما متفکرانی همچون باومن که ضمن ویرانسازی مدرنیته با رویکردی پستمدرن، به تألیف طرحهایی میپردازند که اس و اساسی مدرن دارند، به طور ناخواسته پدیدآوران تشتت و آشفتهگی ذهنی در جهان معاصر هستند. با این وجود این امر به هیچوجه بدین معنا نیست که ترجمه چنین آثاری کاری است زاید و بیارج، بلکه به عکس به ما یاری میرسانند تا تأمل را پیشۀ خود سازیم و دیدی حساستر و درکی همهجانبهتر نسبت به رخداد مدرنیته و نقادیهای آن داشته باشیم.
Comments are closed.