بحرانِ ایدیولوژی‌ها و عروجِ قـوم‌گـرایی

گزارشگر:31 ثور 1393 - ۳۰ ثور ۱۳۹۳

دکتور احمدسیر مهجور- استاد جامعه‌شناسی در فرانسه

mnandegar-3پس از فروپاشی دیوار برلین، جهان در بحرانِ ایدیولوژی‌ها قرار گرفت و در بحبوحۀ این بن‌بست، بحرانِ هویت قد برافراشت و انسان‌ها را با یک بحرانِ دیگر روبه‌رو ساخت. محافظه‌کارانِ جدید در امریکا طرح جدیدی را برای تسلط بر منابع انرژی در جهان برای تداوم حاکمیتِ خویش روی دست گرفتند. جریان‌های افراطی در جوامعِ مختلف به اشکال و سطوحِ مختلف رشد و یا تبلور پیدا کردند و برداشت از متونِ عقاید و اندیشه‌ها و تفسیر محیط، عمل‌کرد یک‌تعداد از افراد را که در مقابل روند حرکتِ اکثریت جامعه قرار داشتند، جهت بخشید. هر یک از این‌ها تلاش کردند که برای نفی رقیب و تثبیتِ هویتِ خویش عرض اندام نموده، قدرت‌نمایی کنند.
پایان جنگ سرد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکست کمونیزم، تحول بزرگی در تعریفِ هویت و تبعاتِ نامیمونِ سیاسی را برای جوامع بشری به میراث گذاشت. ایدیولوژی‌های نیمۀ دومِ قرن بیست که در جهان نقش اساسی را بازی می‌کردند و افکار عامه را به دنبال خود کشانیده بودند، مصداقیتِ خود را از دست داده با بحران روبه‌رو شدند. زیرا از یک‌طرف عوامل ظهور و تداومِ این ایدیولوژی‌ها منتفی گردید و از طرف دیگر، این ایدیولوژی‌ها از ارایۀ پاسخ به خواسته‌های انسان قرن بیست‌ویک، چالش‌ها و مقتضیاتِ جامعۀ نوین متکی بر مدرنیته و دستاوردهای آن عاجز ماندند.
دموکراسی به عنوان یک نظریۀ سیاسی، جایگاه خود را در مقابل رژیم‌های خودکامه و استبدادی در زمان اوجِ جنگ سرد به اثبات می‌رساند و ایالات متحدۀ امریکا به‌وسیلۀ شعار دموکراسی، فلسفۀ کاپیتالیزم و لیبرالیزم، کمونیزم را مغلوب می‌سازد. پس از فروپاشی شوروی، دموکراسی به عنوان نمونۀ واحد نظام سیاسی، خود را در مقابل همۀ انواع رژیم‌ها از جمله طرف‌داران نظام اسلامی مطرح و تحمیل می‌کند.
دموکراسی با رسیدن به کشورهای کمونیستی سابق و جهان اسلام، خود را در مقابل یک چالشِ بزرگ دید که قبلاً کمونیزم با همچو چالشی مواجه شده بود مگر از عهدۀ آن برنیامد و نهایتاً خود قربانی چالشِ به‌میان آمده در جوامعی با فرهنگ‌ها، سنت‌ها و معتقداتِ متفاوت گردید.
انسان از دیدگاه همۀ ادیان و مکتب‌های فکری از جمله اسلام و دموکراسی، نقش محوری را در این هستی بازی می‌کند. در مجموع نمی‌توان از مشکلات میان دین با دموکراسی و دموکراسی با دین چشم‌پوشی کرد که حل آن برای کسانی که از هر دو شناخت درست دارند، کار آسانی نیست. به همین جهت فلسفۀ سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی در غرب، دین را جزوِ سنت‌های جامعه می‌دانند.
اما در برخی از ادیان چون اسلام، معیارها و مفاهیمِ مشترکی وجود دارد که امکان همزیستی با دموکراسی را فراهم می‌سازد، البته بدون این‌که هر کدام همۀ ارزش‌های یک‌دیگر را به شکل مطلق بپذیرند. با این تضادها، جوامع و دولت‌های اسلامی با یک بحران هویت و انتخاب مواجه شده‌اند که باعث تنش میان گروه‌ها با اندیشه‌ها و گرایش‌های مختلف در کشورهای اسلامی گردیده است، به نحوی که هر کدام با برداشت و تفسیر خاصِ خود از اسلام و دموکراسی، از وضع به نفع خود و جلب افکار عامه به سوی تصورات و شعارهای خویش استفاده می‌کنند که یکی از عوامل اساسی عدم ثبات و استقرار در این کشور ها به شمار می‌رود.
این تحول، احزاب اسلامی را با یک چالش بزرگ تاریخی روبه‌رو ساخت که قدرت و توان‌مندی‌اش را در پاسخ‌گویی به نیازهای قرن بیست‌ویکم در محک آزمایش قرار داد و به‌جای یک بحث متمدن و تلاش در جهت تقویتِ ارزش‌های مشترک و متعالی در سایۀ یک دولت مدنی، احزاب اسلامی به یک کشمکش ویران‌گر و منفی دچار شد که مصداقیتِ آن‌ها را در امر پاسخ‌گویی به نیازهای جامعۀ نو و نسل جدید زیر سوال برد.
با بحران ایدیولوژی‌ها، بحران هویت دامن‌گیر شهروندانِ جامعه شد و به یک پدیدۀ جهانی مبدل گردید که در همۀ جوامع البته به اشکال و میزان مختلف قابل ملاحظه است. در اروپا و امریکا نیز افراط‌گرایی به‌طور چشم‌گیری رشد نموده و گروه‌های سیاسی، شعارهای خود را پوشش دینی و یا ملی می‌دهند تا در این مرحله از بحران هویت به نفع خویش استفاده کنند.
عوامل متعدد و شرایط جدید، زمینه‌های شکست مطلقِ تعداد زیادی از ایدیولوژی‌ها را فراهم کرده و پیروان‌شان را در یک مخمصه، سردرگمی، بی‌سرنوشتی و بحرانِ هویت قرار داده‌اند. آن‌ها مفاهیم را مغالطه نموده و برای خویش یک معجون نامتجانس از ارزش‌ها را خلق کرده‌اند که پیامدهای منفی آن به درجه‌های مختلف در جامعه مشهود است.
جوامع سنتی‌یی چون افغانستان نسبت به جوامع مدرن، بیشتر قربانی این بحران شدند؛ زیرا افغانستان محل کشمکش‌ِ ایدیولوژی‌ها و مدل‌های وارداتی‌یی بود که با ارزش‌های هویتیِ مردم سازگاری نداشت. بنابراین، رهبران سیاسی و دولت‌مردان به‌جای این‌که این بحران را به‌نحوی مهار کنند و ارزش‌های مشترکِ ملی و منافع ملی را در مقابله با بحرانِ هویت مطرح کنند، برعلاوۀ این‌که توانِ حل سالمِ بحران هویت را نداشتند، از وضعیت نابه‌هنجارِ مردم استفاده نموده، به‌خاطر اشباع غریزۀ قدرت‌طلبی‌شان به عنصر قوم، زبان، سمت و مذهب چنگ زدند و موجب عروجِ قوم‌گرایی شدند که خود یک بحران دیگر برای افغانستان است که حلِ آن توسط یک دولتِ ضعیف ممکن به نظر نمی‌رسد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.