احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:3 جوزا 1393 - ۰۲ جوزا ۱۳۹۳
فیلسوف کوچک
دیروز، انبوه خاطراتِ جوانم را
روی تپههای غبارآلود فراموشی
به خاک سپردم
و از جویباری که زمزمۀ غریبی داشت
در پای درختان باغچه، آب رها میکردم
و بر ساقههای بیدار درختان، دست میکشیدم
مانند آن بود که دستانم با زبان همهچیز بیگانه است
دیروز پرندهگان
با بال لحظههای سبز پرواز میکردند
و بر شاخههای درختان جوان آشیان میبستند
و گربهگان گرسنه،
روی دیوارهای بلند خمیازه میکشیدند
دیروز زندهگی در چشمهای من خیره شده بود
شاید میخواست ویرانی خود را تماشا کند
و آفتاب در آن سوی خط غروب
سالنامۀ سرچپهیی برای من مینوشت
و من جای شیهۀ اسبهای پدرم
صدای دلمردهگی خود را میشنیدم
که بیشتر به آواز کلاغ پیری شباهت داشت
و من به نقطهیی بدل شده بود
که هیچ هندسهدانی نمیتوانست آن را تعریف کند
و در سردخانههای ذهنم
مفهوم هیچِ زندهگی آماس میکرد
وقی که من،
با زبان سایۀ خود با مرگ مناظره میکردم!
دیروز باغهای بهشت را
تا آن سوی سهصد و هشتاد درجه
با عمر خیام دور زدیم
و نوشیدیم، نوشیدیم، نوشیدیم
شراب رایگان بهشت را که مزۀ ودکای کارگری میداد
و در جشن آزادی هفتهزارسالهگان
رقصیدیم رقصیدیم رقصیدیم
و چشم در چشم خدا «علی سینا» را دیدیم
که هنوز «دنیای صوفی»
روی سینهاش ورق میخورد
کنار کمپیوتری که دیگر از کار رفته بود
و حافظهیی نداشت
مانند من که بیحافظه گیام راچنان خاک سیاهی
در پای درختانی ریختهام
که تا آن سوی سنگلاخ بدبختی راه زدهاند
دیروز «علی سینا» با من سخن نگفت!
دیروز« علی سینا» با هفتهزارسالهگان نرقصید
و چشم از «دنیای صوفی» بر نداشت
شاید «فیلسوف کوچک» بزرگ شده است
و میداند که مرگ، سرخترین سیب تنهایی است
که دردستان کوچک زندهگی رنگ میگیرد
دیروز آفتاب در آغوش من غروب کرده بود
و من با تمام تشنهگیام در زیر پوست درختان جاری میشدم
و شگوفهها که میریختند، اشکهای من بودند
اشکهای علی سینا بودند
در آن شب بدرود که در آغوش هم میگریستیم
و روی دامان پاره پارۀ شب
ستارههای سرخ میدوختیم
دیروز در جشن آزادی هفتهزارسالهگان
سرودی خواندم
مرگ از من روی برگشتاند
و تمام هستی من سنگپارههایی شدند در دستانم
و پیشانی آسمان زخمی داشت به بزرگی خشم من!
جمعه، پنـجم ثور ۱۳۹۳
Comments are closed.