احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:17 جوزا 1393 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
زبان عربی از دین است و آشنایی با آن، فرض و واجب؛ چرا که بدون فهم زبان عربی، فهم قرآن و سنت، ناممکناست و آنچه بدون آن، گزاردن فرضی ممکن نباشد، آن چیز هم فرض میگردد. روی همین اساساست که عمربن الخطاب به ابیموسای اشعری نوشت: «نسبت به سنت آگاهی پیدا کنید و نسبت به عربی هم باید آگاهی بهدست بیاورید؛ چرا که قرآن به زبان عربیاست». نیز در جای دیگری حضرت عمر فرمود: «زبان عربی را بیاموزید؛ چرا که زبان عربی، جزیی از دین است»(اقتضاء الصراط المستقیم).
حقیقت آن است که در سدههای نخست تاریخ اسلام، جریانی که در پی نهادینه ساختن هژمونیِ عربها به نام اسلام بوده، با زبان فارسی ـ که ستون فقراتِ هویت فارسیزبانها را در عراق و خراسان تشکیل میداده ـ به شدت مخالفت میورزیده و در پی ریشهکن کردن کاملِ آن بوده است. احمد بن تیمیه در همان کتابی که پیشتر از آن نام بردیم، از برخی از رویکردهای فارسیستیزانهیی که در سدههای آغازینِ تاریخ اسلام وجود داشته، پرده برمیدارد. او در کتاب یاد شده، بیپرده و پوستکنده، نژاد عرب را برتر از نژادهای دیگر و مقربتر از دیگران به درگاه خدا میشمارد. او حرفهای زیادی برضد فارسیزبانان و فرهنگ و زبانشان میزند. از جمله در نقل قولی از یکی از بزرگان اسلام، نیایش به زبان فارسی را نهی میکند و زبان فارسی را زبانی بد و زشت! و نشانۀ مجوسیت و آتشپرستی مینامد. ابن تیمیه حدیثی را از پیامبر اسلام نقل میکند به این مضمون که اگر کسی بتواند به زبان عربی سخن بزند و به زبان فارسی حرف بزند، منافق است. بازهم با نقل قولی از عمربن خطاب، خلیفۀ دوم مسلمانان، مدعی میشود که سخن زدن به زبان فارسی، آدم را بیمروت و نامرد و پست و فرومایه میسازد. میگوید، باری سعدبن ابی وقاص شنید که مردمی به زبان فارسی سخن میزنند. خطاب به آنها گفت: «پس از آمدن اسلام بازهم دلبستۀ مجوسیت و آتش پرستی هستید؟» نیز از زبان مالک بن انس، یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت و جماعت مینویسد که مالک بن انس روزی خطاب به حاضران در مسجد نبوی در مدینه با لحن خشن و عبوس و تهدیدآمیزی گفت: «هرگاه ببینم کسی به زبان فارسی حرف میزند، از مسجد بیرونش خواهم انداخت. ابن تیمیه در کتاب یادشده از ابن جنی، از علمای نامور نحو عربی، نقل میکند که باری گفت: «دلیل اینکه یک عده از آدمها در جامعۀ اسلامی دچار انحراف شده اند و با شریعت اسلام از در مخالفت درآمده اند و در دام زندقه و الحاد افتاده اند، آشنایی درست نداشتنِ آنها از زبان عربی بوده است».
آنچه ابن تیمیه در باب زبانهای عربی و فارسی در کتاب مزبور متذکر شده، نمایانکنندۀ این نکته است که در اوایل تاریخ اسلام، دشمنی با زبان فارسی و هرآنچه متعلق به قلمرو فارسیزبانان میشده، امری رایج بوده و حتا بسیاری از آدمها این دشمنیِ خود را در لفافهیی از شعارهای دینی میپیچاندهاند.
روایتها و احادیثی برساخته میشد تا بدان وسیله، فارسیزبانان مورد تحقیر و خوارداشت قرار گیرند و هویت آنان از بین برده شود و پیوند آنها با پیش از اسلام بهکلی قطع گردد.
در چنین اوضاع و احوالی، امام ابوحنیفه برای پاسخ به نیاز همتبارانِ فارسیزبانش که تازه مسلمان شده بودند و تلفظ و واگویۀ عربی در هنگام بهجا آوردن نماز برایشان دشوار بود، فتوا داد که اشکالی ندارد که کسی بهجای عربی، نماز را به فارسی بخواند حتا اگر بتواند به عربی نماز بخواند، چه رسد به اینکه توانایی خواندن نماز به عربی را نداشته باشد. امام ابوحنیفه و شاگردانش به این باور بودند که قرآن معناست و لفظ عربی امریست عارض، و چون معنا اصلاست، چه فرقی میکند که آن معنا به عربی ادا شود یا به فارسی.
این فتوای جسارتآمیزِ امام ابوحنیفه علاوه بر اینکه از زبان فارسی رفع اتهام کرد و برچسب ملوث بودن را از روی نام آن برداشت، موجب شد که خوشبینی بسیاری از خراسانیها و ایرانیهای تازهمسلمانشده نسبت به اسلام و مسلمانان بیشتر شود و زمینه را برای روی آوردن دستهجمعی آنها به اسلام فراهم کرد. به تعبیر سنایی غزنوی:
همه را باز رای نعمانی
آشتی داد با مسلمانی
ما وقتی بیشتر به کنه جسارتآمیز بودن و سنتشکنانه بودنِ فتوای امام ابوحنیفه در باب «نماز خواندن به زبان فارسی» پی میبریم که در نظر آوریم، بسیار بودهاند دانشمندان و فقیهانی که فارسیزبان و فارسیگو بودهاند اما نه تنها هیچ دفاعی از زبان فارسی نکردهاند، بلکه گاهی اگر دلشان شده، در تحقیر و خوارداشتِ زبان مادری خود کوشیدهاند. ابوریحان بیرونی و زمخشری و صاحب بن عبّاد و ابوحاتم رازی و ابوالحسن عامری و ثعالبی از آن شمار دانشمندانیاند که از تحقیر زبان فارسی مضایقه نکردهاند و آن را نسبت به زبان عربی، زبانی فرومایه و الکن و سستبنیاد نشان دادهاند(چالش میان فارسی و عربی، آذرتاش آذرنوش).
با الهام از همین فتوای امام ابوحنیفه بود که مردمانی در بخارا در سالهای نخستی که اسلام آورده بودند، نماز را به فارسی میخواندند. نرشخی در «تاریخ بخارا» آورده است که: «مردم بخارا در اول اسلام، در نماز، قرآن به فارسی میخواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون سجده خواستندی بانگ کردی: نگونبانگون کنیت.»
«شعوبیه» و زبان فارسی
البته جنبش «شعوبیه» و فقیهان و محدثانی که خاستگاهی غیرعربی داشتند ـ که اتفاقاً بسیاری از علمای اسلامی، خاستگاهی غیرعربی داشتهاند ـ بیکار ننشستند و به یاری امام ابوحنیفه شتافتند و از لابهلای نصوص و روایات دینی، چیزهایی را بیرون کشیدند برای اینکه از زبان فارسی، رفع اتهام کنند و مردم عراق و خراسان را مردمانی فضیلتمند و دارای جایگاه برجسته در اسلام نشان دهند. امام بخاری در کتاب حدیث خود ـ که صحیحترین کتاب پس از قرآن خوانده شده ـ بابی را منعقد کرده به عنوان «در بارۀ اینکه پیامبر اسلام به فارسی سخن گفته» و در آن باب، روایتی را آورده که نشان میدهد حضرت رسول، «سور» را که واژهیی فارسیاست، در لابهلای سخنانش به کار گرفته است. محمد بن اسماعیل بخاری با این کار خود میخواسته آنهایی را که زبان فارسی را قدح و ذم میکرده اند و آن را «زبان گبران و دوزخیان» میشمرده اند، مجاب کند تا به اشتباه خود پی ببرند و دست از دشمنی با زبان فارسی که زبان مادری امام بخاری هم بوده، بردارند.
عالمان دینیِ فارسیزبان روایتی را نقل میکرده اند که میگفت: از آنجایی که حضرت رسول اکرم، خیلی سلمان فارسی را دوست میداشت، گاهی بر زبانش واژههای فارسی جاری میشد. از عکرمه روایت روایت شده که از ابن عباس پرسید: آیا رسول خدا به فارسی سخن زده است. ابن عباس گفت: آری. یکبار سلمان فارسی به نزد آن حضرت وارد شد، پیامبر برای خوشآمدگویی او فرمود: درستیه، شادیه= درستی و شادی. محمد بن امیل گفته است: به نظرم حضرت رسول میخواسته برای سلمان به فارسی، «مرحبا و اهلا» بگوید(صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، ابوالعباس احمد القلقشندی).
امام سرخسی هم در کتاب «المبسوطِ» خود نقل میکند که اهل فارس از سلمان فارسی خواستند که سورۀ فاتحه را برای آنها به زبان فارسی ترجمه کند تا آن را در نماز قرائت کنند. سلمان از پیامبر اسلام اجازه گرفت. پیغمبر اکرم گفت: تا زمانی که زبان آنها به تلفظ کلمات عربی عادت نکرده، میتوانند سورۀ فاتحه را به فارسی بخوانند. این بود که سلمان فارسی، سورۀ فاتحه را برای اهل فارس به فارسی ترجمه کرد و او «بسمالله الرحمان الرحیم» را «به نام یزدان بخشاینده» برگردان کرد و بدینگونه برای نخستین بار، سلمان فارسی، قرآن را به فارسی ترجمه نمود. مردم فارس تا زمانی که تلفظ کلمات عربی را یاد نگرفته بودند سورۀ فاتحه را به فارسی میخواندند.
ترجمۀ قرآن به فارسی
در سدههای نخست اسلام کسانی بودند که با ترجمۀ قرآن به زبانهای دیگر از پایه مخالف بودند و میگفتند از آنجایی که قرآن، معجزه است و در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد، ترجمۀ دقیق آن به زبانهای دیگر ناممکناست. ولی منصور بن نوح سامانی، یکی از پادشاهان سلسلۀ سامانیان که پایتخت حکومتش در ماوراءالنهر – جایی که یکی از مراکز مهم فارسیزبانان در آن دوره بود – قرار داشت، دستور داد که جامع البیان فی تفسیر القرآنِ محمد بن جریر طبری را از بغداد به ماوراءالنهر بیاورند و از علمای بخارا و بلخ که بیشترینه حنفیمذهب بودند، دربارۀ جواز ترجمۀ قران به فارسی پرسید و آنها اجماعاً فتوا به جواز چنین کاری دادند.
قدیمیترین کتابی که پس از اسلام به زبان فارسی نوشته شده و به دست ما رسیده، رسالهیی است به نام «رساله در فقه حنفی» که فقیهی به نام ابوالقاسم محمد السمرقندی نوشتن آن را در سال ۳۴۳ به پایان برده است. دلیل نوشتنِ این کتاب این بوده که «عوام خلق» میخواستهاند مسایل دینی و فقهی را بدانند اما به زبان عربی آشنایی نداشته اند و این کتاب در صدد برآورده کردنِ نیازهای مردمانی بوده که تشنۀ آگاهی از دینِ خود بودهاند.
پس از آن، شاهنامهیی به سفارش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به فارسی نگاشته شد. وزیر او کسی بود به نام ابومنصور محمد المعمری که کار گردآوری این شاهنامه را برعهده گرفت و در سال ۳۴۶ این کار را به پایان رساند. گویا ابو منصور خود را از سلسلۀ ساسانیان میدانسته و با نوشتن این شاهنامه میخواسته نام نیاکانِ خود را زنده و از نام آنها برای حکومت کردن بر مردم بهرهبرداری کند.
پس از آن، دو کتاب تاریخ طبری و تفسیر طبری را در سال ۳۵۲ هجری قمری به فارسی برگردان کردند. این کار به دستور امیرالمظفر ابی صالح بن نوح بن نصر سامانی انجام شد. در مقدمۀ ترجمۀ تفسیر طبری در بارۀ علت برگردان تفسیر طبری به فارسی چنین آمده است: «و چون تفسیر را که چهل جلد بود از بغداد آوردند و خواندن آن به زبان عربی و فهم آن بر امیر مشکل مینمود، فقهای ماوراءالنهر را دعوت کرد و از آنان فتوای در جواز ترجمۀ تفسیر قرآن خواست و آنان به این کار فتوا دادند.»
دولت سامانیان (۲۷۹- ۳۹۵) که خراسان و ماوراءالنهر را زیر سیطرۀ خود داشت، نخستین دولتی بود که پس از اسلام به زبان فارسی توجه ویژهیی مبذول داشت. تا وقتی که دولت سامانیان بنیانگذاری نشده بود، زبان عربی به زبانِ نوشتن و خواندن و گفتوگو کردن و تفهیم و تفاهم میان ملتهای گوناگونی که مسلمان شده بودند، تبدیل شده بود. تا آن دم، کتابهای پهلوی به عربی ترجمه میشد. زمانی که سامانیان قدرت یافتند، توانستند در کنار زبان عربی، زبان دیگری را رشد دهند که شباهتهایی با زبان پهلویِ پیش از اسلام داشت و در عین حال، بهشدت متأثر از زبان عربی بود. در این دوره، برای تقویت زبان دری یا فارسی دری که کودکی خردسال بود، تلاشهای فرهنگی ارزشمندی شکل گرفت و کتابهای عربی به فارسی دری ترجمه شد. در شکلدهی این فعالیتهای فرهنگی ارزشمند، سامانیان نقش بهسزایی داشتند. در همین دوره بود که کلیله و دمنه از عربی به فارسی برگردانده شد و تفسیر و تاریخ محمد بن جریر طبری به نیز به فارسی برگردان شد.
البته این نکته را باید یادآور شویم که اهمیت قایل شدنِ سامانیان به زبان فارسی به معنای دشمنیِ آنان با زبان عربی نباید تعبیر شود. با آنکه خاندان سامانی، فارسیدوست بودند، زبان عربی را در پیشبرد مسایل اداری و دیوانی بهکار میگرفتند. از نخستین کتابهایی که به فارسی دری نگاشته شد، کتابهای دینی و فقهی بود؛ چرا که هم آل سامان و هم مردمی که در قلمرو حاکمیت سامانیان زندهگی میکردند، چندان با عربی آشنایی نداشتند و میخواستند نیازهای دینیِ خود را با خواندن متون فارسی دری برآورده کنند و روشناست که مردم عوام با جنبۀ فقهی دین بیشتر سر و کار دارند تا با جنبههای دیگر.
این نکته هم گفتنیاست که سامانیان، مسلمانانی حنفیمذهب بودند و شدیداً تحت تأثیر علمای مذهبِ حنفی قرار داشتند. دو تن از مشهورترین علمای حنفی که به دربار سامانیان در ارتباط بودند ابوحفص کبیر و ابوالقاسم حکیم سمرقندی، نام داشتند.
فقه حنفی، نقش مهمی در تقویت و مستحکم کردنِ جایگاه زبان فارسی در قلمرو فعلی زبان فارسی – در شرایطی که زبان فارسی از سوی زبان عربی بهشدت زیر فشار قرار داشت – داشته است. معمولاً مخاطبان فقیهان حنفی، فارسیزبان بوده اند یا فارسی را بیشتر از عربی میدانسته اند. از این رو، پارهیی از کتابهای فقه حنفی به زبان فارسی نگاشته شده است و در لابهلای عبارتهای بخش بیشتر کتابهای فقه حنفی که به عربی نگاشته شده، واژهها و تعبیرات و عبارتهای فارسی به کثرت دیده میشود.
آری، فقیهان حنفی نقش مهم و ارزشمندی در ترویج و تقویت زبان فارسی ایفا کرده اند. شاید به همین جهت است که پارهیی از شاعران پارسیگو – مثل سنایی و خاقانی شروانی و رشیدالدین وطواط – بخشی از سرودههای خویش را در ستایش و تبجیل امام ابوحنیفه و پیروانِ او و فقه حنفی اختصاص داده اند. ما نمیتوانیم سرگذشت زبان فارسی را بهصورت همهجانبه مورد بررسی قرار دهیم بدون اینکه نقشی را که ابوحنیفه و پیروانش در این زمینه ایفا کرده اند نادیده بگیریم. به همان اندازهیی که کارِ ابوالقاسم فردوسی برای حفظ و نگهداری فرهنگِ فارسی حیاتی بوده است، دفاع امام ابوحنیفه از زبان فارسی و رفع اتهام از آن نیز خیلی تأثیرگذار و تعیینکننده بوده است.
البته فرق کار ابوحنیفه با کارِ فردوسی در ایناست که امام اعظم در حساسترین شرایط و در وضعیتی که زبان فارسی، میان مرگ و زندهگی تقلا میکرد، به سراغ زبان فارسی رفت و از این زبان، جانانه و جسورانه دفاع کرد؛ حال آنکه فردوسی در هنگامی به زبان فارسی، شاهنامه سرود که این زبان، قوام یافته بود و تا حد زیادی به رشد و بالندهگی رسیده بود. روی این حساب، به صراحت میتوانم بگویم که امام ابوحنیفه برای زبان فارسی، خیلی مهمتر از ابوالقاسم فردوسی توسی است و «زبان پاک پارسی» بیش از هر شخصیت دیگری، وامدار ابوحنیفۀ کابلیاست.
Comments are closed.