احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





دیوید هاروی و مارکسیسم

گزارشگر:19 جوزا 1393 - ۱۸ جوزا ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3آلکس کالینیکوس
برگردان: مهرداد امامی
هر نوع ارزیابی از تحول نظریه مارکسیستی در پایان قرن بیستم، احتمالاً به دیوید هاروی یکی از جایگاه‌های نخست را اختصاص می‌دهد. هاروی در جهان انگلیسی‌زبان، که برای نخستین‌بار تبدیل به مرکز اصلی نوآوری روشن‌فکرانِ مارکسیست در طول نسل گذشته شد، تنها نبوده است. (۱) تری ایگلتون و فردریک جیمسون هم مانند او تعهد سیاسی و روشن‌فکرانه استوار خود را به مارکسیسم نشان دادند که آن را در مخالفت با مُدهای آکادمیک متغیّر دنبال می‌کردند، اما به همراه تخیلی نوآورانه و گشوده‌گی‌یی که به آن‌ها در خلق آثاری طراز اول کمک نمود. هر سۀ این افراد، تفاسیر تأثیرگذاری در مورد پست‌مدرنیسم نوشته‌اند که به طرق گوناگون در پی تحقق حکم معروفِ جیسمون مبنی بر همواره تاریخمند کردن، بوده است.
از این رو، هاروی جدا از رفقایش نیست. با این حال، ویژه‌گی تمایزبخش پیکره اعجاب‌انگیز آثار او کدام‌اند؟ به چهار مورد چشم‌گیر آن اشاره می‌کنم. نخست، مارکسیسم هاروی از طریق نهادینه شدن رابطه‌یی بی‌واسطه با اثر اصلی کل سنت مارکسیستی، یعنی سرمایۀ مارکس، متمایز می‌شود. با وجود این، او نویسنده دو متن اساسی درباره اقتصاد سیاسی مارکسیستی، یعنی محدودیت‌های سرمایه (۱۹۸۲ الف) و وضعیت پسامدرنیته (۱۹۸۹ ب) است که در اولی بازسازی بلندپروازانه کل نظریه مارکسی تحول سرمایه‌داری را ارایه می‌کند و در متن دوم، این ساختار مفهومی را به واسطه مرتبط کردنِ تجربه فزونی‌یافته «فشرده‌گی زمانی ـ مکانی»، که اعتقاد دارد رکن برسازنده فرهنگ پست‌‎مدرن است، به پیدایش اَشکال نوین انباشت منعطف سرمایه به کار می‌گیرد و آن را بسط می‌دهد. با این حال، یکی از وجوه قابل توجه این پروژه نظری، درگیری مداومِ آن بوده که شامل چهارچوب مقوله‌های خود سرمایه شده است.
هاروی بارها بر تأثیری که سرمایه بر او گذاشته تأکید کرده است، مخصوصاً زمانی که برای نخستین‌بار به عنوان عضوی از یک گروه مطالعه در بالتیمور به سال ۱۹۷۱ با آن مواجه شدـ تجربه‌یی که او هر ساله در قالب آموزگار تکرار کرده است (هاروی ۲۰۰۰ الف: فصل ۱، و هاروی ۲۰۰۱ الف: ۸). همان‌طور که خود او اشاره می‌کند، نخستین تجربه گروه مطالعه سرمایه برای او، نتیجه رادیکال شدنِ عظیمی بود که در پایان دهه ۱۹۶۰ به سرعت از جهان پیشرفته سرمایه‌داری عبور کرد و بنابراین بخشی از یک تجربه بین‌المللی بسیار بزرگ‌تر بود. به تأثی از الگوی درس‌گفتار معروفی که لویی آلتوسر در سال‌های ۵-۱۹۶۴ در اکول نرمال سوپریور ایراد کرد و نتیجه آن اثر جمعی خوانش سرمایه (Lire le Capital) بود، ده‌ها و هزاران جوان انقلابی به این حکم آلتوسر واکنش نشان دادند: «روزی خواندن واو به واو سرمایه واجب خواهد شد» (آلتوسر و بالیبار ۱۹۶۹: ۱۳). (من هم به خوبی گروه مطالعه سرمایه را که به سال ۱۹۷۱، یعنی یک سال پس از هاروی، در آکسفورد در آن شرکت کردم، به خاطر دارم). تلاش به منظور فهم سرمایه، نه به عنوان تمرینی برای دانشوری، بلکه به منزله وسیله‌یی برای درک سرمایه‌داری که راه بهتری به نسبت مبارزه با آن است، ویژه‍‌گی مشترک مارکسیسم‌های گوناگون و بسیار متفاوت از لحاظ ملی بود که در دهه ۱۹۶۰ و ۷۰ پدیدار شدند ـ برای مثال، مدرسه «منطق سرمایه» در آلمان غربی و مدرسه وُرکریسم (operaismo) در ایتالیا.
هاروی محدودیت‌های سرمایه را با اشارهایی به نخستین برخوردش با سرمایه آغاز می‌کند: «گفته می‌شود که هر کس که به مطالعه مارکس می‌پردازد، مجبور به نوشتن درباره این تجربه می‌شود. این کتاب را به عنوان اثبات بخشی از این گفته ارایه می‌کنم» (۱۹۸۲ الف: xiii). با این حال، خوانشی که هاروی از سرمایه به دست می‌دهد، به هیچ وجه نوشته‌یی در باب مکتب مشخصی از اندیشه مارکسیستی نیست: محدودیت‌های سرمایه تا حد زیادی از پرداختن به مباحث پُرتنش کنونی میان فلاسفه مارکسیست اجتناب می‌کند، [مثلاً] درباره میزانی که سرمایه در آن به لحاظ مفهومی از طریق دیالکتیک هگلی ساختارمند می‌شود. محدودیت‌های سرمایۀ هاروی حتا عمدتاً خود را از مباحث مستقیماً مرتبط در میان اقتصاددانان هم کنار می‌کشد؛ مباحثی چون پیوسته‌گی و رابطه نظریه ارزش کار. (۲) با این‌همه، محدودیت‌های سرمایه، بازنمود غیرانتقادی مفاهیم مارکسی نیست، بلکه درست عکس آن است. هاروی ابهام موجود در عنوان کتاب را توضیح نمی‌دهد، بلکه با این حال مشخص می‌کند که پیشرفت نظریه اقتصادی مارکسیستی مبتنی بر این امر است که مفاهیم سرمایه را تحت واکاوی انتقادی به عنوان بخشی از فرآیند بازسازی و بیان مجددی قرار دهیم که نتیجه آن ـ ولو آن‌که بازنماگر «برداشتی باشد که مارکس هم به سمت آن حرکت می‌کند» (هاروی ۱۹۸۵ب: ۴۲) ـ بسیار بهتر می‌شود و مفهوم‌پردازی‌های آشکار مارکس را اصلاح می‌کند.
رویکرد شدیداً فردگرایانه هاروی در برخوردش با یکی از بحث‌برانگیزترین مباحث در اقتصاد سیاسی مارکسیستی، یعنی نظریه مارکس در مورد گرایش نزولی نرخ سود، آشکار می‌شود. از یک سو، هاروی مارکس را، در توضیح این نظریه در قسمت سوم جلد سوم سرمایه، نه به‌خاطر ادغام نتایج تحلیلش از فرآیند جریان سرمایه‌دارانه در جلد دوم، نقد می‌کند و نه مشخصاً به دلیل چشم‌پوشی از تأثیر دوره‌های متفاوت دگرگونی سرمایه در زمان تعیین نرخ کلی سود (هاروی ۱۹۸۲: ۸۹-۱۷۷) (۳). اما از دیگر سو، با نظریه نرخ نزولی سود صرفاً به عنوان توضیح «کاهش اول» (first- cut) نظریه بحران مارکس برخورد می‌کند؛ نظریه‌یی که رفتار منفعت‌طلبانه سرمایه‌های شخصی را به عنوان ایجادکننده گرایشی نظام‌مند به انباشت مازاد (over-accumulation) ترسیم می‌کند. نوآورانه‌ترین چیز در محدودیت‌های سرمایه عبارت است از تحلیل هاروی از این‌که سرمایه چه‌گونه در یک زمان در پی متوازن کردنِ گرایش مذکور است و در واقع به منظور تشدید آن به واسطه جایگزینی سرمایه مازاد در نظام اعتباری موفق می‌شود؛ یعنی جایی که بازارهای مالی در معرض بسط خطرناکِ خود در ورای شالوده‌های پولی‌اند که در نهایت ریشه در فرآیند تولید دارد («کاهش دوم» نظریه بحران‌ها)، و این‌که سرمایۀ همین کار را به میانجی جست‌وجو برای «نقطه‌یی فضایی» (spatial fix) نیز انجام می‌دهد، نقطه فضایی جایی است که سرمایه مازاد، با سرمایه‌گذاری‌ها در موقعیت‌های جغرافیایی ویژه‌یی برخورد می‌کند که در ابتدا سود فراوان در پی دارند، اما در طول زمان، سرمایه را در تراکم‌های آسیب‌پذیرِ در معرض تغییر تکنولوژیکِ بیشتر (کاهش سوم) از گردش خارج می‌نمایند(هاروی ۱۹۸۲: ۳۲۶، ۴۲۵). (۴)
بسط تحلیل مارکس در سرمایه، دقیقاً با دومین ویژه‌گی تمایزبخشِ مارکسیسم هاروی ارتباط دارد، که البته تکمیل بُعد فضایی (spatial) است: «ماتریالیسم تاریخی باید به ماتریالیسم تاریخی ـ جغرافیایی ترفیع یابد» (هاروی ۱۹۸۵الف: xiv). اگرچه رشد مشخص مارکسیسم هاروی از ساختار روشن‌فکرانه پیشینِ او به عنوان یک جغرافی‌دان جدایی‌ناپذیر است، با این حال مهم است متوجه شویم که ارتقای ماتریالیسم تاریخی از نظر او، شامل الحاق ساده مفاهیم مستقلاً شکل یافته‌یی نمی‌شود که خواستار نشان دادن فضاییت اجتماعی (social spatiality) بودند. هاروی در عوض آن‌که به دنبال چنین کار سطحی و بالقوه التقاطی‌یی باشد، از خلال خوانش دقیق گفتمان مارکس و با آشکار کردن مضامین آن، پیگیری نشانه‌ها و افشای محدودیت‌هایش، دست به تحلیل درون ماندگار توسعه جغرافیایی نامتوازن سرمایه‌داری می‌زند. هاروی تنها نظریه‌پرداز مارکسیست انگلیسی‌زبانِ برجسته نبود که پی به وجود جغرافی در رخنه‌های ماتریالیسم تاریخی برد. جی. اِی. کوهن با بیان برداشت بسیار متفاوتی از مارکسیسم به نسبت هاروی اشاره می‌کند که «ممکن است با کارگاه تولیدیِ یک‌پارچه اقتصادی پیچیده به عنوان یک جغرافیای انسانی تحمیل‌شده مواجه شویم» (کوهن ۱۹۷۸: ۹۷). اما این اظهار نظر، که با آن‌چه آلن کارلینگ (۱۹۸۶: ۳۰) «پاراگراف درخشانِ برق‌آسا» می‌نامد به پایان می‌رسد، از جانب کوهن یا هیچ یک از مارکسیست‌های تحلیلی پی گرفته نمی‌شود(کارلینگ ۱۹۸۶: ۳۰ شماره ۱۴). (۵)
هاروی بود که آن‌چه در مارکس در بهترین حالت اشاراتی صرف باقی ماند را تبدیل به یک برنامه تحقیقاتی با مقیاسی کامل کرد؛ موردی که درباره آن، به طور مثال آنتونی گیدنز در حالی که مارکسیسم را به‌خاطر به اصطلاح شکستِ آن در موضوعیت دادن به نقش فضا در برساختن جامعه نقد می‌کرد، هرگز نتوانست ترسیمش کند (گیدنز ۱۹۸۱: ۵۰-۱۴۰). (۶) هاروی گفته مشهور در گروندریسه را مبنی بر این‌که «در حالی که سرمایه باید از یک سو در پی متلاشی کردنِ هر گونه مانع فضایی برای مراوده باشد، یعنی مبادله و کل زمین را به خاطر بازار خود فتح نماید، از سوی دیگر باید در تکاپوی نابود ساختن همین فضا با کمک زمان باشد» (مارکس ۱۹۷۳الف: ۵۳۹)، اتخاذ می‌کند و آن را با مضمون دگرگونی سرمایه که نقطه مرکزی نقد خود در مورد نظریه بحران مارکس است، ادغام می‌نماید. او استدلال می‌کند که از بین بردن فضا به واسطه زمان از طریق جست‌وجو برای تغییرات تکنولوژیکی روی می‌دهد که توسط زمان دگرگونی «اجتماعاً لازم» برای سرمایه، نرخ سود را افزایش می‌دهد، ولو آن‌که پیکربندی های جغرافیایی سرمایه ثابت (fixed capital) در معرض کاهش ارزش به عنوان ابتکارات نوینی باشند که سازمان فضایی تولید و توزیع را دگرگون می‌نمایند.(۷) کاستن از زمان دگرگونی، هم‌چنین یکی از تکانه‌های عمده در پسِ گذار ناقص و ناکامل به «انباشت منعطف» است که در تحلیل هاروی از پست‌مدرنیسم جایگاه مرکزی دارد: تکنیک‌های نوین تولیدی از قبیل نظام‌های سرِ-وقت (just- in- time) فهرست کالا که در پی تقلیل دادن زمان‌های دگرگونی و بدین طریق خواستار پایان بخشیدن به بحران انباشت مازاد بودند؛ انباشتی که درون آن، رژیم فوردیستی گذشته در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نزول کرد (هاروی ۱۹۸۹ ب: بخش ۲).
با این حال، اگر هاروی از خلال نقدی درون‌ماندگار به «ماتریالیسم تاریخی ـ جغرافیایی» می‌رسد، نقدی که از مفاهیم مارکس بیش از آن‌که صرف‌نظر کند، آن‌ها را بسط می‌دهد، به معنی آن نیست که گفتمان خاص او، گفتمانی محدود و بسته است. در برابر، به نظر می‌رسد که ژرفای پرداختن هاروی به مارکس، به وی اطمینان خاطر داده که وارد گفت‌وگو با سایر سنت‌های روشن‌فکری شود. به صورت مشخص‌تر، سومین ویژه‌گی تمایزبخش مارکسیسم هاروی، اشتیاقِ آن به بررسی همدلانه تمایلات و مضامینی است که اغلب به عنوان وجه تمایز پست‌مدرنیسم پنداشته می‌شوند. در این‌جا تفاوت قابل توجهی میان هاروی و سایر مشارکت‌کننده‌گان مارکسیست در مبحث پست‌مدرنیسم وجود دارد. برای مثال، برخی مانند نویسنده این سطور پیوسته نسبت به تمام دار و دسته پست‌مدرن احساس خصم می‌کنند؛ دیگران به‌ویژه جیمسون و ایگلتون، در حالی که از لحاظ فلسفی (با وجود اعتراض و انتقادهای‌شان) تحت تأثیر متفکران مرتبط با پست‌مدرنیسم ـ به ترتیب دلوز و دریدا، هستند، با این حال در ابتدا به کل پدیده پست‌مدرنیسم به عنوان نشانه فرآیندهای تاریخی کلان‌تر علاقه‌مند بودند، برای مثال مورد جیمسون مبنی بر گذار تاریخی از سرمایه‌داری انحصارطلب به سرمایه‌داری چندملیتی. (۸)
هاروی در برابر به مضامین مشخصی اشاره می‌کند که اغلب مرتبط با پست‌مدرنیسم‌اند‌ـ برای مثال مباحث مربوط به بدن در برخی از نوشته‌های اخیر او (هاروی ۲۰۰۰ الف: بخش دوم). البته به هنگام پی گرفتن چنین مسایلی، هاروی به عنوان یک مارکسیست به مضامین مشخص اشاره می‌کند، اما به منظور بیان صریح آن‌چه که منطوی در «ماتریالیسم تاریخی ـ جغرافیایی» می‌شود، او با گستره عظیمی از سنت‌های گوناگون پیوند می‌یابد. برای مثال برخورد او با هایدگر، بر موضوعیت دادن هایدگر به وضعیت‌مندی وجود و نقد تأثیرگذار هاروی از فشرده‌گی زمانی ـ فضایی در سرمایه‌داری مدرن متمرکز می‌شود، در حالی که منتهی به از دست دادن این بینش نمی‌گردد که چه‌گونه این نقد منجر به اراده‌یی به نفع ناسیونال سوسیالیسم شد (هاروی ۱۹۸۹ ب: ۱۰-۲۰۷).(۹) انگیزه در پس این اشتیاق به پی گرفتن گفت‌وگوهای بی‌پایان با سایر سنت‌های روشن‌فکری، به طور گسترده تصور دیالکتیکی از طبیعت است که به عنوان تمامیتی از فرآیندهای از لحاظ درونی مرتبط با دگرگونی فهمیده شده‌اند، فرآیندهایی که می‌توان در آن‌ها تأثیرات مارکسیستی و غیرمارکسیستی بسیاری را از برتل اولمان گرفته تا اِی. اِن. وایتهد شناسایی کرد. طبیعت‌گرایی غیرپوزیتیویستی که نسبت به برساخت‌های ایدیولوژیکی گوناگون حساسیت دارد، ایده طبیعت را به کار می‌گیرد، اما از درغلتیدن به سمت ضدعلم‌‎گرایی که شباهت مهمی میان تفکر هاروی و اندیشه‌های دیگر مارکسیست برجسته بریتانیایی، یعنی ریموند ویلیامز است، اجتناب می‌ورزد(هاروی ۱۹۹۶ الف: بخش ۱ و ۲). (۱۰)

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.