احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





اکـسپرسـیونیسم انـتزاعـی

گزارشگر:31 جوزا 1393 - ۳۰ جوزا ۱۳۹۳

نویسنده: نوشین زرنانی

mnandegar-3اختلاط هنر و سیاست بیش از هر زمان دیگر در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم مشهود بود. در اروپا قحطی و ویرانی، پیگرد مخالفان و اوضاع نابه‌سامان، فضایی را برای توجه به سمت هنر برنمی‌تابید. در آن هنگام آلمان به دو بخش تقسیم شده ‌بود.
فرانسه و ایتالیا به دنبال تجربه‌های تلخ سال‌های اشغال، با اقتصادی ویران مواجه بودند، ولی در این میان امریکا فاتح و پیروزجنگ با اقتصاد و سرزمینی دست نخورده، رهبر پروژه‌های عظیم بازسازی اروپا شد.
در این فضای خستۀ پس از جنگ، هنرمندانی که عرصه را در اروپا به خود تنگ می‌دیدند، آرام آرام روانۀ امریکا شدند، از آن پس نیویارک به پایتخت جدید هنر تبدیل شد و عملاً به سلطۀ پاریس بر جنبش هنر مدرن، پایان داد.
بیان هنری در آن روز به‌دلیل فضای روشن‌فکرانۀ اروپا در سال‌های بین دو جنگ بیشتر ماهیت چپ‌گرایانۀ متأثر از سوسیالیسم داشت که در واقع حمایت محض از هنر ریالیستی بود و هنر آبستره را به این دلیل که نمی‌توانست دردهای تودۀ مردم را بیان کند، سود جویانه و بورژوازی می‌پنداشت و آن را مطرود می‌کرد.
اما در امریکا اندیشه‌های چپ فرصت بیشتری برای فاصله گرفتن از کمونیسمِ محض و سیاست‌های احزاب کمونیستی اروپایی و اتحاد جماهیر شوروی پیدا کردند و توانستند دیدگاه‌های هنری و زیبایی‌شناختی آزادتری را دنبال کنند.
این فرصت‌ها تا حد زیادی تحت تأثیر افکار لئون‌تروتسکی بود که در میان هنرمندان و روشن‌فکران امریکایی بسیار محبوب بود. البته ظهور و گسترش تروتسکیم در جهان غرب، خصوصاً امریکا، ناشی از افول اعتبار جماهیر شوروی، سیاست مستبدانۀ داخلی ، فشار بر مخالفان در بلوک شرق و روی‌گردانیِ نیروهای چپ در غرب بود.
تروتسکیم با هرگونه سانسور و عوامل کنترل‌کننده از جمله ریالسیم سوسیالیستی مخالفت می‌کرد و اعتقاد داشت این‌گونه برخورد‌ها با هنر باعث انحطاط آن خواهد ‌شد.
در واقع تروتسکیم به دنبال تحقق افکار سوسیالیستی نبود، بلکه بیان یا به عبارتی بهتر انقلابی بود با ماهیت روشن‌فکری، و هدفی برای رسیدن به جامعۀ جهانی پرولتاریایی نداشت.
بنابراین به‌جای مبارزات طبقۀ کارگر، توسعۀ آگاهی و روشن‌فکری را بهترین راه برای رسیدن به اهداف سوسیالیسم می‌دانست، بنابراین در ذات خود آوانگارد (پیشرو) بود و همین آوانگاردیسم بودنِ آن باعث توجه بسیاری از هنرمندان و روشن‌فکران به آن شده بود. بنابراین مفهوم جدیدی از چپ رقم خورد به نام چپ جدید یا امریکایی که بسیاری از هنرمندان اروپا و امریکا حداقل در مقطعی تحت تأثیرِ این اندیشه بودند.
در امریکا جمعی از مطرح‌ترین هنرمندان جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی، همانند «مارک روتکو»، «بارنت نیومن» و «جکسون پولاک» و… با این جریان پیوند قوی داشتند، اما دو هنرمند غیر امریکایی به نام «آندره برتون» نویسندۀ فرانسوی و «دیه‌گو‌ریورا» نقاش انقلابی و چیره‌دست مکزیکی در کنار تروتسکی در سال ۱۹۳۸، مانیفست (بیانیه) هنر مستقل انقلابی را که توسط برتون و تروتسکی نوشته و «ریورا» و «برتون» آن را امضا کردند و در مجل پارتیزان به چاپ رسانندند که در واقع هدفش استقلال هنر برای انقلاب و انقلاب برای آزادی هنر بود.
به این ترتیب محوریت هنر انقلابی چپ‌گرا در امریکای دهۀ ۱۹۴۰ بر محور مثلثیِ «تروتسکی»، «ریورا» و «برتون» شکل گرفت که اتفاقاً هر سه غیر امریکایی بودند. آن‌ها حامیِ هنری بودند که در محتوایی انقلابی و ساختاری ریالیستی شکل گرفته بودند.
اما شروع ماجرا این‌جا بود که این امر در میان اکثر هنرمندان نیویارکی چندان طرف‌دار نداشت. آن‌ها به استقلال سیاسی و فکری هنرمند، و نیز مکاشفۀ درونی در هنر، بیشتر از تعهد انقلابی پای‌بند بودند. در واقع امری پیشرو و مدرن که تبلور آن را بعدها در اکسپرسیونیسم انتزاعی یافتند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.