چرا فروید از امریکا متنفر بود؟

گزارشگر:1 سرطان 1393 - ۳۱ جوزا ۱۳۹۳

بخش سوم

mnandegar-3هاوارد ال. کی
برگردان: نازنین اصـغری

فروید در کتاب تاریخ جنبش روان‌کاوی (۱۹۱۴) اذعان کرد که «فقدان ریشه علمی در امریکا و هم‌چنین اقتدار رسمیِ کم باعث شد که روان‌کاوان در آن‌جا نسبت به روان‌کاوانِ اروپایی سریع‌تر پذیرفته شوند، اما متوجه این قضیه نبود که فقدان سنت و اقتدار باعث کمک به درک سطحی، بی‌ثباتی در تبعیت و مجادله پی در پی بین پیروانش در امریکا هم می‌شود. فروید اصول رقابت امریکایی را رد می‌کرد، چون معتد بود استقلال فکری را که به کسب آن امیدوار بود، خفه می‌کرد. او بعد از سفرش برای فرنتزی نوشت که چشم‌انداز روان‌کاوی به تساوی دموکراتیک ختم نمی‌شود: طبق قوانین افلاطون در خصوص فلاسفه، باید نخبه‌گانی وجود داشته باشند.
فروید نیاز به یک اقتدار آگاه ـ خودش ـ را در جنبش روان‌کاوی لازم می‌داند و اظهاراتش در دومین کنگره روان‌کاوی مارچ ۱۹۱۰ کاملاً مشهود است. همان‌طور که در مقاله راجع به لئوناردو داوینچی ـ که چند هفته بعد از بازگشت از ایالت متحده نوشته بود ـ بر «قدرت تشخیص کم و درونی مردم و خواست اقتدار » تأکید می‌کند. فروید به نیاز حیاتی انسانی به «افزایش فوق‌العاده روان‌رنجوری و ضعیف شدن ایگو» اشاره می‌کند و دلیل آن را «کاهش قدرت مذهب» می‌داند. «فقط از طریق انتقال اقتدار اجتماعی از دین به علم و به‌خصوص علم روان‌کاوی می‌توان از اختلالات روان‌رنجوری پیش‌گیری کرد.» بدین منظور فروید دو ماه قبل به یونگ گفته بود که روان‌کاوی با انجمن بین‌المللی اخلاق و فرهنگ پیوند می‌خورد، یعنی یک جنبش دینی برای ارتقای اخلاق عمومی را در نظر دارد. این پیشنهاد یک انفجار عاطفی را در یونگ ایجاد کرد و مخالفت‌های شدید مذهبی، نژادی (یهودی علیه آریایی) را بین این دو آغاز نمود. یونگ آماده جنگ با عقیده سست فروید در مورد نقش اجتماعی روان‌کاوی شد: باور به اخلاقی کردن علم، او را می‌ترساند. یونگ علاقه‌مند بود که یک قیام ضد اخلاقی توسط روان‌کاوان را رهبری کند، به تعبیر او «جنبش سرمستی شادی» برپا شود که در آن «نیروی غریزی نشئه» ضعیف شود و یک افسانه جدید متولد شود. او از فروید پرسید:
«مگر نباید برای خلاص شدن از وسواس فکری تقوی و پرهیزگاری که ما را بیمار می‌کند و مانع لذت بردن ما از زنده‌گی می‌شود، از شیطان پیروی کنیم؟» فروید که عمیقاً متأثر شده بود، مرد جوان را ترغیب کرد تا انرژی غریزی‌اش را به ناکامی‌های اجتماعی مفید هدایت کند. اما فروید به‌طور خصوصی توجه او را به اثرات روانی تمایلات مذهبی جلب کرد تا قدرت بالقوه مخرب آن‌ها را از بین ببرد (هم خواست اقتدار و هم میل به رهایی سکرآمیز از نیازهایش). طی دو سال بعد، شکاف بین این افزایش یافت و به جدایی آن‌ها در ۱۹۱۴ انجامید.
در اکتوبر ۱۹۱۰، فروید بار دیگر مشکل اقتدار را بررسی کرد، اما این بار حوزه خانواده. فروید درمانگر باید قید و بندهای غیرمنطقی بیماران روان‌رنجورش را با اقتدار والدین تضعیف می‌کرد. اما فروید نظریه‌پرداز اجتماعی، از ایجاد چالش با اقتدار بیم داشت. امریکا نشان داد که وی این ترس‌ها را شناخته است. برخلاف شاگردان وینیش که بی‌دلیل می‌پنداشتند این باور را که پیوندهای شدید والدین و کودک بیماری‌زاست و باید به روش‌های مختلفی کاهش یابد، از استادشان آموخته‌اند. (روش‌هایی مانند خنک کردن محیط عاطفی خانواده‌گی، انتقال مکان اصلی پرورش کودک به مکان دور از خانه و تأکید بر آموزش مختلط آسیب‌زا است.)
هال با اقتدار در نظام آموزش امریکا استدلال می‌کند که «کم ارزش دانستن نفوذ خانواده» تا حد امکان بر پایه شخصیت و ارزش کودکان استوار است. «دخترها سریع‌تر از پسرها رشد می‌کنند و از همه نظر خود را برتر از آن‌ها می‌بینند و دیگر ارزش و احترامی برای جنس مذکر قایل نیستند. باید اضافه شود که در ایالت متحده پدر ایده‌آل کم‌ارزش‌شده به طوری که دختران امریکایی نمی‌توانند تصوری را که برای ازدواج لازم است در ذهن‌شان بسازند. فروید معتقد بود که ضعف والدین به ویژه پدر شاید بتواند بروز روان‌رنجوری را کاهش دهد اما هزینه‌های فرهنگی را می‌توان در سرسپرده‌گی و تسلیم امریکایی‌ها در برابر افکار عمومی، پذیرش اعتدال و نفرت‌شان از برتری دید.
مقاله انتقادی فروید از امریکا پس از مسافرتش به آن‌جا به موازات تغییر معنی‌دار در شناخت تمدن‌های غربی پیش آمد. او کم‌کم از تأکید قبلی‌اش بر اثرات بیماری‌زای سرکوب امیال جنسی فاصله گرفت. همان‌طور که در مقاله‌یی به نام «اخلاق جنسی متمدن و بیماری عصبی مدرن» در سال ۱۹۰۸ به تفضیل از آن سخن گفته بود. در عوض او بیشتر بر روی فقر روان فرد در نتیجه دور شدن خود از ایگو قوی و آرمان‌های فرهنگی و نهادهای اجتماعی (مانند کلیساها) که آن‌ها را حمایت می‌کنند، تمرکز می‌کند. در کتابی به نام «توتم و تابو» (۱۹۱۳) شروع به این استدلال می‌کند که فرد روان‌رنجور نه تنها قربانی سرخورده‌گی بیش از حد جنسی است، بلکه به نهادهای ناکارآمد و فرسوده‌گی «تمایل اجتماعی» هم که فرد بیمار را مجبور می‌کند «تلاش کند و با وسایل شخصی خودش آن‌چه را که در جامعه با تلاش دسته‌جمعی تحت تأثیر قرار گرفته، به‌دست آورد» مربوط می‌شود، یعنی «مشکلات جبران کردن خواسته‌های برآورده نشده».
به طور خلاصه، امریکا برای فروید، شرایط فرهنگی خطرناکی را نمایش می‌داد که همه تمدن غرب را به سمت آن پیش می‌رفت. او معتقد بود که این شرایط که آن را «فقر روانی گروهی» می‌نامید، ـ سلامت فردی، سطح اجتماعی، و پیشرفت‌های فرهنگی را تهدید می‌کند و در جوامعی مثل امریکا که در آن افراد اهمیتی را که باید در یک گروه داشته باشند، به دست نمی‌آورند، به وجود می‌آید. این نظریه، سوالی را ایجاد می‌کند که فروید به آن پاسخ نداده است: آیا چنین جامعه‌یی از آموزه‌های خود او که پدر را پشت مردان پیشرو نشان می‌دهد و از آن طریق سحر و جادوی قدرت را می‌شکند، به وجود نمی‌آید؟
بعد از سال ۱۹۱۰، منشای «احساس اجتماعی» و علل کاهش آن، مساله اصلی مقاله‌های فروید در مورد نظریه اجتماعی بود. فروید برخی از منابع انسجام اجتماعی را (به غیر از ترس ضرورت) معرفی کرد: عشق، همانندسازی، خودشیفته‌گی، احساس گناه، آرمان‌های فرهنگی، حسادت، قهر و حتا منطق. اما بیشتر تمرکزش روی پیوسته‌گی (مثبت و منفی) افراد به یک رهبر بود، و یک پیوسته‌گی از عشق، خصومت و گناه بود و او اولین‌بار آن را در کتاب روان‌شناسی گروهی و تحلیل الگو در سال ۱۹۲۱، کاوش کرد.
فروید معتقد بود اتحاد با دیگران می‌تواند بر اساس شناخت کیفیت یا موقعیت مشترک ـ مثل نژاد، طبقه، عقیده یا ملیت باشد. او باور داشت یک رابطه احساسی شدید و مشترک که با یک رهبر قدرت‌مند مثل موسی یا ناپلیون شکل گرفته، رنگ می‌بازد و اظهار می‌کند که چنین رهبری حتا بعد از مرگش می‌تواند افراد را به گروه تبدیل کند و حتا دوباره شخصیت آن‌ها را از طریق نیروی عقایدش و به خصوص از طریق قدرت شخصیتش بازسازی کند. این رهبر به عنوان یک «پدر جانشین» است، نه به عنوان پدر واقعی در دوران کودکی، بلکه «شخصیت خطرناک و برتر رویای کودکی که اراده و اختیار انسان باید در دست او باشد.
افرادی که مجذوب چنین شخصیت یا ایده‌آلی شده‌اند، متوجه می‌شوند که عشق مشترکی دارند و از آن طریق به هم پیوسته‌اند و ترغیب می‌شوند که با نیروهای خنثا کننده احساس گروهی یا اشتراکی بر خصومت و حسادت متقابل چیره شوند. مهم‌تر از همه این‌که، به همراه عشق به رهبرشان ممکن است ایده‌آل‌ها و درخواست‌های او را درونی کرده و از آن خود کنند، از این طریق با روح و روان خود و دیگران اتحاد بیشتری پیدا می‌کنند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.