احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کیانوش دلزنده/ یک شنبه 23 حمل 1394 - ۲۲ حمل ۱۳۹۴
بخش چهارم
در ”فلم روانی ساخته آلفرد هیچکاک (۱۹۶۰)” ، که ژیژک سهگانه فرویدی را در سهگانه بودنِ طبقات متل در فلم، پی میجوید؛ ساختار و کنش ذاتِ سهگانه فرویدی انسان با کاراکتر «نورمن» یکی از شخصیتهای فلم گره میخورد و او را به جنون و اعمال خشونت میکشاند. «در این متل، حوادث در سه سطح اتفاق میافتند: طبقه اول: همکف و زیرزمین. انگار که سازندهگان فلم سه سطح ذهنیت انسانی را بازسازی میکنند. همکف، من خویشتن (ego) است. نورمن قهرمان داستان، در این سطح مثل یک پسر طبیعی رفتار میکند، هر آنچه از منِ خویشتن طبیعی او باقیمانده، در این سطح دیده میشود. طبقه بالا ابرمن (super ego) مستقر شده، ابرمن مادرانه، چرا که مادر او مرده، اساساّ شمایل «ابرمن» است. در زیر زمین نهاد (id) نهفته شده است؛ انبار امور نامشروع […] در واقع وقتی نورمن مادرش را از طبقه بالا به پایین میبرد، او را در ذهن خودش تغییر میدهد، او را از جایگاه ابرمن به نهاد تنزل میدهد.»(ژیژک، سینما به روایت ژیژک، ۱۳۸۹ : ۲۳) در تشریح این وضعیت، ابرمن عامل اخلاقی نیست. عامل زشتی و زنندهگی است که «با دستورات غیرقابل اجرایش ما را بمباران میکند و البته وقتی نمیخواهیم خواستههایش را برآورده کنیم به ما میخندد. هرچه بیشتر از او اطاعت میکنیم، بیشتر ما را مجرم میداند. همیشه جنبهیی از یک انسان دیوانه و زشت و زننده در عامل ابرمن وجود دارد»(همان:۱۳۸۹: ۲۴) با تببین سوپر اگو به عنوان سخنگوی دیگری بزرگ ژیژک میان من و دیگری تمایز قایل میشود. اینکه «میل» به عنوان عنصر تعیینکننده و جهتدهنده فعال، درون سوژه، مبتنی بر حضور «دیگری» شکل میگیرد و به صورت مستقل حضور بیرونی ندارد. «میل ما همیشه میل دیگری است، به عبارت دیگر، هم از دیگری نشأت میگیرد و هم به سمت آن هدایت میشود. نکته گیجکننده این است که ما هرگز نمیتوانیم مطمین باشیم که این دیگری از ما چه میخواهد و از ما انتظار میرود چه باشیم.»(ژیژک، ۱۳۸۶ : ۱۴)
ب: اما سوپراگو سویهیی بیرونی نیز دارد. بهنحوی که سوپراگو روانکاوانه به عنوان امر درونی بازتاب جمعیِ حضور خود را به حضور «دیگری بزرگ» در بیرون از سوژه میدهد. «دیگری» که سیمای خود را در قالب قانون، نهادهای حکومتی به عنوان شکلی نمادینِ امر درونی میدهد، مستقر میگرداند. بهنحوی که هر چقدر از قانون و نهادهای حکومتی تبعیت گردد، سوژه بیشتر تحت فشار قرار میگیرد تا آن را نقض کنند، قانون خود به عنوان امر بازدارنده خشونت، خود، بنیانگذار خشونت و تخطی از خود می شود. سوژه برای بههنجار شدن باید نظم جامعه را بپذیرد. قانون همان جهان نمادین همان هنجارمندی موجود میباشد که سوژه با پذیرش آن به سوژهگی دست پیدا میکند و فرایند سوژهگی بدون حضور دیگری معنی ندارد. به نحوی که در روانکاوی لاکانی، «فرد برای وجود داشتن باید از سوی دیگری به رسمیت شناخته شود؛ اما چنین وضعی به این معناست که تصویر ما، که معادل خودمان است، متأثر از نگاه دیگری است. بنابراین، دیگری ضامن ما می شود.»(هومر:۱۳۸۸: ۴۵) بدین ترتیب، خشونت سلطه حضور دیگری یکی از نواقص روند سوژه شدن است. سوژه خودش را در دلِ جهان نمادین و دلِ قوانین آن معنی میدهد و به همین اعتبار «از یک سو امر نمادین یا دیگری بزرگ مقدم بر ماست و از طرف دیگر، از طریق ما سخن میگوید.» (ژیژک، کژنگریستن : ۱۳۸۸ : ۶۵)
ژیژک با سویه کژنگری، پرده از ابعادِ پنهانِ ذاتِ آدمی، برمیدارد. ضمن آنکه، این ابعاد پنهانِ درونی انسان میتوانند پای خود را فراتر از ذات آدمی بگذارند و در عرصه بیرونی در قالبِ دیگری بزرگ نمایان شوند و در اعمال خشونت لحاظ گردند. اینکه اگر استالین و هیتلر را در ابراز خشونت مقصر بدانیم چون «جنایاتی که به نام استالین و هیتلر انجام شد، ربطی به طبیعت منحرف یا روانشناسی افراد نداشته است، بلکه حاصل منطق دیگری بزرگ است.»(همان :۱۵) نقیضه بر این رویه کانتی «شیفته خشونت شدن دلالت بر سنگدلی بنیادین به تعبیر کانت دارد؛ قانون اخلاق برای تعدیل قدرت عواطف، خود با نوعی خشونت تحمیل میشود، خشونت چوبه دار که برپا میکند تا عاشقِ لذت را به کف نفس وا دارد.»(فرایا، ۱۳۹۰ :۲۲) انسان دو نیم شده عصر معاصر در ذات درونی انسان است، حتا اگر پایش را فراتر بگذارد. نواقص موجود چه در درون سوژه و چه در فرایند سوژه شدن و حضور او در بیرون از خود، زمینه را برای از خودبیگانهگی و جابهجایی میل فراهم آورد. به نحوی، اگر خشونت تحقق میل سوژه را فراهم نیاورد، تنها زمینه را برای خشونت پنهان و مضاعف دیگری فراهم میآورد. به واسطه همین نقصان، ژیژک به نواقص درونی و بیرونی اشاره میکند. در گزاره ژیژک در باب اطاعت از قانون خود گویا است. پنهان شدهگی و عدم تعیین که خاصیت تجلی بودن خشونت میباشد، در واقع راز مضاعف بودن آن را تشدید میکند. «اطاعت از قانون نه تسلیم شدن به فشار خارجی، یا به اصطلاح زور عریان غیر عقیدتی است، بلکه اطاعت از امر است از آن حیث که مافوق درک و فهم است، از آن حیث که دارای خصلت غیر عقلانی است: این خصلت ترومایی و هضم نشدنیِ قانون نه تنها آمریت کامل آن را مخفی نمیکند، بلکه شرطِ برداشتگر آن است.» (ژیژک، عینیت ایدیولوژی، ۱۳۹۰ : ۸۶)
Comments are closed.