گزارشگر:24 سرطان 1393 - ۲۳ سرطان ۱۳۹۳
بخش نخست
فیلیپ مارلو، کارآگاه خصوصیِ باهوشِ سری رمانهایی ریموند چندلر، بهصورت یک آدم صریح و مورد پسندِ جامعۀ مردانه و عادی به خواننده معرفی میشود. اما درون شخصیتپردازی چندلر از مارلو یک شکل پیچیده و نامشخص نهفته است و اغلب از کنایههای گزندهاش برای اجتناب از پرسشهای جدیِ خصوصی طفره میرود که ممکن است به خواننده در مورد نظراتِ او در مورد زنان، روابط و گذشتۀ مرموزش اطلاعاتی بدهد. در واقع، تصویر واقعییی که چندلر از مارلو میدهد، به شکل یک آدم بیاحساس خشن، بعضی اوقات به نظر میرسد که مبالغهآمیز و غیرواقعی است. تقریباً مثل اینکه یک دیوار کشیده شده باشد تا از جامعهیی که او با آن خیلی بیگانه است، محافظتش کند. در یک نگاه دقیقتر به توصیف چندلر از مارلو و ارتباطاتش با دیگر شخصیتها (بهویژه با زنان) در خواب بزرگ (۱۹۳۹) و خداحافظ زیبای من (۱۹۴۰)، میتوان ایدههای مشخصی در مورد عملکرد و نقش وجه مردانهگیِ او جفتوجور کرد. هر دوی این رمانها یک پرسش اصلی را مطرح میکنند: آیا مارلو یک “مرد واقعی” است یا اینکه این مردانهگی اغراقشدهاش جبرانی برای ضعف پنهان شدهاش است؟
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید به شکل دقیق، درک بهتری از اینکه مارلو کیست بهدست بیاوریم. هر دو رمانِ او توسط راوی اول شخص روایت میشود. ما همراه فیلیپ مارلو در هر لحظه از رمان پیش میرویم. با او قدم میزنیم، حرف میزنیم، خصوصاً با او مینویسیم و سگرت میکشیم. از طریق این راوی اول شخص، خواننده ارتباطی سریع با شخصیت برقرار میکند و گاهی حتا احساس میشود مثل یک شخصیت فرعی، معماها را در طول راه با او حل میکند. به خاطر این ارتباط نزدیک، ما فرصت مییابیم تا مارلو را در مهمترین لحظاتش ببینیم، مثل زمانی که او از پولیس در حل هر معمایی پیشی میگیرد. همچنین فرصت مییابیم تا او را در حساسترین موقعیتهایش مثل زمانی که او در آسایشگاه داکتر سوندربورگ زندانی شده بود، نظارهگر باشیم. اما پرسپکتیو راوی اول شخص محدودیتهایی دارد: ما فقط اجازه داریم که بفهمیم مارلو در مورد خودش و دیگران چه فکر میکند. او راویِ همهچیزدانی است که میتواند خودش و دیگران چه فکر میکند. او راوی همهچیزدانی است که میتواند هرگونه نقصی را جبران کند و اطلاعاتی را در مورد گذشتۀ شخصیت مورد بحث در اختیار ما قرار دهد. این صدای راوی هم، بزرگترین کمک و در عین حال بدترین مانع برای رسیدن به قلب شخصیتِ مارلو است.
برای درک بهتر مارلو، بهتر این است که برگردیم به رمان اول در سری رمانهای جنایی چندلر، خواب بزرگ، و ببینیم چهطور او توسط نویسنده معرفی میشود. (تمام نقل قولها از خواب بزرگ و خداحافظ زیبای من، از چاپ سری جنایی Vintage منتشرشده توسط رندوم هاوس سال ۱۹۹۲ است.)
در فُرم همیشهگی چندلر، رمان بدون هیچ مقدمۀ قبلی در مورد شخصیتها درست از وسطِ ماجرا روایتِ خود را آغاز میکند. اگرچه مارلو در خلال جریان داستانی، اطلاعات مختصر و خوبی در مورد خودش ارایه میکند. وقتی ژنرال استرنوود در مورد خودش از او سوال میکند، در رمان خواب بزرگ، او اینگونه پاسخ میدهد: «چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد. سیوسه سالهام، یک بار به کالج رفتم و در صورت نیاز میتوانم انگلیسی حرف بزنم. در حرفۀ من چیز زیادی وجود ندارد.» تا به اینجا مشخص است که مارلو حرفهاش را برای جبران فقدان تواناییهای دیگرش وارد نکرده است. او تحصیل کرده است، همانطور که توانایی بالای او در زبان و بلاغت او در بیان، این مسأله را تأیید میکند. در حالی که ما نمیدانیم که آیا او کالج را به پایان رسانده یا نه، و چه رشتهیی خوانده است، میتوانیم بفهمیم که میبایستی علاقۀ درونی به زندهگی سازماننیافتهتر و بدون برنامه و مخاطرهآمیزتر از یک آدم عادی، داشته باشد. او مرتب اشاره میکند که حقوق دریافتیاش خیلی کم است. در حرفهیی که او انتخاب کرده، بذلهگویی کرده و میگوید: «کلکسیونر اشیای قیمتی نیست، به جز صورتحسابهای پراخت نشده.» (خواب بزرگ صص ۲۲ و ۷۱) . پس انتخاب نوع کار و زندهگی توسط مارلو حتماً با ثروت یا کسب افتخار جهتیابی نشده، بلکه در عوض با یک آرزوی واقعی برای زندهگی روی لبۀ تیغ تغذیه شده است، مثل یک کارآگاه خصوصی که البته این روش زندهگی یکی از انواع زندهگی از نوع مردانه است که هر مردی میتواند آن را در پیش بگیرد. در حقیقت مارلو آشکارا به ثروت و نیاز به پول با بیاعتنایی نگاه میکند و آن را کوچک و خوار میشمرد. او میگوید: «پولدارها به جهنم بروند!… آنها حالم را بههم میزنند.» (خواب بزرگ ص ۶۴) پس برای خوانندهگان مذکر، مارلو معرف یک شخصیت فانتزی است که زندهگی خاص روی لبۀ تیغ را با عقاید سنتی ازدواج و کار معمول حقوقبگیری از ساعت ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر، درهم میشکند. به یک معنی، مارلو چیزی است که یک مرد متوسطِ جامعه نمیتواند باشد.
این تصویر آدمِ سفت و محکم همانقدر با ظاهر فیزیکیاش ارایه میشود که با توصیف شغلیاش. در حالی که ما هرگز تلاش مارلو را برای بهبود وضعیت فیزیکیاش نمیبینیم، حقیقت این است که او قادر است در بسیاری از صحنههای تعقیب و گریز موفق باشد و این ظنّ را برمیانگیزد که او در شرایط بدنیِ خوبی است. همچنین میدانیم که مارلو مردی بلند و تنومند با بدنی عضلانی است. کار من استرن وود در ملاقاتی با او در خواب بزرگ میگوید: “قدبلند استی، مگر نه؟” (ص ۵) او همچنین شگفتیِ خود را نسبت به قد مارلو جابهجا در رمان تکرار میکند. در جایی دیگر مارلو در یکی از معدود موارد توصیف از خود، تصویر واضحی از ظاهر مردانۀ خود میدهد: «خیلی خُب مارلو، به خود گفتم تو آدم سفت و محکمی هستی. یک مرد آهنی ششفوتی، صد و نود پاوندی با صورتی شسته و عضلات سفت و فکی قوی. میتوانی تحمل کنی.» (خداحافظ زیبای من، ص ۱۷۰)
در خواب بزرگ چندلر برای نشان دادن مردانهگی محضِ بدن مارلو، اندازۀ بدن او را اعلام میکند. «اگر بتوانی یکصد و نود پاوند وزن را تحمل کنی و جذاب هم باشی، پس داشتم تمام تلاشم را میکردم» (ص ۵۱). در این دو صحنه، مارلو این نشان مردانهگی را در پاسخ به تجربهیی که در آن قصد دارد، مردانهگیاش را حقیر شمارد، ستایش میکند. در مورد اول، چندلر قصدش تقویت اعتماد به نفسِ مارلو است، آنهم وقتی که او بهشدت توسط باجگیران موقع حمله به مخفیگاهشان کُتک خورده است. او شلاق خورده، اما به خواننده اطمینان میدهد که آنقدر مرد است که بتواند آن را تحمل و بر مهاجمینِ خود غلبه کند. در صحنۀ دوم مارلو قرار است وارد یک بازیِ کثیف شود که نقش یک مشتری فاسد یک کتابفروشیِ غیرقانونی را بازی کند. او نمیخواهد خواننده فراموش کند اگرچه این کار فشاری مضاعف برای آدم خشنی مثل اوست، اما ما نباید این نقش را بههرحال باور کنیم ـ او فقط دارد وظیفهاش را انجام میدهد.
اما چرا مارلو احساس نیاز میکند که مدام مرد بودنش را به خواننده گوشزد کند؟ در واقع مارلو در مقام آدمی با اینهمه مردانهگی، ترس آشکاری از شکست خوردن بروز میدهد. این ترس به ویژه در رابطهاش با شخصیتهای زنِ داستان در دو رمن آشکار به نظر میرسد. در خداحافظ زیبای من، وقتی مارلو آن ریوردان را شب بعد از اولین برخوردشان در درۀ پوریسما ملاقات میکند، به نظر میرسید از جذابیتش جا خورده است. ریوردان زنی بسیاز زیبا توصیف نشده است. اما رفتار هوشمندانه و صورت زیبای او به نظر میرسد علاقۀ جدیدی را در مارلو برانگیخته است و مارلو بهطور مشخصی در حضور او، عصبی و نامطمین به نظر میآید. “او به عقب تکیه داد و یکی از سگرتهای من را برداشت.” “وقتی با یک کبریتِ کاغذی برای او آتش روشن کردم، انگشتم را سوزاندم.” (خداحافظ زیبای من ص ۸۸) حتا ریوردان متوجه این تغییر ناگهانی در خونسردی کارگاه میشود. او میگوید: «به هر حال، فکر نمیکنم از دیدن من خیلی خوشحال شده باشید.» و متوجه میشود که ناگهان، گفتار معمولاً زیرکانۀ مارلو به عبارتهای کوتاه و پاسخهای تک کلمهیی تنزل پیدا میکند. خود مارلو هم متوجه میشود که اعتماد به نفسش دارد افت میکند، و سعی میکند بیش از حد لزوم با تقویت نمایش مردانه آن را جبران کند: «پیپ را پر کردم و یک بسته کبریت برداشتم. به دقت پیپ را روشن کردم. او با تأیید تماشا میکرد. پیپکشها مردان مستحکمی هستند. داشت از من مأیوس میشد.» (ص ۸۸).
شایان ذکر است که ما هیچگاه در هیچ جای دیگر رمان، او را پیپ به دست نمیبینیم. آیا او دارد نمایش میدهد تا ریوردان را تحت تأثیر قرار بدهد یا دارد سعی میکند دوباره وجه مردانهاش را تقویت کند، چرا که اولین برخوردشان (وقتی مارلو توسط آدمکشها ضعیف شده بود) او را در وضعیت ضعیفی قرار داده بود؟ هر کاری او در این صحنه انجام میدهد، به نظر میرسد تحت تأثیر همین ایده دیکته شده است. حتا وقتی او به پشت میز خود میرود تا برای خود نوشیدنی بریزد، به این نکته توجه دارد: «دوشیزه ریوردان مرا با ناخشنودی نگریست. من دیگر در نظر او مرد محکمی نبودم.» (ص ۸۹)
وضعی مشابه در خواب بزرگ به وقوع میپیوندد، آنهم وقتی است که مارلو برای اولینبار خانم ریگان زیبا را ملاقات میکند، خانمی که به نظر مارلو زیبا میآید و او را اینگونه توصیف میکند: «ارزش خیره شدن را داشت.» (خواب بزرگ ص ۱۷) یک بار دیگر پاسخهای مارلو به پاسخهای محاورهیی تک کلمهیی یا “آها” نتزل مییابد. حتا خانم ریگان هم متوجه این موضوع میشود و میگوید: “شما زیاد اهل زبانبازی نیستید، نه آقای مارلو؟” (ص ۱۸) از نظر مارلو، او زن وسوسهگر و زبانبازی است که میبایست با کمی احتیاط به او نزدیک شد ـ کسی که به نظر میرسد میخواهد جذابیت و مردانهگیاش را امتحان کند. در حضور او، مارلو احساس میکند که بایستی چهرۀ بردبار و حضور مردانۀ محکمی داشته باشد.
ناراحتی مارلو وقتی با شخصیتهای زن روبهرو میشود، به نظر میرسد ناشی از این احساس باشد که آنها با طرح و توطیه، وجه مردانۀ او را مورد قضاوت قرار میدهند و این مسأله نهایتاً روی رابطۀ او با آنان تأثیر میگذارد. او توانایی پذیرش شخصیتهای اغواگر را دارد مثل: کارمن استرنوود جوان و ثروتمند یا خانم گریل باکلاس “با زیباییِ کمالیافتهیی که هیچکس نتوانسته بود بهتر از آن به نمایش بگذارد.” (خداحافظ زیبای من، ص ۱۲۳) او حتا میتواند مثل خواننده تصور کند که ارتباطی عاشقانه بین او و آن ریوردان وجود دارد. اما البته در عین حال، مارلو هیچگاه حتا یک بار هم در مورد این جذابیتها وارد عمل نمیشود. در عوض، او به خودش اجازه نمیدهد که هیچگونه احساسی نسبت به هیچیک از شخصیتهای زن داستان داشته باشد. شاید در گذشته توسط یک زیباییِ اغواکننده شکست خورده و همیشه احساس میکرده که به اندازۀ کافی مرد نبوده که بتواند عشقش را برای خود حفظ کند. یا شاید شیوۀ زندهگی او خیلی متمرکز به علایق شخصیاش شده که نمیتواند شخص دیگری را هم بپذیرد.
گرفته شده از: مد و مه
Comments are closed.