احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:25 سرطان 1393 - ۲۴ سرطان ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
برخى از نسبىگرایان معتقدند که جنبش جهانى نمودن هنجارها، تنوع فرهنگها را از میان مىبرد و صرفاً در حکم گشودن مسیر دیگرى براى یکدست نمودن فرهنگها در جهان مدرن است. افزون بر آن، از دیدگاه نسبىگرایان در اعلامیه جهانى حقوق بشر، به حقوق مدنى و سیاسى بیش از حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى اهمیت داده شده و حق ملتها در تعیین سرنوشتشان یکسره نادیده انگاشته شده است.
حقوق بشر نسبى از دیدگاه آسیایى
در شرق و جنوبشرقِ آسیا مجادلهیى در مورد اولویت حقوق بشر در مقابل حسن اداره امور در دهههاى گذشته وجود داشته است و لذا در حالى که بسیارى از دولتهاى آسیایى و برخى روشنفکران بر اهمیت ثبات اجتماعى و توسعه اقتصادى تأکید کردهاند، بسیارى از دولتهاى غربى و روشنفکران بر اولویت حقوق بشر، بهویژه حقوق مدنى و سیاسى تأکید ورزیدهاند. این مجادله با مرفه شدن و بیشتر متکى به خود شدن کشورهاى شرق آسیا و آسیاى جنوب شرقى در دهه ۱۹۹۰ حتا شدیدتر هم شده است. یکى از علل عمده، تأکید این دولتها بر اهمیت توسعه اقتصادى این است که از انتقاد داخلى یا خارجى در مورد تخلفات حقوق بشر اجتناب کرده و یا آن را مردود مىشمارند. از طرف دیگر، نمىتوان انکار کرد که بسیارى از این دولتها در بهبود وضعیت اقتصادى، اجتماعى و آموزشى کشور خود از دهه ۱۹۶۰ تا دهه ۱۹۹۰ بهخوبى موفق بودهاند و به همراه این توسعه، پیشرفت مداومى در برخوردارى از حقوق بشر نیز بهوجود آمده است. کوریای جنوبى، تایوان، تایلند، مالزیا و اندونزیا چنین نمونههایى هستند. بسیارى از این کشورها وضعیت حقوق مدنى و سیاسىشان را بهبود بخشیدهاند. در این میان، فیلیپین و هند نه تنها نتوانستهاند وضعیت اقتصادیشان را بهبود بخشند، بلکه درکل نتوانستهاند وضعیت حقوق بشریشان را نیز بهتر کنند.
از دیدگاه نسبىگرایان آسیایى، احتمال این امر زیاد است که اگر کشورى صرفاً به دنبال نهادهاى “مردمسالار” باشد و بر اهمیت حقوق مدنى و سیاسى تأکید کند، بدون داشتن سیاستهاى اجتماعى و اقتصادى متوازن، به مردمسالارى بر پایه اراده آزاد مردم مستقل دست نمىیابد. از دیدگاه این طیف، چنین رهیافتى که به سوى مردمسالارى و حقوق بشر جهت داده شده است، منازعات قومى، دینى و طبقاتى بیشتر، “حکومت اقلیت متنفذ”(۷) تحت نام مردمسالارى و شرایط خشونتآمیز غیر قابل کنترلى را سبب مىگردند. همچنین از دیدگاه آنان سیاستهاى پایدار در زمینههاى اقتصادى، اجتماعى و آموزشى، از قبیل اصلاحات ارضى، ترویج باسوادى، توزیع مجدد ثروت، کاهش تضاد دینى و قومى و ایجاد رژیم و فرهنگى که بیشتر برابرىطلب است و به عموم تخصیص دارد، براى پیشبرد حقوق بشر در کشورهاى در حال توسعه، اهمیت حیاتى دارد. این طیف، استدلال مىکنند که تاریخ حقوق بشر در کشورهاى غربى و جاپان نشان مىدهد که حمایت از حقوق مدنى و سیاسى، تنها مىتواند همگام با چنین پیشرفت اقتصادى، اجتماعى و آموزشى حرکت کند. از دیدگاه این گروه، امروزه کشورهاى اروپاى غربى، امریکا، کانادا، جاپان، آسترالیا و نیوزیلند از استندرد بالاى حقوق بشر برخوردارند. این استاندارد تنها پس از جنگ جهانى دوم و در واقع زمانى که رنگینپوستان و زنان در جوامع غربى مسوولیتهاى مشترکى با مردان سفیدپوست بر دوش گرفتند و زمانى که این کشورها شکوفایى اقتصادى بىسابقهیى را تحقق بخشیدند و تمایل یافتند که منابعى را جهت پیشبرد جامع حقوق بشر تخصیص دهند، امکانپذیر شد.
آسـیا؛ سرزمینى عقیم براى حقوق بشر
گرچه رابطه کلى میان توسعه اقتصادى و پیشرفت حقوق بشر را مىتوان در بسیارى از کشورها دید که مرزهاى تمدنها یا دینها را هم درنوردیده است، ولى آسیا به طور خاصى نسبت به حقوق بشر بیگانه تلقى مىشود. براى مثال، اغلب و مکرراً گفته مىشود، در حالى که در اروپا، امریکا و افریقا مکانیسمهاى منطقهیى براى حقوق بشر دارند، اما آسیا چنین مکانیسمى ندارد و البته عوامل متعددى براى این امر ذکر شده که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
۱ـ وسعت و تنوعِ این قاره با آیینها و مناسک گوناگون، که فقدان زمینه مشترک، پذیرش نظریه و استندرد مشترکِ حقوق بشر را براى آسیا دشوار مىسازد.
۲ـ فرهنگ آسیایى به اندازه فرهنگ اروپایى یا فرهنگ امریکایى معاصر قانونگرا نبوده است(عدم کنترول سوءاستفاده از قدرت دولتى)
۳ـ بسیارى از دولتهاى آسیایى معاصر، اقتدارگرا و سرکوبگر بودهاند.
۴ـ فقر، منازعات دینى، زبانى، قومى و طبقاتى.
۵ـ حمایت ابرقدرتها از دولتهاى سرکوبگر و اقتدارگرا در آسیا.
از دیدگاه برخى کشورهاى آسیایى، غرب حقوق بشر را صرفاً به عنوان بهانهیى جهت تحمیل “ارزشهاى غربى” به مستعمرههاى سابقِ خود به کار مىگیرد. البته چنین اتهامهایى در کشورهاى آسیایى، بهویژه در حکومتهاى خودکامه، که رهبرانشان اندیشه حقوق بشرِ جهانشمول را به عنوان تهدیدى به انحصار قدرت خود مىنگرند، بسیار متداول است. اما در آسیا بىاعتمادى به جهانشمول بودن [ارزشها] صرفاً به حاکمانِ خودکامه محدود نمىشود. در بسیارى از کشورهاى آسیایى، حمایت و پشتیبانى پیوسته باعث ایجاد تعهداتى مىشود و شاید علت اینکه مردم آسیا گاهى به دخالت در مسایل دیگران بىعلاقهاند، به همین دلیل باشد. آنها بر این باورند که انسان موظف به رسیدهگى به خانواده، دوستان و هممیهنان خود است و ایده نیکوکارى به همه انسانهاى جهان، اندیشهیى بیش از اندازه انتزاعى است و حکایت از قسمى دخالت ناخوشایند امپریالیستهاى غربى و مبلغین مسیحى ـ که همیشه در پى آنها روان بودند ـ دارد؛ رویدادهایى که براى مدتها در شرق متداول بود. مفهوم “ارزشهاىآسیایى” که بیش از هر جاى دیگر در نوشتارهاى کشور سنگاپور مشاهده مىشود، تا اندازهیى به عنوان انتقاد از ادعاهاى جهانشمول غربى مطرح شده است. مطابق با این نظریه، آسیایىها ارزشهاى خودشان را دارند؛ ارزشهایى که شامل صرفهجویى، احترام به اولیاى امور، فداکارىهاى فردى براى منافع عمومى و این باور که کشورها نباید در امور همسایههاى دیگر خود دخالت کنند، مىباشد.
پینوشتها:
۱٫ کارشناسى ارشد علوم سیاسى، دانشگاه اصفهان
.Juga Herbag .2
,Universal Truth .3
.Standard .4
.P.Pierre Bayel .5
.Protection of Morals .6
.Oligarchy .7
Comments are closed.