احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:25 اسد 1393 - ۲۴ اسد ۱۳۹۳
بخش چهـــارم و پایانی
نویسنده: رنه ولک
برگردان: امیرحسین رنجبر
جیمز مونتگمری (semaj yremogtnom) در درسنامههایی دربارۀ ادبیات عمومی که در فاصلۀ ۱۸۳۰-۱۸۳۱ ایراد شد و در ۱۸۳۳ به چاپ رسید، این عصر را بعد از کوپر به عنوان سومین دوران ادبیاتِ نوین توصیف کرد. در این درسنامهها، ساوتی، وردزورث و کولریج «اگر بنیانگذاران مطلق سبکی جاندار در ادبیات انگلیسی محسوب نگردند، حداقل سه پیشگام» نامیده میشوند.
جسورانهترین تعریفی که از این دیدگاه تازه ارایه شده، بازهم در رسالۀ ساوتی به نام: مسوداتی از پیشرفت شعر انگلیسی از چاوسر تا کوپر(۱۸۳۳) آمده است. در این نوشته دورانی که از درایدن تا پوپ را در بر میگیرد، «بدترین دوران شعر انگلیسی» نامیده میشود؛ به اعتقاد ساوتی «دوران پوپ، دوران کممایه و عاریهیی شعر بود.» «اگر پوپ در را به روی شعر و شاعری بست، کوپر آن را باز کرد.» همین دیدگاه را میتوان مکرر در مکرر حتا در کتابهای درسی نظیر تاریخ زبان و ادبیات انگلیسی (۱۸۳۶) رابرت چامبر(rebmhc.r) ، آثار و نوشتههای دوکوینسی و جان تازه دوران (۱۸۴۲) اثر ر.هـ.هورن (enroh.h.r) یافت، هرچند که آنها بیان دقیق و واضحی ندارند.
هیچیک از این آثار اصطلاح «رمانتیک» را به کار نمیبرند، اما متوجه میشویم که در همۀ آنها دوران تازهیی از شعر وجود دارد؛ دورانی که دارای سبک تازهیی است مخالف با سبک پوپ. تأکیدها و شیوۀ انتخابِ مثالها گوناگون و متنوعاند، اما همۀ آنها متفقاً میگویند که نفوذ ادبیات آلمانی، احیای تصنیفها و آنچه مربوط به دوران ملکۀ الیزابت میشود و نیز انقلاب فرانسه، تأثیراتی قطعی بودند که موجبات تغییر و تحول را فراهم آوردند. تامسن، برنز(snrub)، کوپر، گری (yarg)، کالینز (snillac) و چترتن به عنوان منادیان، گرامی داشته میشوند و پرسی و وارتونها به عنوان آغازگران. گروه سه نفری وردزورث، کولریج و ساوتی بنیانگذار شناخته میشوند و چنانکه زمان به پیش میرفت، بایرون، شلی و کیتس (staek) نیز بهرغم آنکه به عنوان یک گروه از شعرای جوان گروه پیرتر را به دلایل سیاسی تقبیح میکردند، به گروه بنیانگذاران افزوده میشدند.
این طرح کلی را محققان انگلیسی و امریکایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ساخته و پرداختهاند. این طرح، طغیان علیه اصول نقد نو کلاسیک را مهم شمرد و بر کشف مجدد ادبیات انگلیسی قدیمیتر، چرخش در جهت ذهنیت و ستایش طبیعت بیرونی تأکید گذاشت؛ چرخشی که بهآرامی در طی قرن هجدهم فراهم آمد و وردزورث و شلی آن را جسورانه به بیان درآوردند. محققان آکادمیک در کل با چشمانداز رمانتیکها موافق بودند، تا آنکه واکنشی ضد رمانتیک آغاز شد. نخست با اومانیستهای جدید امریکایی ـ بهخصوص ایروینگ ببیت ـ و تی.اس.الیوت و پیروانش و بعد با ناقد ادبی لیویس (sivael.r.F) در انگلستان و منتقدان جدید ایالات متحده. اینان جنبش رمانتیک را در زمینههای مختلف اخلاقی، سیاسی و زیباشناختی، مبین نوعی قطع رابطۀ تأسفبار با سنتِ پرشکوهِ اومانیسم و مسیحیت میدانستند. در رسالۀ ایروینگ ببیت به نام روسو و رمانتیسیسم (۱۹۱۹) اعتراضات بیشتر متوجه اخلاقیات رمانتیک است، یعنی تصور رمانتیکها از عشق و احساسات، نظریات آنان دربارۀ نبوغ و الهام، ستایشی از طبیعت و حمایتِ آنان از وحدتگرایی فلسفی. در مورد الیوت و پیروان او نقد رمانتیسم، لااقل از پارهیی جهات، ماهیتی زیباشناختی دارد؛ شلی به دلیل یکنواختی و بیدقتی و همچنین به سبب عدم بلوغ اخلاقی و آرای خطرناک سیاسیاش، هدف اصلی بیشتر حملات بود. ضمناً تصور غالب از انسجام و وحدت رمانتیسیسم را آرتور لاوجوی (yojevol.o.a) موضوع یک بررسی انتقادی قرار داد. لاوجوی در مقالۀ خود «دربارۀ تمیز و تشخیص انواع رمانتیسیسم»(۱۹۲۴) این بحث را پیش کشید که واژۀ «رمانتیک به معنای چیزهای بسیاریست که خودش هیچ معنایی ندارد و دیگر به منزلۀ یک نشانۀ لفظی عمل نمیکند.» او پیشنهاد کرد که برای جبران «این ننگ در تاریخ و نقد ادبی» نشان بدهیم که «رمانتیسیسم در یک کوشر وجوه مشترک اندکی با رمانتیسیسم در کشور دیگر دارد؛ و ما در واقع با شماری از رمانتیسیسمها مواجهایم که هر یک معرف یک منظومۀ فکری کاملاً متمایز است.» به اعتقاد او حتا «اندیشههای رمانتیک بسیار نامتجانس بودند، یعنی منطقاً مستقل از یکدیگر بودند و گاهی اوقات در دلالت متضاد با یکدیگر قرار داشتند.» مثالهای لاوجوی از جوزف وارتون، فریدریش شلگل و رنه دو شاتوبریان، وجود اختلافاتِ عظیم را در آرای مربوط به طبیعت، سیاست، تخیل و هوش در سه کشور اصلی [انگلستان و آلمان و فرانسه] به اثبات میرساند. روش نامگرایانه (citsilalimon) لاوجوی در تجزیه و تلاشی این مفهوم را بعدها بعضی از محققان، هم در انگلستان و هم در ایالات متحده، پیگیری کردند. ر.س.کرین (enarc.s.r) به خصوص به این دیدگاه سهلانگارانه دربارۀ نزاع بین رمانتیسیسم و کلاسیسیسم در قرن هجدهم انگلستان اعتراض کرد و تا بدانجا پیش رفت که از «افسانههای جن و پری دربارۀ جدال نو کلاسیسیسم و رمانتیسیسم» سخن گفت. جورج شربرن (egroeg nrubrehs) بیآنکه از این اصطلاح استفاده کند، دست به کار نوشتنِ یک تاریخ ادبیات قرن هجدهم انگلستان شد. در دو مجلد جدید مجموعه تاریخ ادبیات انگلیسی آکسفورد به قلم ایان جک (kcaj.i) نیز یا این اصطلاح اصلاً به کار نمیرود و یا از آن به عنوان «تخت پروکروستس که ادبیات انگلیسی زمان را بر روی آن میخوابانند و میکشند» یاد میشود. ایان جک و بسیاری دیگر با این دیدگاه موافقاند که «انگلیسیها دربارۀ مفاهیم کلی و مسایل تاریخنگاری به طرز ناپسندی کند و دیریاباند» و به این امر نیز افتخار میکنند.
اما در دهههای اخیر، کوششهای تازهیی صورت گرفته است تا به تعریف مجدد رمانتیسیسم بپردازند و حتا از وحدت آن بر اساس یک مقیاس اروپایی دفاع کنند. رنه ولک کوشید که در مقالۀ «مفهوم رمانتیسیسم در تاریخ ادبی «نشان دهد که روش لاوجوی در تجزیه و تلاشی این مفهوم راه به جایی نمیبرد و توصیف عناصر مشترک در همۀ رمانتیسیسمهای اروپایی امکانپذیر است؛ او کوشید تا نشان دهد که یکسانی یا شباهت بسیار زیاد دیدگاهها در باب طبیعت، تخیل، نماد و اسطوره در کل ادبیات اروپایی آن روزگار حتا در قلمرو محدودتر ادبیات کشورهای کوچکتر نیز مشهود است و اینکه این اندیشهها از انسجامی ژرف و دلالتی متقابل برخوردارند. ولک همچنین کوشید تا نشان دهد که مردود دانستن ماقبل رمانتیسیسم (اگر چه از لحاظ نفی دیدگاههای ناآزموده در خصوص نزاع بین کلاسیسیسم و رمانتیسیسم در قرن هجدهم موجه است) نمیتواند تأیید شود؛ حتا جورج شربرن نیز ناچار شد همین پدیده، یعنی ما قبل رمانتیسیسم را تحت عنوان «گرایشهای شدت یافته» اواخر قرن هجدهم مورد بحث قرار دهد.
عصری جدید در شرف ظهور بود و این فرایند را تحت هر نامی میتوان مشخص کرد. مقالۀ ولک بحثهای بسیاری برانگیخت. مورس پکهام در مقالۀ «به سوی نظریهیی دربارۀ رمانتیسیسم» میگوید که قصد داشت لاوجوی و ولک را با انتخاب معیار پویایی زنده به عنوان تعریف رمانتیسیسم با هم آشتی دهد. او مفهوم طبیعت و تخیل را به عنوان مفاهیم مرکزی میپذیرد، اما اهمیت نماد و اسطوره را از قلم میاندازد. پکهام اصطلاح جدید «رمانتیسیسم منفی» را جعل کرد که مراد از آن نوعی رمانتیسیسم مأیوس و نیهیلیستی است. او استدلال میکند که «رمانتیسیسم مثبت»، مناسب چهرهیی مانند بایرون نیست. دربارۀ این موضوعات کتابهای دیگری نیز نوشته شده، بهخصوص کتاب آینه و چراغ (نیویارک ۱۹۵۳) اثر مایر آبرامز (reyem smarba) که بر گردش از نظریۀ تقلید به سوی نظریۀ بیان و از آینه به چراغ تأکید میورزد؛ یا به عبارت دیگر چرخش از تمثیلهای استعاری بیروح نظریۀ نو کلاسیک به سوی تصاویر زیستشناختی (lacigoloib yregami) منتقدان رمانتیک.
در موضوع رمانتیسیسم تعداد بیشماری کتاب و مقاله نوشته شده که در ارزیابی این مکتب اختلافات بسیاری با یکدیگر دارند؛ از تصویر رمانتیک (۱۹۵۷) فرانک کرمود (domrek.f) که رمانتیسیسم و نمادگرایی زادۀ آن را «یک اسطورۀ تاریخیِ عظیم و به اعتباری زیانبار» میداند، تا تجلیل هارولد بلوم (dlorah moolb) از انجمن رویایی (۱۹۶۱) رمانتیکهای انگلیسی؛ اما با وجود این و بهرغم همۀ اختلافات و گوناگونیها، توافقی گسترده وجود دارد مبنی بر اینکه توجه و علاقه به آشتی ذهن و عین، انسان و طبیعت، آگاهی و ناآگاهی، محور اصلی رمانتیسیسم است. ا.د.هیرش (hcsrih.d.e) در رسالۀ وردزورث و شلینگ (۱۹۶۰) همگرایی این چهرههای مختلف در متن طیفی کلی از اندیشهها را توصیف کردـ اندیشههایی چون: طریق آشتی دادن زمان و ادبیات، خداشناسی درونماندگار، نگرش دیالکتیکی که «وحدت اضداد» یا به قول هیرش «تفکر مبتنی بر این و آن و هر دو» را تأیید میکند، ترس از بیگانهگی، مفهوم طبیعت جاندار، و نقش تخیل که وحدت تلویحی تمام اشیا را وضوح و روشنی میبخشد. هـ.رمک (kamer.h) در مقالۀ «رمانتیسیسم اروپای غربی: تعریف و قلمرو» به این نتیجه میرسد که «در تأیید وجود کموبیش همزمان یک شبکۀ گسترده و متمایز متشکل از افکار، نگرشها و اعتقادات در اروپای غربی که با معانی اصطلاح «رمانتیسیسم» نیز مرتبط است، شواهدی قطعی و انکارناپذیر وجود دارد.»
در فرانسه مجادله بر سر رمانتیسیسم به میزان زیادی از ملاحظات سیاسی تأثیر میگرفت. رمانتیسیسم، بنا بر حکم معروف ویکتور هوگو، با لیبرالیسم، با میراث انقلاب و با آغازگر فرضی آن یعنی روسو یکسان انگاشته شد و بدینسان به هدف مناسبی برای حملات ارتجاع محافظهکار، بهویژه در طی ماجرای دریفوس بدل گشت. مباحثاتی که در انگلیس عمدتاً از رهگذر کتاب هاب ببیت شناخته شدند، در فرانسه عملاً به دست دزیره نیزار (erised drasin) و فردینان برونتیر (dnanidref ereitenorb) در قرن نوزدهم صورتبندی شدند و بهخصوص پیر لاسر (erreip erressal) در رمانتیسم فرانسوی (۱۹۰۷) آنها را با دقت شرح داد. او استدلال میکند که رمانتیسیسم یعنی «فساد کامل بخشهای عالیتر طبیعت انسانی»، این مکتب مبین «غصب جایگاه برحق عقل و درایت توسط حس و تخیل» و «اضمحلال هنر و در نتیجه اضمحلال آدمی است.» حاصل ستایش رمانتیک از طبیعت و پیشرفت، اعتقاد به وحدت وجود و قبول یک خوشبختی مبتذل و ایمان به پیشرفت است. ضدیت با رمانتیسیسم شعار جنبش فاشیستهای فرانسوی، اکسیون فرانسز (noitcA esiacnarf) بود. در اوایل قرن بیستم هنوز هم بسیاری به احیای کلاسیسیسم باور داشتند، از جمله آندره ژید و پل والری. در این اثنا تحقیق آکادمیک، راه هموار خود را در فرانسه نیز پیمود؛ پل وان تیگم (nav.p mehgeit) در یک اثر کوتاه و فاضلانه که تمام انواع ادبیات اروپایی را در بر میگرفت، رمانتیسم در ادبیات اروپایی (۱۹۴۸)، به این نتیجۀ ناچیز رسید که «سرکوب سبک اسطورهیی، احتمالاً عامترین ویژهگی رمانتیسیسم صوری است.» اما در فرانسه نیز در دهههای اخیر، یک دیدگاه تألیفی تازه صورتبندی شد. رسالۀ آلبر بگن (trebla niugeb) به نام روح رمانتیک و رویا (مارسی، ۱۹۳۹)، عظمت رمانتیسیسم را در این میبیند که «این مکتب شباهتِ ژرف حالاتِ شاعرانه و مکاشفات خاصِ فرقههای مذهبی را تشخیص داده و تصدیق کرده است.»
از نظر بگن، رمانتیسیسم توجه خود را بر اسطورهیی متمرکز میکند که در عالم رؤیا و ضمیر ناآگاه کشف میشود. بگن نقش رؤیا را در [افکار] نظریهپردازان رمانتیک، استادان ضمیر ناآگاه و فلاسفۀ آلمانی جستوجو میکند و آن را در آثار نویسندهگانی نظیر ژان پل، نوالیس، برنتانو، آرنیم و هوفمان با همدلی تمام بررسی میکند. او نروال، بودلر، رمبو، مالارمه و پروست را اخلافِ بلافصلِ آنان میداند. ژرژ پوله (segroeg teluop)، برجستهترین منتقد جدید فرانسوی، نتایجی به دست آورده است که آنقدرها از نتایج مدافعان و معرفان انگلیسی و امریکایی این مفهوم دور نیست. او در فصلی از کتاب خود «دگردیسیهای دایره» (sel sesohpromatem ud elcrec) (پاریس، ۱۹۶۱)، با جسارت تمام دربارۀ رمانتیسیسم دست به تعمیم میزند: رمانتیسیسم آگاهی از سرشت اصولاً ذهنی ذهن است، نوعی کنارهگیری از واقعیت برای حرکت به سوی کنه و مرکز نفس که خود نقطۀ آغازی است برای بازگشت به طبیعت. پوله مثالهای خود را اصولاً از منابع فرانسوی میگیرد، اما به کولریج و شلی نیز استناد میکند، و در بهکارگیری شکل یا نماد دایره و پیرامون نیز بسیار مصر است. نتیجهگیری او مؤید این دیدگاه است که رمانتیسیسم کوششی است برای غلبه بر تقابل ذهن و عین در یک تجربۀ شخصی.
در آلمان مکتب رمانتیک (۱۸۷۰) ردلف هایم، اثر متعارفی بود که رمانتیسیسم را بسیار محدود و بر حسبِ نخستین مکتبِ رمانتیک تعریف کرد: یعنی عملاً بر حسب اندیشۀ برادران شلگل و تیک. موضوع مورد نظر هایم، اصولاً تاریخی و توصیفی بود. تنها با استیلای گرایشهای «نوـ رمانتیک» ادبیات آلمانی در فاصلۀ زمانی کوتاه پایان قرن قدیم و آغاز قرن جدید بود که علاقۀ همدلانه به جنبش رمانتیک جانی تازه گرفت. پژوهشگران همکار اسکار والتسل (rakso lezlaw) که آثار و مکاتبات بسیاری منتشر کرد و این جنبش را بر زمینهیی از تاریخ افکار و عقاید استوار ساخت، به این تجدید حیات، بنیادی فاضلانه بخشیدند، و البته رساله ریکاردا هوخ (adracir hcuh)، دوران شکوفایی رمانتیک (۱۸۹۹) نیز، در این میان اثری تعیینکننده بود. در اوایل دهۀ بیست، مجموعۀ کاملی از کتابها مشخصاً به تعاریف ذات و ماهیتِ رمانتیسیسم اختصاص یافت. این تعاریف بر نوعی ثنویت مفهومی استوارند: تز و آنتیتز، تقابلهای بسیار بزرگ مانند معنا و صورت، اندیشه و تجربه، فردگرایی و فردستیزی و مانند آنها. ماکس دویچ باین در ماهیتِ رمانتیک (لایپزیگ ۱۹۲۱) بر نقش آشتیدهنده و ترکیبیِ تخیل به عنوان مخرج مشترکِ رمانتیسیسم تأکید کرد و برای اثبات نظر خود، اقوال بسیاری را از منابع انگلیسی و آلمانی نقل کرد.
نتیجۀ رسالۀ فریتس اشتریش (ztirf hcirts)، کلاسیک و رمانتیک آلمانی: یا پایان و بینهایت (مونیخ ۱۹۲۲)، مطرح ساختن شکلی از تقابل است. اشتریش در این رساله، آرای کتاب ولفلین (nilfflow)، مفاهیم بنیادین تاریخ هنر (۱۹۱۵)، را به قلمرو ادبیات منتقل میکند. انسان در جستوجوی دوام یا جاودانهگی است؛ و تاریخ انسان بین دو قطب کمال و بیکرانهگی در نوسان است. رمانتیسیسم پویاست، شکلی باز و گسترده دارد، نمادین است و همیشه درست برعکسِ کلاسیسیسم که رتبۀ کلاسیک گوته و شیلر را به گواهی میگیرد، در آرزوی امر نامتناهی است. تمام این آثار و نوشتهها در رسالۀ یولیوس پترسن (suiluj nesretep) به نام تعیین ماهیت رمانتیک آلمانی (۱۹۲۶) به دقت بررسی و بازبینی شدهاند. تحقیقات آلمانی وسیعاً مبتنی بر تاریخ تفکر بود، اما جریانی هم وجود داشت که پیش از واقعۀ نازیسم کوشید تا رمانتیسیسم را به یاری نوعی تاریخ نژادی توضیح دهد.
یوزف نادلر (hpesoj reldan) در رمانتیک برلین (۱۹۲۱) این نظریۀ عجیب را مورد بحث قرار داد که رمانتیسیسم چیزی است که مطلقاً به اسلاوهای آلمانیشده در آلمانی شرقی تعلق دارد، یعنی آنان که خواستند تا فرهنگ تویتونی (cinotut) قرون وسطا را احیا کنند. اما در مقابل، کلاسیسیسم آلمانی کوشش آلمانیهای غربی است برای احیای فرهنگ روم باستان که میراث کهنِ آنان بود. این نظریه میکوشد تا آلمانیهای غربی عضو جنبش رمانتیک (برنتانو، گورس serrog و…) را اعضای جنبشی متفاوت، تحت نام «تجدید حیات» (noitarotser) معرفی کند و از این طریق مستمسکی برای قلب واقعیت به دست آورد. نظریات ملیگرایانۀ مشابهی را که به رمانتیسیسم به چشم یک امر مطلقاً آلمانی نگاه میکنند، در دوران نازیها و پس از آن محققان جدی و مهمی مانند ریشارد بنتس در کتاب رمانتیک آلمانی، (۱۹۳۷) به تفصیل شرح و بسط دادند. بنتس دانشمندی است که ذات رمانتیسیسم را در موسیقی المانی و روح موسیقی میجوید.
از جنگ جهانی دوم به بعد، علاقه به تفکرات مبتنی بر تاریخ تفکر، کاهش پیدا کرد و تحقیق ادبی آلمانی به سوی تفسیر متن چرخید. در این میان استثناهایی هم وجود دارند نظیر رسالۀ آدلف گریمه (floda emmirg) به نام دربارۀ ماهیت رمانتیک (۱۹۴۷) که رمانتیسیسم را فوران و رهایی عنصری تعریف کرده است که خود آن را «لایۀ نباتی جان» مینامد و مراد از آن بیشتر پیشآگاهی است تا ناخودآگاهی. پیشآگاه شامل تخیلی است که در رمانتیسیسم به مرتبۀ آگاهی میرسد. گریمه در دفاع از روش پدیدارشناختی، استدلال میکند. به اعتقاد او، هرگونه تعریف لفظی به امری موهوم ختم میشود. ما فقط میتوانیم به آنچه رمانتیک است اشاره کنیم، درست همان گونه که فقط میتوانیم به رنگِ سرخ اشاره کنیم.
اما نیازی نیست که بحث خود را با کلامی چنین ضد عقلانی به پایان بریم. تنوع تفاسیر و اختلاف و کثرت تعاریف، لزوماً به نومیدی نمیانجامد. میتوان ظهور و استیلا و افول نظامی از اندیشهها و کنشهای شاعرانه را توصیف کرد که هر یک پیشگامان و بازماندهگان خود را خواهند داشت. دورههای زمانی و جنبشها، اصطلاحاتی کلی نیستند که هر نویسنده یا اثر منفردی صرفاً مثالی از آنها باشد. این اصطلاحات نه برچسبهای زبانشناختیاند و نه ماهیات متافیزیکی، بلکه اندیشههایی تنظیمکننده (evitaluger saedi) و ابزاری تاریخنگارانهاند. توافق بر سر معنای رمانتیسیسم در همۀ کشورهای اصلی بهرغم سیل آثار و نوشتههایی که دربارۀ این موضوع به رشتۀ تحریر درآمده، در دهههای اخیر، به عوض کاهش، رو به فزونی گذاشته است. در هر حال رمانتیسیسم، به عنوان یک اصطلاح برای نامگذاری دورهیی در ادبیات غربی، بهراستی ارزشِ خود را حفظ میکند.
Comments are closed.