احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





رمانتیسم در ادبیات

گزارشگر:25 اسد 1393 - ۲۴ اسد ۱۳۹۳

بخش چهـــارم و پایانی

mnandegar-3نویسنده: رنه ولک‏
برگردان: امیرحسین رنجبر

جیمز مونتگمری (semaj yremogtnom) در درس‌نامه‏هایی دربارۀ ادبیات عمومی که در فاصلۀ ۱۸۳۰-۱۸۳۱ ایراد شد و در ۱۸۳۳ به چاپ رسید، این عصر را بعد از کوپر به عنوان‏ سومین دوران ادبیاتِ نوین توصیف کرد. در این درس‌نامه‏ها، ساوتی، وردزورث و کولریج «اگر بنیان‌گذاران مطلق سبکی جاندار در ادبیات انگلیسی محسوب نگردند، حداقل سه پیشگام» نامیده می‏شوند.
جسورانه‏ترین تعریفی که از این دیدگاه تازه ارایه شده، بازهم در رسالۀ ساوتی به نام: مسوداتی از پیشرفت شعر انگلیسی از چاوسر تا کوپر(۱۸۳۳) آمده است. در این نوشته دورانی‏ که از درایدن تا پوپ را در بر می‏گیرد، «بدترین دوران شعر انگلیسی» نامیده می‏شود؛ به اعتقاد ساوتی «دوران پوپ، دوران کم‌مایه و عاریه‏یی شعر بود.» «اگر پوپ در را به روی شعر و شاعری‏ بست، کوپر آن را باز کرد.» همین دیدگاه را می‏توان مکرر در مکرر حتا در کتاب‏‌های درسی‏ نظیر تاریخ زبان و ادبیات انگلیسی (۱۸۳۶) رابرت چامبر(rebmhc.r) ، آثار و نوشته‏های دوکوینسی و جان تازه دوران (۱۸۴۲) اثر ر.هـ.هورن (enroh.h.r) یافت، هرچند که آن‏ها بیان‏ دقیق و واضحی ندارند.
هیچ‌یک از این آثار اصطلاح «رمانتیک» را به کار نمی‏برند، اما متوجه می‏شویم که در همۀ آن‏ها دوران تازه‏یی از شعر وجود دارد؛ دورانی که دارای سبک تازه‏یی است مخالف با سبک‏ پوپ. تأکیدها و شیوۀ انتخابِ مثال‏‌ها گوناگون و متنوع‌اند، اما همۀ آن‏ها متفقاً می‏گویند که نفوذ ادبیات آلمانی، احیای تصنیف‏ها و آن‌چه مربوط به دوران ملکۀ الیزابت می‏شود و نیز انقلاب‏ فرانسه، تأثیراتی قطعی بودند که موجبات تغییر و تحول را فراهم آوردند. تامسن، برنز(snrub)، کوپر، گری (yarg)، کالینز (snillac) و چترتن به عنوان منادیان، گرامی داشته می‏شوند و پرسی و وارتون‏ها به عنوان آغازگران. گروه سه نفری وردزورث، کولریج و ساوتی بنیان‌گذار شناخته‏ می‏شوند و چنان‌که زمان به پیش می‏رفت، بایرون، شلی و کیتس (staek) نیز به‌رغم آن‌که به‏ عنوان یک گروه از شعرای جوان گروه پیرتر را به دلایل سیاسی تقبیح می‏کردند، به گروه‏ بنیان‌گذاران افزوده می‏شدند.
این طرح کلی را محققان انگلیسی و امریکایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم‏ ساخته و پرداخته‏اند. این طرح، طغیان علیه اصول نقد نو کلاسیک را مهم شمرد و بر کشف مجدد ادبیات انگلیسی قدیمی‏تر، چرخش در جهت ذهنیت و ستایش طبیعت بیرونی تأکید گذاشت؛ چرخشی که به‌آرامی در طی قرن هجدهم فراهم آمد و وردزورث و شلی آن را جسورانه به بیان‏ درآوردند. محققان آکادمیک در کل با چشم‏انداز رمانتیک‏‌ها موافق بودند، تا آن‌که واکنشی‏ ضد رمانتیک آغاز شد. نخست با اومانیست‏های جدید امریکایی ـ به‌خصوص ایروینگ ببیت ـ و تی.اس.الیوت و پیروانش و بعد با ناقد ادبی لیویس (sivael.r.F) در انگلستان و منتقدان‏ جدید ایالات متحده. اینان جنبش رمانتیک را در زمینه‏های مختلف اخلاقی، سیاسی و زیباشناختی، مبین نوعی قطع رابطۀ تأسف‏بار با سنتِ پرشکوهِ اومانیسم و مسیحیت می‏دانستند. در رسالۀ ایروینگ ببیت به نام روسو و رمانتیسیسم (۱۹۱۹) اعتراضات بیشتر متوجه اخلاقیات‏ رمانتیک است، یعنی تصور رمانتیک‏ها از عشق و احساسات، نظریات آنان دربارۀ نبوغ و الهام، ستایشی از طبیعت و حمایتِ آنان از وحدت‌گرایی فلسفی. در مورد الیوت و پیروان او نقد رمانتیسم، لااقل از پاره‏یی جهات، ماهیتی زیباشناختی دارد؛ شلی به دلیل یک‌نواختی و بی‌دقتی‏ و هم‌چنین به سبب عدم بلوغ اخلاقی و آرای خطرناک سیاسی‏اش، هدف اصلی بیشتر حملات‏ بود. ضمناً تصور غالب از انسجام و وحدت رمانتیسیسم را آرتور لاوجوی (yojevol.o.a) موضوع یک بررسی انتقادی قرار داد. لاوجوی در مقالۀ خود «دربارۀ تمیز و تشخیص انواع رمانتیسیسم»(۱۹۲۴) این بحث را پیش کشید که واژۀ «رمانتیک به معنای چیزهای بسیاری‌ست‏ که خودش هیچ معنایی ندارد و دیگر به منزلۀ یک نشانۀ لفظی عمل نمی‏کند.» او پیشنهاد کرد که‏ برای جبران «این ننگ در تاریخ و نقد ادبی» نشان بدهیم که «رمانتیسیسم در یک کوشر وجوه‏ مشترک اندکی با رمانتیسیسم در کشور دیگر دارد؛ و ما در واقع با شماری از رمانتیسیسم‏ها مواجه‌ایم که هر یک معرف یک منظومۀ فکری کاملاً متمایز است.» به اعتقاد او حتا‏ «اندیشه‏های رمانتیک بسیار نامتجانس بودند، یعنی منطقاً مستقل از یک‌دیگر بودند و گاهی‏ اوقات در دلالت متضاد با یکدیگر قرار داشتند.» مثال‏های لاوجوی از جوزف وارتون، فریدریش شلگل و رنه دو شاتوبریان، وجود اختلافاتِ عظیم را در آرای مربوط به طبیعت، سیاست، تخیل و هوش در سه کشور اصلی ‏[انگلستان و آلمان و فرانسه‏] به اثبات می‏رساند. روش نام‌گرایانه (citsilalimon) لاوجوی در تجزیه و تلاشی این مفهوم را بعدها بعضی از محققان، هم در انگلستان و هم در ایالات متحده، پی‌گیری کردند. ر.س.کرین (enarc.s.r) به خصوص به این دیدگاه سهل‏انگارانه دربارۀ نزاع بین رمانتیسیسم و کلاسیسیسم در قرن‏ هجدهم انگلستان اعتراض کرد و تا بدان‌جا پیش رفت که از «افسانه‏های جن و پری دربارۀ جدال‏ نو کلاسیسیسم و رمانتیسیسم» سخن گفت. جورج شربرن (egroeg nrubrehs) بی‌آن‌که از این‏ اصطلاح استفاده کند، دست به کار نوشتنِ یک تاریخ ادبیات قرن هجدهم انگلستان شد. در دو مجلد جدید مجموعه تاریخ ادبیات انگلیسی آکسفورد به قلم ایان جک (kcaj.i) نیز یا این‏ اصطلاح اصلاً به کار نمی‏رود و یا از آن به عنوان «تخت پروکروستس‏ که ادبیات انگلیسی زمان‏ را بر روی آن می‏خوابانند و می‏کشند» یاد می‏شود. ایان جک و بسیاری دیگر با این دیدگاه‏ موافق‌اند که «انگلیسی‏ها دربارۀ مفاهیم کلی و مسایل تاریخ‏نگاری به طرز ناپسندی کند و دیریاب‌اند» و به این امر نیز افتخار می‏کنند.
اما در دهه‏های اخیر، کوشش‏های تازه‏یی صورت گرفته است تا به تعریف مجدد رمانتیسیسم‏ بپردازند و حتا از وحدت آن بر اساس یک مقیاس اروپایی دفاع کنند. رنه ولک کوشید که در مقالۀ «مفهوم رمانتیسیسم در تاریخ ادبی «نشان دهد که روش لاوجوی در تجزیه و تلاشی این‏ مفهوم راه به جایی نمی‏برد و توصیف عناصر مشترک در همۀ رمانتیسیسم‏های اروپایی‏ امکان‏پذیر است؛ او کوشید تا نشان دهد که یک‌سانی یا شباهت بسیار زیاد دیدگاه‏ها در باب‏ طبیعت، تخیل، نماد و اسطوره در کل ادبیات اروپایی آن روزگار حتا در قلمرو محدودتر ادبیات‏ کشورهای کوچک‌تر نیز مشهود است و این‌که این اندیشه‏ها از انسجامی ژرف و دلالتی متقابل‏ برخوردارند. ولک هم‌چنین کوشید تا نشان دهد که مردود دانستن ماقبل رمانتیسیسم (اگر چه از لحاظ نفی دیدگاه‏های ناآزموده در خصوص نزاع بین کلاسیسیسم و رمانتیسیسم در قرن هجدهم‏ موجه است) نمی‏تواند تأیید شود؛ حتا جورج شربرن نیز ناچار شد همین پدیده، یعنی ما قبل‏ رمانتیسیسم را تحت عنوان «گرایش‏های شدت یافته» اواخر قرن هجدهم مورد بحث قرار دهد.
عصری جدید در شرف ظهور بود و این فرایند را تحت هر نامی می‏توان مشخص کرد. مقالۀ ولک بحث‏های بسیاری برانگیخت. مورس پکهام در مقالۀ «به سوی‏ نظریه‏یی دربارۀ رمانتیسیسم» می‏گوید که قصد داشت لاوجوی و ولک را با انتخاب معیار پویایی زنده به عنوان تعریف رمانتیسیسم با هم آشتی دهد. او مفهوم طبیعت و تخیل را به عنوان‏ مفاهیم مرکزی می‏پذیرد، اما اهمیت نماد و اسطوره را از قلم می‏اندازد. پکهام اصطلاح جدید «رمانتیسیسم منفی» را جعل کرد که مراد از آن نوعی رمانتیسیسم مأیوس و نیهیلیستی است. او استدلال می‏کند که «رمانتیسیسم مثبت»، مناسب چهره‏یی مانند بایرون نیست. دربارۀ این‏ موضوعات کتاب‏های دیگری نیز نوشته شده، به‌خصوص کتاب آینه و چراغ (نیویارک ۱۹۵۳) اثر مایر آبرامز (reyem smarba) که بر گردش از نظریۀ تقلید به سوی نظریۀ بیان و از آینه به چراغ‏ تأکید می‏ورزد؛ یا به عبارت دیگر چرخش از تمثیل‏های استعاری بی‌روح نظریۀ نو کلاسیک‏ به سوی تصاویر زیست‏شناختی (lacigoloib yregami) منتقدان رمانتیک.
در موضوع‏ رمانتیسیسم تعداد بی‌شماری کتاب و مقاله نوشته شده که در ارزیابی این مکتب اختلافات‏ بسیاری با یکدیگر دارند؛ از تصویر رمانتیک (۱۹۵۷) فرانک کرمود (domrek.f) که‏ رمانتیسیسم و نمادگرایی زادۀ آن را «یک اسطورۀ تاریخیِ عظیم و به اعتباری زیان‌بار» می‏داند، تا تجلیل هارولد بلوم (dlorah moolb) از انجمن رویایی (۱۹۶۱) رمانتیک‏های انگلیسی؛ اما با وجود این و به‌رغم همۀ اختلافات و گوناگونی‏ها، توافقی گسترده وجود دارد مبنی بر این‌که‏ توجه و علاقه به آشتی ذهن و عین، انسان و طبیعت، آگاهی و ناآگاهی، محور اصلی رمانتیسیسم‏ است. ا.د.هیرش (hcsrih.d.e) در رسالۀ وردزورث و شلینگ (۱۹۶۰) همگرایی این‏ چهره‏های مختلف در متن طیفی کلی از اندیشه‏ها را توصیف کرد‌ـ اندیشه‏هایی چون: طریق‏ آشتی دادن زمان و ادبیات، خداشناسی درون‌ماندگار، نگرش دیالکتیکی که «وحدت اضداد» یا به‏ قول هیرش «تفکر مبتنی بر این و آن و هر دو» را تأیید می‏کند، ترس از بیگانه‌گی، مفهوم طبیعت‏ جاندار، و نقش تخیل که وحدت تلویحی تمام اشیا را وضوح و روشنی می‏بخشد. هـ.رمک‏ (kamer.h) در مقالۀ «رمانتیسیسم اروپای غربی: تعریف و قلمرو» به این نتیجه می‏رسد که‏ «در تأیید وجود کم‌وبیش هم‌زمان یک شبکۀ گسترده و متمایز متشکل از افکار، نگرش‏ها و اعتقادات در اروپای غربی که با معانی اصطلاح «رمانتیسیسم» نیز مرتبط است، شواهدی قطعی و انکارناپذیر وجود دارد.»
در فرانسه مجادله بر سر رمانتیسیسم به میزان زیادی از ملاحظات سیاسی تأثیر می‏گرفت. رمانتیسیسم، بنا بر حکم معروف ویکتور هوگو، با لیبرالیسم، با میراث انقلاب و با آغازگر فرضی‏ آن یعنی روسو یک‌سان انگاشته شد و بدین‌سان به هدف مناسبی برای حملات ارتجاع‏ محافظه‏کار، به‌ویژه در طی ماجرای دریفوس بدل گشت. مباحثاتی که در انگلیس عمدتاً از رهگذر کتاب ‏هاب ببیت شناخته شدند، در فرانسه عملاً به دست دزیره نیزار (erised drasin) و فردینان برونتیر (dnanidref ereitenorb) در قرن نوزدهم صورت‏بندی شدند و به‌خصوص پیر لاسر (erreip erressal) در رمانتیسم فرانسوی (۱۹۰۷) آن‏ها را با دقت شرح داد. او استدلال‏ می‏کند که رمانتیسیسم یعنی «فساد کامل بخش‏های عالی‏تر طبیعت انسانی»، این مکتب مبین‏ «غصب جایگاه برحق عقل و درایت توسط حس و تخیل» و «اضمحلال هنر و در نتیجه‏ اضمحلال آدمی است.» حاصل ستایش رمانتیک از طبیعت و پیشرفت، اعتقاد به وحدت وجود و قبول یک خوشبختی مبتذل و ایمان به پیشرفت است. ضدیت با رمانتیسیسم شعار جنبش‏ فاشیست‏های فرانسوی، اکسیون فرانسز (noitcA esiacnarf) بود. در اوایل قرن بیستم هنوز هم‏ بسیاری به احیای کلاسیسیسم باور داشتند، از جمله آندره ژید و پل والری. در این اثنا تحقیق‏ آکادمیک، راه هموار خود را در فرانسه نیز پیمود؛ پل وان تیگم (nav.p mehgeit) در یک اثر کوتاه و فاضلانه که تمام انواع ادبیات اروپایی را در بر می‏گرفت، رمانتیسم در ادبیات اروپایی‏ (۱۹۴۸)، به این نتیجۀ ناچیز رسید که «سرکوب سبک اسطوره‏یی، احتمالاً عام‏ترین ویژه‌گی‏ رمانتیسیسم صوری است.» اما در فرانسه نیز در دهه‏های اخیر، یک دیدگاه تألیفی تازه‏ صورت‏بندی شد. رسالۀ آلبر بگن (trebla niugeb) به نام روح رمانتیک و رویا (مارسی، ۱۹۳۹)، عظمت رمانتیسیسم را در این می‏بیند که «این مکتب شباهتِ ژرف حالاتِ شاعرانه و مکاشفات خاصِ فرقه‏های مذهبی را تشخیص داده و تصدیق کرده است.»
از نظر بگن، رمانتیسیسم توجه خود را بر اسطوره‏یی متمرکز می‏کند که در عالم رؤیا و ضمیر ناآگاه کشف می‏شود. بگن نقش رؤیا را در [افکار] نظریه‏پردازان رمانتیک، استادان ضمیر ناآگاه و فلاسفۀ آلمانی جست‌وجو می‏کند و آن را در آثار نویسنده‌گانی نظیر ژان پل، نوالیس، برنتانو، آرنیم و هوفمان با همدلی تمام بررسی می‏کند. او نروال، بودلر، رمبو، مالارمه و پروست را اخلافِ‏ بلافصلِ آنان می‏داند. ژرژ پوله (segroeg teluop)، برجسته‏ترین منتقد جدید فرانسوی، نتایجی‏ به دست آورده است که آن‌قدرها از نتایج مدافعان و معرفان انگلیسی و امریکایی این مفهوم دور نیست. او در فصلی از کتاب خود «دگردیسی‏های دایره» (sel sesohpromatem ud elcrec) (پاریس، ۱۹۶۱)، با جسارت تمام دربارۀ رمانتیسیسم دست به تعمیم می‏زند: رمانتیسیسم آگاهی‏ از سرشت اصولاً ذهنی ذهن است، نوعی کناره‏گیری از واقعیت برای حرکت به سوی کنه و مرکز نفس که خود نقطۀ آغازی است برای بازگشت به طبیعت. پوله مثال‏‌های خود را اصولاً از منابع‏ فرانسوی می‏گیرد، اما به کولریج و شلی نیز استناد می‏کند، و در به‌کارگیری شکل یا نماد دایره و پیرامون نیز بسیار مصر است. نتیجه‏گیری او مؤید این دیدگاه است که رمانتیسیسم کوششی است‏ برای غلبه بر تقابل ذهن و عین در یک تجربۀ شخصی.
در آلمان مکتب رمانتیک (۱۸۷۰) ردلف هایم، اثر متعارفی بود که رمانتیسیسم را بسیار محدود و بر حسبِ نخستین مکتبِ رمانتیک تعریف کرد: یعنی عملاً بر حسب اندیشۀ برادران‏ شلگل و تیک. موضوع مورد نظر هایم، اصولاً تاریخی و توصیفی بود. تنها با استیلای گرایش‏های‏ «نوـ رمانتیک» ادبیات آلمانی در فاصلۀ زمانی کوتاه پایان قرن قدیم و آغاز قرن جدید بود که‏ علاقۀ همدلانه به جنبش رمانتیک جانی تازه گرفت. پژوهش‌گران همکار اسکار والتسل‏ (rakso lezlaw) که آثار و مکاتبات بسیاری منتشر کرد و این جنبش را بر زمینه‏یی از تاریخ‏ افکار و عقاید استوار ساخت، به این تجدید حیات، بنیادی فاضلانه بخشیدند، و البته رساله ریکاردا هوخ (adracir hcuh)، دوران شکوفایی رمانتیک (۱۸۹۹) نیز، در این میان اثری‏ تعیین‌کننده بود. در اوایل دهۀ بیست، مجموعۀ کاملی از کتاب‏ها مشخصاً به تعاریف ذات و ماهیتِ رمانتیسیسم اختصاص یافت. این تعاریف بر نوعی ثنویت مفهومی استوارند: تز و آنتی‌تز، تقابل‏های بسیار بزرگ مانند معنا و صورت، اندیشه و تجربه، فردگرایی و فردستیزی و مانند آن‏ها. ماکس دویچ باین در ماهیتِ رمانتیک (لایپزیگ ۱۹۲۱) بر نقش‏ آشتی‌دهنده و ترکیبیِ تخیل به عنوان مخرج مشترکِ رمانتیسیسم تأکید کرد و برای اثبات نظر خود، اقوال بسیاری را از منابع انگلیسی و آلمانی نقل کرد.
نتیجۀ رسالۀ فریتس اشتریش (ztirf hcirts)، کلاسیک و رمانتیک آلمانی: یا پایان و بی‌نهایت (مونیخ ۱۹۲۲)، مطرح ساختن شکلی از تقابل است. اشتریش در این رساله، آرای کتاب‏ ولفلین (nilfflow)، مفاهیم بنیادین تاریخ هنر (۱۹۱۵)، را به قلمرو ادبیات منتقل می‏کند. انسان‏ در جست‌وجوی دوام یا جاودانه‌گی است؛ و تاریخ انسان بین دو قطب کمال و بی‌کرانه‌گی در نوسان‏ است. رمانتیسیسم پویاست، شکلی باز و گسترده دارد، نمادین است و همیشه درست برعکسِ‏ کلاسیسیسم که رتبۀ کلاسیک گوته و شیلر را به گواهی می‏گیرد، در آرزوی امر نامتناهی است. تمام این آثار و نوشته‏ها در رسالۀ یولیوس پترسن (suiluj nesretep) به نام تعیین ماهیت‏ رمانتیک آلمانی (۱۹۲۶) به دقت بررسی و بازبینی شده‏اند. تحقیقات آلمانی وسیعاً مبتنی بر تاریخ تفکر بود، اما جریانی هم وجود داشت که پیش از واقعۀ نازیسم کوشید تا رمانتیسیسم را به‏ یاری نوعی تاریخ نژادی توضیح دهد.
یوزف نادلر (hpesoj reldan) در رمانتیک برلین (۱۹۲۱) این نظریۀ عجیب را مورد بحث‏ قرار داد که رمانتیسیسم چیزی است که مطلقاً به اسلاوهای آلمانی‌شده در آلمانی شرقی تعلق‏ دارد، یعنی آنان که خواستند تا فرهنگ تویتونی (cinotut) قرون وسطا را احیا کنند. اما در مقابل، کلاسیسیسم آلمانی کوشش آلمانی‏های غربی است برای احیای فرهنگ روم باستان که‏ میراث کهنِ آنان بود. این نظریه می‏کوشد تا آلمانی‏های غربی عضو جنبش رمانتیک (برنتانو، گورس serrog و…) را اعضای جنبشی متفاوت، تحت نام «تجدید حیات» (noitarotser) معرفی کند و از این طریق مستمسکی برای قلب واقعیت به دست آورد. نظریات ملی‏گرایانۀ مشابهی را که به رمانتیسیسم به چشم یک امر مطلقاً آلمانی نگاه می‏کنند، در دوران نازی‏ها و پس‏ از آن محققان جدی و مهمی مانند ریشارد بنتس در کتاب رمانتیک آلمانی، (۱۹۳۷) به تفصیل شرح و بسط دادند. بنتس دانشمندی است که ذات رمانتیسیسم را در موسیقی‏ المانی و روح موسیقی می‏جوید.
از جنگ جهانی دوم به بعد، علاقه به تفکرات مبتنی بر تاریخ‏ تفکر، کاهش پیدا کرد و تحقیق ادبی آلمانی به سوی تفسیر متن چرخید. در این میان استثناهایی‏ هم وجود دارند نظیر رسالۀ آدلف گریمه (floda emmirg) به نام دربارۀ ماهیت رمانتیک‏ (۱۹۴۷) که رمانتیسیسم را فوران و رهایی عنصری تعریف کرده است که خود آن را «لایۀ نباتی‏ جان» می‏نامد و مراد از آن بیشتر پیش‌آگاهی است تا ناخودآگاهی. پیش‌آگاه شامل تخیلی‏ است که در رمانتیسیسم به مرتبۀ آگاهی می‏رسد. گریمه در دفاع از روش پدیدارشناختی، استدلال می‏کند. به اعتقاد او، هرگونه تعریف لفظی به امری موهوم ختم می‏شود. ما فقط می‏توانیم به آن‌چه رمانتیک است اشاره کنیم، درست همان گونه که فقط می‏توانیم به رنگِ سرخ‏ اشاره کنیم.
اما نیازی نیست که بحث خود را با کلامی چنین ضد عقلانی به پایان بریم. تنوع تفاسیر و اختلاف و کثرت تعاریف، لزوماً به نومیدی نمی‏انجامد. می‏توان ظهور و استیلا و افول نظامی‏ از اندیشه‏ها و کنش‏های شاعرانه را توصیف کرد که هر یک پیشگامان و بازمانده‌گان‏ خود را خواهند داشت. دوره‏های زمانی و جنبش‏ها، اصطلاحاتی کلی نیستند که هر نویسنده‏ یا اثر منفردی صرفاً مثالی از آن‏ها باشد. این اصطلاحات نه برچسب‏های زبان‌شناختی‏اند و نه ماهیات متافیزیکی، بلکه اندیشه‏هایی تنظیم‌کننده (evitaluger saedi) و ابزاری‏ تاریخ‌نگارانه‏اند. توافق بر سر معنای رمانتیسیسم در همۀ کشورهای اصلی به‌رغم سیل آثار و نوشته‏هایی که‏ دربارۀ این موضوع به رشتۀ تحریر درآمده، در دهه‏های اخیر، به عوض کاهش، رو به فزونی‏ گذاشته است. در هر حال رمانتیسیسم، به عنوان یک اصطلاح برای نام‌گذاری دوره‏یی در ادبیات‏ غربی، به‌راستی ارزشِ خود را حفظ می‏کند.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.