با گوگول در بلوارِ«نیفسکی»

گزارشگر:زهره روحی/ 24 سنبله 1393 - ۲۳ سنبله ۱۳۹۳

mnandegar-3امروزه دیگر مسلم شده است که «مکان»‌ها هم مانند آدم‌ها از هویت برخوردارند؛ هویتی که شامل و برخاسته از شرایط اجتماعی است. به بیانی در عصر حاضر، بدیهی است که مکان را به‌دلیل مکان‌مندی انسان، امری اجتماعی ـ سیاسی بدانیم. یعنی دانشِ‌ خود از مکان را بر این فرض بنا نهیم که آن‌ها هم به‌طور غیر مستقیم نیازمندند تا برای بقا و نیز داشتن جایگاهی درخور و توان‌مند (در تعاملات شهری) به منزلت‌ سیاسی ـ اجتماعی دست‌ یابند. منظور شرایطی است که مکانی را نسبت به مکان‌های دیگر از موقعیتِ ویژه‌یی برخوردار ‌می‌کند. به عنوان مثال در قرن نوزده، «بلوار نیفسکی» (در سن‌پترزبورگ)، به‌دلیل تحولات اجتماعیِ مدرن به این ویژه‌گی دست یافته بود. حال آن‌که در همان شهر سایر مکان‌ها کاملاً بی‌بهره از آن موقعیتِ ممتاز بودند. به قول مردم سن‌پترزبورگ در آن ایام، بلوار نیفسکی نگین این شهر به شمار می‌آمد. این بلوار با کارکردهای چندگانه‌اش، «مرکز» شهر محسوب می‌شد. مرکزِ برو بیای سن‌پترزبورگی‌ها؛ «برو و بیا» در دو معنا، هم به لحاظ رفت‌وآمد هر روزه و اجتناب‌ناپذیرِ گروههای مختلف اجتماعی: کارگران، کارمندان، دانش‌آموزان و….، و هم به لحاظ مکانی باشکوه برای گذران اوقات فراغت. و از قضا در این معناست که گوگول داستانش را نوشته است. زیرا به قدرت تفرج و جاذبۀ شگفت‌انگیز اجتماعی آن پی برده بود؛ نخستین جاذبه‌های پرسه‌زنیِ پترزبورگی‌ها به سبکِ مدرن که به کمک ویترین‌های پُرزرق و برق اجناسِ رنگارنگ و مختلف مغازه‌ها، هم‌چون آیینی فریبنده به اجرا درمی‌آمد و همه را از پیر و جوان مفتونِ خود می‌کرد. اما فقط این نیست، زیرا برای آن‌که این آیین بتواند هر چه واقعی و عینی‌تر گردش‌گران را به عالم فریبنده‌گی ببرد، لازم بود تا خود نیز به لحاظ پوشش و سر و وضع، بخشی مهم از این آیین شوند. پس با پوشاک به سبک جدید و نحوۀ رفتار جلوه‌فروشانۀ خود، به شکوه و هیبتِ بلوار نیفسکی می‌افزودند؛ مکانی که در آن زمان همان‌گونه که گفته شد، نمادها و نشانه‌های مدرنیته‌ را به رایگان در معرض دید همه‌گان (حتا نقاش یا شاعر فقیر و یا کارمند دون‌پایه) قرار می‌‌داد. وقتی گوگول به قول خودش از «عجایب» نیفسکی در ساعتِ ۲ بعد از ظهر به بعد می‌نویسد، برای درک سخنانش باید تمایل بی‌اندازه به «نو» شدن در آن زمان را فهمید؛ «نو»یی که به‌طور طبیعی در روسیۀ تزاری (مانند تمامی جوامع عقب‌ماندۀ سیاسی‌یی که با انباشتِ انحصاری قدرت و ثروت مواجه‌‌اند)، فقط می‌تواند به‌طور سطحی و خام، در تغییر و تحول «نشانه»‌ها بروز کند. دقت شود می‌گوییم تغییر و تحول نشانه‌ها و نه تحول در موقعیت‌های اجتماعی؛ به عنوان مثال موجِ نوشده‌گی در روسیۀ تزاری، نمی‌توانست تغییری در ساختار سلسله‌مراتبِ قدرت و ثروت ایجاد کند، اما در عوض خیلی راحت می‌توانست در نحوۀ پوشش (کلاه و کفش) و یا طرز رفتار (راه رفتن و ادا و اطوارهای جور واجور هنگام حرف زدن و یا ….) اثر گذارد. هرچند ناگفته نماند که حد بالای این تحول که به یاری مطالباتِ دموکراتیک اقشار روشن‌فکری انجام می‌‌شود، به شکل‌گیری و پدیدار شدنِ فُرم و صورت‌های جدید ادبیات و هنر منجر می‌‌گردد؛ ادبیات و هنری که در دوران مدرن توانستند در غیاب تشکلات و احزاب سیاسی، از راه شکستن خفقان، حافظ مطالبات آزادی‌خواهانه باشند. بنابراین، طبیعی است که نخستین تجربۀ «نو»بوده‌گی در جوامعی از این‌دست (عقب‌مانده به لحاظ سیاسی)، اغلب به صورت «پدیده‌یی کالایی» پدیدار گردد. پدیده‌یی که هم‌چون تمامی اشیای تجملاتی تنها از این‌رو آن‌ها را آدمی در معرض دید همه‌گان قرار می‌‌دهد تا به‌طور غیر مستقیم خود را در مقام «مالک» آن شیء تبلیغ کند. تبلیغی که ناگفته و در نهان برای ایجاد «تقاضا» انجام می‌گیرد. تقاضای طلب کردنِ او همچون یک آرزو…!؟ آری نیفسکی‌یی که گوگول به توصیفِ آن می‌پردازد، پُر است از این‌گونه «نوشده‌گی»‌ها:

«در بلوار نیفسکی آن‌چه به چشم می‌خورد، مملو از ظرافت و آداب‌دانی است… مردانی با کُت‌های بلند… و دست در جیب… و بانوانی با مانتوهای صورتی، سفید و آبی کم‌رنگ با کلاه… . هر کس که از بلوار نیفسکی عبور کند، از منظرۀ بی‌نهایت متنوع کلاه‌ها، دامن‌ها و بلوزهای کمرنگ و پُررنگ خیره می‌شود به‌طوری که تأثیر پوشنده‌گان آن‌ها تا دو روز تمام در خاطر انسان می‌ماند. گویی دریایی از پروانه‌ها ناگهان به هوا برخاسته‌اند و پرپرزنان چون ابری رنگارنگ بر بالای سر سوسک‌های سیاه نر ایستاده‌اند…».(صص۵۴،۵۵)
و این‌همه فقط در نیفسکی است که مجال ظهور می‌یابد. و از قضا این امکانِ «ظهور» همان چیزی است که به نیفسکی منزلت و اقتداری فراتر از سایر مکان‌ها می‌بخشد. زیرا نیفسکی این قدرت را دارد تا در زمانۀ خفقان‌، در برابر نکبت و ملال زنده‌گی حیرت‌زدۀ‌مان کند… پس بی‌راه نیست اگر بگوییم آن‌چه «نیفسکی»‌ها را به اوج می‌رساند، واقعیت تلخ و غم‌انگیز زنده‌گی‌یی است که قادر به تغییرش نیستیم. آری به لحاظ آسیب‌شناسی شاید برای مردم سَن‌پترزبورگ، نیفسکی کوره‌راه فرار از دل‌تنگی و ملال زنده‌گی و اوضاع اجتماعی است. هرچند که این مسأله در هویت کالایی ـ تجملاتی نیفسکی تغییری نمی‌دهد؛ هویتی که آن را نسبت به سایر مکان‌ها به اقتداری برتر رسانده. آخر مگر به غیر از این است که کنش «پُز» دادن و خود را به رخِ دیگران کشیدن، بیش از سایر مکان‌ها در آن‌جا دیده می‌شود. پس شاید بتوان گفت که نیفسکی همانند دریاکناری آرام، آبی و شفاف آماده است تا رنگ‌ها و رفتارهای عشوه‌گرایانۀ سن‌پترزبورگی‌های خواهانِ نوشده‌گی را در خود بازتاباندـ آن‌هم تنها به یاری ظواهر مدرن. درست‌تر بگوییم به کمک سبکِ جدید زنده‌گی؛ در یک کلام پرسه‌زدن و کاویدن سر و وضعِ آدم‌ها و ویترین مغازه‌ها. گوگول بسیار درخشان در این‌باره می‌نویسد:
«[در نیفسکی] می‌توان فراترین جلوه‌گری و بهترین محصولاتِ نبوغ بشری را ملاحظه کرد. یکی کُتِ خوش‌دوختش را با یقۀ خز به نمایش می‌گذارد، دیگری دماغ فندقی فوق‌العاده‌زیبایش را و سومی ریش منحصر به فردش را، و چهارمی یک جفت زیباترین چشم‌ها و کلاهی قشنگ، پنجمی انگشتری خاتمی را که با فیس و افاده به انگشتِ ظریفش کرده است، ششمی پاهای کوچولوی خوش‌ترکیبش را که در یک جفت دمپایی ملیح جا داده است، هفتمی کراواتی را که تعجبِ همۀ جهانیان را برمی‌انگیزد و هشتمی…».(ص۵۶)
واقعیت این است که آن‌گاه که ساختار اجتماعی و سیاسیِ عقب‌مانده، اجازۀ تجربۀ دموکراسی را به افراد نمی‌دهد، غالباً مطالبات «فردی» و نوشده‌گی از سر ناگزیری به سطحی‌ترین لایه‌های کنش‌ نفوذ ‌می‌کند(فی‌المثل پرداختن بیش از اندازه به «خود» از راه انتخاب سر و وضعی مناسب مُد روز، چه به لحاظ رفتار و یا پوشاک). در چنین وضعیتی، طبیعی است که آن‌چه در برابر فردیتِ تحریف‌شده قرار ‌گیرد، فضای عمومی تحریف‌شده است (عکس قضیه نیز صادق است)؛ فضایی عاری شده از پتانسیل‌های سیاسی و حقوق شهروندی. اما با این وجود، این مسأله باعث نمی‌شود تا از یاد ببریم که خواست و ارادۀ «بروز خود»، با تمام تحریف‌شده‌‌گی‌اش در کنش، به هرحال فضایی را برمی‌انگیزد که در آن‌جا فرد پدیدار می‌گردد. منظورمان فضایی است که به منزلۀ قلمرو عمومی درک می‌شود؛ قلمروی که به یاری‌اش فردیت می‌تواند بروز کند. آری، نمی‌باید فراموش کرد که این «بروز» حتا اگر به قول فلاسفۀ اگزیستانسیالیسمِ اصالت‌اندیش، روزمره و غیر اصیل باشد، به لحاظ فلسفۀ اجتماعی بسیار با اهمیت است؛ زیرا باعث فراخوانده شدنِ آگاهیِ فردی به جایی است که در آن دیگران و فردیت‌های‌شان فرا خوانده شده‌اند: قلمرو عمومی؛ حتا اگر هم آگاهی و هم قلمرو عمومی هر دو با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های اجتماعی ـ سیاسی سخت تحت فشار باشند… .
به هر حال، صرف این ویژه‌گی که فضای بروز فردیت می‌باید عمومی باشد، به خودی خود می‌تواند امیدوارکننده به نظر رسد. زیرا قدمی به سوی پذیرش دیگریِ ناشناس است. به بیانی، چه بخواهیم چه نخواهیم، بروز فردیت، در گروِ این ویژه‌گیِ بسیار مهم قرار می‌گیرد که افراد بتوانند مستقل از بسته‌گی‌های قومی ـ فامیلی، و حتا گاهی گمنام ظاهر شوند. و این همان چیزی است که قلمرو عمومی می‌تواند فراهم کند.
باری، بلوار نیفسکی کاملاً با چنین مشخصاتی همخوانی دارد. زیرا همان‌گونه که گوگول هم گواهی می‌‌دهد، افراد به آن‌جا می‌روند تا چیزی را که از فردیتِ خویش ساخته‌اند، به معرض دید عموم درآورند: «همه‌کس در نیفسکی فرصت آن را می‌یابد که قدرتِ ویژه‌اش را به نمایش گذارد. خواه این قدرت از نوعِ خشونت‌آمیزش باشد و خواه از نوع عشوه‌گرانه‌اش».(ص۵۲)
به عبارت دیگر، به نیفسکی می‌روند تا به خیالِ خودشان هویت جدیدی برای خویش دست و پا کنند: پشت کرده به قیودِ دست و پا گیرِ به ارث رسیده از فرهنگ پیشین و رو به سوی فردیتِ خویش؛ و این همان چیزی است که در آن مقطع تاریخی، فرهنگ بورژوازیِ خواهانِ قدرت می‌توانست برای ساکنانِ مشتاق نوشده‌گیِ سن‌پترزبورگ فراهم کند. فرهنگ سرمایه‌دارانه‌یی که در غیاب فرهنگ مترقی و روشن‌گرانه‌‌ (که تنها از طریق دگرگونی ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاصل می‌شود)، می‌تواند با زرق و برقِ خویش نیفسکی را به تسلط خود درآورد؛ فرهنگی که نگاهی جز کالایی کردن آدم‌ها، جهان و چیزها ندارد و جز آن نگاهی نمی‌شناسد.
اکنون اگر در این بازار عشوه‌فروشی، هنرمندی فقیر اما با احساسی عمیق، گرفتار عشق دختری بی‌نهایت زیبا اما تن‌فروش شود، چه پیش خواهد آمد؟ پرداختن به جهان واقعیات در نیفسکی جای تعجبی برای این پرسش نمی‌گذارد. زیرا این همان چیزی است که اتفاقاً گوگول در داستان بلوار نیفسکی بدان پرداخته است. پرداختن به موقعیت تراژیک و به اصطلاح بدفرجامِ عشقی که از جنس و زمانۀ در حال وقوع در داستان نیست. بنابراین تراژدی‌ِ عاشقانۀ بلوار نیفسکی هم، مانند تمامیِ تراژدی‌ها، زادۀ شرایط ناهمخوان خویش است. مثلاً هنگامی که پیسکاریُف، هنرمند جوان در داستان متوجه می‌شود که دختری که در بلوار نیفسکی دیده و در یک نظر بدو دلباخته، به‌خلاف انتظار نه دختری نجیب و غیرقابل دسترس، بلکه به‌عکس تن‌فروشِ جلف و وقیحی است که به‌آسانی می‌توان او را همچون تمامی کالاهای قابل فروش در نیفسکی خریداری کرد، به ناامیدی غریبی دچار می‌گردد. اما این ناامیدی هنوز با تراژدی واقعی فاصلۀ بسیار دارد و فقط به بی‌اعتماد کردنِ هنرمند جوان نسبت به بلوار نیفسکی منتهی می‌شود. تراژدی اصلی زمانی در داستان شکل می‌گیرد که پیسکاریُف قادر به دل کندن از دخترک نمی‌شود. یعنی زیباییِ دخترک باعث می‌شود علی‌رغم افشای هرزه‌گی‌اش نزد پیسکاریُف از تمامی زشتی‌ها و فساد اخلاقی مبرا شود:
«انگار می‌خواست کاملاً مطمین شود که این همان شخصی است که در بلوار نیفسکی او را مسحور و از خود بی‌خود کرده بود. اما همین حالایش هم که جلویش ایستاده بود، به همان زیبایی و قشنگی بود؛ موهایش همان‌قدر دوست‌داشتنی؛ و چشمانش هنوز هم آسمانی به نظر می‌آمد. گلی نو رسیده بود، فقط هفده سال داشت و یقیناً به‌تازه‌گی در دام این فساد و تباهی گرفتار آمده بود؛ گونه‌هایش هنوز پژمرده نشده بودند و لطافت و سرخی کمرنگِ خودشان را داشتند».(ص ۶۵)
به نظر می‌رسد پیسکاریُف، جزوِ اخلاق‌گرایان متعصب است: اخلاق‌گرایی متعصب با عشقی کورکورانه؛ که اگر این چنین نبود، ظاهراً لازم هم نبود تا با کشتن خویش، خود را قربانیِ این عشق جنون‌آمیز کند. بلکه می‌توانست همچون بسیاری از همشهری‌های خود به نیفسکی رود و از امکاناتش آن‌گونه که خود می‌خواست، با آگاهی تمام بهره گیرد. اما نگرش به‌شدت اخلاق‌گرای او راهی جز خودکشی برایش باقی نمی‌گذاردـ آن‌هم صرفاً برای آن‌که دخترک حاضر نیست مطابق میل و صلاح‌دیدِ پیسکاریُف زنده‌گی کند. در نظر داشتنِ این نکته بسیار مهم است حتا اگر مسالۀ خیرخواهی در میان باشد. مثلاً آن‌گونه که گوگول می‌نویسد، پیسکاریُف برای نجاتِ دخترک تصمیم می‌‌گیرد تا با او ازدواج کند و مطابق نیت پاک و معصومِ خود، او را مبدل به زنی پاک‌دامن کند: همسری با وفا که در رویاها و تصوراتِ پیسکاریُف وجودش در خانه کافی بود تا وی را به هنرمندی تمام‌عیار تبدیل کند… همان‌طور که می‌توانست در مقام مادر فرزندانی خوب و شریف به بار آورد…؛ به نظر می‌رسد خواست و آرزو‌های معصومانۀ پیسکاریُف با مشکلی بزرگ روبه‌روست، اما چه چیز آن آزاردهنده است…؟
در هر حال، هنرمند جوان و پای‌بند به اصول اخلاق، تازه می‌فهمد وصلۀ ناجوری است؛ ناجور با زمانه‌‌یی که دست به دامنِ شیوه‌های مبتذل برای نو کردنِ خود شده است. وی هنرمندی شدیداً اخلاق‌گراست. البته اخلاقی که بر آن است تا «دیگری» را در برابر نیتِ خیرخواهانۀ «من» ذوب ‌‌کند. و از آن‌جا که در مورد پیسکاریُف، دخترک مقاومت می‌کند، وی دست به خودکشی می‌زند. زیرا نیّتِ نیک و پسندیدۀ او تحمل زشتی و بی‌بندوباریِ «دیگری» را ندارد.
گوگول در مقام راوی داستان و یا شاید هم کسی که سرانجامِ زنده‌گی افرادی همچون پیسکاریُف را سرمشق خود قرار داده‌اند، تلاش می‌کند به زبان استعاره و طنز از تغییر و تحولاتِ به‌اصطلاح مدرنِ زمانۀ خود یاد ‌کند:
«هرگز به بلوار نیفسکی ایمان نیاورید! من همیشه وقتی از آن‌جا عبور می‌کنم، شنلم را سخت به دور بدنم می‌پیچم و سعی می‌کنم به اطرافم اصلاً توجه نکنم. همه‌چیزش دوز و کلک است، رویاست، نه آن‌چه که به نظر می‌رسد! فکر می‌کنید آن آقایی که با کُت زیبا مشغول گردش است، خیلی ثروتمند است؟ اشتباه می‌کنید: تنها ثروتش در دنیا همین کتِ قشنگ است… . بلوار نیفسکی همۀ روز را به فریب و نیرنگ مشغول است، اما بدتر از همه شب‌هاست، آن زمانی که تاریکی همچون فرشی بر آن گسترده می‌شود و تنها دیوارهای زرد و سفیدِ ساختمان‌ها قابل تشخیص‌اند، زمانی که همۀ شهر تیمارستانی از هیاهو و نور می‌شود، زمانی که ده‌هاهزار کالسکه از پل‌ها عبور می‌کنند، کالسکه‌چی ها فریاد می‌زنند و اسب‌ها را هی می‌کنند و زمانی که شیطان خودش بیرون می‌خزد و چراغ‌های خیابان‌ را روشن می‌کند، تنها بدین منظور که همه چیز را با جلوه‌یی دیگرگونه به نمایش درآورد».(صص۹۴ـ ۹۵)
اما واقعیت این است که به نظر می‌رسد با چنین توصیف طنزآمیزی، کارِ گوگول نه منع و پرهیزِ مخاطب از رفتن به بلوار نیفسکی، بلکه به‌عکس، تحریک و وسوسۀ او برای لذت بردن از تماشای هنرمندانۀ آن است.

مشخصات کامل داستان: نیکلای واسیلیویچ گوگول، بلوار نیفسکی؛ ترجمۀ خشایار دیهیمی، برگرفته از کتاب یادداشت‌های یک دیوانه، ۱۳۹۱

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.