احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:25 سنبله 1393 - ۲۴ سنبله ۱۳۹۳
بخش چهارم
نویسنده: بیوِرلی سوسگِیت
برگردان: امین درستی
تنها به دلایل زبانشناسانه هم که شده، ناچار توضیحاتِ ما ناکافی و ناکارا هستند؛ به اجبار، آنگاه که ما در درونِ آنچه که زندانِ زبان نامیده شده گرفتاریم (منظور زبانِ خودِ ماست، هر آنچه که باشد)، ما تنها میتوانیم در درون مرزهای محدودِ واژهگان و ساختار بیانیِ (rhetorical structure) خود، جهان را و البته گذشته را بفهمیم، تشخیص دهیم و توصیف کنیم. پس ما نمیتوانیم هرگز، تمامیت آنچه که در بیرونِ (و یا حتا در درونِ) ماست را بهطور کامل توصیف کنیم. ما هرگز حتا نمیتوانیم به درستی قضاوت کنیم که آنچه که میکوشیم، از طریق شبکۀ زبانی خامِ خود به چنگ آوریم چیست؛ ناگزیر همواره یک شکاف وجود خواهد داشت: سایهیی از آنچه که ناگفته و ناگفتنی باقی میماند، شکافی میان زبان و جهان.
این کمداشتِ زبانی یا تعویق (postponement) بیپایان، (یا در زبان ژاک دریدا: différance) یا پذیرشِ ناکامی ناگزیرمان در توصیف و بازنمایی ـ اعترافِ آنچه که در هستۀ درونی پسامدرنیسم نهفته است ـ با فلسفۀ تاریخنگاری ارتباطی تنگاتنگ دارد، چرا که تاریخ نوشتهها عموماً در قالب متون نوشتاری (یا در هر حال بر مبنای واژه) هستند و اگر دربارۀ اجزای منفردِ (واژههای) چنین متونی که در پیِ توصیفِ گذشته هستند، تردیدی روا دانسته شود، آنگاه سایۀ تاریکتری میان گذشته (یا آنچه که تاکنون روی داده؛ هر چه که هست) و هر نوع بازنمایی زبانیِ (لغوی) امکانپذیرِ آن، افکنده خواهد شد. از آنجایی که همین متونِ در سایه افکنده شده و ناکارا، بنیاد و منبع اولیۀ تاریخنوشتههای بعدی هستند، پس مشکلات تا ابد باقی خواهند بود. در نتیجه زبانشناسان نیز از نظر منبعِ هرگونه ادعا دربارۀ حقیقت تاریخی یا امکان (و حتا معناداریِ) دستیابی به دانش یا بازنماییِ درست از گذشته، با سایر شکگرایان همداستان میشوند.
پاسخ به چالشهای پستمدرن
چالشهای متنوعی که فلسفههای تاریخنگاری سنتی، از سوی روایتشناسان (narratologists)، پسااستعماریها، فمنیستها، زبانشناسان و فیلسوفان با آن روبهرو شدهاند، همه بخشی از آن چیزی هستند که ما در اینجا تحت عنوان کلی پسامدرنیسم تعریف کردهایم، البته این چالشها با پاسخهای مختلفی، چه از سوی فیلسوفان تاریخنگاری و چه از سوی تاریخدانان فلسفی روبهرو شدهاند.
خودِ تاریخدانان تمایل داشتهاند که با حالتِ تدافعی به آنچه که بهدرستی آن را تهدیدی برای تمامِ تلاشهای خود دانستهاند، واکنش نشان دهند؛ تهدیدی که همانطور که دیدیم، میتواند مُهر پایانی بر تاریخنگاری باشد؛ اما آنگاه که دیگر قادر به نادیده گرفتنِ پسامدرنیسم نبودند، برخی کوشیدند تا بهنحوی اهمیت آنرا بکاهند، با این ادعا که نه چیزی جدید در بردارد و نه چیزی که هماکنون در کارهای خودشان موجود نباشد و نظریهپردازی نشده باشد یا نتواند بشود.
برای این پاسخ، آنها میتوانند پارهیی توجیه بیاورند و به نمونههایی از کسانی که پیشتر تاریخدانان را به بازنگری در بنیانهای کارشان واداشته بودند اشاره کنند. بولینگبروک، همانطور که پیشتر گفته شد، تنها یکی از آنهاست: او بهخوبی از دلالتهای ضمنیِ اشاراتِ شکگرایانِ افراطی، که بهتازهگی در ابتدای قرن هجدهم متداول شده بود آگاه بود، پاسخ قانعکنندۀ او بر مبنای پذیرش مورد توافقِ همهگانیِ درجات احتمال است (degrees of probability) که تا حد زیادی نیز پذیرفته شده است. در مواجهه با احیاگران پستمدرنِ شکگرایی، اکنون تعداد کمی از فیلسوفان تاریخنگاری، دربارۀ حقیقتهای قطعی و نهاییِ مربوط به زمان گذشته، ادعاهای جسورانه مطرح میکنند؛ و البته تعداد کمتری از آنها نیز توقع دارند که تاریخدانان به جای اینکه بهراحتی ایرادهای دانششناسانۀ وارد بر نتیجهگیریهای خود را رفع کنند، کار خود را به کلی رها کنند.
به هر حال، اما برای سایر سنتگرایان، پسامدرنیسم بهآسانی قابل پذیرش نیست. تردید دربارۀ امکان دستیابی به دانشِ قابل اطمینان دربارۀ گذشته، به عنوان تهدیدی نسبت به همۀ داراییِ تاریخنگاری قلمداد شده است(البته مادام که از آن تصوری سنتی داشته باشیم). تهدیدِ خودِ حقیقت، به عنوان موضوع معنادار میل و اشتیاق، در قالب یک سویۀ بهشدت ویرانگرِ پسامدرنیسم جلوه کرده است که نهتنها تاریخنگاری بلکه حتا بنیادهای واقعی تمدن غربی را نیز به خطر میافکند. بنابراین جای تعجب نیست که حملات شدیدی علیه پسامدرنیسم سازماندهی شده که به نوعی آغازگرِ دفاعِ محکمی از مواضعِ سنتی بوده است. و البته بازهم چندان جای تعجب نیست که تلاش برای تقویت حمایت از تعاریفِ مدرن از حقیقت و دانش، بر همان روشهای علمی تکیه دارد که خود مدرنیسم هم بر آنها بنا شده. بنابراین طرفین مناظره گاه تمایل دارند به جای اینکه با هم صحبت کنند، با کسی در ورایِ آن صحبت کنند، در مناظرههایی که شاخصۀ بارزشان عدم درک متقابل است.
اما به چالشهای پسامدرنیسم، هم از سوی تاریخدانان و هم از سوی نظریهپردازان، پاسخهای مثبتتری نیز داده شده است. بهعنوان مثال، ریچارد اِوِنز (Richard Evans)، به عنوان مدافع تاریخنگاری در برابر تهدیدهای پسامدرنیسم، به برخی اثرات سودمند این موضع ِنظری که امکان نوسازی مجدد خود را برای این رشته فراهم کرده اذعان میکند و معتقد است که “هم حوزۀ نوشتاری تاریخی را گسترده ساخته و هم جان دوبارهیی در برخی موضوعات کهنه و بیجان دمیده” (۱۹۹۷:۲۴۳). علاوه بر این، پذیرش فزایندۀ نیاز به توجه به نظریه، همراه با خودآگاهی گستردهتر، در بسیاری موارد به پسامدرنیسم نسبت داده شده، حتا توسط تاریخدانانی که بهطور طبیعی با آن دشمن هستند.
Comments are closed.