احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:31 سنبله 1393 - ۳۰ سنبله ۱۳۹۳
دستهیی از نویسندهگان هستند که با اولین کتابشان به اوج قلههای شهرت میرسند و جماعت بسیاری از خوانندهگان از همان نقطۀ شروع شیفتۀ آنها شده و تا پایان همپای کتابهای عمدتاً دنبالهدارِ آنها میمانند که ما فعلاً با آنها کاری نداریم. در این مجال، روی سخنِ ما با آن دستۀ دیگر از نویسندهگان است، آن زحمتکشانِ عرصۀ ادب و هنر که رنج بسیار میبرند. در خانههای استیجاری میان کاغذهای مچالهشده که همهجا روی میز افکارشان پخش و پلا شدهاند، ناغافل ایدهیی نو به ذهنشان خطور میکند که نه فقط اسباب مهاجرت از آن بیغولهیی که در آن بیتوته کرده بودند را فراهم میکند، بلکه ناشران، مترجمان، فلمسازان و انیمیشنسازان دهههای آتی هم از قِبل آنها به نان و نوایی میرسند.
بله، جورج اورول؛ او از آن دسته نویسندههایی است که پس از خلق آثار متعددی مثل آس و پاس در پاریس و لندن، دختر کشیش، روزهای برمه که البته همهگی آنها بعدها مورد اقبال بیشتری قرار گرفتند، در آخرین سالهای زندهگی نسبتاً کوتاهش داستانی سمبولیک و ضد استبدادی نوشت که به یکباره سر از همان قلههای کذا درآورد.
رمان مزرعۀ حیوانات (یا در ترجمههای دیگر: قلعۀ حیوانات) احتمالاً نیاز به معرفی چندانی ندارد. اثری هجوگونه که در نقد جامعۀ طبقاتی روسیۀ تزاری و اندیشههای استبدادی و مارکسیستی بود و با آن زبان ساده، روان و قابل فهمش، بدل به یکی از سمبولیکترین و جنجالیترین رمانهای معاصر شد که به همراه فلمهای اقتباسی از آن، نه فقط جامعۀ روشنفکر را هدف قرار داد، بلکه حتا به لطف ساخت انیمیشنهای جذاب و متعدد، در بازههای زمانی متفاوت طیفهای سنیِ مختلفی را هم درگیر حرفهای قلمبه و سلمبهیی کرد که پشت ادا اطوارهای نمکینِ مرغ و خروسها، خنگبازیهای الاغ و ریاستطلبی خوکهای مزرعه پنهان شده بود.
برای آنها که نخواندهاند و هیچ کجا ندیدهاند
فرض میکنیم اشخاصی باشند که تا به حال سری به رمان مزرعۀ حیوانات نزدهاند و از توطیۀ مرغ و خروسها و گاو و گوسفندان آغلنشین علیه آقای جونز (صاحب مزرعه) چیزی نشنیدهاند و حتا در کل فامیل دور و برشان هم کودکی نبوده که آنها را وادار به نظارۀ انیمیشن معروف و اقتباسی از آن کتاب کند. این مطلب برای آنهاست که به کل از چند و چونِ قضایا بیخبرند.
داستان مزرعه از این قرار است که روزی حیواناتِ مظلوم و ستمدیدۀ مزرعه، در اقدامی از پیش طراحی شده، آقای جونز صاحب مزرعه را سرنگون کرده و خود ادارۀ امور آنجا را برعهده میگیرند. قوانین جدیدی وضع میکنند که مهمترینشان اینهاست(همۀ حیوانات با هم برابرند، هیچ حیوانی دیگری را نمیکشد و چهارپا خوب است و دوپا بد). همچنین با توجه به تواناییهایی که دارند، پستهای مختلف را میانِ خود تقسیم میکنند اما پس از آن تنها اندکزمانی آرامش بر مزرعه سایه میاندازد و طولی نمیکشد که آتش اختلاف و زیادهخواهی میانِ آنها شعلهور شده و اوضاع بار دیگر به بدی سابق میشود تا جایی که شعارهای فوقالذکر به «همۀ حیوانها با هم برابرند اما بعضی برابرترند، هیچ حیوانی بیدلیل دیگری را نمیکشد و چهارپا خوب و دوپا بهتر» تبدیل میشود.
جورج اورول چه میخواهد بگوید؟
کتابی که تا کنون به بیش از ۷۰ زبان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن در دستِ هوادارانش در گردش است، با نثری ساده و با زبانی نمادین و آغشته به تیغ برندۀ طنز، حاصل تجربیاتِ نویسنده است که در جامعۀ بهشدت طبقاتی انگلستان رشد کرد و همان موقعهایی که هیتلر بلندپروازیهای نژادپرستانهاش را شروع کرده بود، اورولِ جوان هم یادداشتهایش را از ستمهایی که در این گیرودار به طبقۀ محروم وارد میشد، کامل میکرد.
این تجربیات و دستنوشتهها نهایتاً بدل به کتابی شد که نهتنها تفکرات استالین و هر دیکتاتور دیگری را به نقد کشید، بلکه در عمل با پاککنِ هجوآمیزش تارهای قدرتِ پوشالییی که پشت لبهای استالین و امثالهم سبز شده بود را محو کرد.
کتابی نمادین که در آن مزرعۀ مانور نماد روسیۀ تزاری است، آقای جونز همان تزار روس است، باکسر اسب پیر داستان هم جلوهیی از طبقۀ کارگر جامعه است، خوکها هم همان سوسیالدموکراتها هستند و قس علی هذا. نهایتاً بسیاری از نویسندهگان اورول را وجدان بیدار نسلِ خود قلمداد کردند که زبان گویای طبقۀ محروم شده بود.
چرا نسخۀ مصور مزرعۀ حیوانات!
شاید تا به حال برایتان پیش آمده باشد که پس از خواند چند صفحه از یک کتاب آنچنان به درونمایه، شیوۀ روایی کتاب، مهارت محیرالعقولِ نویسندۀ آن یا هر چیز دیگری از آن دل ببندید و در همان اول مطالعه دلتان لک زده باشد که ناشر محترم در سلیقهاش ولخرجی نموده و در صفحات آغازینِ کتاب چیزی از حواشی اثر، مقدمه، نقد یا دستنوشتهیی از نویسندۀ آن قرار داده باشد؛ آرزویی که عموماً با چند تورق معکوس به آسانی بر باد میرود. از طرفی هم بعید به نظر میرسد حذف همان چند صفحۀ آغازین، تأثیر چندانی در افزایش وسعتِ جیبهای ناشران داشته باشد و ما این عمل بیبدیل در جهان را به پای خساست در سلیقه میگذاریم و بس.
اما خوشبختانه در نسخۀ مصور کتاب مذکور، نشر ماهی سنتشکنی کرده و مقدمهیی که جورج اورول در سال ۱۹۸۴ بر چاپ اوکراینی اثر نوشته بود را ترجمه کرده و در آغاز کتاب آورده است؛ مقدمهیی که خیلیها آن را کاملترین سند در فهم طرز تفکر اورول میدانند.
گذشته از اینها، شما در این نسخه با هنرنمایی رالف استیدمن آشنا خواهید شد، البته اگر نقاشیهای منحصر به فردش را در نسخههای مصور آلیس در سرزمین عجایب و جزیرۀ جنگ ندیده باشید.
عصیان نقاشیها
قبل از اینکه نسخۀ مصور مزرعۀ حیوانات را تهیه کنید، باید به عرضتان برسانم قرار است پس از خرید این کتابِ نفیس با نقاشیها و تصویرسازیهای چه کسی روبهرو شوید. رالف استیدمن از آن دست نقاشانی است که اگر قرار باشد تصویری از یک نبرد خونین بسازد، ترجیح میدهد از اصل جنس در خلق اثر هنریاش استفاده کند! بنابراین اگر با لکههای قرمزرنگ پاشیدهشده روی نقاشیهایش روبهرو شدید، بدانید که یک جای کار با آثار هنرمندانِ دیگر بهشدت متفاوت است.
البته این مطلب از سه جهت برای ترساندن خوانندهگان نگاشته نشده است؛ اول اینکه شما مسلماً نسخۀ کپی آن نقاشیها را در اختیار دارید، دوم از این حیث که رالف در گذشته از رنگهای حیوانی و برای مضامین خاص استفاده میکرده، و سوم اینکه شاید آقای استیدمن دست از روال گذشتهاش برداشته و مواد مورد نیاز، از دکانهای معمول برای این کار در انگلیس تهیه شده باشد.
اما به هر تقدیر یک مسأله به عنوان امضای خاصِ استیدمن در آثارش همیشه وجود داشته و خواهد داشت. پرخاشگری و عصبانیتی که بهوضوح در نحوۀ پاشیدنِ رنگ روی کاغذِ سفید دیده میشود و ضربههای قلم روی صفحۀ بختبرگشته که حتا با نگاه کردنِ معمولی هم صدایش شنیده میشود.
مزرعه یا قلعه؟
ترجمههای متعدد از این کتاب به فارسی موجود است که از آن جمله میشود به ترجمۀ امیر امیرشاهی اشاره کرد که توسط انتشاراتِ جامی نشر و توزیع شد و همچنین از ترجمۀ جدیدتر آن که با قلم صالح حسینی و معصومۀ نبیزاده با حمایت انتشاراتِ دوستان به سرانجام رسید یاد کرد، که اولی آن را به قلعۀ حیوانات و دومی به مزرعۀ حیوانات به فارسی برگرداندهاند. حمیدرضا بلوچ هم این کتاب را با عنوان قلعۀ حیوانات توسط نشر مجید منتشر کرده است.
مزرعه از روی طرح
ویژهگی ترجمه و چاپ جدید «مزرعۀ حیوانات»، مصور بودنِ آن است که کتاب با تصاویر رالف استیدمن، طراح انگلیسیِ معروف همراه شده. استیدمن این تصویرها را برای ۵۰ سالهگی «مزرعه حیوانات» کشیده بود. این تصویرگر که شخصیتش مانند خطوطی که میگذارد پییچده است، در طرحهایش آزادانه و با قدرت خط میکشد، رنگ میگذارد و نتیجه تصاویری میشود که میتوان مدتها به آنها خیره شد و محو خطوط ریز و درشتی شد که طرح را بهوجود آوردهاند. زندهگی مصور زیگموند فروید، از دیگر آثارِ این تصویرگر است.
وصیت تحریفشده
در وصیتنامهاش نوشته بود که نباید هیچ زندهگینامهیی از او نوشته و منتشر شود. اصلاً از زندهگینامه خوشش نمیآمد. یک بار در سال های ۱۹۴۰، وقتی که هنوز زندهگی اشرافی داشت، به مستخدمش گفته بود خودش تنها کسی است که میتواند یک زندهگینامۀ خواندنی بنویسد. یک بار هم به یکی از دوستانش گفت که میترسد زندهگینامهاش پُرآبوتاب یا «به شکل زنندهیی هیجانانگیز» از آب دربیاید. او از هر چیز پرآبوتابی بیزار بود. عجیب اینکه در تمام عمرش کاری جز جذب همین چیزهای پرآبوتاب انجام نداد.
اول شیفتۀ امپراتوری بریتانیا شد و مدتی در شرق به میهنش خدمت کرد(خودش در بنگال به دنیا آمده بود) ولی بعدها از امپراتوری، از اشرافیت و از رودیارد کیپلینگ (شاعر استعمار) بیزار شد. مدتی کمونیست بود. بعدتر از اندیشۀ اشتراکی و استالین متنفر شد و در «مزرعۀ حیوانات» حکومت شوروی را به هجو کشید(میگویند حتا دوستان کمونیستش را هم لو داده). بعد عاشق هیتلر و شیوۀ حکومتِ او شد، اما با شروع جنگ جهانی از هیتلر هم بیزار شد و این بار «۱۹۸۴» را در هجو فاشیسم نوشت.
زندهگی اریک آرتور بلیر (نام واقعی اورول) پُر است از همین تصمیمات غیرمنطقی، آنی و جنونآمیز. بهجای رفتن به دانشگاه، در ادارۀ پولیسِ برمه مشغول به کار شد. به همراه آنارشیستهای ناامید در اسپانیا جنگید… در فضای ضد کمونیست بعد از جنگ به لندن برگشت… و با اینکه بهشدت بیمار بود، در جایی از شهر اقامت کرد که یک نوع خودکشی بود، در حاشیۀ صنعتی شهر، درست در میان کارگرها.
پزشکش گفته بود باید نوشتن را کنار بگذارد و به مفاصل دستش استراحت بدهد اما اورول دستش را با گرمای شمع نرم میکرد و دستکم هفتهیی سه نقد کتاب و یک مقاله برای روزنامهها مینوشت و به علاوه، روی نوشتن «مزرعۀ حیوانات» و «۱۹۸۴» کار میکرد و با خونسردی مرگ را انتظار میکشید.
در همین دورۀ بیماری و ممنوعیتِ نوشتن بود که آن نثر جادویی را پیدا کرد که هنوز هم در زنگ انشای مکاتبِ انگلیس به دانشآموزان تدریس میشود. خودش البته از اینهم متنفر بود. در یادداشتی برای همسرش نوشته بود که دارد از قصد، بد مینویسد تا کسی به نوشتههایش به شکل یک متن ادبی نگاه نکند: «وقتی کار نوشتن یک کتاب را شروع میکنم، منظور من آفرینش ادبی نیست؛ مینویسم چون میخواهم دروغها را برملا کنم».
به یک دوستِ دیگر وصیت کرد نگذارد «۱۹۸۴» را در بخش ادبیات یا تخیلی کتابخانهها طبقهبندی کنند. هیچکدام از وصیتهای اورول عملی نشد. حتا اینکه گفته بود روی سنگ قبرش، فقط این یک جمله را از «قلعۀ حیوانات» بکنند: «همه برابرند اما بعضیها برابرترند.»
منبع: برترینها
Comments are closed.