احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





دیدگاه‌های شولوخُف دربارۀ: ادبیات و زنده‌گی، نوشتۀ خلاق و نقد ادبی

گزارشگر:27 میزان 1393 - ۲۶ میزان ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3نویسنده: ل. یاکیمنکو
برگردان: م. ساغرنیا

نویسنده‌گان بزرگ، همیشه میراثی بیش از آثارشان از خود به‌جا می‌گذارند. اینان، هر کدام تصورِ خود را از ماهیت هنر، روان‌شناسی نوشتۀ خلاق، ساخت هنری و سایر مقولاتِ هنر به‌شیوه‌یی خاص و متفاوت از دیگران بیان می‌کنند و بدین ترتیب، از طریق برخوردی ویژه با جهان هستی، زیرنهاد و فرضیۀ هنر را می‌سازند.
هرگز خارج از این مقولات، ساخت نظام کلی و کامل مفاهیمِ زیبایی‌شناسی هنری که از جامعیت برخوردار باشد، امکان‌پذیر نیست. این مفاهیم، شناختِ ما را از آثار نویسنده و استعداد و خلاقیت هنریِ او گسترش می‌بخشد، و درک‌مان را از مفهوم و ماهیتِ هنر غنی‌تر می‌کند.
شولوخُف به‌ندرت، و آن‌هم با اکراه از فرایند حقیقی نوشتۀ خلاق سخن می‌گوید. از نظر شولوخُف، این فرایند و پویش تجربه‌یی است شخصی و خاص هر نویسنده، و از این‌رو است که او کم‌تر به‌تأکید از آن سخن گفته است. اما در گفته‌های شولوخُف و سخنانی که این‌جا و آن‌جا به‌میان آورده است، سخنانی که اغلب هم بحث‌انگیز بوده است، اشاره‌هایی می‌توان یافت که در آن، با تأکیدی خاص، مسایل و مفاهیم اساسی زیبایی‌شناسی را مورد بحث قرار داده است.
یکی از مهم‌ترین و عمده‌ترین مسایلی که در پایگاه اندیشۀ شولوخُف همواره جایی ویژه و اهمیتی به‌سزا داشته است، رابطۀ میان ادبیات و زنده‌گی است.
شولوخُف در پیامی به‌مناسبت انتشار روزنامۀ ادبیات و زنده‌گی[۱]، که اولین شماره‌اش در ۱۹۵۸ منتشر شد، می‌نویسد: «نام روزنامه خود نشان‌دهندۀ هدف و شیوه‌یی است که در پیش دارد. دیگر هنگامِ آن رسیده است که ادبیات را با زنده‌گی آشتی دهید.»
زنده‌گی از دیدگاه شولوخُف، سرچشمۀ زاینده و پایان‌ناپذیرِ آفرینش و خلاقیت هنری است؛ و شولوخُف خود حتا برای یک لحظه نیز نمی‌تواند کارش را بدون تماس و رابطۀ مداوم با مردم، مردمی که بعدها در آثارش تجلّی می‌کنند، تصور کند. همین جا اشاره کنیم که برای شولوخُف در این راه هیچ اجبار و تحمیلی در میان نیست: این ارتباط، یعنی رابطۀ زنده‌گی و مردم، برای شولوخُف یک نیاز درونی است و نه امری تحمیلی که وظیفۀ اجتماعی‌اش آن را ایجاب کند.
شولوخُف همیشه و در همه حال با زنده‌گی و مردم تماس و ارتباط دارد: خواه هنگامی که می‌نویسد، و خواه هنگامی که به‌اردوگاه یک کالخوز سفر می‌کند و شب‌هنگام با راننده‌گان تراکتور، کنار آتش اردوگاه‌شان، به‌حرف می‌نشیند. خواه هنگامی که در خیابان به ‌یک آشنای قدیمی برمی‌خورد و سر سخن را با او باز می‌کند، و خواه هنگامی که به ‌ماهی‌گیری یا شکار می‌رود، همه جا و در همه حال مردم در اندیشۀ او حضور دارند. شولوخُف هرجا که باشد، همواره با مردم و در میان مردمی است که شیفته‌وار دوست‌شان دارد و دوستش دارند. مردم همیشه و در همه حال در نظر او رسمیت دارند. این دوست داشتن و این در میان مردم بودن، نه به‌خاطر آن است که شولوخُف روزی از آن‌ها سخن خواهد گفت، بلکه به‌خاطرِ حقیقت و اصالت زنده‌گی‌شان، آرمان‌ها و امیدهای‌شان، رویاها و آرزوهای‌شان و غم‌ها و شادی‌های آن‌ها است.
همین ویژه‌گی‌ها است که به‌ آثار شولوخُف لحن خاصی می‌بخشد و آثارش را از دیگران متمایز می‌کند. لحن آثار شولوخُف محبت و عشقی فرزندوار و صادقانه را با خردی پدرانه درهم می‌آمیزد و از پیوند این دو احساسی می‌آفریند که سال‌هاست آزمونِ خود را داده و سربلند درآمده است.
از این رو است که شولوخُف همواره بر این نکته تأکید می‌ورزد که ممکن نیست نویسنده بتواند بدون برخورد روزمره و مداوم با مردم، آثاری ارزشمند که از خون زنده‌گی برخوردار باشد، بیافریند.
شولوخُف به‌چند نویسندۀ دانمارکی و گرجی، که در وشنسکایا میهمانش بودند، می‌گوید: «شاید میهمانان من تصور کنند که با این‌همه آدمی که مدام این‌جا رفت‌وآمد می‌کنند و من به‌عنوان یک نمایندۀ رسمی وظیفه دارم با آنان دیدار کنم، دیگر وقتی برای کار اصلی من یعنی نوشتن، باقی نمی‌ماند. البته این دیدارها وقت زیادی می‌گیرد، اما اگر من گوشه‌نشینی اختیار کنم و در برج عاجم بنشینم؛ اگر خود را به ‌انزوا تبعید کنم و در زیر محفظۀ شیشه‌یی مخفی شوم، آن‌گاه قهرمانان آثار من نیز موجوداتی شیشه‌یی، بی‌روح و باسمه‌یی خواهند شد؛ یعنی موجوداتی پلاستیکی و بی‌خون، و نه مردان و زنانی واقعی، با گوشت و خونِ واقعی که همواره در متن واقعیت حضور دارند و حرکت می‌کنند.»[۲]
از نظر شولوخُف، رابطۀ میان زنده‌گی و ادبیات، قبل از هر چیز ارتباط میان نویسنده و زنده‌گی است. یکی از بنیادی‌ترین اصول زیبایی‌شناسی شولوخُف این است: چون مردم زیستن و در میان مردم زیستن؛ و این اصلی است که او همواره بر ارزش و اهمیت ویژۀ آن تأکید می‌ورزد.
نویسنده نمی‌تواند ـ و نباید ـ چون میهمان مردمی باشد که دربارۀ آنان می‌نویسد و یا قصد نوشتن دارد. شناخت اصیل و درست از زنده‌گی، که تصور هنر هرگز بدون آن ممکن نیست، از تجربه‌های مشترکِ نویسنده و مردم حاصل می‌شود؛ و همان‌گونه که شولوخُف در دومین کنگرۀ نویسنده‌گان شوروی گفته است، یک اثر خوب ققنوسی است که از میان خاکستر درد و رنج سر برمی‌آورد.
شرح احوال یک نویسنده، هرگز مساله‌یی شخصی و خصوصی نیست: بلکه خود در قلمرو هنر و ادبیات، یکی از عوامل مهم تجربه‌های اجتماعی است؛ و این نکته اساس تمامی سخنانی است که شولوخُف در بسیاری از گفته‌ها و سخنرانی‌هایش به‌آن پرداخته است.
شولوخُف در گفت‌وگوهای متعدد به ‌نمونه‌های مشخصی از انتقادهای سازنده، صادقانه و موثر از سوی خواننده‌گان آثارش اشاره می‌کند. اما با وجود این، به‌هر خواننده‌یی اجازه نمی‌دهد که به‌جای همۀ مردم سخن بگوید. در مراسم دریافت جایزه لنین که به‌خاطر زمین نوآباد به ‌او تعلق گرفت، طی سخنانی طنز و کنایه‌آمیز از آن گروه خواننده‌گان «معدود» و معینی سخن می‌گوید که از ناآگاهی‌شان از نویسنده خواست‌های نامعقول و یاوه دارند. شولوخُف می‌گوید:
«باید بگویم، من و خواننده‌گان آثارم به‌طور کلی با هم توافق و سازش داریم. ارتباط دایمی و پایدار نویسنده با خواننده‌گانش به ‌او قدرت و اعتماد می‌بخشد و او را در پیشبرد کارش یاری می‌کند. این رابطه تکیه‌گاه توانایی و اعتماد نویسنده به‌خویشتن است. اما روابط من با بعضی از این خواننده‌گان، اگر هم کاملاً به‌تیره‌گی نینجامیده باشد، باز سردتر از آن است که بتوان دوباره آن را بهبود بخشید. بعضی از این خواننده‌گان تقاضاهای نامعقول و ناممکنی دارند. برای مثال پس از انتشار جلد دوم زمین نوآباد، یکی از خواننده‌گان اعتراض کرده بود که چرا در حالی که نویسندۀ یوری میلوسلاوسکی (Y. Miloslavski) از گناه قهرمانانش در می‌گذرد و آن‌ها را مورد عفو قرار می‌دهد، شولوخُف، ناگولنوف و داویدوف[۳] را بی‌رحمانه به‌قتل می‌رساند؛ و پرسیده است که «در واقعیت‌گرایی اجتماعی، این چه مفهومی دارد؟»
اما باید داوری‌ها و اندرزهایی از این قبیل را به‌کلی نادیده گرفت. من آن‌گونه که «شایسته و لازم» بدانم، می‌نویسم… و نمی‌توانم کاری کنم که همه‌کس را خوش آید؛ کاری که همه‌کس را راضی و خشنود نگاه دارم.»[۴]
باید دید مقصود شولوخُف از مفهوم «شایسته و لازم» چیست. مهم‌ترین معیار سنجشِ شولوخف در داوری و سنجش هر اثر هنری، همیشه صداقت و وفاداری نسبت به ‌زنده‌گی بوده است.
در این کلمات شولوخُف، لحنی از محکومیت و قضاوتی تند و خشماگین نهفته است، وقتی که می‌گوید:
«… نویسنده‌یی که با پیشداوری صریح و نادیده گرفتنِ حقیقت به‌ رنگ‌آمیزی و بزک کردنِ واقعیت می‌پردازد، و یا برای خوشامد خواننده حساسیت و گرایش‌های او را به‌تمایلات و خواست‌های کاذب و غیرواقعی در نظر می‌گیرد، در واقع نویسندۀ بسیار بدی است.»
شولوخُف بارها به‌تأکید گفته است که نویسنده باید حقیقت را هرچند «تلخ و ناگوار» که باشد، بگوید و هرگز از بیان آن سر باز نزند؛ و گفته است که یک اثر ادبی نخست باید از دیدگاه حقیقت تاریخی سنجیده و داوری شود. این نکته همان اصل اعتقادی و شهادتین هنری شولوخُف است؛ اصلی که خود همواره در نوشته‌هایش به‌آن وفادار بوده است و هرگز از رعایت آن سر باز نزده است.
شولوخُف در ضمن بحث از ویژه‌گی‌های ادبی قصه‌یی دربارۀ یک قهرمان مهم جنگ داخلی، نویسندۀ آن را به‌ این علت که موضوع کارش را به‌قدر کفایت نشناخته است، به‌باد حمله و انتقاد می‌گیرد. او خود «به‌یاری مواد خام گوناگونی که در این‌باره فراهم کرده بود، و نیز از طریق خاطرات شاهدان عینی رویدادها و حوادثی که قهرمان در آن شرکت کرده بود، تصویری دیگرگونه از یک پارتیزان واقعی و یک رهبر بزرگ و کاملاً متفاوت با آن‌چه در قصۀ مورد بحث تصویر شده بود، به‌دست آورد. نویسندۀ قصه بی‌جهت به‌تخیل خود اجازۀ دخالت در واقعیت را داده بود؛ اجازه داده بود که پرندۀ خیالش به‌ ماورای واقعیت پرواز کند؛ و بدین ترتیب از «حقیقت تاریخی» منحرف شده بود.»[۵]
نویسنده باید بتواند از حقیقتی که به ‌آن پرداخته، دفاع کند. این‌جا هیچ‌گونه سازش و مصالحه‌یی پذیرفته نیست. شولوخُف با اشاره به «خرده فرمایشات» و نمونه‌هایی از عقاید و آرا، و نظریاتی که هنگام نوشتن دون آرام از سوی عده‌یی ابراز می‌شد، می‌گوید: «اگر نویسنده تصمیم گرفته است به‌هر قیمتی که هست، حقیقت را بازگوید، پس باید با تمام قدرتش این تصمیم را به‌ مرحلۀ عمل درآورد و هرگز تحت فشار هیچ عقیده و تحمیلی از آن منحرف نشود، و از هیچ مرجع و پایگاهی جز پایگاه حقیقت پیروی نکند.»[۶]
لازمۀ این اعتماد جسارت‌آمیز، کسب آگاهی و شناخت واقعیِ همۀ موقعیت‌ها و رویدادهای گوناگون است. این اعتماد نتیجۀ احساس و تجربۀ شخصی است، و حاصل قدرت بیان و فراهم کردنِ تمامی مفاهیم خاص و عام و حقایق جزیی و کلی در یک مفهوم یگانه و مشترک، یعنی واقعیت است.
شناخت نادرست و ناقص از مواد خام کار برای نویسنده گناهی نابخشودنی است. چرا که این نقص و نادرستی، بیش از هر چیز موجب تحریفِ حقیقت و درنتیجه حقارت و پستیِ هنر می‌شود.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.